لطفاً در مورد امّی بودن پیامبر (ص) توضیح دهید.
«أمّی» منسوب به «أمّ» به معنای اصل و مادر است و در تعریف آن نوشتهاند: کسی که بر اصل خلقت خود باشد و کتابت و حساب نیاموخته باشد و کسی که پدرش در ایام طفلی او بمیرد و از تربیت پدر محروم باشد و در کنف مادر یا دایه پرورش یابد و از این جهت، او را علم نوشتن و خواندن حاصل نشود و مجازاً به معنی هر کسی که نوشتن و خواندن نداند اگرچه پیش پدر جوان شده باشد؛ کسی که خواندن و نوشتن نداند؛ بیسواد؛ عامّی و این معنای درستی است؛ چنانکه خداوند فرموده است: ﴿وَمِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لَا يَعْلَمُونَ الْكِتَابَ إِلَّا أَمَانِيَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ﴾[۱]؛ «و از آنان امّیهایی هستند که از کتاب جز آرزوهایی نمیدانند و جز گمانی نمیبرند»؛ همچنانکه از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت شده است: «إِنَّا أُمَّةٌ أُمِّيَّةٌ لَا نَكْتُبُ وَلَا نَحْسُبُ، الشَّهْرُ هَكَذَا وَهَكَذَا -يَعْنِي مَرَّةً تِسْعَةً وَعِشْرِينَ وَمَرَّةً ثَلَاثِينَ»[۲]؛ «ما امّتی أمّی هستیم، نمینویسیم و محاسبه نمیکنیم، ماه هم این گونه است و هم آن گونه -یعنی گاهی بیست و نه روز است و گاهی سی روز» و از امام جعفر صادق علیه السلام روایت شده است: «كَانَ مِمَّا مَنَّ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ بِهِ عَلَى نَبِيِّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ أَنَّهُ كَانَ أُمِّيًّا لَا يَكْتُبُ وَيَقْرَأُ الْكِتَابَ»[۳]؛ «از چیزهایی که خداوند عزّ وجلّ با آن بر پیامبرش صلّی الله علیه و آله و سلّم منّت نهاد این بود که امّی بود و نمینوشت و نمیخواند». هر چند معنای دیگری هم برای «أمّی» ذکر شده که به معنای پیشین باز میگردد و آن کسی است که از اهل کتاب نباشد؛ چنانکه خداوند فرموده است: ﴿وَقُلْ لِلَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَالْأُمِّيِّينَ أَأَسْلَمْتُمْ﴾[۴]؛ «و به کسانی که کتاب داده شدند و امّیها بگو که آیا اسلام آوردید؟» و فرموده است: ﴿ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَيْسَ عَلَيْنَا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ﴾[۵]؛ «آن از این روست که (یهودیها) گفتند ما نسبت به امّیها (یعنی غیر یهودیها) مسؤولیتی نداریم»؛ همچنانکه از امام جعفر صادق علیه السلام روایت شده است: «كَانُوا يَكْتُبُونَ وَلَكِنْ لَمْ يَكُنْ مَعَهُمْ كِتَابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَلَا بَعَثَ إِلَيْهِمْ رَسُولًا فَنَسَبَهُمْ إِلَى الْأُمِّيِّينَ»[۶]؛ «میتوانستند بنویسند، ولی کتابی از جانب خداوند نداشتند و پیامبری به سویشان نفرستاده بود و از این رو، آنان را امّی دانست». برخی نیز «أمّی» را منسوب به «أمّ القری» یعنی مکّه دانستهاند، ولی این معنای درستی به نظر نمیرسد؛ زیرا خداوند در سورهی جمعه که در مدینه نازل