سه شنبه ۲۹ اسفند (حوت) ۱۴۰۲ هجری شمسی برابر با ۸ رمضان ۱۴۴۵ هجری قمری
منصور هاشمی خراسانی
 مقاله‌ی جدید: مقاله‌ی «ولایت فقیه؛ آخرین حربه‌ی شیطان» نوشته‌ی «فرهاد گلستان» منتشر شد. برای مطالعه و دریافت آن، اینجا را کلیک کنید. پرسش جدید: لطفاً درباره‌ی سفیانی توضیحات کامل و مستندی ارائه فرمایید. در روایات اسلامی، چه ویژگی‌ها و اطلاعاتی درباره‌ی او وارد شده است؟ برای مطالعه و دریافت پاسخ، اینجا را کلیک کنید. گفتار جدید: مناجاتی از آن جناب که در آن راه‌های موجود پیش روی مؤمنان را یاد می‌کند. برای مطالعه و دریافت آن، اینجا را کلیک کنید. درس جدید: درس‌هایی از آن جناب درباره‌ی اینکه زمین از مردی عالم به همه‌ی دین که خداوند او را در آن خلیفه، امام و راهنمایی به امر خود قرار داده باشد، خالی نمی‌ماند؛ احادیث صحیحی از پیامبر که بر این دلالت دارند؛ حدیث ۱۸. برای مطالعه‌ی آن، اینجا را کلیک کنید. برای مطالعه‌ی مهم‌ترین مطالب پایگاه، به صفحه‌ی اصلی مراجعه کنید. فیلم جدید: فیلم جدیدی با موضوع «تقلید و اجتهاد (۱)» منتشر شد. برای مشاهده و دریافت آن، اینجا را کلیک کنید. نقد جدید: در روایتی از امام محمّد باقر عليه‌ السلام آمده است که فرمود: «گویا من گروهی را می‌بینم که در مشرق خروج کرده‌اند و حق را می‌طلبند... کشتگانشان شهیدند. آگاه باشید که من اگر آن زمان را درک می‌کردم، جانم را برای صاحب این امر نگاه می‌داشتم». لطفاً بفرمایید که آیا این حدیث معتبر است؟ برخی از کسانی که یاری خراسانی موعود را واجب نمی‌دانند، به این فراز استناد می‌کنند. برای مطالعه و دریافت بررسی، اینجا را کلیک کنید. کتاب جدید: نسخه‌ی سوم کتاب ارزشمند «سبل السّلام؛ مجموعه‌ی نامه‌ها و گفتارهای فارسی حضرت علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی» منتشر شد. برای مطالعه و دریافت آن، اینجا را کلیک کنید. نامه‌ی جدید: فرازی از نامه‌ی آن جناب که در آن درباره‌ی شدّت گرفتن بلا هشدار می‌دهد و علّت آن و راه جلوگیری از آن را تبیین می‌کند. برای مطالعه و دریافت آن، اینجا را کلیک کنید. برای مطالعه‌ی مهم‌ترین مطالب پایگاه، به صفحه‌ی اصلی مراجعه کنید.
loading
پرسش و پاسخ
 

لطفاً در مورد شقّ القمر توضیح دهید. آیا واقعیّت دارد؟ من از مفسّری پرسیدم و او گفت که چنین اتفاقی نیفتاده و آیه‌ی «انْشَقَّ الْقَمَرُ» در قرآن، اشاره به قیامت است. همچنین، بفرمایید که معجزات دیگر پیامبر اکرم غیر از قرآن چیست؟ برخی گمان می‌کنند که معجزه‌ی دیگری غیر از قرآن برای او وجود نداشته است و برخی هم او را پیامبری بدون معجزه می‌شمارند.

تشکیک در وقوع شقّ القمر به عنوان معجزه‌ای برای رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، وسوسه‌ای است که از دیر باز توسّط کافران، منافقان و کسانی که در دل‌هاشان مرضی است، مطرح بوده، ولی حقیقت این است که دلیلی برای انکار وقوع آن وجود ندارد؛ چراکه عقل وقوع آن را غیر ممکن نمی‌داند و قرآن و سنّت از وقوع آن خبر داده‌اند. توضیح آنکه از یک سو، شکافته شدن یک جسم، صرف نظر از اینکه چه اندازه بزرگ باشد، مستلزم تناقض یا تضاد یا دور یا تسلسل یا محال عقلی دیگری نیست و از سوی دیگر، شکافته شدن صخره‌های سترگ و پوسته‌ی زمین در زلزله‌های مهیب مشهود است و ستاره‌شناسان از انفجار و تکه تکه شدن سیّارات و ستارگان عظیم در آسمان خبر می‌دهند و با این اوصاف، جایی برای استبعاد شکافته شدن ماه که قطر آن تنها حدود ۳۴۷۶ کیلومتر است و مساحت آن از مساحت قاره‌ی آسیا کمتر است، وجود ندارد؛ همچنانکه عدم یافتن اشاره‌ای به آن در متون غیر اسلامی مربوط به زمان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، دلیلی کافی بر عدم وقوع آن محسوب نمی‌شود؛ چراکه مسلّماً بسیاری از این متون باقی نمانده‌اند و متون معدود باقی مانده نیز جامع همه‌ی حوادث مهمّ زمینی و آسمانی نیستند و با این وصف، نمی‌توان گفت که هر چه در آن‌ها یافت نمی‌شود، واقع نشده است؛ خصوصاً با توجّه به اینکه شکافته شدن ماه، به صورت غیر منتظره و در پاسی از شب و تنها به مدّت چند دقیقه واقع شده است و با این وصف، عجیب نیست که از دید اکثر مردم در سرزمین‌های دیگر پنهان مانده باشد؛ خصوصاً با لحاظ اختلاف افق و احتمال وجود موانع طبیعی مانند ابر، کوه و جنگل در بسیاری از سرزمین‌های دیگر. در این میان، اگر معدودی نیز به صورت اتّفاقی و پراکنده آن را دیده و بعداً برای دیگران نقل کرده باشند، چه بسا با انکار و استهزاء آنان مواجه شده‌اند؛ چراکه باور کردن چنین رویداد غریب و بی‌سابقه‌ای، خصوصاً بدون اطلاع از علّت آن و در زمانی که عکس، فیلم، رسانه و ابزارهای ارتباط از راه دور وجود نداشته، آسان نبوده و این نیز می‌توانسته است در عدم ثبت آن مؤثر بوده باشد؛ چنانکه ما خود اگر روزی از خواب بیدار شویم و از دوست یا خویشاوند یا همسایه‌ی خود بشنویم که دیشب ماه را در آسمان دیده که بدون هیچ علّت مشخّصی دو نیم شده و سپس به حالت قبل بازگشته است، به احتمال فراوان باور نخواهیم کرد و به او خواهیم گفت که خیالاتی شده است! همچنانکه هر از چند گاهی، گزارشی از مشاهده‌ی اشیاء ناشناس پرنده یا پدیده‌های غیر طبیعی در آسمان توسّط مردم به گوش می‌رسد، ولی هیچ یک از دانشمندان آن را جدّی نمی‌گیرد و با آن به مثابه‌ی یک رویداد مهمّ واقعی که ارزش ثبت کردن را داشته باشد برخورد نمی‌کند. بنابراین، عدم وجود گزارشی درباره‌ی شکافته شدن ماه در چند متن غیر اسلامی که از زمان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به جا مانده است، به هیچ وجه نمی‌تواند گواهی بر عدم وقوع آن محسوب شود. فارغ از اینکه برخی، از وجود اشاراتی به آن در میان غیر مسلمانان خبر داده‌اند؛ چنانکه به عنوان نمونه، ابن کثیر نوشته است: «قَدْ ذَكَرَ غَيْرُ وَاحِدٍ مِنَ الْمُسَافِرِينَ أَنَّهُمْ شَاهَدُوا هَيْكَلًا بِالْهِنْدِ مَكْتُوبًا عَلَيْهِ: إِنَّهُ بُنِيَ فِي اللَّيْلَةِ الَّتِي انْشَقَّ الْقَمَرُ فِيهَا»[۱]؛ «چندین تن از مسافران گفته‌اند که در هند مجسمه‌ای را دیده‌اند که بر آن نوشته شده بود: در شبی ساخته شد که ماه در آن به دو نیم گشت».

