دو شنبه ۲۳ مهر (میزان) ۱۴۰۳ هجری شمسی برابر با ۱۱ ربیع الثانی ۱۴۴۶ هجری قمری
منصور هاشمی خراسانی
 پرسش جدید: آیا خواندن نماز ظهر پشت سر کسی که نماز عصر را می‌خواند یا بالعکس، جایز است؟ به طور کلّی، خواندن نماز با امامی که نمازی دیگر می‌خواند، چه حکمی دارد؟ برای مطالعه و دریافت پاسخ، اینجا را کلیک کنید. گفتار جدید: دو گفتار از آن جناب در بیان اینکه پیامبر و جانشینان او دارای ولایت تکوینی یا تشریعی نیستند و ولایت تکوینی و تشریعی تنها برای خداوند است. برای مطالعه و دریافت آن، اینجا را کلیک کنید. نکته‌ی جدید: نکته‌ی «عید منتظران» نوشته‌ی «حسنا منتظر المهدی» منتشر شد. برای مطالعه و دریافت آن، اینجا را کلیک کنید. درس جدید: درس‌هایی از آن جناب درباره‌ی اینکه زمین از مردی عالم به همه‌ی دین که خداوند او را در آن خلیفه، امام و راهنمایی به امر خود قرار داده باشد، خالی نمی‌ماند؛ احادیث صحیحی از پیامبر در این باره؛ حدیث ۲۱. برای مطالعه‌ی آن، اینجا را کلیک کنید. برای مطالعه‌ی مهم‌ترین مطالب پایگاه، به صفحه‌ی اصلی مراجعه کنید. نقد جدید: حضرت علامه در نامه‌ی شماره‌ی ۶ فرموده‌اند: «هر چیزی غیر خدا که شما را به خود مشغول کند، شیطان است». می‌خواستم منظور ایشان از این جمله را بدانم. مثلاً اگر درگیر شغلی بودیم برای امرار معاش خود و خانواده باز هم شیطان است؟ برای مطالعه و دریافت بررسی، اینجا را کلیک کنید. فیلم جدید: فیلم جدیدی با موضوع «تقلید و اجتهاد (۱)» منتشر شد. برای مشاهده و دریافت آن، اینجا را کلیک کنید. کتاب جدید: نسخه‌ی سوم کتاب ارزشمند «سبل السّلام؛ مجموعه‌ی نامه‌ها و گفتارهای فارسی حضرت علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی» منتشر شد. برای مطالعه و دریافت آن، اینجا را کلیک کنید. نامه‌ی جدید: فرازی از نامه‌ی آن جناب که در آن درباره‌ی شدّت گرفتن بلا هشدار می‌دهد و علّت آن و راه جلوگیری از آن را تبیین می‌کند. برای مطالعه و دریافت آن، اینجا را کلیک کنید. برای مطالعه‌ی مهم‌ترین مطالب پایگاه، به صفحه‌ی اصلی مراجعه کنید.
loading
پرسش و پاسخ
 

لطفاً درباره‌ی سفیانی توضیحات کامل و مستندی ارائه فرمایید. در روایات اسلامی، چه ویژگی‌ها و اطلاعاتی درباره‌ی او وارد شده است؟

یکی از کسانی که قیامشان در آخر الزمان وعده داده شده، «سفیانی» به معنای مردی از نسل ابو سفیان است. هر چند برخی در اصالت این وعده تشکیک کرده‌اند و آن را داستانی ساخته‌ی برخی سفیانیان برای رقابت با مروانیان یا هاشمیان دانسته‌اند؛ چنانکه مصعب بن عبد الله زبیری (د.۲۳۶ق) در وصف خالد بن یزید بن معاویه گفته است: «زَعَمُوا أنَّهُ هُوَ الَّذِي وَضَعَ ذِكْرَ السُّفْيَانِيِّ وَكَثَّرَهُ، وَأَرَادَ أَنْ يَكُونَ لِلنَّاسِ فِيهِمْ طَمَعٌ حِينَ غَلَبَهُ مَرْوَانُ بْنُ الْحَكَمِ عَلَى الْمُلْكِ»[۱]؛ «گمان می‌برند که او داستان سفیانی را ساخته و رواج داده است تا مردم به خاندانش امید داشته باشند، پس از اینکه مروان بن حکم حکومت را از چنگش درآورد»، ولی این سخن بی‌اساس است؛ چراکه روایات رسیده درباره‌ی سفیانی، در منابع سنّی و شیعی متواترند و سند برخی از آن‌ها صحیح است؛ چنانکه ابو الفرج اصفهانی (د.۳۵۶ق) با اشاره به این نکته گفته است: «هَذَا وَهْمٌ مِنْ مُصْعَبٍ؛ فَإِنَّ السُّفْيَانِيَّ قَدْ رَوَاهُ غَيْرُ وَاحِدٍ، وَتَتَابَعَتْ فِيهِ رِوَايَةُ الْخَاصَّةِ وَالْعَامَّةِ، وَذَكَرَ خَبَرَ أَمْرِهِ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ، وَغَيْرُهُ مِنْ أَهْلِ الْبَيْتِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ»[۲]؛ «این توهّم مصعب بوده؛ چراکه بسیاری درباره‌ی سفیانی روایت کرده‌اند و روایات شیعه و اهل سنّت درباره‌ی او فراوان است و خبر خروجش را ابو جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین علیهم السلام و سایر اهل بیت صلوات الله علیهم ذکر کرده‌اند» و نظیر این سخن از ابن جوزی (د.۵۹۷ق) نیز نقل شده است[۳]. وانگهی روایات رسیده درباره‌ی سفیانی، به نکوهش او پرداخته‌اند و با این وصف، نمی‌توانند توسّط برخی سفیانیان ساخته شده باشند؛ چراکه هیچ گروهی بر ضدّ خود حدیث جعل نمی‌کند! بنابراین، اصل خروج سفیانی در آخر الزمان، از حیث روایی ثابت است و قابل تردید نیست.

اما چیزهایی که از روایات درباره‌ی او دانسته می‌شود، شامل موارد زیر است:

۱. حتمی بودن خروج سفیانی

روایات فراوانی رسیده حاکی از اینکه خروج سفیانی در آخر الزمان، حتمی است؛ به این معنا که وعده‌ی داده‌شده درباره‌ی او حقّ است و مشمول بداء نخواهد شد؛ چنانکه به عنوان نمونه، در روایتی از حمران بن أعین آمده است: «قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلَامُ: إِنَّهُمَا أَجَلَانِ: أَجَلٌ مَحْتُومٌ، وَأَجَلٌ مَوْقُوفٌ، فَقَالَ لَهُ حُمْرَانُ: مَا الْمَحْتُومُ؟ قَالَ: الَّذِي لِلَّهِ فِيهِ الْمَشِيئَةُ، قَالَ حُمْرَانُ: إِنِّي لَأَرْجُو أَنْ يَكُونَ أَجَلُ السُّفْيَانِيِّ مِنَ الْمَوْقُوفِ، فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ: لَا وَاللَّهِ، إِنَّهُ لَمِنَ الْمَحْتُومِ»[۴]؛ «ابو جعفر محمّد بن علی علیه السلام فرمود: دو تقدیر وجود دارد: تقدیر حتمی و تقدیر غیر حتمی، حمران گفت: منظور از حتمی چیست؟ فرمود: چیزی که خداوند آن را اراده کرده است، حمران گفت: من امیدوارم که سفیانی غیر حتمی باشد، ابو جعفر علیه السلام فرمود: نه به خدا قسم، او حتمی است» و در روایتی از فضیل بن یسار آمده است: «قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ: إِنَّ مِنَ الْأُمُورِ أُمُورًا مَوْقُوفَةً وَأُمُورًا مَحْتُومَةً، وَإِنَّ السُّفْيَانِيَّ مِنَ الْمَحْتُومِ الَّذِي لَا بُدَّ مِنْهُ»[۵]؛ «ابو جعفر علیه السلام فرمود: برخی امور معلّق هستند و برخی امور حتمی و سفیانی از امور حتمی است که گزیری از آن‌ها نیست» و در روایتی از عبد الملک بن أعین آمده است: «كُنْتُ عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ، فَجَرَى ذِكْرُ الْقَائِمِ عَلَيْهِ السَّلَامُ، فَقُلْتُ لَهُ: أَرْجُو أَنْ يَكُونَ عَاجِلًا، وَلَا يَكُونَ سُفْيَانِيٌّ، فَقَالَ: لَا وَاللَّهِ، إِنَّهُ لَمِنَ الْمَحْتُومِ الَّذِي لَا بُدَّ مِنْهُ»[۶]؛ «نزد ابو جعفر علیه السلام بودم که سخن از مهدی علیه السلام به میان آمد، پس گفتم: من امیدوارم که ظهور او نزدیک باشد و سفیانی‌ای هم نباشد، پس فرمود: نه به خدا سوگند، او از امور حتمی است که گزیری از آن‌ها نیست» و در روایاتی از ابو حمزه ثمالی، عبد الله بن سنان، معلّی بن خنیس، عمر بن حنظله، عیسی بن أعین، علیّ بن ابی حمزه، فضل کاتب، خلاد صائغ و برخی دیگر نیز آمده است که امام جعفر صادق علیه السلام خروج سفیانی را از امور حتمی دانست[۷] و در روایتی از ابن اسباط نیز آمده است که امام رضا علیه السلام فرمود: «يَقُومُ الْقَائِمُ بِلَا سُفْيَانِيٍّ؟! إِنَّ أَمْرَ الْقَائِمِ حَتْمٌ مِنَ اللَّهِ، وَأَمْرَ السُّفْيَانِيِّ حَتْمٌ مِنَ اللَّهِ، وَلَا يَكُونُ قَائِمٌ إِلَّا بِسُفْيَانِيٍّ»[۸]؛ «مگر مهدی بدون سفیانی قیام می‌کند؟! مهدی امری حتمی از جانب خداوند است و سفیانی هم امری حتمی از جانب خداوند است و مهدی نخواهد بود مگر با سفیانی».

آری، در روایتی از ابو هاشم داود بن قاسم جعفری آمده است: «كُنَّا عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الرِّضَا عَلَيْهِ السَّلَامُ، فَجَرَى ذِكْرُ السُّفْيَانِيِّ، وَمَا جَاءَ فِي الرِّوَايَةِ مِنْ أَنَّ أَمْرَهُ مِنَ الْمَحْتُومِ، فَقُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ: هَلْ يَبْدُو لِلَّهِ فِي الْمَحْتُومِ؟ قَالَ: نَعَمْ، قُلْنَا لَهُ: فَنَخَافُ أَنْ يَبْدُوَ لِلَّهِ فِي الْقَائِمِ! فَقَالَ: إِنَّ الْقَائِمَ مِنَ الْمِيعَادِ، وَاللَّهُ لَا يُخْلِفُ الْمِيعَادَ»[۹]؛ «نزد ابو جعفر محمّد بن علیّ الرضا علیه السلام بودیم، پس سخن از سفیانی و روایاتی به میان آمد که امر او را حتمی دانسته‌اند، پس به ابو جعفر گفتم: آیا در امر حتمی نیز بداء واقع می‌شود؟ فرمود: آری، گفتیم: پس می‌ترسیم که در امر مهدی نیز بداء واقع شود! فرمود: مهدی وعده است و خداوند وعده را خلاف نمی‌کند»، ولی این روایت معتبر نیست؛ زیرا در سند آن محمّد بن أحمد بن عبد الله خالنجی قرار دارد که مجهول است و متن آن با روایات صحیح رسیده تعارض دارد؛ همچنانکه در تعارض با حکم عقل است؛ زیرا حتمی دانستن چیزی که ممکن است واقع نشود، بی‌معناست، بلکه کذب محسوب می‌شود!

۲. نام سفیانی

در روایتی از علی علیه السلام آمده که نام سفیانی «عثمان» و نام پدرش «عنبسة» است[۱۰]. همچنین، در روایات متعدّدی از امام جعفر صادق علیه السلام آمده است که پس از ندای آسمانی به نام مهدی در آستانه‌ی ظهور او، ابلیس از زمین ندا خواهد داد: «أَلَا إِنَّ الْحَقَّ فِي عُثْمَانَ وَشِيعَتِهِ»[۱۱]؛ «آگاه باشید که حق با عثمان و پیروان اوست» و ظاهر این است که مراد از «عثمان» در آن‌ها، سفیانی است؛ چنانکه در روایت دیگری به سند صحیح با این لفظ آمده است: «أَلَا إِنَّ الْحَقَّ فِي السُّفْيَانِيِّ وَشِيعَتِهِ»[۱۲]؛ «آگاه باشید که حق با سفیانی و پیروان اوست» و با این وصف، نام سفیانی به احتمال فراوان «عثمان» است، هر چند در برخی روایات از او با نام «عبد الله» نیز یاد شده است[۱۳].

البته برای شناخت او نیازی به آگاهی از نامش نیست؛ زیرا اقدامات او به گونه‌ای است که هویّت او را آشکار می‌سازد؛ چنانکه در روایتی از عبد الله بن أبی منصور بجلی آمده است: «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ عَنِ اسْمِ السُّفْيَانِيِّ، فَقَالَ: وَمَا تَصْنَعُ بِاِسْمِهِ؟ إِذَا مَلَكَ كُورَ الشَّامِ الْخَمْسَ، دِمَشْقَ، وَحِمْصَ، وَفِلَسْطِينَ، وَالْأُرْدُنَّ، وَقِنَّسْرِينَ، فَتَوَقَّعُوا عِنْدَ ذَلِكَ الْفَرَجَ»[۱۴]؛ «از ابو عبد الله (صادق) علیه السلام درباره‌ی نام سفیانی سؤال کردم، پس فرمود: با نامش چه می‌کنی؟ هرگاه بر مناطق پنج‌گانه‌ی شام یعنی دمشق، حمص، فلسطین، اردن و قنّسرین مسلّط شد، متوقّع فرج باشید».