شده، فرموده است: ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ﴾[۷]؛ «او کسی است که در میان امّیها پیامبری از خودشان برانگیخت تا آیاتش را بر آنان بخواند و آنان را پاکیزه کند و کتاب و حکمت بیاموزد، اگرچه پیشتر در گمراهی آشکاری بودند» و با این وصف، «أمّی» بر اهل مدینه نیز اطلاق شده و تبعاً قابل اطلاق بر همهی عرب بوده است. از اینجا دانسته میشود که روایات رسیده حاکی از آنکه «أمّی» به معنای مکّی است، معتبر نیستند؛ خصوصاً با توجّه به اینکه مدّعی هستند رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بیسواد نبوده، بلکه توانایی خواندن و نوشتن داشته است؛ چراکه به زعم آنها بیسواد بودن، نقص است و رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نقصی نداشته است و از این رو، برخیشان حتّی ادّعا میکنند که او نه به یک زبان، بلکه به هفتاد و دو زبان میخوانده و مینوشته است[۸]، در حالی که این بر خلاف شواهد تاریخی است؛ همچنانکه بر خلاف کتاب خداوند است؛ چراکه کتاب خداوند صریحاً فرموده است: ﴿وَمَا كُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ ۖ إِذًا لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ﴾[۹]؛ «و تو هیچ گاه پیش از این کتابی نمیخواندی یا با دست خود نمینوشتی، در آن صورت اهل باطل شک میکردند» و روشن است که این نقصی برای آن حضرت نبوده است؛ چراکه خواندن و نوشتن هدف نیست و به ذات خود کمال محسوب نمیشود، بلکه وسیلهای برای نیل به علم و حکمت است و از این رو، کمال محسوب میشود و با این وصف، کسی که بدون خواندن و نوشتن، به حدّاکثر علم و حکمت نائل شده، انسانی کامل است، بل کاملتر از کسانی است که توانایی خواندن و نوشتن دارند؛ چراکه آنان با وجود خواندن و نوشتن، به چنین علم و حکمتی نائل نشدهاند، بلکه در برابر او زانوی شاگردی زدهاند و همهی عمر خود را صرف فهم آموزههای او کردهاند و این گواهی آشکار بر اتّصال او به وحی است؛ چراکه نیل به چنین علم و حکمتی، برای آنان که توان خواندن و نوشتن دارند هم ممکن نیست، چه رسد به کسی که توان خواندن و نوشتن هم نداشته است! به راستی کدام معجزه بزرگتر از این که چوپانی عامّی و بیسواد به کوهی بالا رود و در حالی از آن پایین آید که علامهی دهر شده، بل کتابی با خود آورده است که هزاران علامهی دهر از زبانشناس و فیلسوف و فقیه و مفسّر، عمر خود را صرف یادگیری آن میکنند؟! این به راستی معجزهی بزرگی است، ولی کسانی که کافرند تعقّل نمیورزند.
گروهی از کافران، منکر امّی بودن پیامبر میشوند و استدلال میکنند که با توجّه به زندگی چندین سالهی او نزد خدیجه که زنی ادیب و باسواد بود و همچنین سفرهای مختلف او و امکان معاشرتش با بزرگان، بسیار بعید به نظر میرسد که خود را از کسب سواد محروم کرده باشد. شواهد دیگری هم وجود دارد که با ادعای بی سواد بودن او در تضاد است؛ مانند طلب قلم و کاغذ در روزهای آخر حیاتش، یا پاک کردن برخی واژهها در صلحنامهی حدیبیّه.