چیزی که مهمّ است و کفایت می‌کند، انعکاس این رویداد در قرآن و سنّت است؛ چراکه قرآن در سوره‌ی قمر به وضوح از وقوع آن و تکذیبش توسّط کافران خبر داده و فرموده است: ﴿اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ ۝ وَإِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَيَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ ۝ وَكَذَّبُوا وَاتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ ۚ وَكُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ[۲]؛ «قیامت نزدیک شد و ماه به دو نیم گشت و چون معجزه‌ای بینند روی برتابند و گویند که سحری گذرا است و تکذیب کردند و از اهواء خود پیروی نمودند و هر چیزی را قرارگاهی است». هیچ شکّی نیست که ظاهر از این آیات، وقوع شقّ القمر است؛ زیرا کلمه‌ی ﴿انْشَقَّ در آیه‌ی نخست، فعل ماضی است که دلالت بر وقوع فعل در گذشته دارد و در آیه‌ی دوم و سوم، از «رؤیت» یک «آية» یعنی معجزه و سپس «تکذیب» آن توسّط کافران سخن گفته شده و با این وصف، ادّعای برخی مبنی بر اینکه مراد، شکافته شدن ماه در روز قیامت است، با ظاهر قرآن سازگار نیست، در حالی که ظاهر قرآن حجّت است و تأویل آن جز در صورتی که اخذ به آن ممکن نباشد، جایز نیست. به علاوه، بسیاری از صحابه مانند علي بن أبي طالب، عبد الله بن مسعود، جبير بن مطعم، أنس بن مالك، عبد الله بن عباس، عبد الله بن عمر و حذيفة بن اليمان از وقوع این معجزه برای رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم خبر داده‌اند؛ چنانکه به عنوان نمونه، گفته‌اند: «إِنَّ أَهْلَ مَكَّةَ سَأَلُوا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ أَنْ يُرِيَهُمْ آيَةً، فَأَرَاهُمُ القَمَرَ شِقَّتَيْنِ، حَتَّى رَأَوْا حِرَاءً بَيْنَهُمَا»؛ «اهل مکّه از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم خواستند که به آنان معجزه‌ای نشان دهد، پس ماه را برایشان به دو نیم کرد، تا اینکه کوه حراء را میان آن دیدند» و گفته‌اند: «بَيْنَمَا نَحْنُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ بِمِنًى إِذَا انْفَلَقَ الْقَمَرُ فِلْقَتَيْنِ، فَكَانَتْ فِلْقَةٌ وَرَاءَ الْجَبَلِ، وَفِلْقَةٌ دُونَهُ، فَقَالَ لَنَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: اشْهَدُوا»؛ «ما با رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در منا بودیم که ماه به دو نیم شد، نیمی از آن در یک سوی کوه قرار گرفت و نیمی از آن در سوی دیگر، پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به ما فرمود: شاهد باشید» و گفته‌اند: «انْشَقَّ الْقَمَرُ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَتْ قُرَيْشٌ: هَذَا سِحْرُ ابْنِ أَبِي كَبْشَةَ، انْظُرُوا مَا يَأْتِيكُمْ بِهِ السُّفَّارُ، فَإِنَّ مُحَمَّدًا لَا يَسْتَطِيعُ أَنْ يَسْحَرَ النَّاسَ كُلَّهُمْ، فَجَاءَ السُّفَّارُ فَقَالُوا: رَأَيْنَا»؛ «در زمان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ماه به دو نیم شد، پس قریش گفتند: این سحر ابن أبي کبشة است، ببینید مسافرانی که (از صحرا) می‌آیند به شما چه می‌گویند؛ چراکه محمّد نمی‌تواند همه‌ی مردم را سحر کند، پس مسافران آمدند و گفتند که آن را دیده‌اند»[۳]. این‌ها روایات متواتر و مشهوری هستند که با ظاهر قرآن مطابقت دارند و از این رو، قبول آن‌ها ضروری است؛ همچنانکه همه‌ی عالمان مسلمان از مذاهب مختلف آن‌ها را قبول کرده‌اند، به استثنای دو یا سه نفر که نظر دیگری به آنان نسبت داده شده است، بدون اینکه از آنان ثابت باشد. از این رو، ابن کثیر گفته است: «هَذَا أَمْرٌ مُتَّفَقٌ عَلَيْهِ بَيْنَ الْعُلَماءِ أَنَّ انْشِقَاقَ الْقَمَرِ قَدْ وَقَعَ فِي زَمَانِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ وَأَنَّهُ كَانَ إِحْدَى الْمُعْجِزَاتِ الْبَاهِرَاتِ»[۴]؛ «این مورد اتّفاق همه‌ی عالمان است که ماه در زمان پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به دو نیم شد و آن یکی از معجزات آشکار بود».

اما معجزات آشکار رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم منحصر به آن نبوده، بل افزون بر قرآن که معجزه‌ی جاودان اوست، معجزات فراوان دیگری نیز برای او روایت شده که در کتاب‌هایی با عنوان «دلائل النبوّة» گردآوری شده است[۵]. از مشهورترین این معجزات می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

۱ . إسراء و معراج

یکی از معجزات بزرگ رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم که مانند شقّ القمر در قرآن از آن یاد شده، إسراء و معراج بوده؛ چنانکه آمده است: ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا ۚ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ[۶]؛ «پاک است کسی که بنده‌اش را در یک شب از مسجد الحرام به مسجد الأقصی که پیرامون آن را برکت دادیم سیر داد تا از نشانه‌های خود به او نشان دهیم، هرآینه او شنوای بیناست» و آمده است: ﴿وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى ۝ عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى ۝ عِنْدَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَى ۝ إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ مَا يَغْشَى ۝ مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَى ۝ لَقَدْ رَأَى مِنْ آيَاتِ رَبِّهِ الْكُبْرَى[۷]؛ «و هرآینه یک بار دیگر او را دیده است، نزد درخت سدرِ منتها که نزد آن بهشت برین است؛ چشم (او) انحراف نیافت و از حدّ خود تجاوز نکرد؛ هرآینه برخی نشانه‌های بزرگ پروردگارش را دیده است». چیزی که وقوع این رویداد عظیم را ثابت کرد آن بود که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم پس از بازگشت، از چیزهایی که در راه دیده بود خبر داد و درستی خبر او برای مردم ثابت شد؛ چنانکه روایت شده است: «أُسْرِيَ بِالنَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ إِلَى بَيْتِ الْمَقْدِسِ، ثُمَّ جَاءَ مِنْ لَيْلَتِهِ، فَحَدَّثَهُمْ بِمَسِيرِهِ وَبِعَلَامَةِ بَيْتِ الْمَقْدِسِ وَبِعِيرِهِمْ»[۸]؛ «پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم شبانه به بیت المقدس سیر داده شد و همان شب بازگشت و مردم را از راه خود و از نشانه‌های بیت المقدس و از کاروانشان خبر داد» و روایت شده است: «قَالَ الْمُشْرِكُونَ: انْظُرُوا إِلَى ابْنِ أَبِي كَبْشَةَ يَزْعُمُ أَنَّهُ أَتَى بَيْتَ الْمَقْدِسِ اللَّيْلَةَ، قَالَ: إِنَّ مِنْ آيَةِ مَا أَقُولُ لَكُمْ أَنِّي مَرَرْتُ بِعِيرٍ لَكُمْ بِمَوْضِعِ كَذَا وَكَذَا، قَدْ أَضَلُّوا بَعِيرًا لَهُمْ بِمَكَانِ كَذَا وَكَذَا، فَجَمَعَهُ فُلَانٌ، وَإِنَّ مَسِيرَهُمْ يَنْزِلُونَ بِكَذَا وَكَذَا، ثُمَّ يَأْتُونَكُمْ يَوْمَ كَذَا وَكَذَا يَقْدُمُهُمْ جَمَلٌ أَدَمٌ، عَلَيْهِ مِسْحٌ أَسْوَدُ وَغِرَارَتَانِ سَوْدَاوَانِ، فَلَمَّا كَانَ ذَلِكَ الْيَوْمُ أَشْرَفَ النَّاسُ يَنْظُرُونَ، حَتَّى كَانَ قَرِيبًا مِنْ نِصْفِ النَّهَارِ حَتَّى أَقْبَلَتِ الْعِيرُ، يَقْدُمُهُمْ ذَلِكَ الْجَمَلُ كَالَّذِي وَصَفَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ»[۹]؛ «مشرکان گفتند: ابن أبي کبشة را ببینید که می‌پندارد در یک شب به بیت المقدس رفته است! رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: نشانه‌ی چیزی که به شما می‌گویم این است که در راه بر کاروانیانی از شما گذشتم که در فلان مکان شتری را گم کرده بودند، پس فلان شخص آن را پیدا کرد و مسیرشان گونه‌ای بود که در فلان مکان منزل می‌کنند و در فلان روز به نزد شما می‌رسند و پیش رویشان شتری سفید می‌آید که پوستینی سیاه و دو پالان سیاه بر آن است، پس چون آن روز رسید مردم بیرون آمدند که تماشا کنند، تا اینکه نزدیک وسط روز کاروان نمایان شد، در حالی که آن شتر که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم وصف کرد پیش رویش می‌آمد» و روایت شده است: «قَالَ الْمُشْرِكُونَ لِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: مَا عَلَامَةُ مَا تَقُولُ؟ قَالَ: مَرَرْتُ بِعِيرٍ لِقُرَيْشٍ، وَهِيَ فِي مَكَانِ كَذَا وَكَذَا، فَنَفَرَتِ الْعِيرُ مِنَّا وَاسْتَدَارَتْ، وَفِيهَا بَعِيرٌ عَلَيْهِ غِرَارَتَانِ: غِرَارَةٌ سَوْدَاءُ، وَغِرَارَةٌ بَيْضَاءُ، فَصُرِعَ فَانْكَسَرَ، فَلَمَّا قَدِمَتِ الْعِيرُ سَأَلُوهُمْ، فَأَخْبَرُوهُمُ الْخَبَرَ عَلَى مِثْلِ مَا حَدَّثَهُمُ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ»[۱۰]؛ «مشرکان به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم گفتند: نشانه‌ی چیزی که می‌گویی چیست؟ فرمود: در راه بر کاروانی از قریش گذشتم که در فلان مکان بود، پس کاروان با عبور ما (یعنی من و جبرئیل) رم کرد و چرخید و در میان آن شتری بود که بر آن دو پالان قرار داشت، یکی سیاه و دیگری سفید، پس آن شتر زمین خورد و پایش شکست، پس چون کاروانیان به مکّه رسیدند از آنان پرسیدند، پس چیزی که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده بود را تأیید کردند».