۳. نسب سفیانی

قدر مسلّم این است که سفیانی یک اموی از نسل ابو سفیان است، ولی روایات درباره‌ی اینکه نسب او به کدام یک از فرزندان ابو سفیان می‌رسد اختلاف دارند. در روایتی از علی علیه السلام آمده که او از نسل «خالد بن یزید بن معاویة بن أبی سفیان» است[۱۵] و در روایتی از علیّ بن الحسین علیه السلام آمده که او از نسل «عتبة بن أبی سفیان» است[۱۶] و به نظر می‌رسد که روایت نخست از شهرت و اعتبار بیشتری برخوردار است؛ چنانکه در گفتاری از علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی آمده است: «لَوْ أَنَّ عَلِيًّا ظَفِرَ بِمُعَاوِيَةَ يَوْمَ صِفِّينَ لَمَلَأَ الْأَرْضَ قِسْطًا وَعَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ ظُلْمًا وَجَوْرًا، وَلَكِنْ مَنَعَهُ الْخَوَارِجُ، فَأَخَّرَ اللَّهُ ذَلِكَ إِلَى رَجُلٍ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ يُقَالُ لَهُ الْمَهْدِيُّ، فَسَيَخْرُجُ، فَيُحَارِبُ رَجُلًا مِنْ ذُرِّيَّةِ مُعَاوِيَةَ، فَيَظْفَرُ بِهِ، فَيَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطًا وَعَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ ظُلْمًا وَجَوْرًا»[۱۷]؛ «اگر علی در روز صفّین بر معاویه چیره می‌شد، زمین را از عدل و داد پر می‌کرد همان طور که از ظلم و ستم پر شده بود، ولی خوارج او را باز داشتند، پس خداوند آن را تا مردی از ذرّیّه‌ی او به تأخیر انداخت که به او مهدی گفته می‌شود، پس به زودی خروج می‌کند، پس با مردی از ذرّیّه‌ی معاویه می‌جنگد، پس بر او چیره می‌شود، پس زمین را از عدل و داد پر می‌کند همان طور که از ظلم و ستم پر شده است». برخی نیز او را از نسل «عنبسة بن أبی سفیان» دانسته‌اند[۱۸]، ولی این می‌تواند ناشی از خلط نسب او با نام پدرش بوده باشد؛ زیرا گذشت که نام پدر او «عنبسة» دانسته شده است.

این نسب سفیانی از طرف پدر است، ولی نسب او از طرف مادر به «بنی کلب» می‌رسد؛ چنانکه در روایت معتبری از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده است: «أَخْوَالُهُ مِنْ كَلْبٍ»[۱۹]؛ «دایی‌های او از بنی کلب هستند» و به همین دلیل، در برخی روایات از او با لقب «ابن الكلبیّة»؛ «پسر زن کلبی» یاد شده است[۲۰].

۴. شمایل سفیانی

در روایتی صحیح از امام جعفر صادق علیه السلام آمده است: «إِنَّكَ لَوْ رَأَيْتَ السُّفْيَانِيَّ لَرَأَيْتَ أَخْبَثَ النَّاسِ، أَشْقَرَ أَحْمَرَ أَزْرَقَ»[۲۱]؛ «تو اگر سفیانی را ببینی، خبیث‌ترین مردم را دیده‌ای، سرخ‌وسفید با موهای طلایی و چشمان آبی» و نظیر آن در روایتی از امام ابو جعفر باقر علیه السلام نیز وارد شده است[۲۲] و در روایتی از علی علیه السلام آمده است: «السُّفْيَانِيُّ رَجُلٌ ضَخْمُ الْهَامَةِ، بِوَجْهِهِ آثَارُ جُدَرِيٍّ، وَبِعَيْنِهِ نُكْتَةُ بَيَاضٍ»[۲۳]؛ «سفیانی مردی تنومند است که صورتش آبله‌گون است و در چشمش لکه‌ی سفیدی وجود دارد» و در روایت دیگری از علی علیه السلام آمده است: «هُوَ رَجُلٌ رَبْعَةٌ، وَحْشُ الْوَجْهِ، ضَخْمُ الْهَامَةِ، بِوَجْهِهِ أَثَرُ جُدَرِيٍّ، إِذَا رَأَيْتَهُ حَسِبْتَهُ أَعْوَرَ»[۲۴]؛ «او مردی میانه‌قامت با چهره‌ای خشن و بدنی درشت است که بر رویش اثر آبله وجود دارد و چون او را می‌بینی می‌پنداری که یک چشمش کور است» و در روایتی از کعب الأحبار نیز آمده است: «هُوَ رَبْعٌ مِنَ الرِّجَالِ، دَقِيقُ الْوَجْهِ، طَوِيلُ الْأَنْفِ، مُحْدَوْدِبٌ، جَهُورِيُّ الصَّوْتِ، يَكْسِرُ عَيْنَهُ الْيُمْنَى، يَحْسِبُهُ الَّذِي يَرَاهُ كَأَنَّهُ أَعْوَرُ، وَلَيْسَ بِأَعْوَرَ»[۲۵]؛ «او مردی میانه‌قامت با صورت لاغر و بینی کشیده و خمیده و صدایی بلند است که چشم راستش نیمه‌باز است و کسی که او را می‌بیند می‌پندارد که آن چشمش کور است، در حالی که کور نیست» و در روایتی از امام ابو جعفر باقر علیه السلام نیز آمده است: «هُوَ أَخْوَصُ الْعَيْنِ»[۲۶]؛ «چشم او گود افتاده است». همچنین، در روایتی از حارث بن عبد الله آمده است: «هُوَ دَقِيقُ السَّاعِدَيْنِ وَالسَّاقَيْنِ، طَوِيلُ الْعُنُقِ، شَدِيدُ الصُّفْرَةِ، بِهِ أَثَرُ الْعِبَادَةِ»[۲۷]؛ «ساعدها و ساق‌های او نازک و گردن او دراز و رنگ پوستش بسیار زرد است و بر چهره‌اش اثر عبادت وجود دارد». البته باید توجّه داشت که همه‌ی این صفات، ثابت نیست.

۵. محلّ خروج سفیانی

همه‌ی روایات در این باره هم‌صدا هستند که سفیانی از «شام» خروج می‌کند و شام شامل سوریه، اردن، لبنان و فلسطین است. بنابراین، خروج او از هر یک از این چهار کشور محتمل است. با این حال، بسیاری از روایات محلّ خروج او را جایی در نزدیکی دمشق با نام «وادي الیابس» دانسته‌اند[۲۸] و آن شهری است که هم‌اکنون در شمال غربی اردن واقع شده است. هر چند اخیراً بنا بر دستور پادشاه این کشور، به آن «وادي الریّان» یعنی درّه‌ی پرآب گفته می‌شود؛ با این توجیه که شهری پرآب است و نباید به آن «وادي الیابس» یعنی درّه‌ی خشک گفته شود، در حالی که برخی مانند سمعانی (د.۵۶۲ق)، یاقوت حموی (د.۶۲۶ق) و ابن اثیر (د.۶۳۰ق) آن را مضاف و مضاف إلیه دانسته‌اند، نه صفت و موصوف و این یعنی مقصود از آن درّه‌ای متعلّق به مردی با نام یابس است، نه درّه‌ای خشک![۲۹]

آری، در روایتی معتبر از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده است: «يَخْرُجُ رَجُلٌ يُقَالُ لَهُ السُّفْيَانِيُّ فِي عُمْقِ دِمَشْقَ»[۳۰]؛ «مردی که به او سفیانی می‌گویند، در عمق دمشق خروج می‌کند»، ولی «عمق» به اطراف نیز اطلاق می‌شود[۳۱] و از این رو، نمی‌توان آن را دلیلی بر عدم خروج سفیانی از «وادي الیابس» دانست؛ با توجّه به اینکه «وادي الیابس» در استان إربد اردن واقع شده که با سوریه هم‌مرز است و به استان دمشق که در جنوب غربی سوریه واقع شده نزدیک است، تا حدّی که بعید نیست در گذشته از توابع این استان بوده باشد. به علاوه، از روایات دانسته می‌شود که نخستین اقدام مهمّ سفیانی در دمشق روی می‌دهد؛ چنانکه در روایتی از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده است: «خَرَجَ عَلَيْهِمُ السُّفْيَانِيُّ مِنَ الْوَادِي الْيَابِسِ، حَتَّى يَنْزِلَ دِمَشْقَ، فَيَبْعَثَ جَيْشَيْنِ»[۳۲]؛ «سفیانی از وادي الیابس بر آنان خروج می‌کند، تا اینکه به دمشق فرود می‌آید، پس دو لشکر می‌فرستد» و بعید نیست که به همین اعتبار، خروج او از دمشق دانسته شده باشد.

۶. زمان خروج سفیانی

چیزی که به طور قطع از روایات دانسته می‌شود این است که خروج سفیانی، پیش از خروج مهدی روی می‌دهد، تا حدّی که خروج مهدی پیش از خروج او غیر ممکن دانسته شده؛ چنانکه در روایتی از امام رضا علیه السلام آمده است: «يَقُومُ الْقَائِمُ بِلَا سُفْيَانِيٍّ؟! إِنَّ أَمْرَ الْقَائِمِ حَتْمٌ مِنَ اللَّهِ، وَأَمْرَ السُّفْيَانِيِّ حَتْمٌ مِنَ اللَّهِ، وَلَا يَكُونُ قَائِمٌ إِلَّا بِسُفْيَانِيٍّ»[۳۳]؛ «مگر مهدی بدون سفیانی قیام می‌کند؟! مهدی امری حتمی از جانب خداوند است و سفیانی هم امری حتمی از جانب خداوند است و مهدی نخواهد بود مگر با سفیانی». به همین دلیل، کسانی که پیش از خروج سفیانی ادّعای مهدویّت می‌کنند، بدون تأمّل کذّاب دانسته می‌شوند؛ چنانکه در روایتی از امام رضا علیه السلام آمده است: «قَبْلَ هَذَا الْأَمْرِ السُّفْيَانِيُّ، فَكَيْفَ يَقُولُ هَذَا هَذَا؟!»[۳۴]؛ «پیش از این امر (یعنی ظهور مهدی)، سفیانی است، پس چگونه این شخص چنین ادّعایی می‌کند؟!» و در روایتی دیگر آمده است: «أَلَا فَمَنِ ادَّعَى الْمُشَاهَدَةَ قَبْلَ خُرُوجِ السُّفْيَانِيِّ فَهُوَ كَاذِبٌ مُفْتَرٍ»[۳۵]؛ «آگاه باشید که هر کس پیش از خروج سفیانی ادّعای مشاهده (یعنی ارتباط با مهدی) کند، کذّابی مفتری است».

این مهم‌ترین نکته در رابطه با زمان خروج سفیانی است و نکته‌ی دیگر آن است که به احتمال فراوان، میان خروج او و ظهور مهدی کمتر از یک سال فاصله خواهد بود؛ چنانکه در روایتی از امام ابو جعفر باقر علیه السلام آمده است: «السُّفْيَانِيُّ وَالْقَائِمُ فِي سَنَةٍ وَاحِدَةٍ»[۳۶]؛ «سفیانی و مهدی در یک سال خواهند بود»؛ خصوصاً با توجّه به روایات متعدّدی که مدّت حکومت سفیانی را کمتر از یک سال دانسته‌اند. آری، در روایتی از امام جعفر صادق علیه السلام آمده است: «مِنْ أَوَّلِ خُرُوجِهِ إِلَى آخِرِهِ خَمْسَةُ عَشَرَ شَهْرًا، سِتَّةُ أَشْهُرٍ يُقَاتِلُ فِيهَا، فَإِذَا مَلَكَ الْكُورَ الْخَمْسَ مَلَكَ تِسْعَةَ أَشْهُرٍ»[۳۷]؛ «از آغاز خروج سفیانی تا پایان کارش پانزده ماه است که شش ماه از آن را در حال جنگ خواهد بود، پس هرگاه بر مناطق پنج‌گانه حاکم شد، نه ماه حکومت خواهد کرد» و این می‌تواند به آن معنا باشد که مهدی پیش از سه ماه آخر حکومت سفیانی ظهور خواهد کرد و آغاز خروج سفیانی، بنا بر روایات متعدّد، در ماه رجب خواهد بود[۳۸]. از این رو، در روایت صحیحی از امام جعفر صادق علیه السلام آمده است: «إِذَا كَانَ رَجَبٌ فَأَقْبِلُوا عَلَى اسْمِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ، وَإِنْ أَحْبَبْتُمْ أَنْ تَتَأَخَّرُوا إِلَى شَعْبَانَ فَلَا ضَيْرَ، وَإِنْ أَحْبَبْتُمْ أَنْ تَصُومُوا فِي أَهَالِيكُمْ فَلَعَلَّ ذَلِكَ أَنْ يَكُونَ أَقْوَى لَكُمْ، وَكَفَاكُمْ بِالسُّفْيَانِيِّ عَلَامَةً»[۳۹]؛ «هرگاه ماه رجب فرا رسید، با نام خداوند (به سوی مهدی) حرکت کنید و اگر دوست داشتید که تا شعبان صبر کنید، اشکالی ندارد و اگر دوست داشتید که روزه را با خانواده‌های خود بگیرید، شاید برایتان آسان‌تر باشد و سفیانی به عنوان علامت برایتان کافی است» و ظاهراً منظور از ماه رجب، ماه دوازدهم پس از آغاز خروج سفیانی است که مهدی در آن ظهور می‌کند و مؤمنان در طول سه ماه -یکی یکی و گروه گروه- به او ملحق می‌شوند.