این دعاوی کافران، شبهات سست و جاهلانهای است که بارها پاسخ داده شده، ولی باز هم -لجوجانه- تکرار شده است؛ چراکه کافران بنای خود را بر انکار اسلام به هر نحو ممکن گذاشتهاند و از این رو، هر واقعیّتی در آن که میتواند بر حقّانیّت آن دلالتی داشته باشد را زیر سؤال میبرند، اگرچه از دلایل و شواهد کافی برخوردار باشد. این چیزی است که پاسخ گفتن به آنان را به کاری بیهوده تبدیل میکند و آنان را مستحقّ عذاب خداوند در دنیا و آخرت میگرداند؛ چنانکه خداوند دربارهی آنان فرموده است: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آيَاتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ ۙ إِنْ فِي صُدُورِهِمْ إِلَّا كِبْرٌ مَا هُمْ بِبَالِغِيهِ ۚ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ ۖ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ﴾[۱]؛ «هرآینه کسانی که دربارهی آیات خداوند بدون حجّتی که آنان را آمده باشد مجادله میکنند، در سینههاشان جز کبری که بدان نمیرسند نیست، پس به خداوند پناه ببر که او شنوای بیناست» و فرموده است: ﴿الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آيَاتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ ۖ كَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ الَّذِينَ آمَنُوا ۚ كَذَلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ﴾[۲]؛ «کسانی که دربارهی آیات خداوند بدون دلیلی که برایشان آمده باشد مجادله میکنند، سخت نزد خداوند و نزد کسانی که ایمان آوردند منفور هستند، این گونه خداوند بر هر دل متکبّر جبّاری مهر میزند» و فرموده است: ﴿يُجَادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَمَا تَبَيَّنَ كَأَنَّمَا يُسَاقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَهُمْ يَنْظُرُونَ﴾[۳]؛ «با تو دربارهی حق پس از اینکه آشکار شد مجادله میکنند، چنانکه گویی به سوی مرگ کشانده میشوند در حالی که مینگرند» و فرموده است: ﴿وَالَّذِينَ يَسْعَوْنَ فِي آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ أُولَئِكَ فِي الْعَذَابِ مُحْضَرُونَ﴾[۴]؛ «و کسانی که دربارهی آیات ما میکوشند تا عاجز سازند (یعنی اشکال بگیرند)، آنان در عذاب حاضر خواهند شد».
با این حال، ما پاسخی دیگر به شبهات سست و جاهلانهی آنان میدهیم:
اولاً در هیچ سند و منبع تاریخی نیامده که خدیجه علیها السلام «زنی ادیب و باسواد» بوده و با این وصف، معلوم نیست که چنین ادّعایی از کجا آمده است! ادیب بودن و باسواد بودن در عصر «جاهلیّت»، حتّی میان مردان نیز نادر بود، چه رسد به زنان که تحت سلطهی مطلق و ظالمانهی مردان قرار داشتند و از بدیهیترین حقوق خود محروم بودند!
ثانیاً باسواد بودن خدیجه علیها السلام، حتّی اگر ثابت باشد، ارتباطی با پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم ندارد؛ زیرا چه بسیار بیسوادانی که برای اشخاصی باسواد کار میکنند و چه بسیار زنان باسوادی که شوهرانشان سواد ندارند!
ثالثاً واضح است که انجام سفر و خرید و فروش، دلیل بر باسواد بودن کسی نیست؛ زیرا به وضوح میبینیم که اشخاص بیسواد هم به سفر میروند و خرید و فروش میکنند! شاید در کاروان تجاری خدیجه علیها السلام، علاوه بر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم دهها یا صدها مرد دیگر کار میکردند و با این حساب، مسلّم است که همهی آنان باسواد نبودهاند؛ چراکه اشخاص باسواد در مکّه، انگشتشمار و شناختهشده بودهاند؛ چنانکه بلاذری (د.۲۷۹ق) تعداد باسوادان قریش در زمان نزول وحی را ۱۷ تن دانسته و نام آنان را ذکر کرده است[۵].
رابعاً «امکان معاشرت با بزرگان» دلیل بر باسواد بودن کسی نیست؛ زیرا همهی بیسوادان در جامعه، امکان معاشرت با باسوادان را دارند، بلکه پیوسته با آنان معاشرت میکنند، ولی با این کار باسواد نمیشوند! چه بسیار پدر بیسوادی که فرزندان او در خانه باسواد هستند و چه بسیار شخص باسوادی که همسایهی او سواد ندارد و چه بسیار بیسوادانی که برای کارهای خود به دیدار بزرگان میآیند و بیسواد بر میگردند!