۲ . نزول فرشتگان

یکی دیگر از معجزات بزرگ رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم که مانند شقّ القمر، إسراء و معراج، در قرآن از آن یاد شده، نزول فرشتگان برای یاری او و اصحابش بوده؛ چنانکه آمده است: ﴿إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَلَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلَاثَةِ آلَافٍ مِنَ الْمَلَائِكَةِ مُنْزَلِينَ ۝ بَلَى ۚ إِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا وَيَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هَذَا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلَافٍ مِنَ الْمَلَائِكَةِ مُسَوِّمِينَ[۱۱]؛ «هنگامی که به مؤمنان می‌گفتی: آیا برایتان کافی نخواهد بود که پروردگارتان شما را با سه هزار فرشته‌ی نازل‌شده یاری کند؟ آری، اگر صبر کنید و تقوا پیش گیرید و با این شورش خود بر شما بتازند، پروردگارتان شما را با پنج هزار فرشته‌ی نشان‌دار یاری می‌کند» و آمده است: ﴿إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلَائِكَةِ مُرْدِفِينَ ۝ وَمَا جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرَى وَلِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ ۚ وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ[۱۲]؛ «هنگامی که از پروردگارتان یاری می‌خواستید، پس شما را اجابت کرد که من شما را با هزار فرشته‌ی پی در پی مدد می‌رسانم و خداوند آن را جز بشارتی و برای اینکه دل‌هاتان با آن آرام شود قرار نداد و یاری جز از نزد خداوند نیست، هرآینه خداوند عزیزی حکیم است» و آمده است: ﴿إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلَائِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا ۚ سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ[۱۳]؛ «چون پروردگارت به فرشتگان وحی کرد که من با شما هستم، پس مؤمنان را ثابت نگاه دارید، من در دل‌های کسانی که کافر شدند رعبی خواهم انداخت، پس سرهاشان را بزنید و همه‌ی انگشتانشان را قطع کنید». چیزی که وقوع این رویداد را ثابت کرد آن بود که بسیاری از صحابه و حتّی مشرکان فرشتگان مذکور را دیدند؛ چنانکه به عنوان نمونه، از سُهَيل بن عمرو روایت شده است که گفت: «لَقَدْ رَأَيْتُ يَوْمَ بَدْرٍ رِجَالًا بِيضًا عَلَى خَيْلٍ بُلْقٍ بَيْنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ، مُعْلِمِينَ، يَقْتُلُونَ وَيَأْسِرُونَ»[۱۴]؛ «در روز بدر مردانی سفیدپوش را بر اسبانی سیاه و سفید میان آسمان و زمین دیدم که نشان‌هایی بر خود داشتند و می‌کشتند و اسیر می‌کردند» و از حویطب بن عبد العزّی روایت شده است که گفت: «شَهِدْتُ بَدْرًا مَعَ الْمُشْرِكِينَ فَرَأَيْتُ عِبَرًا، رَأَيْتُ الْمَلَائِكَةَ تَقْتُلُ وَتَأْسِرُ بَيْنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ، وَلَمْ أَذْكُرْ مَا رَأَيْتُ، فَانْهَزَمْنَا رَاجِعِينَ إِلَى مَكَّةَ»[۱۵]؛ «من به همراه مشرکان در بدر حاضر بودم، پس نشانه‌های بسیاری دیدم، فرشتگان را دیدم که میان زمین و آسمان می‌کشتند و اسیر می‌کردند، ولی چیزی که دیدم را نفهمیدم، تا اینکه شکست خوردیم و به مکّه بازگشتیم» و از مالک بن ربیعة روایت شده است که گفت: «لَوْ كُنْتُ مَعَكُمُ الْيَوْمَ بِبَدْرٍ، وَمَعِي بَصَرِي، لَأَرَيْتُكُمُ الشِّعْبَ الَّذِي خَرَجَتْ مِنْهُ الْمَلَائِكَةُ لَا أَشُكُّ وَلَا أَتَمَارَى»[۱۶]؛ «اگر امروز با شما در بدر بودم و چشمم نابینا نشده بود، درّه‌ای که فرشتگان از آن بیرون آمدند را نشانتان می‌دادم بدون هیچ شک و تردیدی» و از سهل بن حنيف روایت شده است که گفت: «لَوْ رَأَيْتَنَا يَوْمَ بَدْرٍ وَإِنَّ أَحَدَنَا لَيُشِيرُ بِسَيْفِهِ إِلَى رَأْسِ الْمُشْرِكِ، فَيَقَعُ رَأْسُهُ عَلَى جَسَدِهِ، قَبْلَ أَنْ يَصِلَ إِلَيْهِ السَّیْفُ»[۱۷]؛ «کاش ما را در روز بدر می‌دیدی که هر کدام با شمشیرمان به سر مشرک اشاره می‌کردیم، پس سرش از تنش می‌افتاد پیش از اینکه شمشیرمان به آن برسد» و از أبو داود مازني روایت شده است که گفت: «إِنِّي لَأَتْبَعُ رَجُلًا مِنَ الْمُشْرِكِينَ لِأَضْرِبَهُ، إِذْ وَقَعَ رَأْسُهُ قَبْلَ أَنْ يَصِلَ إِلَيْهِ سَيْفِي، فَعَرَفْتُ أَنَّهُ قَدْ قَتَلَهُ غَيْرِي»[۱۸]؛ «من در روز بدر مردی از مشرکان را تعقیب می‌کردم تا او را بزنم که ناگاه سرش از تن جدا شد بدون اینکه شمشیر من به آن رسیده باشد، پس دانستم که کس دیگری (یعنی از فرشتگان) او را کشته است» و از أبو بردة روایت شده است که گفت: «جِئْتُ يَوْمَ بَدْرٍ بِثَلَاثَةِ رُءُوسٍ فَوَضَعْتُهُنَّ بَيْنَ يَدَيِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ، فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَمَّا رَأْسَانِ فَقَتَلْتُهُمَا، وَأَمَّا الثَّالِثَةُ فَإِنِّي رَأَيْتُ رَجُلًا أَبْيَضَ طَوِيلًا ضَرَبَهُ فَأَخَذْتُ رَأْسَهُ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: ذَاكَ فُلَانٌ مِنَ الْمَلَائِكَةِ»[۱۹]؛ «در روز بدر سه سر بریده را آوردم و نزد پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم گذاشتم و گفتم: ای رسول خدا! دو سر را من بریده‌ام، ولی سومی، مردی سفیدپوش و بلندقامت را دیدم که آن را برید و من برش داشتم، پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: او فلانی از فرشتگان بود» و از سائب بن أبي حُبَیش روایت شده است که گفت: «وَاللَّهِ، مَا أَسَرَنِي أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ، فَيُقَالُ: فَمَنْ؟ فَيَقُولُ: لَمَّا انْهَزَمَتْ قُرَيْشٌ انْهَزَمْتُ مَعَهَا، فَيُدْرِكُنِي رَجُلٌ أَبْيَضُ طَوِيلٌ عَلَى فَرَسٍ أَبْلَقَ بَيْنَ السّمَاءِ وَالْأَرْضِ، فَأَوْثَقَنِي رِبَاطًا، وَجَاءَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ فَوَجَدَنِي مَرْبُوطًا، وَكَانَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ يُنَادِي فِي الْمُعَسْكَرِ: مَنْ أَسَرَ هَذَا؟ فَلَيْسَ أَحَدٌ يَزْعُمُ أَنَّهُ أَسَرَنِي، حَتَّى انْتَهَى بِي إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: يَا ابْنَ أَبِي حُبَيْشٍ، مَنْ أَسَرَكَ؟ فَقُلْتُ: لَا أَعْرِفُ، وَكَرِهْتُ أَنْ أُخْبِرَهُ بِالَّذِي رَأَيْتُ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: أَسَرَهُ مَلَكٌ مِنَ الْمَلَائِكَةِ كَرِيمٌ، اذْهَبْ يَا ابْنَ عَوْفٍ بِأَسِيرِكَ! فَذَهَبَ بِي عَبْدُ الرَّحْمَنِ»[۲۰]؛ «به خدا سوگند احدی از مردم من را اسیر نکرد، گفتند: پس چطور اسیر شدی؟! گفت: وقتی قریش پا به فرار گذاشت، من هم پا به فرار گذاشتم، پس مردی سفیدپوش بر اسبی سیاه و سفید در میان زمین و آسمان به من رسید و من را محکم بست، تا اینکه عبد الرّحمن بن عوف از راه رسید و من را بسته یافت، پس در میان لشکر ندا می‌داد: چه کسی این را اسیر کرد؟ ولی هیچ کس نمی‌گفت که من را اسیر کرده است، تا اینکه من را به نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم برد، پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به من فرمود: ای پسر أبي حُبیش! چه کسی تو را اسیر کرد؟ گفتم: نمی‌دانم و خوش نداشتم که آنچه دیدم را به او خبر دهم، پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: فرشته‌ای گرامی او را اسیر کرده است، ای پسر عوف! اسیر خود را ببر، پس عبد الرحمن من را برد» و از ابن عباس روایت شده است که گفت: «كَانَ الَّذِي أَسَرَ الْعَبَّاسَ أَبَا الْيَسَرِ كَعْبَ بْنَ عَمْرٍو أَخَا بَنِي سَلَمَةَ، وَكَانَ أَبُو الْيَسَرِ رَجُلًا مَجْمُوعًا، وَكَانَ الْعَبَّاسُ رَجُلًا جَسِيمًا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ لِأَبِي الْيَسَرِ: كَيْفَ أَسَرْتَ الْعَبَّاسَ أَبَا الْيَسَرِ؟! قَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، لَقَدْ أَعَانَنِي عَلَيْهِ رَجُلٌ مَا رَأَيْتُهُ قَبْلَ ذَلِكَ وَلَا بَعْدَهُ، هَيْئَتُهُ كَذَا وَكَذَا، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: لَقَدْ أَعَانَكَ عَلَيْهِ مَلَكٌ كَرِيمٌ»[۲۱]؛ «کسی که عبّاس را اسیر کرد ابو الیسر کعب بن عمرو از بني سلمة بود که مردی ریزاندام بود، در حالی که عبّاس مردی تنومند بود، پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به أبو الیسر فرمود: چطور عبّاس را اسیر کردی؟! گفت: ای رسول خدا! مردی که قبل و بعد آن هرگز او را ندیدم من را در آن یاری کرد، ظاهرش این گونه بود، پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: فرشته‌ای گرامی تو را در آن یاری کرده است» و از ابن عباس روایت شده است که گفت: «حَدَّثَنِي رَجُلٌ مِنْ بَنِي غِفَارٍ، قَالَ: أَقْبَلْتُ أَنَا وَابْنُ عَمٍّ لِي حَتَّى أَصْعَدْنَا فِي جَبَلٍ يُشْرِفُ بِنَا عَلَى بَدْرٍ، وَنَحْنُ مُشْرِكَانِ نَنْتَظِرُ الْوَقْعَةَ عَلَى مَنْ تَكُونُ الدَّبْرَةُ، فَنَنْتَهِبُ مَعَ مَنْ يَنْتَهِبُ، فَبَيْنَا نَحْنُ فِي الْجَبَلِ، إِذْ دَنَتْ مِنَّا سَحَابَةٌ، فَسَمِعْنَا فِيهَا حَمْحَمَةَ الْخَيْلِ، فَسَمِعْتُ قَائِلًا يَقُولُ: أَقْدِمْ حَيْزُومُ! قَالَ: فَأَمَّا ابْنُ عَمِّي فَانْكَشَفَ قِنَاعُ قَلْبِهِ، فَمَاتَ مَكَانَهُ، وَأَمَّا أَنَا فَكِدْتُ أَهْلِكُ، ثُمَّ تَمَاسَكْتُ»[۲۲]؛ «مردی از بني غفار من را خبر داد، گفت: من و پسر عمویم در حالی که مشرک بودیم از کوهی مشرف به بدر بالا رفتیم تا ببینیم کدام گروه شکست می‌خورد که در میان غنیمت‌گیرندگان از آن غنیمت بگیریم! در این هنگام که روی کوه بودیم، ناگاه ابری نزدیک شد، پس از میان آن صدای شیهه‌ی اسبان را شنیدیم و شنیدیم که کسی می‌گوید: پیش بتاز ای حَیزوم[۲۳]! پس پسر عمویم قالب تهی کرد و بر جای خود افتاد، ولی من نزدیک بود هلاک شوم که خود را نگاه داشتم» و روایاتی دیگر با این مضمون که به حدّ تواتر می‌رسند.