علاوه بر این نکات، از روایات دانسته می‌شود که در زمان خروج سفیانی، یک حکومت ظالم در منطقه وجود دارد که حکومتی عبّاسی شمرده شده است؛ خواه به این اعتبار که سران آن واقعاً از بنی عبّاس هستند و خواه به این اعتبار که شباهت بسیاری به حکومت بنی عبّاس دارد. هر چند با توجّه به اینکه هیچ حکومتی متعلّق به بنی عبّاس در منطقه موجود نیست و هیچ زمینه‌ای برای شکل‌گیری آن ولو در درازمدّت دیده نمی‌شود، اعتبار نخست بعید است، مگر اینکه نسب حاکمانش مجهول یا مجعول باشد و در حقیقت به بنی عبّاس برسد. به هر حال، در روایات آمده که وقتی این حکومت، رهبر خود را از دست داده و دچار ضعف و اختلاف شده است، سفیانی خروج می‌کند؛ چنانکه در روایت صحیحی از امام جعفر صادق علیه السلام آمده است: «لَا تَرَوْنَ مَا تُحِبُّونَ حَتَّى يَخْتَلِفَ بَنُو فُلَانٍ فِيمَا بَيْنَهُمْ، فَإِذَا اخْتَلَفُوا طَمِعَ النَّاسُ، وَتَفَرَّقَتِ الْكَلِمَةُ، وَخَرَجَ السُّفْيَانِيُّ»[۴۰]؛ «چیزی که دوست می‌دارید را نمی‌بینید تا آن گاه که بنی فلان (یعنی بنی عباس) میان خود اختلاف کنند، پس چون میان خود اختلاف کردند، مردم به طمع می‌افتند و شعارها مختلف می‌شود و سفیانی خروج می‌کند» و در روایتی از عبد الله بن أبی یعفور آمده است: «قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ: أَمْسِكْ بِيَدِكَ هَلَاكَ الْفُلَانِيِّ -اسْمَ رَجُلٍ مِنْ بَنِي الْعَبَّاسِ-، وَخُرُوجَ السُّفْيَانِيِّ، وَقَتْلَ النَّفْسِ الزَّكِيَّةِ، وَجَيْشَ الْخَسْفِ، وَالصَّوْتَ، قُلْتُ: وَمَا الصَّوْتُ؟ هُوَ الْمُنَادِي؟ فَقَالَ: نَعَمْ، وَبِهِ يُعْرَفُ صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ، ثُمَّ قَالَ: الْفَرَجُ كُلُّهُ هَلَاكُ الْفُلَانِيِّ مِنْ بَنِي الْعَبَّاسِ»[۴۱]؛ «ابو عبد الله (صادق) علیه السلام به من فرمود: با دستت بشمار: مرگ فلانی -مردی از بنی عباس- و خروج سفیانی و قتل نفس زکیّه و فرو رفتن سپاه (سفیانی) و صدا، گفتم: صدا چیست؟ همان منادی (از آسمان) است؟ فرمود: آری و صاحب این امر (مهدی) با آن شناخته می‌شود، سپس فرمود: همه‌ی فرج، مرگ فلانی از بنی عبّاس است»!

۷. عقیده و مرام سفیانی

از مجموع روایات دانسته می‌شود که سفیانی خود را وارث حکومت بنی امیّه و منتقم خون کسانی از آنان می‌داند که توسّط بنی هاشم در زمان علی علیه السلام -و چه بسا در زمان پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم- و نیز در زمان عبّاسیان کشته شدند؛ چنانکه در روایتی آمده است: «يَكُونُ بِالْوَادِي الْيَابِسِ عِدَّةٌ عَدِيدَةٌ، فَيَقُولُونَ لَهُ: يَا هَذَا، مَا يَحِلُّ لَكَ أَنْ تُضِيعَ الْإِسْلَامَ، أَمَا تَرَى مَا النَّاسُ فِيهِ مِنَ الْهَوَانِ وَالْفِتَنِ؟ فَاتَّقِ اللَّهَ وَاخْرُجْ، أَمَا تَنْصُرُ دِينَكَ؟ فَيَقُولُ: لَسْتُ بِصَاحِبِكُمْ، فَيَقُولُونَ: أَلَسْتَ مِنْ قُرَيْشٍ، مِنْ أَهْلِ بَيْتِ الْمُلْكِ الْقَدِيمِ؟! أَمَا تَغْضَبُ لِأَهْلِ بَيْتِكَ، وَمَا نَزَلَ بِهِمْ مِنَ الذُّلِّ وَالْهَوَانِ؟! فَيَخْرُجُ»[۴۲]؛ «شمار بسیاری (از یاران سفیانی) در وادی یابس هستند، پس به او می‌گویند: ای فلانی! برای تو روا نیست که اسلام را تنها بگذاری! آیا نمی‌بینی که مردم در چه رنج‌ها و گرفتاری‌هایی هستند؟! پس از خدا بترس و خروج کن! آیا دینت را یاری نمی‌کنی؟! پس (سفیانی) می‌گوید: من اهل این کار نیستم، پس می‌گویند: آیا از نسل قریش و خاندان پادشاهان قدیم نیستی؟! آیا به خاطر خاندانت و ذلّت و خفّتی که به آنان رسیده است، به خشم نمی‌آیی؟! پس خروج می‌کند»! این یعنی او دغدغه‌ی دین ندارد، بلکه تنها در پی إحیاء حکومت اجداد خود و گرفتن انتقام از بنی هاشم است؛ چنانکه در روایت دیگری آمده است: «يَقُولُ: يَا رَبِّ ثَأْرِي وَالنَّارَ، يَا رَبِّ ثَأْرِي وَالنَّارَ»[۴۳]؛ «می‌گوید: خدایا! انتقامم را می‌خواهم اگرچه با رفتن به دوزخ! خدایا! انتقامم را می‌خواهم اگرچه با رفتن به دوزخ»! بر همین اساس، بسیاری از روایات تأکید دارند که او یک «ناصبی» است و بغض شدیدی نسبت به علی علیه السلام و فرزندان و شیعیان او دارد؛ چنانکه در روایتی از امام ابو جعفر باقر علیه السلام آمده است: «يَظْهَرُ السُّفْيَانِيُّ وَمَنْ مَعَهُ، حَتَّى لَا يَكُونَ لَهُ هِمَّةٌ إِلَّا آلَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ وَشِيعَتَهُمْ»[۴۴]؛ «سفیانی و همراهانش ظهور می‌کنند و همّی جز آل محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم و شیعیان آن‌ها ندارد» و این در حال حاضر عجیب نیست؛ چراکه حکومت ایران با نام علی علیه السلام و در لباس فرزندان و شیعیان او، ظلم بسیاری روا داشته و با این کار خود، بذر نفرت از آنان را در شرق و غرب پاشیده و زمینه‌ی ظهور کسی با عقیده و مرام سفیانی را فراهم ساخته است. دیگر کم نیستند کسانی که جنگ با فرزندان و شیعیان علی علیه السلام را از جنگ با یهودیان و مسیحیان واجب‌تر می‌پندارند و معتقدند که تا شرّ آنان کم نشود، امّت روی خوش نخواهد دید و این نتیجه‌ی ظلم حکومت ایران در لباس آنان است؛ چنانکه از منصور بن حازم روایت شده است: «قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ: إِذَا رُفِعَتْ رَايَةُ الْحَقِّ لَعَنَهَا أَهْلُ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ، قُلْتُ لَهُ: مِمَّ ذَلِكَ؟! قَالَ: مِمَّا يَلْقَوْنَ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ»[۴۵]؛ «ابو عبد الله (صادق) علیه السلام فرمود: هنگامی که پرچم حق برافراشته می‌شود، اهل شرق و غرب آن را لعنت می‌کنند! گفتم: به خاطر چه؟! فرمود: به خاطر چیزی که از دست بنی هاشم می‌کشند» و از عمر بن أبان روایت شده است: «قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ: كَأَنِّي بِالسُّفْيَانِيِّ أَوْ بِصَاحِبِ السُّفْيَانِيِّ، قَدْ طَرَحَ رَحْلَهُ فِي رُحْبَتِكُمْ بِالْكُوفَةِ، فَنَادَى مُنَادِيهِ: مَنْ جَاءَ بِرَأْسِ رَجُلٍ مِنْ شِيعَةِ عَلِيٍّ فَلَهُ أَلْفُ دِرْهَمٍ! فَيَثِبُ الْجَارُ عَلَى جَارِهِ يَقُولُ: هَذَا مِنْهُمْ، فَيَضْرِبُ عُنُقَهُ وَيَأْخُذُ أَلْفَ دِرْهَمٍ، أَمَا إِنَّ إِمَارَتَكُمْ يَوْمَئِذٍ لَا تَكُونُ إِلَّا لِأَوْلَادِ الْبَغَايَا»[۴۶]؛ «ابو عبد الله (صادق) علیه السلام فرمود: گویا سفیانی یا گماشته‌ی او را می‌بینم که بساط خود را در میدان شما در کوفه پهن کرده است و منادی‌اش ندا می‌دهد: هر کس سر یکی از شیعیان علی را بیاورد، هزار درهم جایزه می‌گیرد! پس همسایه به جان همسایه‌اش می‌افتد و می‌گوید: این از آنان است! پس سر او را می‌برد و هزار درهم جایزه می‌گیرد! آگاه باشید که حکومت شما در آن روز جز به دست حرام‌زادگان نیست»!

این عقیده و مرامی است که سفیانی ظاهر می‌سازد، ولی عقیده و مرام او در باطن کفر محض است؛ چنانکه در روایتی آمده است: «لَا يَعْبُرُ السُّفْيَانِيُّ الْفُرَاتَ إِلَّا وَهُوَ كَافِرٌ»[۴۷]؛ «سفیانی از فرات نمی‌گذرد مگر در حالی که کافر است» و در روایتی دیگر آمده است: «مَحَا اللَّهُ الْإِيمَانَ مِنْ قَلْبِهِ»[۴۸]؛ «خداوند ایمان را از دلش محو می‌کند» و در روایتی دیگر آمده است: «لَمْ يَعْبُدِ اللَّهَ قَطُّ، وَلَمْ يَرَ مَكَّةَ وَلَا الْمَدِينَةَ قَطُّ»[۴۹]؛ «او هیچ گاه خدا را نپرستیده و مکه و مدینه را ندیده» و در روایتی دیگر آمده است: «حَتَّى إِنَّهُ يُطَافُ بِالْمَرْأَةِ فِي مَسْجِدِ دِمَشْقَ فِي الثَّوْبِ عَلَى مَجْلِسٍ مَجْلِسٍ، حَتَّى تَأْتِيَ فَخِذَ السُّفْيَانِيِّ فَتَجْلِسَ عَلَيْهِ وَهُوَ فِي الْمِحْرَابِ قَاعِدٌ، فَيَقُومُ رَجُلٌ مِنَ الْمُسْلِمِينَ فَيَقُولُ: وَيْحَكُمْ، أَكَفَرْتُمْ بِاللَّهِ بَعْدَ إِيمَانِكُمْ؟! إِنَّ هَذَا لَا يَحِلُّ، فَيَقُومُ فَيَضْرِبُ عُنُقَهُ فِي مَسْجِدِ دِمَشْقَ، وَيَقْتُلُ كُلَّ مَنْ شَايَعَهُ عَلَى ذَلِكَ»[۵۰]؛ «کار به جایی می‌رسد که زنی (رقاصه) را به داخل مسجد دمشق می‌آورند و او یکی یکی گرد کسانی که نشسته‌اند می‌گردد، تا اینکه به نزد سفیانی می‌آید و بر ران او می‌نشیند، در حالی که او در محراب نشسته است، پس مردی از مسلمین بر می‌خیزد و می‌گوید: وای بر شما! آیا پس از ایمانتان به خداوند کافر شده‌اید؟! این کار حلال نیست! پس سفیانی بر می‌خیزد و او را در همان مسجد دمشق گردن می‌زند و همه‌ی کسانی که سخن او را تأیید کرده‌اند می‌کشد»! با این اوصاف، عجیب نیست که از بشر بن غالب روایت شده است: «يُقْبِلُ السُّفْيَانِيُّ مِنْ بِلَادِ الرُّومِ مُتَنَصِّرًا فِي عُنُقِهِ صَلِيبٌ»[۵۱]؛ «سفیانی از بلاد روم می‌آید، در حالی که مسیحی شده و بر گردنش صلیب است»! هر چند این در صورتی می‌تواند صحیح باشد که مقصود از آن پیش از خروجش باشد؛ مانند بسیاری از سران داعش که در گذشته مسیحی بوده‌اند و از کشورهای غربی به شام آمده‌اند و مدّعی اسلام شده‌اند!

۸. اقدامات سفیانی

مهم‌ترین اقدامات سفیانی که از روایات دانسته می‌شود، به ترتیب زیر است:

- ظهور او در وادي الیابس

- جنگ او با رقبایی مانند اصهب و ابقع و پیروزی او بر آن‌ها

- ورود او به دمشق

- تسلّط او بر پنج منطقه از مناطق شام

- لشکرکشی او به عراق

- جنگ خونین او در قرقیسیاء که سفره‌ی خدا برای جانوران زمین و آسمان دانسته شده است.

- ورود او به کوفه که با جنایات فجیعی همراه است.

- جنگ او با لشکر خراسانی که برای حفظ مهدی و نجات مظلومان از دست او به سوی کوفه حرکت کرده و فرمانده‌ی آن شعیب بن صالح تمیمی است.

- فرستادن لشکری به سوی مدینه برای تصرّف آن و یافتن مهدی که منجر به فرار مهدی از مدینه به مکّه می‌شود.

- فرستادن آن لشکر به سوی مکّه برای تصرّف آن و یافتن مهدی که به فرو رفتن آن لشکر در بیداء می‌انجامد.

- صف‌آرایی او در برابر مهدی که به شکست و کشته شدن او منجر می‌شود.