خامساً کسی که صلحنامهی حدیبیّه را نوشت، علیّ بن أبی طالب بود، نه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم؛ چنانکه از ابن عبّاس روایت شده است: «كَاتِبُ الْكِتَابِ يَوْمَ الْحُدَيْبِيَةِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ»[۶]؛ «نویسندهی صلحنامه در روز حدیبیّه علیّ بن ابی طالب بود» و از مَعمَر روایت شده است که گفت: «سَأَلْتُ الزُّهْرِيَّ: مَنْ كَانَ كَاتِبَ الْكِتَابِ يَوْمَ الْحُدَيْبِيَةِ؟ فَضَحِكَ وَقَالَ: هُوَ عَلِيٌّ، وَلَوْ سَأَلْتَ هَؤُلَاءِ قَالُوا: عُثْمَانُ، يَعْنِي بَنِي أُمَيَّةَ»[۷]؛ «از زهری پرسیدم: نویسندهی صلحنامه در روز حدیبیّه چه کسی بود؟ پس خندید و گفت: علی بود، ولی اگر از اینها -یعنی بنی امیّه- بپرسی خواهند گفت که عثمان بود!» پاک کردن کلمهی «رسول الله» در صلحنامه نیز با کمک علی انجام شد؛ چنانکه روایت شده است: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ لِعَلِيٍّ: اكْتُبِ الشَّرْطَ بَيْنَنَا: ”بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ، هَذَا مَا قَاضَى عَلَيْهِ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ“، فَقَالَ لَهُ الْمُشْرِكُونَ: لَوْ نَعْلَمُ أَنَّكَ رَسُولُ اللَّهِ تَابَعْنَاكَ، وَلَكِنِ اكْتُبْ: مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ لِعَلِيٍّ: امْحُ رَسُولَ اللَّهِ، فَقَالَ عَلِيٌّ: لَا وَاللَّهِ، لَا أَمْحَاهُ، وَفِي رِوَايَةٍ أُخْرَى قَالَ: لَا أَسْتَطِيعُ أَنْ أَمْحُوَ اسْمَكَ مِنَ النُّبُوَّةِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: أَرِنِي مَكَانَهُ حَتَّى أَمْحُوَهُ، فَأَرَاهُ مَكَانَهُ فَمَحَاهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ بِيَدِهِ، وَقَالَ لِعَلِيٍّ: إِنَّكَ سَتُدْعَى إِلَى مِثْلِهَا فَتُجِيبُ»[۸]؛ «رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم (در روز حدیبیّه) به علی فرمود: قرارداد میان ما را بنویس: ”بسم الله الرّحمن الرّحیم، این چیزی است که محمّد رسول خدا بر آن صلح میکند“، پس مشرکان گفتند: اگر میدانستیم که تو رسول خدا هستی از تو پیروی میکردیم، بنویس: محمّد بن عبد الله! پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به علی فرمود: کلمهی ”رسول خدا“ را پاک کن، پس علی گفت: نه به خدا سوگند، آن را پاک نمیکنم -و در روایت دیگری آمده است که گفت: نمیتوانم نام تو را از پیامبری پاک کنم-، پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به او فرمود: جایش را به من نشان بده تا خودم آن را پاک کنم، پس علی جایش را نشان داد و رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آن را با دست خود پاک کرد و سپس به علی فرمود: تو نیز به سوی مانند این کار فرا خوانده خواهی شد و خواهی پذیرفت[۹]».
سادساً پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در روز پنجشنبهی آخر عمر خود، هنگامی که در بستر مرگ بود، قلم و کاغذ خواست تا وصیّت خود را بفرماید، ولی معلوم است که مرادش نوشتن وصیّتش با دست خود نبود؛ زیرا حتّی اگر سواد خواندن و نوشتن داشت، در چنین حالی توان آن را نداشت! حال او در این روز به قدری نامساعد بود که برخی اصحابش درخواست او را حمل بر هذیان کردند![۱۰] با این اوصاف، چگونه میتوان پذیرفت که او میخواسته است قلم را به دست خود بگیرد و وصیّتش را شخصاً بنویسد؟!