۳ . بازگرداندن خورشید پس از غروب

یکی دیگر از معجزات بزرگ رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، بازگرداندن خورشید پس از غروب بوده؛ چنانکه جماعتی مانند علي بن أبي طالب، أسماء بنت عميس، جابر بن عبد اللّه انصاري و أبو هريرة روایت کرده‌اند: «إِنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ صَلَّى الظُّهْرَ بِالصَّهْبَاءِ، ثُمَّ أَرْسَلَ عَلِيًّا فِي حَاجَةٍ فَرَجَعَ، وَقَدْ صَلَّى النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ الْعَصْرَ، فَوَضَعَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ رَأْسَهُ فِي حِجْرِ عَلِيٍّ فَلَمْ يُحَرِّكْهُ حَتَّى غَابَتِ الشَّمْسُ، فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: اللَّهُمَّ إِنَّ عَبْدَكَ عَلِيًّا احْتَبَسَ بِنَفْسِهِ عَلَى نَبِيِّكَ فَرُدَّ عَلَيْهِ الشَّمْسَ، فَطَلَعَتِ الشَّمْسُ حَتَّى وَقَعَتْ عَلَى الْجِبَالِ وَعَلَى الْأَرْضِ، ثُمَّ قَامَ عَلِيٌّ فَتَوَضَّأَ وَصَلَّى الْعَصْرَ، ثُمَّ غَابَتْ وَذَلِكَ فِي الصَّهْبَاءِ فِي غَزْوَةِ خَيْبَرَ»[۲۴]؛ «پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در منطقه‌ی صهباء نماز ظهر را گزارد و سپس علي را در پی کاری فرستاد، پس او هنگامی برگشت که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نماز عصر را گزارده بود، پس پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم سرش را بر دامان علي گذاشت و خوابید، پس علي او را تکان نداد تا اینکه خورشید غروب کرد، پس پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: خدایا! بنده‌ات علي به خاطر پیامبرت بازماند، پس خورشید را برایش بازگردان، پس خورشید طلوع کرد تا اینکه بر روی کوه‌ها و بر روی زمین قرار گرفت، پس علي برخاست و وضو گرفت و نماز عصر را گزارد، سپس خورشید غروب کرد و این در منطقه‌ی صهباء در غزوه‌ی خیبر واقع شد». هر چند طبق معمول، برخی در وقوع آن تشکیک کرده‌اند و حتّی آن را غیر ممکن دانسته‌اند؛ خصوصاً با توجّه به اینکه می‌تواند کرامتی برای علي نیز محسوب شود و این برای آنان خوشایند نیست، ولی حقیقت این است که نباید آن را غیر ممکن دانست؛ زیرا مراد از بازگشت خورشید پس از غروب، بازگشت حقیقی آن با گردش معکوس زمین نیست تا لازم بیاید که برای همه‌ی جهانیان محسوس بوده باشد، بل انتقال مکان پیامبر و علي به جایی از مغرب است که خورشید هنوز در آنجا غروب نکرده و این چیزی ممکن است که شبیه آن برای یوشع علیه السلام نیز واقع شده؛ همچنانکه برای سلیمان علیه السلام نیز نقل شده؛ با توجّه به سخن خداوند که فرموده است: ﴿فَقَالَ إِنِّي أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبِّي حَتَّى تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ ۝ رُدُّوهَا عَلَيَّ[۲۵]؛ «(سلیمان) گفت: من به خاطر دوست داشتن اسبان از ذکر پرودگارم بازماندم تا اینکه خورشید رخ در حجاب کشید، آن را برایم بازگردانید»، هرگاه مراد از «آن» خورشید باشد که ظاهر از ضمیر در عبارت قبلی است. از این رو، برخی عالمان کتبی را در اثبات این معجزه برای رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نوشته‌اند؛ مانند جلال الدين سيوطي که کتابی با عنوان «كشف اللّبس عن حديث ردّ الشمس» نوشته است؛ همچنانکه بسیاری از عالمان مانند طحاوی، قاضی عیاض، سبط بن الجوزي، قرطبی، ابن حجر، عینی، صالحی شامی و دیگران بر صحّت این روایت تأکید کرده‌اند، بلکه أحمد بن صالح مصري شیخ بخاري گفته است: «لَا يَنْبَغِي لِمَنْ كَانَ سَبِيلُهُ الْعِلْمَ التَّخَلُّفُ عَنْ حِفْظِ حَدِيثِ أَسْمَاءَ؛ لِأَنَّهُ مِنْ أَجَلِّ عَلَامَاتِ النُّبُوَّةِ»[۲۶]؛ «برای کسی که اهل علم است کوتاهی در حفظ حدیث أسماء شایسته نیست؛ چراکه آن از بزرگ‌ترین نشانه‌های نبوّت است».