۹. جنایات سفیانی

شاید مهم‌ترین ویژگی سفیانی که در بیشتر روایات بر آن تأکید شده، قساوت و خشونت اوست؛ چنانکه در روایتی از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده است: «يَخْرُجُ رَجُلٌ يُقَالُ لَهُ السُّفْيَانِيُّ، فَيَقْتُلُ حَتَّى يَبْقُرَ بُطُونَ النِّسَاءِ، وَيَقْتُلَ الصِّبْيَانَ»[۵۲]؛ «مردی خروج می‌کند که به او سفیانی گفته می‌شود، پس می‌کشد، تا جایی که شکم زنان را می‌درد و کودکان را به قتل می‌رساند» و در روایت دیگری از آن حضرت آمده است: «يَقْتُلُونَ الْمُقَاتِلَةَ وَالْأَبْطَالَ، وَيَبْقُرُونُ بُطُونَ النِّسَاءِ، يَقُولُونَ: لَعَلَّهَا حُبْلَى بِغُلَامٍ»[۵۳]؛ «لشکریانش مردان جنگی و دلیر را می‌کشند و شکم زنان را می‌درند، می‌گویند: شاید پسری در شکم داشته باشند» و در روایت دیگری آمده است: «يَقُولُونَ لِلْحُبْلَى فِي الْبَطْنِ: اقْتُلُوا صُبَابَةَ السُّوءِ»[۵۴]؛ «درباره‌ی جنینی که در شکم زنان است می‌گویند: بازمانده‌ی بدان را بکشید» و در روایتی از علی علیه السلام آمده است: «فَكَمْ مِنْ دَمٍ مُهْرَاقٍ، وَبَطْنٍ مَبْقُورٍ، وَوَلِيدٍ مَقْتُولٍ، وَمَالٍ مَنْهُوبٍ، وَفَرْجٍ مُسْتَحَلٍّ، وَيَهْرُبُ النَّاسُ إِلَى مَكَّةَ»[۵۵]؛ «پس چه بسیار خونِ ریخته‌شده و شکمِ دریده‌شده و نوزادِ کشته‌شده و مالِ غارت‌شده و ناموسِ هتک‌شده‌ای و مردم به مکّه خواهند گریخت» و در روایتی از حذیفه آمده است: «فَيَوْمَئِذٍ تَقُومُ النَّائِحَاتُ، بَاكِيَةٌ تَبْكِي عَلَى اسْتِحْلَالِ فُرُوجِهَا، وَبَاكِيَةٌ تَبْكِي عَلَى قَتْلِ أَوْلَادِهَا، وَبَاكِيَةٌ تَبْكِي عَلَى ذُلِّهَا بَعْدَ عِزِّهَا، وَبَاكِيَةٌ تَبْكِي شَوْقًا إِلَى قُبُورِهَا»[۵۶]؛ «پس در آن روز زنان سوگوار خواهند بود، برخی بر هتک شدن ناموسشان خواهند گریست و برخی بر کشته شدن فرزندانشان خواهند گریست و برخی بر ذلیل شدنشان بعد از عزیز بودنشان خواهند گریست و برخی از شوق گورهایشان خواهند گریست» و در روایتی از ابن عبّاس آمده است: «يَخْرُجُ السُّفْيَانِيُّ فَيُقَاتِلُ، حَتَّى يَبْقُرَ بُطُونَ النِّسَاءِ، وَيَغْلِي الْأَطْفَالَ فِي الْمَرَاجِلِ»[۵۷]؛ «سفیانی خروج می‌کند، پس کشتار می‌کند، تا جایی که شکم زنان را می‌درد و کودکان را در دیگ‌های جوشان می‌اندازد» و در گفتاری از علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی آمده است: «إِنَّ أَكْبَرَ فِتْنَةٍ قَدْ بَقِيَتْ فِتْنَةُ السُّفْيَانِيِّ، فَإِنَّهُ يَنْزِعُ جُلُودَ الرِّجَالِ وَيَبْقُرُ بُطُونَ النِّسَاءِ»[۵۸]؛ «بزرگ‌ترین فتنه‌ای که باقی مانده، فتنه‌ی سفیانی است؛ چراکه او پوست مردان را می‌کَند و شکم زنان را می‌درد» و در روایتی از ارطاة آمده است: «يَقْتُلُ السُّفْيَانِيُّ كُلَّ مَنْ عَصَاهُ، وَيَنْشُرُهُمْ بِالْمَنَاشِيرِ وَيَطْحَنُهُمْ بِالْقُدُورِ»[۵۹]؛ «سفیانی هر کس که با او مخالفت کند را می‌کشد و مخالفانش را با ارّه تکه‌تکه می‌کند و در دیگ می‌کوبد» و در روایتی از ابو قبیل آمده است: «السُّفْيَانِيُّ شَرُّ مَنْ مَلَكَ، يَقْتُلُ الْعُلَمَاءَ وَأَهْلَ الْفَضْلِ وَيُفْنِيهِمْ، وَيَسْتَعِينُ بِهِمْ، فَمَنْ أَبَى عَلَيْهِ قَتَلَهُ»[۶۰]؛ «سفیانی بدترین کسی است که به حکومت می‌رسد، علما و اهل فضل را می‌کشد و از بین می‌برد و از آنان کمک می‌خواهد، پس هر کس قبول نکند، او را می‌کشد».

۱۰. یاران سفیانی

بسیاری از روایات بر این نکته تأکید دارند که مهم‌ترین حامیان سفیانی، قبیله‌ی بنی کلب هستند که خویشان مادری او محسوب می‌شوند؛ چنانکه در روایتی از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده است: «عَامَّةُ مَنْ يَتْبَعُهُ مِنْ كَلْبٍ»[۶۱]؛ «عمده‌ی پیروانش از بنی کلب هستند» و در روایتی دیگر از آن حضرت آمده است: «هُمْ أَنْصَارُ السُّفْيَانِيِّ»[۶۲]؛ «آنان یاران سفیانی هستند». با این حال، روایت شده که بیشتر اهل شام از او حمایت خواهند کرد، همان طور که در گذشته از اجداد او معاویه و یزید حمایت کردند؛ چنانکه در روایتی از علی علیه السلام آمده است: «يَنْقَادُ لَهُ أَهْلُ الشَّامِ إِلَّا طَوَائِفَ مِنَ الْمُقِيمِينَ عَلَى الْحَقِّ، يَعْصِمُهُمُ اللَّهُ مِنَ الْخُرُوجِ مَعَهُ»[۶۳]؛ «اهل شام فرمانبردار او خواهند شد، مگر شماری از پایبندان به حق که خداوند آنان را از خروج با او حفظ می‌کند». از این رو، در برخی کتب امویان آمده است که قبایل قضاعة، غسان، لخم و جذام از سفیانی حمایت خواهند کرد[۶۴] و از مأمون عبّاسی نیز نقل شده است که می‌گفت: «أَمَّا قُضَاعَةُ فَسَادَتُهَا تَنْتَظِرُ السُّفْيَانِيَّ وَخُرُوجَهُ فَتَكُونَ مِنْ أَشْيَاعِهِ»[۶۵]؛ «بزرگان قضاعة در انتظار سفیانی و خروج او هستند تا از پیروانش باشند» و می‌گفت: «أَمَّا قُضَاعَةُ فَرَاكِزَةٌ رِمَاحَهَا قَابِضَةٌ عَلَى أَعِنَّةِ خَيْلِهَا تَرْتَقِبُ السُّفْيَانِيَّ لِتَكُونَ شِيعَةً لَهُ وَأَنْصَارًا»[۶۶]؛ «قضاعة از حالا نیزه‌هایش را افراشته و افسار اسبانش را به دست گرفته منتظر سفیانی است تا پیرو و یاور او باشد» و این سخن او عجیب نیست؛ چنانکه از کثیر بن أبی صابر قنسرینی نقل شده است: «كُنْتُ يَوْمًا عِنْدَ إِسْحَاقِ بْنِ قُضَاعَةَ التَّنَّوُخِيِّ وَهُوَ جَدُّ بَنِي الْعَصِيصِ، فَدَعَا بِسُيُوفٍ، فَجَعَلَ يُقَلِّبُهَا، فَقَالَ لِي: يَا كَثِيرُ، هَذِهِ سُيُوفُ آبَائِنَا الَّتِي قَاتَلُوا بِهَا يَوْمَ صِفِّينَ، وَهِيَ عِنْدَنَا مُدَّخَرَةٌ حَتَّى يَقُومَ الْقَائِمُ مِنْ آلِ أَبِي سُفْيَانَ، فَنُقَاتِلَ بِهَا مَعَهُ»[۶۷]؛ «روزی نزد اسحاق بن قضاعة تنوخی که جدّ بنی عصیص است بودم، پس شمشیرهایی طلبید و شروع کرد به حرکت دادن آن‌ها و به من گفت: ای کثیر! این‌ها شمشیرهای پدران ماست که با آن‌ها در صفّین (با علی) جنگیدند! آن‌ها را نزد خود نگاه داشته‌ایم تا هنگامی که قائم آل أبی سفیان قیام کند، پس با آن‌ها به همراه او بجنگیم»!

بی‌گمان نقش این یاران شیطان‌صفت در شکل‌گیری و گسترش فتنه‌ی سفیانی بسیار برجسته است، بلکه بنا بر برخی روایات، شماری از آنان هستند که او را با اصرار و وسوسه‌ی فراوان، راضی به قیام می‌کنند، در حالی که خود رغبتی به آن نشان نمی‌دهد. در روایتی آمده است که او یک شب در خوابگاه خود صدایی می‌شنود که به او می‌گوید: «برخیز و قیام کن»! پس نگاه می‌کند و کسی را نمی‌یابد. پس بار دیگر صدایی می‌شنود که به او می‌گوید: «برخیز و قیام کن و ببین چه کسی پشت در است»! پس نگاه می‌کند و می‌بیند که هفت تن از یارانش پشت در هستند و می‌گویند: «ما اصحاب تو هستیم»! پس راضی به قیام می‌شود[۶۸]. نظیر این اتّفاق برای علیّ بن عبد اللّه بن خالد (د.۱۹۸ق) که در زمان امین عبّاسی قیام کرد نیز روی داد و بعداً معلوم شد که یکی از یارانش برای تشویق و تحریک او به قیام، در خوابگاهش مخفی شده و او را هنگامی که در خواب بوده صدا زده، تا گمان کند که ندایی غیبی شنیده است و راضی به قیام شود![۶۹]

۱۱. دشمنان سفیانی

بنا بر روایات، نخستین دشمنان سفیانی، دو رقیب او در شام هستند که پرچم یکی «أبقع» یعنی دو یا سه‌رنگ (شبیه به پرچم دولت سوریه) و پرچم دیگری «أصهب» یعنی زردرنگ (شبیه به پرچم حزب الله لبنان) است. با شکست آن دو، شام برای سفیانی خالی می‌شود و او می‌تواند بر پنج منطقه از آن تسلّط یابد و به سوی عراق لشکرکشی کند. از آن هنگام تا ظهور مهدی، مهم‌ترین دشمن او، منصور خراسانی صاحب پرچم‌های سیاه خواهد بود که برای ظهور مهدی زمینه‌سازی می‌کند؛ چنانکه در روایتی آمده است: «يَخْرُجُ شَابٌّ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ مِنْ خُرَاسَانَ بِرَايَاتٍ سُودٍ، بَيْنَ يَدَيْهِ شُعَيْبُ بْنُ صَالِحٍ، يُقَاتِلُ أَصْحَابَ السُّفْيَانِيِّ، فَيَهْزِمُهُمْ»[۷۰]؛ «جوانی از بنی هاشم با پرچم‌های سیاه از خراسان خروج می‌کند که جلودار سپاهش شعیب بن صالح است، پس با یاران سفیانی می‌جنگد و آنان را شکست می‌دهد» و در روایتی دیگر آمده است: «إِذَا خَرَجَتْ خَيْلُ السُّفْيَانِيِّ إِلَى الْكُوفَةِ، بَعَثَ فِي طَلَبِ أَهْلِ خُرَاسَانَ، وَيَخْرُجُ أَهْلُ خُرَاسَانَ فِي طَلَبِ الْمَهْدِيِّ، فَيَلْتَقِي هُوَ وَالْهَاشِمِيُّ بِرَايَاتٍ سُودٍ، عَلَى مُقَدِّمَتِهِ شُعَيْبُ بْنُ صَالِحٍ، فَتَكُونُ بَيْنَهُمْ مَلْحَمَةٌ عَظِيمَةٌ، فَتَظْهَرُ الرَّايَاتُ السُّودُ، وَتَهْرُبُ خَيْلُ السُّفْيَانِيِّ، فَعِنْدَ ذَلِكَ يَتَمَنَّى النَّاسُ الْمَهْدِيَّ وَيَطْلُبُونَهُ»[۷۱]؛ «هنگامی که سپاه سفیانی به سوی کوفه می‌آید، لشکری را به سوی اهل خراسان می‌فرستد و اهل خراسان در طلب مهدی بیرون می‌آیند، پس لشکر سفیانی با هاشمی که پرچم‌های سیاهی دارد و در رکابش شعیب بن صالح است روبه‌رو می‌شود و میان آن‌ها جنگ عظیمی روی می‌دهد، پس پرچم‌های سیاه پیروز می‌شوند و لشکر سفیانی پا به فرار می‌گذارد، پس آن گاه است که مردم مهدی را آرزو می‌کنند و طلب می‌کنند» و در روایتی دیگر آمده است: «تُقْبِلُ خَيْلُ السُّفْيَانِيِّ كَاللَّيْلِ وَالسَّيْلِ، فَلَا تَمُرُّ بِشَيْءٍ إِلَّا أَهْلَكَتْهُ وَهَدَمَتْهُ، حَتَّى يَدْخُلُوا الْكُوفَةَ، فَيَقْتُلُوا شِيعَةً مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ، ثُمَّ يَطْلُبُونَ أَهْلَ خُرَاسَانَ فِي كُلِّ وَجْهٍ، وَيَخْرُجُ أَهْلُ خُرَاسَانَ فِي طَلَبِ الْمَهْدِيِّ، فَيَدْعُونَ لَهُ وَيَنْصُرُونَهُ»[۷۲]؛ «لشکر سفیانی مانند شب و سیل روی می‌آورد، پس بر چیزی نمی‌گذرد مگر اینکه آن را نابود می‌گرداند، تا اینکه وارد کوفه می‌شود، پس گروهی از شیعیان آل محمّد را به قتل می‌رساند، سپس در هر جا به دنبال اهل خراسان می‌گردد و اهل خراسان در طلب مهدی بیرون می‌آیند، پس به سوی او دعوت می‌کنند و او را یاری می‌رسانند». به دنبال تلاش‌های اهل خراسان، زمینه برای ظهور مهدی فراهم می‌شود و پس از آن، مهم‌ترین دشمن سفیانی مهدی خواهد بود.