سابعاً قرآن به صراحت اعلام کرده است که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم سواد خواندن و نوشتن نداشته و این در حالی است که آن حضرت سالها در میان اهل مکّه زندگی کرده بود؛ چنانکه خداوند با اشاره به این نکته فرموده است: ﴿قُلْ لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَلَا أَدْرَاكُمْ بِهِ ۖ فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُرًا مِنْ قَبْلِهِ ۚ أَفَلَا تَعْقِلُونَ﴾[۱۱]؛ «بگو اگر خداوند میخواست آن را بر شما نمیخواندم و شما را از آن آگاه نمیکردم و هرآینه پیش از آن عمری در میان شما زندگی کردم، آیا پس تعقّل نمیکنید؟!». واضح است که اگر کمترین نشانهای از باسواد بودن آن حضرت وجود داشت، اهل مکّه این ادّعا را از او نمیپذیرفتند و به او اعتراض میکردند که مثلاً او را در حال خواندن یا نوشتن چیزی دیدهاند یا در مکتبی یا نزد معلّمی یافتهاند؛ خصوصاً با توجّه به اینکه آنان در زمان نزول این آیه، دشمنان سرسخت او بودند و از هیچ کوششی برای مقابله با دعوت او فروگذار نمیکردند و با این وصف، اگر کمترین شائبهای در این باره وجود داشت، خود پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آن را اعلام نمیکرد و شاهدی بر حقّانیّت خود نمیشمرد. از اینجا دانسته میشود که سواد نداشتن آن حضرت، در میان قوم او امری معلوم و مسلّم بوده است.
اینها همه دلیل بر آن است که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم سواد خواندن و نوشتن نداشت و تشکیک دشمنان اسلام در این باره، کاملاً بیاساس است. هر چند متأسفانه چنین تشکیکی منحصر به دشمنان اسلام نیست و در میان دوستان نادان اسلام نیز وجود دارد؛ دوستان نادانی که گاهی ضررشان برای اسلام از ضرر دشمنان آن بیشتر بوده است؛ چنانکه یکی از یارانمان ما را خبر داد، گفت:
«قُلْتُ لِلْمَنْصُورِ: هَلْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ يَكْتُبُ وَيَقْرَأُ الْكِتَابَ؟ قَالَ: لَا، أَمَا سَمِعْتَ قَوْلَ اللَّهِ تَعَالَى: ﴿وَمَا كُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ ۖ إِذًا لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ﴾[۱۲]؟! قُلْتُ: عِنْدَنَا قَوْمٌ يُنْكِرُونَ هَذَا وَيَغْضَبُونَ مِنْهُ وَيَقُولُونَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ كَانَ يَكْتُبُ وَيَقْرَأُ بِسَبْعِينَ لِسَانًا! قَالَ: كَذَبُوا النَّوْكَى! ثُمَّ قَالَ: إِنَّمَا مَثَلُ هَؤُلَاءِ النَّوْكَى كَمَثَلِ دُبٍّ كَانَ يُحِبُّ رَجُلًا يُطْعِمُهُ، فَوَجَدَ الرَّجُلَ ذَاتَ يَوْمٍ نَائِمًا وَعَلَى رَأْسِهِ ذُبَابَةٌ تَضْطَرِبُ، فَأَشْفَقَ عَلَيْهِ أَنْ تُوقِظَهُ وَأَرَادَ أَنْ يُرِيحَهُ مِنْهَا بِزَعْمِهِ، فَأَخَذَ حَجَرًا كَبِيرًا فَشَدَخَ بِهِ رَأْسَهُ مَحَبَّةً لَهُ»؛ «به منصور گفتم: آیا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مینوشت و میخواند؟ فرمود: نه، آیا سخن خداوند را نشنیدهای که میفرماید: ”و تو پیش از آن هیچ گاه کتابی نمیخواندی یا با دستت نمینوشتی، در آن صورت اهل باطل شک میکردند“؟! گفتم: نزد ما گروهی هستند که این را انکار میکنند و از آن به خشم میآیند و میگویند که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به هفتاد زبان مینوشت و میخواند! فرمود: دروغ میگویند احمقها! سپس فرمود: هرآینه مثل این احمقها مثل خرسی است که مردی را دوست میداشت؛ چراکه به او غذا میداد، پس روزی مرد را خفته یافت در حالی که مگسی بر سرش نشسته بود و میجنبید، پس ترسید که او را بیدار کند و خواست که به زعم خود از آن آسودهاش گرداند، پس سنگ بزرگی برداشت و با آن بر سر مرد کوبید، به خاطر اینکه دوستش میداشت»!