۴ . افزودن بر آب‌ها با لمس آن‌ها

یکی دیگر از معجزات بزرگ رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، افزودن بر آب‌ها با لمس آن‌ها بوده؛ چنانکه جابر بن عبد الله أنصاری روایت کرده است: «عَطِشَ النَّاسُ يَوْمَ الْحُدَيْبِيَةِ، وَرَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ بَيْنَ يَدَيْهِ رَكْوَةٌ يَتَوَضَّأُ مِنْهَا، إِذْ جَهِشَ النَّاسُ نَحْوَهُ، فَقَالَ: مَا لَكُمْ؟ قَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ! لَيْسَ عِنْدَنَا مَاءٌ نَشْرَبُ، وَلَا مَاءٌ نَتَوَضَّأُ، إِلَّا مَا بَيْنَ يَدَيْكَ، فَوَضَعَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ يَدَهُ فِي الرَّكْوَةِ، فَجَعَلَ الْمَاءُ يَثُورُ بَيْنَ أَصَابِعِهِ مِثْلَ الْعُيونِ، فَشَرِبُوا، وَتَوَضَّئُوا، قِیلَ: كَمْ كُنْتُمْ؟ قَالَ: لَوْ كُنَّا مِائَةَ أَلْفٍ كَفَانَا، كُنَّا أَلْفًا وَخَمْسَمِائَةٍ»[۲۷]؛ «در روز حدیبیة تشنگی مردم را فرا گرفت و نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دلو کوچکی بود که از آن وضو می‌گرفت، پس مردم به سوی آن پریدند، پس فرمود: شما را چه می‌شود؟! گفتند: ای رسول خدا! هیچ آبی نیست که بیاشامیم یا وضو بگیریم، مگر همین که نزد توست، پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دست خود را در دلو کوچک گذاشت و آب مانند چشمه شروع به جوشیدن از میان انگشتان او کرد، پس همه‌ی مردم از آن نوشیدند و وضو گرفتند، گفته شد: چند نفر بودید؟ گفت: اگر صد هزار نفر بودیم هم کفایت می‌کرد، هزار و پانصد نفر بودیم» و أنس بن مالک روایت کرده است: «خَرَجَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ إِلَى قُبَاءَ، فَأُتِيَ مِنْ بَعْضِ بُيُوتِهِمْ بِقَدَحٍ صَغِيرٍ، فَأَدْخَلَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ يَدَهُ، فَلَمْ يَسَعْهَا الْقَدَحُ، فأَدْخَلَ أَصَابِعَهُ الْأَرْبَعَةَ، وَلَمْ يَسْتَطِعْ أَنْ يُدْخِلَ إِبْهَامَهُ، ثُمَّ قَالَ لِلْقَوْمِ: هَلُمَّ إِلَى الشَّرَابِ، قَالَ أَنَسٌ: بَصَرَ عَيْنِي يَنبُعُ الْمَاءُ مِنْ بَيْنِ أَصَابِعِهِ وَلَمْ يَرِدِ الْقَدَحَ حَتَّى رَوَوْا مِنْهُ جَمِيعًا، قِیلَ: كَمْ هُمْ؟ قالَ: ثَمانِينُ وَزِيَادَةٌ»[۲۸]؛ «پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به سوی قباء بیرون رفت، پس برای او کاسه‌ی کوچکی آب آوردند، پس پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم دست خود را در کاسه داخل کرد، ولی در کاسه نگنجید، پس چهار انگشت خود را داخل کرد و نتوانست شست خود را داخل کند، سپس به مردم فرمود: بیایید بنوشید، پس با چشم خود دیدم که آب از لای انگشتان او می‌جوشید، پس مردم یکی یکی آمدند و نوشیدند تا اینکه همگی سیراب شدند، گفته شد: چند نفر بودند؟ گفت: هشتاد نفر یا بیشتر» و عبد الله بن مسعود روایت کرده است: «قَدْ كُنَّا نَأْكُلُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ، وَنَحْنُ نَسْمَعُ تَسْبِيحَ الطَّعَامِ، وَأُتِيَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ بِإِنَاءٍ فَوَضَعَ يَدَهُ فِيهِ، فَجَعَلَ الْمَاءُ يَنْبُعُ مِنْ بَيْنِ أَصَابِعِهِ، فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: حَيَّ عَلَى الطَّهُورِ الْمُبَارَكِ، وَالْبَرَكَةُ مِنَ اللَّهِ، حَتَّى تَوَضَّأْنَا كُلُّنَا»[۲۹]؛ «ما در حالی با پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم غذا می‌خوردیم که صدای تسبیح غذا را می‌شنیدیم و برای پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آبی آوردند، پس دست خود را در آن نهاد، پس آب از میان انگشتانش می‌جوشید، پس پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: بشتابید به سوی پاکیزه‌ی مبارک و برکت از خداوند است، پس همه‌ی‌مان از آن وضو گرفتیم» و زیاد بن حارث صدائي روایت کرده است: «إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ اعْتَشَى مِنْ أَوَّلِ اللَّيْلِ حَتَّى إِذَا طَلَعَ الْفَجْرُ نَزَلَ فَتَبَرَّزَ، ثُمَّ انْصَرَفَ إِلَيَّ وَقَدْ تَلَاحَقَ أَصْحَابُهُ، فَقَالَ: هَلْ مِنْ مَاءٍ يَا أخا صُداءٍ؟ فَقُلْتُ: لَا، إِلَّا شَيْءٌ قَلِيلٌ لَا يَكْفِيكَ، فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: اجْعَلْهُ فِي إِنَاءٍ ثُمَّ ائْتِنِي بِهِ، فَفَعَلْتُ، فَوَضَعَ كَفَّهُ فِي الْمَاءِ، فَرَأَيْتُ بَيْنَ إِصْبَعَيْنِ مِنْ أَصابِعِهِ عَيْنًا تَفُورُ، فَقَالَ لِي: نَادِ فِي أَصْحَابِي مَنْ كانَ لَهُ حَاجَةٌ فِي الْمَاءِ، فَنَادَيْتُ فِيهِمْ فَأَخَذَ مَنْ أَرَادَ مِنْهُمْ، ثُمَّ قَامَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ إِلَى الصَّلَاةِ، فَذَكَرَ الْحَدِيثَ وَقَالَ فِيهِ: فَقُلْنَا يَا نَبِيَّ اللَّهِ! إِنَّ لَنَا بِئْرًا إِذَا كَانَ الشِّتَاءُ وَسِعَنَا مَاؤُهَا وَاجْتَمَعْنَا عَلَيْهَا، وَإِذَا كَانَ الصَّيْفُ قَلَّ مَاؤُهَا، فَتَفَرَّقْنَا عَلَى مِيَاهٍ حَوْلَنَا، وَقَدْ أَسْلَمْنَا وَكُلُّ مَنْ حَوْلَنَا لَنَا عَدُوٌّ، فَادْعُ اللَّهَ لَنَا فِي بِئْرِنَا أَنْ يَسْقِيَنَا مَاؤُهَا فَنَجْتَمِعَ عَلَيْهَا وَلَا نَتَفَرَّقَ، فَدَعا بِسَبْعِ حَصَياتٍ فَعَرَكَهُنَّ فِي يَدِهِ، وَدَعَا فِيهِنَّ، ثُمَّ قَالَ: اذْهَبُوا بِهَذِهِ الْحَصَيَاتِ، فَإِذَا أَتَيْتُمُ الْبِئْرَ فَأَلْقُوهَا وَاحِدَةً وَاحِدَةً، وَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ، قَالَ الصُّدَائِيُّ: فَفَعَلْنَا مَا قَالَ لَنَا، فَمَا اسْتَطَعْنَا أَنْ نَنْظُرَ إِلَى قَعْرِهَا يَعْنِي الْبِئْرَ»[۳۰]؛ «رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از اوایل شب حرکت کرد تا اینکه سپیده دمید، پس از مرکب فرود آمد و برای قضاء حاجت رفت، سپس به سوی من بازگشت در حالی که یارانش جمع می‌شدند، پس به من فرمود: ای صدائی! آیا آبی هست؟ گفتم: نه، مگر مقداری اندک که تو را کفایت نمی‌کند، پس پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: آن را در کاسه‌ای بریز و به نزد من بیاور، پس این کار را کردم، پس دستش را در آب گذاشت، پس میان دو انگشت او چشمه‌ای دیدم که می‌جوشد، پس به من فرمود: هر کس از یارانم که به آب نیاز دارد را فرا بخوان، پس آنان را فرا خواندم و هر کدامشان که خواست آب برداشت، سپس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به نماز برخاست. صدائی حدیث را ادامه داد تا جایی که گفت: گفتیم: ای پیامبر خدا! ما چاهی داریم که وقتی زمستان است آبش برایمان کفایت می‌کند، ولی در تابستان آبش کم می‌شود. ما قبلاً از چاه‌های اطراف استفاده می‌کردیم، ولی از وقتی مسلمان شده‌ایم همه‌ی قبایل اطراف با ما دشمن شده‌اند، پس به درگاه خداوند درباره‌ی چاهمان دعا کن تا آبش برایمان کفایت کند و دیگر به اطراف نرویم، پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چند سنگریزه خواست و آن‌ها را در دست خود چرخاند و در آن‌ها دعا کرد، سپس فرمود: این سنگریزه‌ها را ببرید و یکی یکی در چاه بیندازید و نام خداوند را ببرید، صدائی گفت: پس ما این کار را انجام دادیم و چاهمان از آب پر شد» و روایاتی دیگر با این مضمون که به حدّ تواتر می‌رسند.