۱۲. وظیفه‌ی مؤمنان در زمان خروج سفیانی

وظیفه‌ی مؤمنان در زمان خروج سفیانی، حرکت به سوی مهدی برای یاری اوست؛ چنانکه در روایتی از امام جعفر صادق علیه السلام آمده است: «إِذَا بَلَغَكَ أَنَّ السُّفْيَانِيَّ قَدْ خَرَجَ فَارْحَلْ إِلَيْنَا، وَلَوْ عَلَى رِجْلِكَ»[۷۳]؛ «هرگاه به تو خبر رسید که سفیانی خروج کرده است، به سوی ما حرکت کن، اگرچه با پای پیاده» و در روایت دیگری از آن حضرت آمده است: «إِذَا خَرَجَ السُّفْيَانِيُّ يَبْعَثُ جَيْشًا إِلَيْنَا وَجَيْشًا إِلَيْكُمْ، فَإِذَا كَانَ كَذَلِكَ فَأْتُونَا عَلَى كُلِّ صَعْبٍ وَذَلُولٍ»[۷۴]؛ «هنگامی که سفیانی خروج می‌کند، لشکری به سوی ما و لشکری به سوی شما می‌فرستد، پس چون آن گونه شد، با هر وسیله‌ی ممکن خود را به ما برسانید» و در روایت دیگری از آن حضرت آمده است: «إِذَا مَلَكَ السُّفْيَانِيُّ الْكُورَ الْخَمْسَ -يَعْنِي بِالشَّامِ- فَأَقْبِلُوا إِلَيْنَا، قِيلَ لَهُ: فِي السِّلَاحِ؟ قَالَ: فِي السِّلَاحِ»[۷۵]؛ «هرگاه سفیانی بر مناطق پنج‌گانه‌ی شام مسلّط شد، به سوی ما حرکت کنید، گفته شد: با سلاح؟ فرمود: با سلاح». بر همین اساس است که منصور خراسانی پس از خروج سفیانی و سلطه‌ی او بر مناطق پنج‌گانه‌ی شام، با سپاه خود به سوی مهدی حرکت می‌کند؛ چنانکه در روایتی از علی علیه السلام آمده است: «إِذَا خَرَجَتْ خَيْلُ السُّفْيَانِيِّ إِلَى الْكُوفَةِ، بَعَثَ فِي طَلَبِ أَهْلِ خُرَاسَانَ، وَيَخْرُجُ أَهْلُ خُرَاسَانَ فِي طَلَبِ الْمَهْدِيِّ»[۷۶]؛ «هنگامی که لشکر سفیانی به سوی کوفه بیرون می‌آید، گروهی را به سوی اهل خراسان می‌فرستد و اهل خراسان در طلب مهدی بیرون می‌آیند» و در روایتی دیگر از آن حضرت آمده است: «تُقْبِلُ خَيْلُ السُّفْيَانِيِّ فِي طَلَبِ أَهْلِ خُرَاسَانَ، فَيَقْتُلُونَ شِيعَةَ آلِ مُحَمَّدٍ بِالْكُوفَةِ، ثُمَّ يَخْرُجُ أَهْلُ خُرَاسَانَ فِي طَلَبِ الْمَهْدِيِّ»[۷۷]؛ «لشکر سفیانی به سوی اهل خراسان حرکت می‌کنند، پس شیعیان آل محمّد را در کوفه می‌کشند، آن گاه اهل خراسان در طلب مهدی بیرون می‌آیند» و به همین دلیل است که پیوستن به منصور خراسانی بر هر مسلمانی واجب دانسته شده؛ چراکه او در آن هنگام به سوی مهدی حرکت می‌کند و عِدّه و عُدّه‌ای که فراهم آورده است را در اختیار او قرار می‌دهد[۷۸]، بلکه چه بسا در آن هنگام مهدی با او مکاتبه می‌کند و او را به این کار امر می‌فرماید؛ چنانکه در روایتی از فضیل بن یسار آمده است: «قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ: إِنْ خَرَجَ السُّفْيَانِيُّ مَا تَأْمُرُنِي؟ قَالَ: إِذَا كَانَ ذَلِكَ كَتَبْتُ إِلَيْكَ، قُلْتُ: فَكَيْفَ أَعْلَمُ أَنَّهُ كِتَابُكَ؟ قَالَ: أَكْتُبُ إِلَيْكَ بِعَلَامَةِ كَذَا وَكَذَا، وَقَرَأَ آيَةً مِنَ الْقُرْآنِ»[۷۹]؛ «به امام جعفر صادق علیه السلام گفتم: اگر سفیانی خروج کند، من را به چه کاری امر می‌فرمایی؟ فرمود: هرگاه آن گونه شود برایت نامه می‌نویسم، گفتم: چگونه بفهمم که آن نامه‌ی توست؟ فرمود: فلان علامت را برایت می‌نویسم و آیه‌ای از قرآن را خواند» و در گفتاری از علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی آمده است: «يَكْتُبُ إِلَيْهِ الْمَهْدِيُّ أَنِ ائْتِنِي سِرًّا، فَيَأْتِيهِ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِنَ النَّاسِ فَيُبَايِعُهُ»[۸۰]؛ «مهدی برای او نامه‌ای می‌نویسد که مخفیانه به نزد من بیا، پس در حالی که مردم غافل هستند به نزد او می‌رود و با او بیعت می‌کند». بنابراین، وظیفه‌ی مؤمنان در زمان خروج سفیانی، پیوستن به منصور خراسانی برای حرکت به سوی مهدی است و این معنای روایاتی است که در آن‌ها آمده است: «إِذَا رَأَيْتُمُ الرَّايَاتِ السُّودَ خَرَجَتْ مِنْ قِبَلِ خُرَاسَانَ، فَائْتُوهَا وَلَوْ حَبْوًا عَلَى الثَّلْجِ، فَإِنَّ فِيهَا خَلِيفَةَ اللَّهِ الْمَهْدِيَّ»[۸۱]؛ «هرگاه پرچم‌های سیاه را دیدید که از جانب خراسان بیرون آمده‌اند، به سوی آن‌ها بشتابید، اگرچه چهار دست و پا بر روی برف؛ چراکه خلیفه‌ی خدا مهدی در میان آن‌هاست». این وظیفه‌ی مؤمنانی است که هنوز تحت کنترل و مراقبت لشکر سفیانی قرار نگرفته‌اند و می‌توانند خود را اگرچه چهار دست و پا بر روی برف به منصور خراسانی برسانند، ولی سایر مؤمنان باید در بالای کوه‌ها و پشت صخره‌ها مخفی شوند تا هنگامی که جلودار سپاه منصور خراسانی به آنان برسد و به او ملحق شوند؛ چنانکه در روایتی از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده است: «فَإِذَا حَضَرَ ذَلِكَ فَعَلَيْكُمْ بِالشَّوَاهِقِ أَوْ خَلْفَ الدُّرُوبِ، وَإِنَّمَا ذَلِكَ حَمْلُ امْرَأَةٍ، ثُمَّ يُقْبِلُ الرَّجُلُ التَّمِيمِيُّ شُعَيْبُ بْنُ صَالِحٍ -سَقَى اللَّهُ بِلَادَ شُعَيْبِ- بِالرَّايَةِ السَّوْدَاءِ الْمَهْدِيَّةِ بِنَصْرِ اللَّهِ وَكَلِمَتِهِ، حَتَّى يُبَايِعَ الْمَهْدِيَّ بَيْنَ الرُّكْنِ وَالْمَقَامِ»[۸۲]؛ «پس هرگاه آن وضع ایجاد شد، بر شما باد به بالای کوه‌ها و پشت صخره‌ها؛ چراکه آن به اندازه‌ی بارداری یک زن بیش نیست، آن گاه مرد تمیمی شعیب بن صالح -خداوند سرزمین شعیب را سیراب کند- با پرچم سیاه هدایت‌یافته به نصرت خداوند و کلمه‌ی او روی می‌آورد، تا اینکه با مهدی در میان رکن و مقام بیعت کند» و در روایت دیگری از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده است: «فَإِذَا رَأَيْتُمْ ذَلِكَ، فَعَلَيْكُمْ بِالْفَتَى التَّمِيمِيِّ، فَإِنَّهُ يُقْبِلُ مِنَ الْمَشْرِقِ، وَهُوَ صَاحِبُ رَايَةِ الْمَهْدِيِّ»[۸۳]؛ «پس چون آن وضع را دیدید، بر شما باد به جوان تمیمی؛ چراکه او از مشرق می‌آید و پرچم مهدی را حمل می‌کند». آری، کسانی که نمی‌توانند خود را به منصور خراسانی یا جلودار سپاهش شعیب بن صالح برسانند، می‌توانند به بهانه‌ی حج یا عمره به سوی مکّه حرکت کنند و در آنجا منتظر آن‌ها و ظهور مهدی بمانند؛ چنانکه در روایتی از امام ابو جعفر باقر علیه السلام آمده است: «قِيلَ: فَإِلَى أَيْنَ يَخْرُجُ الرِّجَالُ وَيَهْرُبُونَ مِنْهُ؟ فَقَالَ: مَنْ أَرَادَ مِنْهُمْ أَنْ يَخْرُجَ، يَخْرُجْ إِلَى الْمَدِينَةِ أَوْ إِلَى مَكَّةَ أَوْ إِلَى بَعْضِ الْبُلْدَانِ، ثُمَّ قَالَ: مَا تَصْنَعُونَ بِالْمَدِينَةِ، وَإِنَّمَا يَقْصِدُ جَيْشُ الْفَاسِقِ إِلَيْهَا؟! وَلَكِنْ عَلَيْكُمْ بِمَكَّةَ، فَإِنَّهَا مَجْمَعُكُمْ»[۸۴]؛ «گفته شد: مردان به کجا بروند و بگریزند؟ پس فرمود: هر کس می‌خواهد برود، به مدینه یا مکّه یا برخی دیگر از شهرها برود، سپس فرمود: با مدینه چه می‌کنید، در حالی که لشکر فاسق به سوی آن حرکت خواهد کرد؟! بلکه بروید به مکّه؛ چراکه محلّ اجتماع شما آنجا خواهد بود».

۱۳. مدّت حکومت سفیانی

بیشتر روایات حاکی از این هستند که سفیانی، به مدّت ۹ ماه حکومت خواهد کرد و این از دیرباز مشهور بوده؛ چنانکه در روایتی از عمّار دُهنی آمده است: «قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ: كَمْ تَعُدُّونَ بَقَاءَ السُّفْيَانِيِّ فِيكُمْ؟ قُلْتُ: حَمْلَ امْرَأَةٍ تِسْعَةَ أَشْهُرٍ، قَالَ: مَا أَعْلَمَكُمْ يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ»[۸۵]؛ «ابو جعفر (باقر) علیه السلام فرمود: بقاء سفیانی در میان خود را چه مدّت می‌دانید؟ گفتم: نه ماه، به مدّت بارداری یک زن، فرمود: چقدر عالم هستید ای اهل کوفه»! البته مقصود، مدّت حکومت او پس از سلطه بر مناطق پنج‌گانه است، نه مدّت کلّ فعّالیت او؛ چنانکه در روایتی از امام جعفر صادق علیه السلام آمده است: «إِذَا اسْتَوْلَى السُّفْيَانِيُّ عَلَى الْكُورِ الْخَمْسِ فَعَدُّوا لَهُ تِسْعَةَ أَشْهُرٍ»[۸۶]؛ «هرگاه سفیانی بر مناطق پنج‌گانه مسلّط شد، نه ماهش را بشمارید». آری، در روایتی از محمّد بن مسلم آمده است: «سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ يَقُولُ: إِنَّ السُّفْيَانِيَّ يَمْلِكُ بَعْدَ ظُهُورِهِ عَلَى الْكُورِ الْخَمْسِ حَمْلَ امْرَأَةٍ، ثُمَّ قَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ، حَمْلَ جَمَلٍ»[۸۷]؛ «شنیدم امام جعفر صادق علیه السلام می‌فرماید: سفیانی پس از ظهورش، به مدّت بارداری یک زن بر مناطق پنج‌گانه حکومت می‌کند، سپس فرمود: خدا من را ببخشد، به مدّت بارداری یک شتر»، یعنی حداکثر ۱۵ ماه، ولی احتمالاً مراد آن حضرت، مدّت کلّ فعّالیت او بوده و راوی اشتباه کرده است؛ چنانکه در روایت دیگری از آن حضرت آمده است: «مِنْ أَوَّلِ خُرُوجِهِ إِلَى آخِرِهِ خَمْسَةُ عَشَرَ شَهْرًا، سِتَّةُ أَشْهُرٍ يُقَاتِلُ فِيهَا، فَإِذَا مَلَكَ الْكُورَ الْخَمْسَ مَلَكَ تِسْعَةَ أَشْهُرٍ، وَلَمْ يَزِدْ عَلَيْهَا يَوْمًا»[۸۸]؛ «از آغاز خروج او تا پایان کارش پانزده ماه است که شش ماه از آن را در حال جنگ خواهد بود، پس هرگاه بر مناطق پنج‌گانه حاکم شد، نه ماه حکومت خواهد کرد و یک روز هم بر آن نخواهد افزود».