۵ . افزودن بر غذاها با لمس آن‌ها

یکی دیگر از معجزات بزرگ رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، افزودن بر غذاها با لمس آن‌ها بوده؛ چنانکه به عنوان نمونه، أنس بن مالک روایت کرده است: «جِئْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ يَوْمًا، فَوَجَدْتُهُ جَالِسًا مَعَ أَصْحَابِهِ يُحَدِّثُهُمْ وَقَدْ عَصَّبَ بَطْنَهُ بِعِصَابَةٍ عَلَى حَجَرٍ، فَقُلْتُ لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ: لِمَ عَصَّبَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ بَطْنَهُ؟ فَقَالُوا: مِنَ الْجُوعِ، فَذَهَبْتُ إِلَى أَبِي طَلْحَةَ فَقُلْتُ: يَا أَبَتَاهُ، قَدْ رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ عَصَّبَ بَطْنَهُ بِعِصَابَةٍ، فَسَأَلْتُ بَعْضَ أَصْحَابِهِ فَقَالُوا: مِنَ الْجُوعِ، فَدَخَلَ أَبُو طَلْحَةَ عَلَى أُمِّي فَقَالَ: هَلْ عِنْدَكِ مِنْ شَيْءٍ؟ قَالَتْ: نَعَمْ، عِنْدِي كِسَرٌ مِنْ خُبْزٍ وَتَمَرَاتٌ، فَإِنْ جَاءَنَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ وَحْدَهُ أَشْبَعْنَاهُ، وَإِنْ جَاءَ آخَرُ مَعَهُ قَلَّ عَنْهُمْ، فَأَرْسَلَنِي أَبُو طَلْحَةَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ، فَذَهَبْتُ، فَوَجَدْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ فِي الْمَسْجِدِ وَمَعَهُ النَّاسُ، فَقُمْتُ عَلَيْهِمْ، فَنَظَرَ إِلَيَّ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ فَاسْتَحْيَيْتُ، فَقَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: أَرْسَلَكَ أَبُو طَلْحَةَ؟ فَقُلْتُ: نَعَمْ، قَالَ: لِطَعَامٍ؟ فَقُلْتُ: نَعَمْ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ لِمَنْ مَعَهُ: قُومُوا، فَانْطَلَقَ وَانْطَلَقْتُ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ حَتَّى جِئْتُ أَبَا طَلْحَةَ فَأَخْبَرْتُهُ، فَقَالَ أَبُو طَلْحَةَ: يَا أُمَّ سُلَيْمٍ، قَدْ جَاءَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ وَالنَّاسُ، وَلَيْسَ عِنْدَنَا مَا نُطْعِمُهُمْ، فَقَالَتْ: اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ، فَانْطَلَقَ أَبُو طَلْحَةَ حَتَّى لَقِيَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّمَا هُوَ شَيْءٌ يَسِيرٌ صَنَعَتْهُ أُمُّ سُلَيْمٍ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: لَا عَلَيْكَ، انْطَلِقْ، فَأَقْبَلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ وَأَبُو طَلْحَةَ مَعَهُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: هَلُمِّي يَا أُمَّ سُلَيْمٍ، مَا عِنْدَكِ؟ فَأَتَتْ بِذَلِكَ الطَّعَامِ، فَمَسَّهَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ وَدَعَا فِيهَا بِالْبَرَكَة، ثُمَّ قَالَ: ائْذَنْ لِعَشَرَةٍ، فَأَذِنَ لَهُمْ، فَأَكَلُوا حَتَّى شَبِعُوا ثُمَّ خَرَجُوا، ثُمَّ وَضَعَ يَدَهُ كَمَا صَنَعَ فِي الْمَرَّةِ الْأُولَى وَسَمَّى عَلَيْهِ، ثُمَّ قَالَ: ائْذَنْ لِعَشَرَةٍ، فَأَذِنَ لَهُمْ، فَأَكَلُوا حَتَّى شَبِعُوا ثُمَّ خَرَجُوا، فَمَا زَالَ يُدْخِلُ عَشَرَةً، وَيُخْرِجُ عَشَرَةً، حَتَّى لَمْ يَبْقَ مِنْهُمْ أَحَدٌ إِلَّا دَخَلَ فَأَكَلَ حَتَّى شَبِعَ وَالْقَوْمُ سَبْعُونَ أَوْ ثَمَانُونَ رَجُلًا، ثُمَّ هَيَّأَهَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ، فَإِذَا هِيَ مِثْلُهَا حِينَ أَكَلُوا مِنْهَا»[۳۱]؛ «روزی به نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمدم، پس او را دیدم که به همراه یارانش نشسته در حالی که سنگی را با پارچه‌ای به شکم خود بسته است. پس به برخی یارانش گفتم: چرا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شکمش را بسته است؟ گفتند: از گرسنگی، پس به نزد (شوهر مادرم) ابو طلحه آمدم و گفتم: پدر! رسول خدا را دیدم که شکمش را بسته بود، پس از برخی یارانش پرسیدم و گفتند که از گرسنگی است. پس ابو طلحه به نزد مادرم رفت و گفت: آیا چیزی در خانه داری؟ گفت: بله، چند تکّه نان و چند دانه خرما هست. پس اگر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به تنهایی بیاید او را سیر می‌کنیم، ولی اگر کس دیگری هم با او بیاید کفایت نمی‌کند. پس ابو طلحه من را به نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرستاد. پس رفتم، ولی رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را در مسجد به همراه مردم یافتم. پس گوشه‌ای ایستادم. در این هنگام رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به من نگاهی انداخت، پس خجالت کشیدم، پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به من فرمود: ابو طلحه تو را فرستاده است؟ گفتم: بله، فرمود: برای غذا؟ گفتم: بله، پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به مردمی که همراهش بودند فرمود: برخیزید! پس راه افتادند و من زودتر خودم را به ابو طلحه رساندم و خبر دادم، پس ابو طلحه گفت: ای امّ سلیم! رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به همراه مردم می‌آید، در حالی که غذای کافی برای آنان نداریم! امّ سلیم گفت: خداوند و پیامبرش بهتر می‌دانند! پس ابو طلحه پیش رفت تا اینکه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را دید و گفت: ای رسول خدا! آن چیز اندکی است که امّ سلیم درست کرده است! پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: اشکالی ندارد، برو. پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم همراه با ابو طلحه آمد و فرمود: ای امّ سلیم! چیزی که داری را به نزد من بیاور! پس آن غذا را آورد. پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آن را لمس کرد و از خداوند برکتش را خواست، سپس فرمود: ده نفر را داخل کن، پس آنان را داخل کرد تا اینکه خوردند و سیر شدند و بیرون رفتند، سپس دست خود را مانند بار نخست بر آن گذاشت و از خداوند طلب برکت کرد و سپس فرمود: ده نفر دیگر را داخل کن، پس آنان را داخل کرد تا اینکه خوردند و سیر شدند و