۱۴. عاقبت سفیانی

بنا بر روایات متواتر، ثابت است که سپاه سفیانی، هنگامی که از مدینه به سوی مکّه در حرکت است تا مهدی را بگیرد یا به قتل برساند، در منطقه‌ای به نام «بیداء»، دچار «خسف» می‌شود و در زمین فرو می‌رود[۸۹] و این یکی از دو نشانه‌ی قطعی و مهمّ مهدی است، ولی به نظر می‌رسد که پایان کار سفیانی نیست؛ چراکه او در آن سپاه حضور ندارد. در اینکه واکنش او به این آیت بزرگ الهی چیست، دو روایت وجود دارد: یک روایت این است که به آن اهمّیّتی نمی‌دهد؛ چنانکه آمده است: «يَخْرُجُ جَيْشٌ مِنْ جُيُوشِ السُّفْيَانِيِّ إِلَى الْمَدِينَةِ، فَيَنْهَبُونَهَا ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ، ثُمَّ يَسِيرُونَ إِلَى مَكَّةَ، حَتَّى إِذَا كَانُوا بِالْبَيْدَاءِ بَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ جِبْرِيلَ عَلَيْهِ السَّلَامُ فَيَقُولُ: يَا جِبْرِيلُ، عَذِّبْهُمْ، فَيَضْرِبُهُمْ بِرِجْلِهِ ضَرْبَةً، فَيَخْسِفُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ بِهِمْ، فَلَا يَبْقَى مِنْهُمْ إِلَّا رَجُلَانِ، فَيَقْدَمَانِ عَلَى السُّفْيَانِيِّ، فَيُخْبِرَانِهِ خَسْفَ الْجَيْشِ، فَلَا يَهُولُهُ»[۹۰]؛ «لشکری از لشکریان سفیانی به مدینه می‌آید و سه روز آن را غارت می‌کند و سپس به سوی مکّه راه می‌افتد، پس چون به بیداء می‌رسد، خداوند جبرئیل علیه السلام را می‌فرستد و می‌فرماید: ای جبرئیل، آنان را عذاب کن، پس او با پای خود ضربه‌ای به زمین می‌زند و خداوند همه‌ی‌شان را در زمین فرو می‌برد و از آنان جز دو تن باقی نمی‌مانند، پس آن دو به نزد سفیانی می‌روند و به او خبر می‌دهند، ولی او را نمی‌ترساند». روایت دیگر آن است که او را می‌ترساند و به بیعت با مهدی وا می‌دارد، ولی به زودی بیعت خود را می‌شکند و به جنگ روی می‌آورد؛ چنانکه آمده است: «إِذَا بَعَثَ السُّفْيَانِيُّ إِلَى الْمَهْدِيِّ جَيْشًا فَخُسِفَ بِهِمْ بِالْبَيْدَاءِ، وَبَلَغَ ذَلِكَ أَهْلَ الشَّامِ، قَالُوا لِخَلِيفَتِهِمْ: قَدْ خَرَجَ الْمَهْدِيُّ، فَبَايِعْهُ وَادْخُلْ فِي طَاعَتِهِ، وَإِلَّا قَتَلْنَاكَ، فَيُرْسِلُ إِلَيْهِ بِالْبَيْعَةِ»[۹۱]؛ «هنگامی که سفیانی لشکری به سوی مهدی می‌فرستد و آن‌ها در بیداء به زمین فرو می‌روند و خبرش به اهل شام می‌رسد، به خلیفه‌ی‌شان (سفیانی) می‌گویند: مهدی خروج کرده است، پس با او بیعت کن و به طاعتش داخل شو، وگرنه تو را می‌کشیم، پس (سفیانی) بیعت خود را برای مهدی می‌فرستد» و آمده است: «إِذَا خُسِفَ بِجَيْشِ السُّفْيَانِيِّ قَالَ صَاحِبُ مَكَّةَ: هَذِهِ الْعَلَامَةُ الَّتِي كُنْتُمْ تُخْبَرُونَ بِهَا، فَيَسِيرُونَ إِلَى الشَّامِ، فَيَبْلُغُ صَاحِبَ دِمَشْقَ، فَيُرْسِلُ إِلَيْهِ بِبَيْعَتِهِ وَيُبَايِعُهُ، ثُمَّ تَأْتِيهِ كَلْبٌ بَعْدَ ذَلِكَ فَيَقُولُونَ: مَا صَنَعْتَ؟! انْطَلَقْتَ إِلَى بِيعَتِنَا فَخَلَعْتَهَا وَجَعَلْتَهَا لَهُ؟! فَيَقُولُ: مَا أَصْنَعُ؟! أَسْلَمَنِي النَّاسُ، فَيَقُولُونَ: فَإِنَّا مَعَكَ، فَاسْتَقِلْ بِبَيْعَتِكَ، فَيُرْسِلُ إِلَى الْهَاشِمِيِّ فَيَسْتَقِيلُهُ الْبَيْعَةَ، ثُمَّ يُقَاتِلُونَهُ فَيَهْزِمُهُمُ الْهَاشِمِيُّ»[۹۲]؛ «هنگامی که لشکر سفیانی در زمین فرو می‌رود، کسی که در مکّه است (یعنی مهدی) می‌گوید: این نشانه‌ای است که به شما خبر داده شده بود، پس به سوی شام حرکت می‌کنند، پس چون خبر به کسی که در شام است (یعنی سفیانی) می‌رسد، بیعت خود را برای او می‌فرستد و با او بیعت می‌کند، ولی پس از آن بنی کلب به نزد او می‌آیند و می‌گویند: چه کار کردی؟! بیعت ما با خودت را نادیده گرفتی و با او بیعت کردی؟! (سفیانی) می‌گوید: چه کار می‌کردم؟! مردم من را تنها گذاشتند، می‌گویند: ما با تو هستیم، پس بیعت خود را پس بگیر، پس برای (مهدی) هاشمی پیام می‌فرستد و بیعتش را پس می‌گیرد، سپس به جنگ او می‌آیند و (مهدی) هاشمی آنان را شکست می‌دهد». هر یک از این دو روایت صحیح باشد، تردیدی نیست که سفیانی پس از فرو رفتن لشکرش در بیداء، با مهدی می‌جنگد و از او شکست می‌خورد و توسّط او کشته می‌شود؛ چنانکه در روایتی آمده است: «يُؤْتَى بِالسُّفْيَانِيِّ أَسِيرًا، فَيَأْمُرُ بِهِ، فَيُذْبَحُ عَلَى بَابِ الرَّحْمَةِ»[۹۳]؛ «سفیانی را در حالی که اسیر شده است به نزد او می‌آورند، پس دستور می‌دهد و او را جلوی باب الرحمة (در بیت المقدس) سر می‌برند» و در روایتی دیگر آمده است: «يَأْخُذُ السُّفْيَانِيَّ أَسِيرًا، فَيَنْطَلِقُ بِهِ، وَيَذْبَحُهُ بِيَدِهِ»[۹۴]؛ «سفیانی را اسیر می‌کند و با دست خودش او را می‌برد و گردن می‌زند» و در روایتی دیگر آمده است: «يَذْبَحُ السُّفْيَانِيَّ تَحْتَ الشَّجَرَةِ الَّتِي أَغْصَانُهَا إِلَى بُحَيْرَةِ طَبَرِيَّةَ، وَيَقْتُلُ كَلْبًا، فَالْخَائِبُ مَنْ خَابَ يَوْمَ كَلْبٍ، وَلَوْ بِعِقَالٍ»[۹۵]؛ «سفیانی را زیر درختی که شاخه‌هایش سوی دریاچه‌ی طبریه است سر می‌برد و بنی کلب را می‌کشد، پس محروم کسی است که در آن روز (از غنائم بنی کلب) نصیبی ندارد، اگرچه در حدّ یک ریسمان» و در روایتی دیگر آمده است: «يَقْتُلُ يَوْمَئِذٍ السُّفْيَانِيَّ وَمَنْ مَعَهُ، حَتَّى لَا يُتْرَكُ مِنْهُمْ مُخْبِرٌ، وَالْخَائِبُ يَوْمَئِذٍ مَنْ خَابَ مِنْ غَنِيمَةِ كَلْبٍ»[۹۶]؛ «در آن روز سفیانی و همه‌ی کسانی که با او هستند را می‌کشد، تا جایی که خبردهنده‌ای از آنان باقی نمی‌ماند و محروم در آن روز کسی است که از غنائم بنی کلب نصیبی ندارد».

۱۵. کسانی که ادّعا کردند سفیانی هستند!

شاید بعید به نظر بیاید که کسانی خود را سفیانی موعود بشمارند؛ چراکه مدّعیان دروغین معمولاً خود را موعودی ستوده می‌شمارند، نه موعودی نکوهیده، ولی واقعیّت آن است که کسانی در تاریخ، خود را سفیانی موعود شمرده‌اند و بعضاً با حمایت بسیاری از مسلمانان نیز مواجه شده‌اند! این نشان می‌دهد که برای جهالت حدّی نیست و هر غلطی از جاهل بر می‌آید!

ظاهراً نخستین کسی که ادّعا کرد سفیانی موعود است، «أبو محمّد زیاد بن عبد الله بن خالد بن یزید بن معاویة بن أبی سفیان» (د.۱۳۲ق) بود که در زمان سفّاح عبّاسی در قنّسرین و حلب قیام کرد و پرچم‌های سفید افراشت و به سوی خود دعوت نمود و گفت: «أَنَا السُّفْيَانِيُّ الَّذِي يُرْوَى أَنَّهُ يَرُدُّ دَوْلَةَ بَنِي أُمَيَّةَ»[۹۷]؛ «من همان سفیانی هستم که روایت شده است دولت بنی امیّه را باز می‌گرداند»! پس هزاران نفر که بسیاری‌شان از بنی کلب بودند با او بیعت کردند، با این اعتقاد که «هُوَ السُّفْيَانِيُّ الَّذِي كَانَ يُذْكَرُ»[۹۸]؛ «او همان سفیانی است که گفته می‌شد»، تا اینکه در جنگ با سپاه عبّاسی شکست خورد و فرار کرد و پس از مدّتی در مدینه یافته و کشته شد. او که مادرش نیز کلبی بود، شبیه‌ترین مدّعی دروغین به سفیانی محسوب می‌شود، تا جایی که مطهّر بن طاهر مقدسی (د.حدود۳۵۵ق) در کتاب «البدء والتاریخ» پس از ذکر روایات سفیانی گفته است: «قَدْ قَالَ بَعْضُ النَّاسِ أَنَّ هَذَا قَدْ مَضَى، وَذَلِكَ خُرُوجُ زِيَادِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ خَالِدِ بْنِ يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ بْنِ أَبِي سُفْيَانَ بِحَلَبَ»[۹۹]؛ «برخی گفته‌اند که این روایات واقع شده و آن خروج زیاد بن عبد الله بن خالد بن یزید بن معاویة بن أبی سفیان در حلب بوده است»، در حالی که چنین نیست؛ زیرا مهم‌ترین روایات رسیده درباره‌ی سفیانی که از تسلّط او بر مناطق پنج‌گانه‌ی شام و حکومت او به مدّت نه ماه و لشکرکشی او به عراق و حجاز و از همه مهم‌تر فرو رفتن لشکر او در بیداء خبر داده‌اند، برای او واقع نشده‌اند.

گویا اندکی پس از او در زمان عبد الله بن علیّ عبّاسی (د.۱۴۷ق)، یک اموی دیگر نیز مدّعی شد که سفیانی موعود است، ولی پیش از آنکه فرصتی برای فعّالیت پیدا کند، توسّط عبد الله کشته شد؛ چنانکه از مدائنی نقل شده است که گفت: «كَانَ فِي وُلْدِ أَبِي سُفْيَانَ رَجُلٌ بِهِ وَضَحٌ وَمَرَضٌ، فَذُكِرَ لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ أَنَّهُ قَالَ: أَنَا السُّفْيَانِيُّ الَّذِي يَذْهَبُ مُلْكُ بَنِي الْعَبَّاسِ عَلَى يَدِهِ! فَطَلَبَهُ عَبْدُ اللَّهِ فَتَوَارَى، فَأَمَرَ عَبْدُ اللَّهِ بِإِخْرَاجِ نِسَاءِ أَبِي سُفْيَانَ وَاِلْتِمَاسِهِ مِنْهُنَّ، فَلَمَّا هُتِكَ الْحَرَمُ وَافَى بَابَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَلِيٍّ عَلَى بَغَلٍ وَمَعَهُ ابْنَاهُ عَلَى فَرَسَيْنِ، فَقَالَ لِلْحَاجِبِ: عَبْدُ اللَّهِ هَذَا جَالِسٌ؟ وَلَمْ يَقُلِ: الْأَمِيرُ، فَدَخَلَ الْحَاجِبُ ثُمَّ خَرَجَ إِلَيْهِ، فَقَالَ لَهُ: يَقُولُ مَا اسْمُكَ؟ فَقَالَ: قُلْ لَهُ: رَجُلٌ يَأْتِيكَ بِمَا تُحِبُّ! فَدَخَلَ إِلَيْهِ، ثُمَّ خَرَجَ فَقَالَ: قَالَ لِي: فَتِّشْهُ وَأَدْخِلْهُ، فَلَمَّا دَخَلَ قَالَ لَهُ: مَا لِمِنْ دَلَّكَ عَلَى فُلَانٍ -وَذَكَرَ اسْمَهُ- مِنَ الْجَائِزَةِ؟ قَالَ: حُكْمُهُ، قَالَ: فَأَنَا فُلَانٌ، وَهَذَانِ ابْنَايَ، فَمَا دَعَاكَ إِلَى أَنْ بَرَّزْتَ أَسْوِقَ بَنَاتِ عَمِّكَ يَرَاهُنَّ أَنْبَاطُ الشَّامِ فِي طَلَبِي؟ قَالَ عَبْدُ اللَّهِ: أَتَدْرِي مَا قَالَ شَاعِرُنَا؟ قَالَ: لَا، قَالَ: فَإِنَّهُ يَقُولُ: <جَرِّدِ السَّيْفَ وَارْفَعِ السَّوْطَ حَتَّى ... لَا تَرَى فَوْقَ ظَهْرِهَا أُمَوِيًّا>! قَالَ: إِنَّ شَاعِرَكُمْ قَالَ لَكُمْ مَا تُحِبُّونَ، أَفَتَدْرِي مَا قَالَ شَاعِرُنَا؟ قَالَ: لَا، قَالَ: فَإِنَّهُ يَقُولُ: <شُمُسُ الْعَدَاوَةِ حَتَّى يَسْتَقَادَ لَهُمْ ... وَأَعْظَمُ النَّاسِ أَحْلَامًا إِذَا قَدَرُوا>، وَأَنَا أَعْلَمُ إِنْ حَكَمْتُ بِمَا لَا تَهْوَاهُ أَنَّكَ لَا تُجِيزُ حُكْمِي، قَالَ: اقْتُلُوهُ، قَالَ: فَإِنْ كُنْتَ فَاعِلًا فَابْنَيَّ قَبْلِي، فَقُتِلَا ثُمَّ قُتِلَ مِنْ بَعْدِهِمَا»[۱۰۰]؛ «مردی از نسل ابو سفیان بود که دچار برص و بیماری بود، پس به عبد الله بن علیّ بن عبد الله بن عبّاس خبر دادند که گفته است: من همان سفیانی هستم که حکومت بنی عباس به دست او از بین خواهد رفت! پس عبد الله او را طلب کرد و او مخفی شد. پس عبد الله دستور داد که زنان خانواده‌اش را بیرون بیاورند و درباره‌ی او از آنان بازجویی کنند. پس چون حرمت خانواده‌اش هتک شد، خود سوار بر قاطری به در خانه‌ی عبد الله بن علی آمد، در حالی که دو پسرش سوار بر اسب همراهش بودند. پس به دربان گفت: این عبد الله هست؟ و نگفت: امیر، پس دربان داخل رفت و به نزد او برگشت و گفت: (امیر) می‌گوید: نامت چیست؟ گفت: به او بگو: کسی هستم که به تو خبر خوبی می‌دهد! پس حاجب داخل رفت و بیرون آمد و گفت: (امیر) گفت تو را وارسی کنم و داخل ببرم، پس چون داخل رفت (به عبد الله) گفت: چه جایزه‌ای می‌دهی به کسی که فلانی را به تو نشان دهد؟ و نام خودش را آورد! گفت: هر چه بخواهد، گفت: من فلانی هستم و این دو پسرانم هستند! چرا در جستجوی من ساق دختران عمویت را آشکار کردی تا نبطی‌های شام آن را ببینند؟! عبد الله گفت: می‌دانی شاعر ما چه گفته است؟ گفت: نه، گفت: گفته است: <شمشیر را بکش و تازیانه را بالا بیاور ... تا هنگامی که بر زمین یک اموی نبینی>! گفت: شاعر شما چیزی را گفته است که دوست داشته‌اید، ولی می‌دانی شاعر ما چه گفته است؟ گفت: نه، گفت: گفته است: <(امویان) آشکارکنندگان دشمنی هستند تا آن گاه که انتقامشان گرفته شود ... و بردبارترین مردم هستند هنگامی که به قدرت می‌رسند>! من می‌دانستم که اگر چیزی بخواهم که دوست نمی‌داری، خواسته‌ام را نمی‌پذیری! (عبد الله) گفت: او را بکشید! گفت: اگر می‌خواهی این کار را بکنی، پس اول دو پسرم را بکش! پس اول دو پسرش را کشتند و سپس او را به قتل رساندند»!

پس از او، یکی دیگر از کسانی که ادّعا کردند سفیانی موعود هستند، «أبو العمیطر علیّ بن عبد الله بن خالد سفیانی» (د.۱۹۸ق) بود که در ذی الحجّه سال ۱۹۵ هجری، هنگامی که امین عبّاسی حاکم بود، در شام قیام کرد و توانست دمشق را تصرّف کند. در «تاریخ دمشق» آمده است: «كَانَ عَلِيُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ أَبُو الْعُمَيْطِرِ مِنْ وُلْدِ يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ بْنِ أَبِي سُفْيَانَ، وَكَانَ بَنُو أُمَيَّةَ يَرَوْنَ فِيهِ الرِّوَايَاتِ، وَيَذْكُرُونَ أَنَّ فِيهِ عَلَامَاتِ السُّفْيَانِيِّ، وَأَنَّ أُمُورَهُ لَا تَتِمُّ لَهُ إِلَّا بِكَلْبٍ، وَأَنَّهُمْ أَنْصَارُهُ، فَمَالُوا إِلَيْهِمْ، وَتَوَدَّدُوهُمْ»[۱۰۱]؛ «علیّ بن عبد الله أبو العمیطر از نسل یزید بن معاویة بن أبی سفیان بود و بنی امیّه روایات را درباره‌ی او می‌دانستند و می‌گفتند که علامات سفیانی در او وجود دارد و کارش جز با بنی کلب به نتیجه نمی‌رسد و آنان یاران او خواهند بود، پس به آنان نزدیک شدند و حمایت آنان را جلب کردند»! عجیب است که او با چنین ادّعایی، توانست حمایت بسیاری از مردم را جلب کند؛ تا جایی که نقل شده است وقتی سوار بر مرکب حرکت می‌کرد، پانصد مرد در پیش رویش می‌دویدند که بر سر قلنسوه‌ی شامی و در دست گرز داشتند![۱۰۲] می‌گویند سربازان او بر در خانه‌اش و جلوی دروازه‌ی دمشق شب و روز فریاد می‌زدند: «يَا عَلِيُّ، يَا مُخْتَارُ! يَا مَنِ اخْتَارَهُ الْجَبَّارُ عَلَى بَنِي هَاشِمٍ الْأَشْرَارِ»[۱۰۳]؛ «ای علی! ای برگزیده! ای کسی که خدای جبّار او را بر بنی هاشمِ اشرار برگزیده است» و یارانش در بازارهای دمشق می‌گشتند و به مردم می‌گفتند: «قُومُوا بَايِعُوا مَهْدِيَّ اللَّهِ»[۱۰۴]؛ «برخیزید با مهدیّ خدا بیعت کنید»، یعنی با سفیانی! این واژگون‌سازی مفاهیم دینی، بسیار عجیب است و نشان می‌دهد که تشنگان قدرت برای دست‌یابی به آن، شب را روز می‌نامند و پروایی ندارند؛ چنانکه نقل شده است: «كَانَ أَصْحَابُ أَبِي الْعُمَيْطِرِ يَدُورُونَ عَلَى النَّاسِ وَيَقُولُونَ لَهُمْ: قُومُوا بَايِعُوا الرِّضَا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ، يُرِيدُونَ أَبَا الْعُمَيْطِرِ! فَمَرُّوا بِمُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ الْعَنَسِيِّ، فَقَالُوا لَهُ: قُمْ فَبَايِعِ الرِّضَا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ! فَقَالَ لَهُمْ: الرِّضَا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ مِنْ بَنِي الْعَبَّاسِ، لَيْسَ مِنْ بَنِي حَرْبٍ! فَضَرَبُوهُ وَأَفْلَتَ مِنْ أَيْدِيهِمْ، فَلَمْ يَزَلْ مُخْتَفِيًا حَتَّى دَخَلَ ابْنُ بَيْهَسٍ دِمَشْقَ»[۱۰۵]؛ «اصحاب ابو العمیطر در میان مردم می‌گشتند و می‌گفتند: برخیزید با رضای آل محمّد بیعت کنید، یعنی با ابو العمیطر! پس بر محمّد بن ولید عنسی گذشتند و به او گفتند: برخیز با رضای آل محمّد بیعت کن! پس به آنان گفت: رضای آل محمّد از بنی عبّاس است، نه بنی امیّه! پس او را زدند و از دستشان گریخت و همواره مخفی بود تا اینکه ابن بیهس به دمشق آمد»! این، سطح بی‌شرمی حاکمان و ناآگاهی مردمان در آن روزگار را نشان می‌دهد که البته در این روزگار نیز کمابیش ادامه دارد؛ خصوصاً در ایران که حاکمانش آشکارا در برابر دعوت به سوی مهدی ایستاده‌اند و دعوت‌گران به سوی او را تعقیب، دستگیر و مجازات می‌کنند، ولی خود را نایب مهدی و زمینه‌ساز ظهور او می‌شمارند و جاهلان بسیاری نیز آنان را تصدیق و یاری می‌کنند!

پس از ابو العمیطر، یکی دیگر از کسانی که ادّعا کردند سفیانی موعود هستند، «أبو حرب، مبرقع یمانی» بود که در سال ۲۲۷ هجری در شام قیام کرد. مورّخان نوشته‌اند که او مدّت‌ها در کوهی پنهان شده بود و روزها در حالی که روی خود را پوشانده بود از کوه پایین می‌آمد و با کسانی که از آنجا می‌گذشتند سخن می‌گفت و آنان را به امر به معروف و نهی از منکر و قیام علیه حکومت معتصم دعوت می‌کرد، تا اینکه گروهی از کشاورزان و روستاییان آن ناحیه او را اجابت کردند، با این اعتقاد که «هَذَا هُوَ السُّفْيَانِيُّ»[۱۰۶]؛ «این همان سفیانی موعود است»! پس چون تعدادشان زیاد شد، با افراد سرشناس در آن منطقه ارتباط گرفت، تا اینکه شماری از بزرگان اهل یمن و دمشق نیز او را اجابت کردند و کارش بالا گرفت. می‌گویند تعداد یاران او در وقت قیام، صد هزار نفر بود، تا جایی که وقتی سپاه معتصم برای جنگ با او رسید، از کثرت آنان تعجّب کرد و وارد جنگ نشد، تا اینکه وقت کاشت محصول رسید و بسیاری از یارانش به سر زمین‌های خود بازگشتند و او با هزار یا دو هزار نفر تنها ماند. آن گاه سپاه معتصم با او وارد جنگ شد و او را به آسانی شکست داد و دستگیر کرد!

در سال ۲۹۴ هجری نیز مردی در شام مدّعی شد که سفیانی موعود است. پس او را دستگیر کردند و با همراهانش به بغداد نزد سلطان فرستادند، ولی گفتند که دیوانه است!

در سال ۸۱۶ هجری نیز مردی به نام عثمان در شام پیدا شد که گفت: «أَنَا السُّلْطَانُ الْمَلِكُ الْأَعْظَمُ السُّفْيَانِيُّ»[۱۰۷]؛ «من پادشاه و سلطان اعظم سفیانی هستم»! پس پرچم‌های سبز برافراشت و به وادی یابس آمد و برای بزرگان اطراف نوشت: «السُّفْيَانِيُّ إِلَى حَضْرَةِ فُلَانٍ، أَنْ يَجْمَعَ فُرْسَانَ هَذِهِ الدَّوْلَةِ السُّلْطَانِيَّةِ الْمَلِكِيَّةِ الْإِمَامِيَّةِ الْأَعْظَمِيَّةِ الرَّبَّانِيَّةِ الْمُحَمَّدِيَّةِ السُّفْيَانِيَّةِ -أَعْلَاهَا اللَّهُ تَعَالَى وَشَرَّفَهَا وَأَنْفَذَهَا فِي الْآفَاقِ- وَيَحْضُرَ بِخَيْلِهِ وَرِجِالِهِ مُهَاجِرِينَ إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ، وَمُجَاهِدِينَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيَا»[۱۰۸]؛ «سفیانی از حضرت فلانی می‌خواهد که سربازان این دولت سلطانیِ پادشاهیِ امامیِ اعظمیِ ربّانیِ محمّدیِ سفیانی -که خداوند آن را پیروز گرداند و برتری بخشد و در آفاق بگستراند- را جمع کند و پیاده و سواره‌اش را حاضر سازد، تا به سوی خداوند و پیامبرش هجرت کنند و در راه خداوند بجنگند، تا کلمه‌ی خداوند برتر باشد»! پس جمع کثیری از قبایل عرب، عشایر و ترک به او ملحق شدند و چنان به او ارادت یافتند که زمین را در برابرش می‌بوسیدند، تا اینکه گروهی از طرف حکومت آمدند و او را با سه تن از یارانش در مسجد دستگیر کردند و به قلعه‌ی صرخد فرستادند و دیگر از او خبری نشد!

در سال ۸۴۸ هجری نیز مردی دیگر در نابلس ظهور کرد و مدّعی شد که سفیانی موعود است و جماعتی از روستاییان را به گرد خود جمع کرد، تا اینکه پس از مدّتی او را رها کردند، پس به طرابلس رفت و در لاذقیه درگذشت[۱۰۹].

به نظر می‌رسد که حمایت مردم از این مدّعیان دروغین، ناشی از جهل آنان به روایات اسلامی بوده است. هر چند بد بودن سفیانی، مانند بد بودن شیطان و دجّال، شهرت داشته و با این وصف، معلوم نیست که حمایت آنان از چنین مدّعیانی، با چه تصوّر و بر چه اساسی بوده است! بی‌گمان این چیز غریبی است که نیاز به تحلیل و بررسی دارد، ولی در هر حال بسیار عبرت‌آموز است؛ زیرا وقتی کثیری از مردم حامی دروغگویانی می‌شوند که خود را سفیانی موعود می‌شمارند، نباید از کثرت حامیان مدّعیان دروغین مهدویّت یا ولایت مطلقه تعجّب کرد و پنداشت که گواه حقانیّت یا جدّیت گفتمان آن‌هاست؛ چنانکه در روایتی از اهل بیت آمده است: «مَا مِنْ عَبْدٍ يَدْعُو إِلَى ضَلَالَةٍ إِلَّا وَجَدَ مَنْ يُتَابِعُهُ»[۱۱۰]؛ «هیچ کس نیست که به سوی ضلالتی دعوت کند، مگر اینکه کسی را می‌یابد که از او پیروی کند» و در گفتاری از علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی آمده است: «به خدا سوگند هیچ بتی ساخته نمی‌شود مگر اینکه پرستندگانی برای آن یافت می‌شوند، اگرچه کلّه‌ی خری بر سر چوبی باشد»![۱۱۱]