بیرون رفتند، پس به همین ترتیب همواره ده نفر داخل و ده نفر خارج می‌شدند، تا اینکه هیچ یک از مردم نماند مگر اینکه داخل شد و خورد تا آنکه سیر شد، در حالی که هفتاد یا هشتاد نفر بودند. سپس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم غذای باقی مانده را مرتّب کرد، پس دیدیم که به اندازه‌ی اوّل است!» و جابر بن عبد الله أنصاری روایت کرده است: «لَبِثْنَا يَوْمَ الْخَنْدَقِ نَحْفِرُ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ لَا نَذُوقُ ذَوَاقًا فَعَرَضَتْ كُدْيَةٌ شَدِيدَةٌ، فَجَاؤُوا إِلَى النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ فَقَالُوا: هَذِهِ كُدْيَةٌ عَرَضَتْ فِي الْخَنْدَقِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: أَنَا نَازِلٌ، ثُمَّ جَاءَ فَأَخَذَ الْمِعْوَلَ ثُمَّ قَالَ: بِسْمِ اللَّهِ، فَضَرَبَهَا ثَلَاثًا فَصَارَتْ كَثِيبًا أَهْيَلَ، فَحَانَتْ مِنِّي الْتِفَاتَةٌ، فَإِذَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ قَدْ شَدَّ عَلَى بَطْنِهِ حَجَرًا مِنَ الْجُوعِ فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ ائْذَنْ لِي إِلَى الْبَيْتِ، فَقُلْتُ لِامْرَأَتِي: رَأَيْتُ بِالنَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ خَمَصًا شَدِيدًا، فَهَلْ عِنْدَكِ شَيْءٌ؟ قَالَتْ: عِنْدِي شَعِيرٌ وَعَنَاقٌ، فَذَبَحْتُ الْعَنَاقَ، وَطَحَنَتِ الشَّعِيرَ، حَتَّى جَعَلْنَا اللَّحْمَ فِي الْبُرْمَةِ، ثُمَّ وَلَّيْتُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَتْ: لَا تَفْضَحْنِي بِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ وَبِمَنْ مَعَهُ، فَجِئْتُهُ فَسَارَرْتُهُ، فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ ذَبَحْنَا بُهَيْمَةً لَنَا وَطَحَنَّا صَاعًا مِنْ شَعِيرٍ كَانَ عِنْدَنَا، فَقُمْ أَنْتَ وَرَجُلٌ أَوْ رَجُلَانِ، فَصَاحَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: يَا أَهْلَ الْخَنْدَقِ، إِنَّ جَابِرًا قَدْ صَنَعَ سُورًا فَحَيَّ هَلًا بِكُمْ! فَقَامَ الْمُهَاجِرُونَ وَالْأَنْصَارُ، وقال النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: لَا تُنْزِلُنَّ بُرْمَتَكُمْ، وَلَا تَخْبِزُنَّ عَجِينَكُمْ، حَتَّى أَجِيءَ، فَلَمَّا دَخَلْتُ عَلَى امْرَأَتِي قُلْتُ: وَيْحَكِ، جَاءَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ بِالْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ، فَقَالَتْ: بِكَ وَبِكَ، فَقُلْتُ: قَدْ فَعَلْتُ الَّذِي قُلْتِ، وَجَاءَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ يَقْدُمُ النَّاسَ، فَأَخْرَجْتُ لَهُ عَجِينًا، فَبَصَقَ فِيهِ وَبَارَكَ، ثُمَّ عَمَدَ إِلَى بُرْمَتِنَا، فَبَصَقَ وَبَارَكَ، ثُمَّ قَالَ: ادْعُ خَابِزَةً فَلْتَخْبِزْ مَعِي، فَجَعَلَ يَكْسِرُ الْخُبْزَ، وَيَجْعَلُ عَلَيْهِ اللَّحْمَ، وَيُخَمِّرُ الْبُرْمَةَ وَالتَّنُّورَ إِذَا أَخَذَ مِنْهُ، وَيُقَرِّبُ إِلَى أَصْحَابِهِ، فَلَمْ يَزَلْ يَكْسِرُ الْخُبْزَ وَيَغْرِفُ وَهُمْ أَلْفٌ، فَأُقْسِمُ بِاللَّهِ لَقَدْ أَكَلُوا حَتَّى شَبِعُوا فَتَرَكُوهُ، وَإِنَّ بُرْمَتَنَا لَتَغِطُّ كَمَا هِيَ، وَإِنَّ عَجِينَنَا لَيُخْبَزُ كَمَا هُوَ»[۳۲]؛ «در زمان خندق سه روز گذشت که زمین را می‌کندیم بدون اینکه لقمه‌ای غذا بخوریم، تا اینکه سنگ بزرگ و سختی پیدا شد، پس به نزد پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آمدند و گفتند: سنگ بزرگ و سختی در خندق پیدا شده است. پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: خودم پایین می‌آیم، سپس آمد و کلنگ را گرفت و فرمود: بسم الله و سه بار به آن ضربه زد، پس سنگ به خاک تبدیل شد، در این هنگام نگاهم به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم افتاد و متوجّه شدم که از شدّت گرسنگی سنگی به شکم بسته است. پس اذن گرفتم و به خانه‌ام آمدم و به همسرم گفتم: در پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم گرسنگی شدیدی دیدم، آیا در خانه چیزی داری؟ گفت: کمی جو و یک بزغاله هست. پس من بزغاله را ذبح کردم و او جو را آرد کرد، تا اینکه گوشت را (پختم و) در دیگ گذاشتم، سپس به نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمدم و زنم گفت: با آوردن دیگران به همراه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آبروی من را نبری! پس آمدم و خیلی آهسته به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم گفتم: ای رسول خدا! بزغاله‌ای را ذبح کردیم و یک صاع جو که داشتیم را آرد کردیم، پس خودت با یک یا دو نفر بیا. پس ناگهان پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فریاد زد: ای اهل خندق! جابر سوری داده است، پس بشتابید! پس مهاجران و انصار از هر طرف روی آوردند و پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به من فرمود: دیگ را نیاورید و آرد را نان نکنید تا من بیایم، پس من به نزد همسرم آمدم و گفتم: وای، رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و همه‌ی مهاجران و انصار دارند می‌آیند! گفت: خداوند با تو چه کند! گفتم: کاری که گفتی را انجام دادم! در این هنگام رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد در حالی که مردم پشت سرش می‌آمدند، پس آرد را پیش رویش گذاشتم، پس آب دهان خود را به آن مالید و آن را برکت داد، سپس به سوی دیگ آمد و آب دهان خود را به آن مالید و آن را برکت داد، سپس فرمود: یک نفر را بفرست که به همراه من نان بپزد، پس شروع به نان پختن کرد و نانی که می‌پخت را با دست خود تکّه می‌کرد و بر روی آن گوشت می‌گذاشت و سپس درِ دیگ و تنور را می‌بست و آن را به یاران خود می‌داد، پس پیوسته به این کار ادامه می‌داد، در حالی که آنان هزار نفر بودند! پس به خدا سوگند که همه‌ی آنان خوردند تا اینکه سیر شدند و دیگر نتوانستند، در حالی که داخل دیگ همان بود که قبلاً بود و آرد نیز همان طور بود که قبلاً بود!» و روایاتی دیگر از این دست که به حدّ تواتر می‌رسند.