↑[۱] . نسب قريش لمصعب الزبيريّ، ص۱۲۹
↑[۲] . الأغاني لأبي الفرج الأصفهاني، ج۱۷، ص۲۱۸
↑[۳] . بنگرید به: تاريخ الإسلام للذهبي، ج۶، ص۵۸.
↑[۴] . الغيبة للنعماني، ص۳۱۲
↑[۵] . الغيبة للنعماني، ص۳۱۳
↑[۶] . الغيبة للنعماني، ص۳۱۲
↑[۷] . بنگرید به: الكافي للكليني، ج۸، ص۲۷۴؛ الغيبة للنعماني، ص۸۸، ۲۶۲، ۲۶۵، ۲۷۲، ۳۱۰ و ۳۱۴؛ كمال الدين وتمام النعمة لابن بابويه، ص۶۵۰ و ۶۵۲؛ الغيبة للطوسي، ص۴۳۵.
↑[۸] . قرب الاسناد للحميري، ص۳۷۴
↑[۹] . الغيبة للنعماني، ص۳۱۴
↑[۱۰] . بنگرید به: كمال الدين وتمام النعمة لابن بابويه، ص۶۵۱.
↑[۱۱] . بنگرید به: الكافي للكليني، ج۸، ص۲۰۹ و ۳۱۰؛ الإرشاد للمفيد، ج۲، ص۳۷۱؛ الغيبة للطوسي، ص۴۳۵ و ۴۵۴.
↑[۱۲] . كمال الدين وتمام النعمة لابن بابويه، ص۶۵۲
↑[۱۳] . بنگرید به: الفتن لابن حماد، ج۱، ص۲۷۹، ۲۸۱، ۲۹۴ و ۲۹۵.
↑[۱۴] . الإمامة والتبصرة لعلي بن بابويه، ص۱۳۰
↑[۱۵] . بنگرید به: الفتن لابن حماد، ج۱، ص۲۸۳، ج۲، ص۶۹۹.
↑[۱۶] . بنگرید به: الغيبة للطوسي، ص۴۴۴.
↑[۱۷] . گفتار ۱۲۸، فقره‌ی ۵
↑[۱۸] . بنگرید به: البدء والتاريخ للمقدسي، ج۴، ص۱۰۳.
↑[۱۹] . مصنف ابن أبي شيبة، ج۷، ص۴۶۰؛ مسند إسحاق بن راهويه، ج۴، ص۱۷۰؛ مسند أحمد، ج۴۴، ص۲۸۶؛ تاريخ المدينة لابن شبة، ج۱، ص۳۰۹؛ سنن أبي داود، ج۴، ص۱۰۷؛ التاريخ الكبير لابن أبي خيثمة (السفر الثاني)، ج۲، ص۸۱۲؛ مسند أبي يعلى، ج۱۲، ص۳۶۹؛ صحيح ابن حبان، ج۶، ص۹۷؛ المعجم الأوسط للطبراني، ج۹، ص۱۷۵؛ المستدرك على الصحيحين للحاكم، ج۴، ص۴۷۸؛ السنن الواردة في الفتن للداني، ج۵، ص۱۰۸۳
↑[۲۰] . بنگرید به: الفتن لابن حماد، ج۱، ص۲۷۹ و ۲۹۴.
↑[۲۱] . كمال الدين وتمام النعمة لابن بابويه، ص۶۵۱
↑[۲۲] . بنگرید به: الغيبة للنعماني، ص۳۱۸.
↑[۲۳] . الفتن لابن حماد، ج۲، ص۶۹۹
↑[۲۴] . كمال الدين وتمام النعمة لابن بابويه، ص۶۵۱
↑[۲۵] . نهاية الأرب في فنون الأدب للنويري، ج۱۴، ص۲۷۲
↑[۲۶] . الفتن لابن حماد، ج۱، ص۲۷۸
↑[۲۷] . الفتن لابن حماد، ج۱، ص۲۸۰
↑[۲۸] . بنگرید به: الفتن لابن حماد، ج۱، ص۲۷۹ و ۲۸۰؛ تفسير الطبري، ج۱۹، ص۳۱۰؛ التنبيه والإشراف للمسعودي، ج۱، ص۲۹۲؛ الغيبة للنعماني، ص۳۱۷؛ كمال الدين وتمام النعمة لابن بابويه، ص۶۵۱؛ تفسير الثعلبي، ج۸، ص۹۵؛ الغيبة للطوسي، ص۴۴۴.
↑[۲۹] . بنگرید به: الأنساب للسمعاني، ج۱۳، ص۴۶۹؛ معجم البلدان للحموي، ج۵، ص۴۲۴؛ اللباب في تهذيب الأنساب لابن الأثير، ج۳، ص۴۰۴.
↑[۳۰] . المستدرك على الصحيحين للحاكم، ج۴، ص۵۶۵
↑[۳۱] . بنگرید به: تهذيب اللغة للأزهري، ج۱، ص۱۹۱؛ لسان العرب لابن منظور، ج۱۰، ص۲۷۱؛ تاج العروس من جواهر القاموس للزبيدي، ج۲۶، ص۲۰۳.
↑[۳۲] . تفسير الطبري، ج۱۹، ص۳۱۰؛ تفسير الثعلبي، ج۸، ص۹۵؛ تاريخ بغداد للخطيب البغدادي، ج۱، ص۶۵
↑[۳۳] . قرب الاسناد للحميري، ص۳۷۴
↑[۳۴] . الغيبة للنعماني، ص۲۶۲
↑[۳۵] . كمال الدين وتمام النعمة لابن بابويه، ص۵۱۶؛ الغيبة للطوسي، ص۳۹۵
↑[۳۶] . الغيبة للنعماني، ص ۲۷۵
↑[۳۷] . الغيبة للنعماني، ص۳۱۰
↑[۳۸] . بنگرید به: الغيبة للنعماني، ص۳۱۰ و ۳۱۳؛ كمال الدين وتمام النعمة لابن بابويه، ص۶۵۰ و ۶۵۲.
↑[۳۹] . الكافي للكليني، ج۸، ص۲۶۴
↑[۴۰] . الكافي للكليني، ج۸، ص۲۰۹
↑[۴۱] . الغيبة للنعماني، ص۲۶۶
↑[۴۲] . عقد الدرر في أخبار المنتظر ليوسف بن يحيى السلمي، ص۱۵۸
↑[۴۳] . الغيبة للنعماني، ص۳۱۸؛ كمال الدين وتمام النعمة لابن بابويه، ص۶۵۱
↑[۴۴] . تفسير العياشي، ج۱، ص۶۴
↑[۴۵] . الغيبة للنعماني، ص۳۰۹
↑[۴۶] . الغيبة للطوسي، ص۴۵۰
↑[۴۷] . السنن الواردة في الفتن للداني، ج۵، ص۱۰۲۳
↑[۴۸] . الفتن لابن حماد، ج۱، ص۳۰۴؛ تاريخ بغداد للخطيب البغدادي، ج۱، ص۳۴۰
↑[۴۹] . الغيبة للنعماني، ص۳۱۸
↑[۵۰] . السنن الواردة في الفتن للداني، ج۵، ص۱۰۸۹
↑[۵۱] . الغيبة للطوسي، ص۴۶۳
↑[۵۲] . المستدرك على الصحيحين للحاكم، ج۴، ص۵۶۵
↑[۵۳] . الفتن لابن حماد، ج۱، ص۳۰۴؛ تاريخ بغداد للخطيب البغدادي، ج۱، ص۳۴۰
↑[۵۴] . تاريخ المدينة لابن شبة، ج۱، ص۲۷۹
↑[۵۵] . الفتن لابن حماد، ج۱، ص۳۰۱، ج۲، ص۶۹۹
↑[۵۶] . الفتن لابن حماد، ج۱، ص۲۹۰
↑[۵۷] . الفتن لابن حماد، ج۱، ص۳۰۶
↑[۵۸] . گفتار ۱۵، فقره‌ی ۱
↑[۵۹] . الفتن لابن حماد، ج۱، ص۹۴
↑[۶۰] . الفتن لابن حماد، ج۱، ص۲۸۳
↑[۶۱] . المستدرك على الصحيحين للحاكم، ج۴، ص۵۶۵
↑[۶۲] . دلائل الإمامة للطبري الصغير، ص۴۶۶
↑[۶۳] . الغيبة للنعماني، ص۳۱۶
↑[۶۴] . بنگرید به: التنبيه والإشراف للمسعودي، ج۱، ص۲۹۲.
↑[۶۵] . كتاب بغداد لابن طيفور، ص۱۴۵؛ تاريخ الطبري، ج۸، ص۶۵۲
↑[۶۶] . تاريخ دمشق لابن عساكر، ج۶۸، ص۳۵
↑[۶۷] . تاريخ دمشق لابن عساكر، ج۴۳، ص۳۱
↑[۶۸] . بنگرید به: الفتن لابن حماد، ج۱، ص۲۸۲.
↑[۶۹] . بنگرید به: سير أعلام النبلاء للذهبي، ج۹، ص۲۸۵؛ الوافي بالوفيات للصفدي، ج۲۱، ص۱۳۱.
↑[۷۰] . الفتن لابن حماد، ج۱، ص۳۱۲ و ۳۲۱
↑[۷۱] . الفتن لابن حماد، ج۱، ص۳۱۶
↑[۷۲] . الفتن لابن حماد، ج۱، ص۳۰۲
↑[۷۳] . الكافي للكليني، ج۸، ص۲۶۵
↑[۷۴] . الغيبة للنعماني، ص۳۱۸؛ دلائل الإمامة للطبري الصغير، ص۴۸۷
↑[۷۵] . كتاب جعفر بن محمّد بن شريح الحضرميّ من الأصول الستة عشر لعدّة من المحدّثين، ص۶۷
↑[۷۶] . الفتن لابن حماد، ج۱، ص۳۱۶
↑[۷۷] . الفتن لابن حماد، ج۱، ص۳۰۲؛ المستدرك على الصحيحين للحاكم، ج۴، ص۵۴۷
↑[۷۸] . در این باره، بنگرید به: پرسش و پاسخ ۲۷۲ و نقد و بررسی ۳۴.
↑[۷۹] . دلائل الإمامة للطبري الصغير، ص۴۶۵
↑[۸۰] . گفتار ۱۹، فقره‌ی ۸
↑[۸۱] . الفتن لابن حماد، ج۱، ص۳۱۱؛ مسند أحمد، ج۳۷، ص۷۰؛ البدء والتاريخ للمقدسي، ج۲، ص۱۷۴؛ المستدرك على الصحيحين للحاكم، ج۴، ص۵۴۷؛ السنن الواردة في الفتن للداني، ج۵، ص۱۰۳۲؛ دلائل النبوة للبيهقي، ج۶، ص۵۱۶
↑[۸۲] . التشريف بالمنن في التعريف بالفتن للسيد ابن طاووس، ص۲۷۲
↑[۸۳] . المعجم الأوسط للطبراني، ج۴، ص۲۵۶
↑[۸۴] . الغيبة للنعماني، ص۳۱۲
↑[۸۵] . الأغاني لأبي الفرج الأصفهاني، ج۱۷، ص۲۱۸؛ الغيبة للطوسي، ص۴۶۲
↑[۸۶] . الغيبة للنعماني، ص۳۱۶
↑[۸۷] . الغيبة للطوسي، ص۴۴۹
↑[۸۸] . الغيبة للنعماني، ص۳۱۰
↑[۸۹] . بنگرید به: تفسير مقاتل بن سليمان، ج۳، ص۵۳۹؛ الجامع لمعمر بن راشد، ج۱۱، ص۳۷۱؛ مسند أبي داود الطيالسي، ج۳، ص۱۸۴؛ الفتن لابن حماد، ج۱، ص۳۲۸؛ مسند ابن الجعد، ص۳۹۳؛ مصنف ابن أبي شيبة، ج۷، ص۴۵۹؛ مسند إسحاق بن راهويه، ج۴، ص۱۲۱ و ۱۷۰؛ مسند أحمد، ج۴۱، ص۲۵۸، ج۴۳، ص۲۸۲، ج۴۴، ص۵۸؛ أخبار مكة للأزرقي، ج۱، ص۲۷۷؛ التاريخ الكبير للبخاري، ج۵، ص۲۹۵؛ صحيح مسلم، ج۸، ص۱۶۶، ۱۶۷ و ۱۶۸؛ تاريخ المدينة لابن شبة، ج۱، ص۳۰۹؛ سنن ابن ماجه، ج۲، ص۱۳۵۰؛ أخبار مكة للفاكهي، ج۱، ص۳۶۲؛ سنن أبي داود، ج۴، ص۱۰۷؛ المعرفة والتاريخ للفسوي، ج۱، ص۴۱۷؛ سنن الترمذي، ج۴، ص۴۶۹؛ التاريخ الكبير لابن أبي خيثمة (السفر الثاني)، ج۲، ص۸۱۱؛ الآحاد والمثاني لابن أبي عاصم، ج۶، ص۲۴۸؛ مسند البزار، ج۱۳، ص۲۷۴؛ سنن النسائي، ج۵، ص۳۴۹.
↑[۹۰] . السنن الواردة في الفتن للداني، ج۵، ص۱۰۸۹
↑[۹۱] . الفتن لابن حماد، ج۱، ص۳۴۹
↑[۹۲] . الفتن لابن حماد، ج۱، ص۳۵۰
↑[۹۳] . الفتن لابن حماد، ج۱، ص۳۴۹
↑[۹۴] . تفسير العياشي، ج۲، ص۶۰
↑[۹۵] . السنن الواردة في الفتن للداني، ج۵، ص۱۰۸۹
↑[۹۶] . تفسير العياشي، ج۱، ص۶۶
↑[۹۷] . أنساب الأشراف للبلاذري، ج۴، ص۲۲۳
↑[۹۸] . تاريخ الطبري، ج۷، ص۴۴۴؛ تجارب الأمم لابن مسكويه، ج۳، ص۳۳۲؛ تاريخ دمشق لابن عساكر، ج۵۷، ص۴۷
↑[۹۹] . البدء والتاريخ للمطهر بن طاهر المقدسي، ج۲، ص۱۷۷
↑[۱۰۰] . تاريخ دمشق لابن عساكر، ج۶۸، ص۲۱۹
↑[۱۰۱] . تاريخ دمشق لابن عساكر، ج۴۳، ص۲۹
↑[۱۰۲] . بنگرید به: تاريخ دمشق لابن عساكر، ج۴۳، ص۳۲.
↑[۱۰۳] . تاريخ دمشق لابن عساكر، ج۴۳، ص۳۱
↑[۱۰۴] . تاريخ دمشق لابن عساكر، ج۴۳، ص۳۱
↑[۱۰۵] . تاريخ دمشق لابن عساكر، ج۵۵، ص۱۹۳
↑[۱۰۶] . تاريخ الطبري، ج۹، ص۱۱۶؛ تجارب الأمم لابن مسكويه، ج۴، ص۲۷۳؛ البداية والنهاية لابن كثير، ج۱۱، ص۱۰۱
↑[۱۰۷] . السلوك لمعرفة دول الملوك للمقريزي، ج۶، ص۳۵۱
↑[۱۰۸] . السلوك لمعرفة دول الملوك للمقريزي، ج۶، ص۳۵۱؛ إنباء الغمر بأبناء العمر لابن حجر، ج۳، ص۱۰؛ شذرات الذهب لابن العماد، ج۹، ص۱۷۱
↑[۱۰۹] . بنگرید به: الضوء اللامع لأهل القرن التاسع للسخاوي، ج۷، ص۷۰.
↑[۱۱۰] . الكافي للكليني، ج۸، ص۲۲۹
↑[۱۱۱] . فرازی از گفتار ۷۸
پایگاه اطّلاع‌رسانی دفتر منصور هاشمی خراسانی بخش پاسخگویی به پرسش‌ها
هم‌رسانی
این مطلب را با دوستان خود به اشتراک گذارید، تا به گسترش علم و معرفت دینی کمک کنید. شکرانه‌ی یاد گرفتن یک نکته‌ی جدید، یاد دادن آن به دیگران است‌.
رایانامه
تلگرام
فیسبوک
توییتر
اگر با زبان دیگری آشنایی دارید، می‌توانید این مطلب را به آن ترجمه کنید. [فرم ترجمه]
نوشتن پرسش
کاربر گرامی! شما می‌توانید پرسش‌های خود درباره‌ی آثار و اندیشه‌های علامه منصور هاشمی خراسانی را در فرم زیر بنویسید و برای ما ارسال کنید تا در این بخش پاسخ داده شود.
توجّه: ممکن است که نام شما به عنوان نویسنده‌ی پرسش، در پایگاه نمایش داده شود.
توجّه: از آنجا که پاسخ ما به پست الکترونیک شما ارسال می‌شود و لزوماً بر روی پایگاه قرار نمی‌گیرد، لازم است که آدرس خود را به درستی وارد کنید.
لطفاً به نکات زیر توجّه فرمایید:
۱ . ممکن است که به پرسش شما در پایگاه پاسخ داده شده باشد. از این رو، بهتر است که پیش از نوشتن پرسش خود، پرسش‌ها و پاسخ‌های مرتبط را مرور یا از امکان جستجو در پایگاه استفاده کنید.
۲ . از ثبت و ارسال پرسش جدید پیش از دریافت پاسخ پرسش قبلی، خودداری کنید.
۳ . از ثبت و ارسال بیش از یک پرسش در هر نوبت، خودداری کنید.
۴ . اولویّت ما، پاسخگویی به پرسش‌های مرتبط با امام مهدی علیه السلام و زمینه‌سازی برای ظهور اوست؛ چراکه در حال حاضر، از هر چیزی مهم‌تر است.