۶ . شفا دادن بیماران با لمس آنان

یکی دیگر از معجزات بزرگ رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، شفا دادن بیماران با لمس آنان بوده؛ چنانکه به عنوان نمونه، جماعتی از صحابه روایت کرده‌اند: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ فِي خَيْبَرَ: أَيْنَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ؟ فَقَالُوا: يَشْتَكِي عَيْنَيْهِ يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: فَأَرْسِلُوا إِلَيْهِ فَأتُونِي بِهِ، فَأُتِيَ بِهِ وَهُوَ أَرْمَدُ مَا يَكَادُ أَنْ يُبْصِرَ، فَبَزَقَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ فِي كَفَّيْهِ وَمَسَحَ بِهِمَا عَيْنَهُ، فَبَرَأَ مَكَانَهُ حَتَّى كَأَنْ لَمْ يَكُنْ بِهِ وَجَعٌ»[۳۳]؛ «رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در خیبر فرمود: علي بن أبي طالب کجاست؟ گفتند: چشمانش درد می‌کند ای رسول خدا! فرمود: به دنبالش بفرستید و او را به نزد من بیاورید، پس او را آوردند در حالی که چشم‌درد بود، به نحوی که تقریباً نمی‌توانست ببیند، پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آب دهان خود را در کف دست خود قرار داد و به چشمان او مالید، پس در جا بهبود یافت، چنانکه گویی هرگز دردی نداشته است» و عمر بن قتادة بن نعمان روایت کرده است: «أُصِيبَتْ عَيْنُ قَتَادَةَ بْنِ النُّعْمَانِ يَوْمَ بَدْرٍ، فَسَالَتْ حَدَقَتُهُ عَلَى وَجْنَتِهِ، فَأَرَادُوا أَنْ يَقْطَعُوهَا، فَسَأَلُوا النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: لَا، فَدَعَا بِهِ فَغَمَزَ حَدَقَتَهُ بِرَاحَتِهِ، فَكَانَ لَا يَدْرِي أَيَّ عَيْنَيْهِ أُصِيبَتْ -وَفِي رِوایَةٍ أُخْرَی:- فَكَانَتْ أَصَحَّ عَيْنَيْهِ وَأَحْسَنَهُمَا»[۳۴]؛ «چشم قتادة بن نعمان در جنگ بدر ضربت خورد، به نحوی که از حدقه بیرون آمد و بر روی گونه‌اش آویزان شد، پس خواستند که آن را قطع کنند، پس از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم پرسیدند، پس فرمود: نه. پس او را فراخواند و چشمش را با کف دست خود در حدقه‌اش فشار داد، پس قتادة نمی‌دانست که کدام یک از دو چشمش ضربت خورده و در روایت دیگری آمده است که آن از چشم دیگرش بهتر و سالم‌تر شد» و بریدة روایت کرده است: «إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ تَفَلَ فِي رِجْلِ عَمْرِو بْنِ مُعَاذٍ حِينَ قُطِعَتْ رِجْلُهُ، فَبَرَأَ»[۳۵]؛ «رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آب دهان خود را به پای عمرو بن معاذ مالید هنگامی که پای او قطع شده بود، پس پایش درست شد» و عثمان بن حنیف روایت کرده است: «سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ وَجَاءَهُ رَجُلٌ ضَرِيرٌ فَشَكَا إِلَيْهِ ذَهَابَ بَصَرِهِ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ لَيْسَ لِي قَائِدٌ وَقَدْ شَقَّ عَلَيَّ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: ائْتِ الْمِيضَأَةَ فَتَوَضَّأْ ثُمَّ صَلِّ رَكْعَتَيْنِ، ثُمَّ قُلْ: اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ وَأَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بِنَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ نَبِيِّ الرَّحْمَةِ، يَا مُحَمَّدُ! إِنِّي أَتَوَجَّهُ بِكَ إِلَى رَبِّي فَيُجَلِّيَ لِي بَصَرِي، اللَّهُمَّ شَفِّعْهُ فِيَّ، قالَ عُثْمانُ: فَوَ اللَّه مَا تَفَرَّقْنَا وَلَا طَالَ الْحَدِيثُ حَتَّى دَخَلَ الرَّجُلُ وَكَأَنَّهُ لَمْ يَكُنْ بِهِ ضُرٌّ قَطُّ»[۳۶]؛ «مردی نابینا به نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد و از نابینایی خود شکوه کرد و گفت: ای رسول خدا! کسی را ندارم که دستم را بگیرد و خیلی برایم سخت شده است، پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: به وضو‌خانه برو و وضو بگیر و دو رکعت نماز بگزار و سپس بگو: خدایا! من از تو مسألت دارم و به واسطه‌ی پیامبرت محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم که پیامبر رحمت است به سوی تو توجّه می‌کنم، ای محمّد! من به واسطه‌ی تو به سوی پروردگارت توجّه می‌کنم تا چشمم را بینا کند، خدایا! شفاعت او برای من را بپذیر، پس به خدا سوگند که از نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بیرون نیامدیم و سخنمان طولانی نشد که مرد بازگشت، در حالی که گویی هرگز نابینا نبوده است» و حبیب بن أبي فدیک روایت کرده است: «إِنَّ أَبَاهُ خَرَجَ بِهِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ وَعَيْنَاهُ مُبْيَضَّتَانِ لَا يُبْصِرُ بِهِمَا شَيْئًا، فَسَأَلَهُ: مَا أَصَابَكَ؟ قَالَ: كُنْتُ أُمَرِّنُ جَمَلِي فَوَقَعَتْ رِجْلِي عَلَى بِيضِ حَيَّةٍ فَأَصَابَتْ بَصَرِي، فَنَفَثَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ فِي عَيْنَيْهِ فَأَبْصَرَ، قَالَ: فَرَأَيْتُهُ يُدْخِلُ الْخَيْطَ فِي الْإِبْرَةِ وَإِنَّهُ لَابْنُ ثَمَانِينَ سَنَةً وَإِنَّ عَيْنَيْهِ لَمُبْيَضَّتَانِ»[۳۷]؛ «پدرش او را به نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم برد، در حالی که چشمانش سفید بود و هیچ چیز را نمی‌دید، پس از او پرسید: چشمانت چه شده است؟ گفت: داشتم شترمان را تربیت می‌کردم که پایم روی تخم ماری رفت، پس (من را گزید و) بینایی‌ام را از دست دادم، پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در چشمان او دمید و او بینا شد. راوی می‌گوید: من او را دیدم که نخ را در سوزن داخل می‌کرد، در حالی که هشتاد سال داشت و چشمانش کاملاً سفید بود» و روایاتی دیگر از این دست که به حدّ تواتر می‌رسند.

۷ . شهادت گیاهان و جانوران به نبوّت او

یکی دیگر از معجزات بزرگ رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، شهادت گیاهان و جانوران به نبوّت او بوده؛ چنانکه به عنوان نمونه، علي بن أبي طالب روایت کرده است: «لَقَدْ كُنْتُ مَعَهُ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ لَمَّا أَتَاهُ الْمَلأُ مِنْ قُرَيْشٍ، فَقَالُوا لَهُ: يَا مُحَمَّدُ إِنَّكَ قَدِ ادَّعَيْتَ عَظِيمًا لَمْ يَدَّعِهِ آبَاؤُكَ ولَا أَحَدٌ مِنْ بَيْتِكَ، ونَحْنُ نَسْأَلُكَ أَمْرًا إِنْ أَنْتَ أَجَبْتَنَا إِلَيْهِ وأَرَيْتَنَاهُ، عَلِمْنَا أَنَّكَ نَبِيٌّ ورَسُولٌ، وإِنْ لَمْ تَفْعَلْ عَلِمْنَا أَنَّكَ سَاحِرٌ كَذَّابٌ، فَقَالَ: ومَا تَسْأَلُونَ؟ قَالُوا: تَدْعُو لَنَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ حَتَّى تَنْقَلِعَ بِعُرُوقِهَا وتَقِفَ بَيْنَ يَدَيْكَ، فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ، فَإِنْ فَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ ذَلِكَ أَتُؤْمِنُونَ وتَشْهَدُونَ بِالْحَقِّ؟ قَالُوا: نَعَمْ، قَالَ: فَإِنِّي سَأُرِيكُمْ مَا تَطْلُبُونَ، وإِنِّي لَأَعْلَمُ أَنَّكُمْ لَا تَفِيئُونَ إِلَى خَيْرٍ، وإِنَّ فِيكُمْ مَنْ يُطْرَحُ فِي الْقَلِيبِ ومَنْ يُحَزِّبُ الأَحْزَابَ، ثُمَّ قَالَ: يَا أَيَّتُهَا الشَّجَرَةُ! إِنْ كُنْتِ تُؤْمِنِينَ بِاللَّهِ والْيَوْمِ الْـآخِرِ وتَعْلَمِينَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ فَانْقَلِعِي بِعُرُوقِكِ حَتَّى تَقِفِي بَيْنَ يَدَيَّ بِإِذْنِ اللَّهِ! فَوَالَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَانْقَلَعَتْ بِعُرُوقِهَا وجَاءَتْ ولَهَا دَوِيٌّ شَدِيدٌ وقَصْفٌ كَقَصْفِ أَجْنِحَةِ الطَّيْرِ، حَتَّى وَقَفَتْ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ مُرَفْرِفَةً وأَلْقَتْ بِغُصْنِهَا الأَعْلَى عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ وبِبَعْضِ أَغْصَانِهَا عَلَى مَنْكِبِي وكُنْتُ عَنْ يَمِينِهِ، فَلَمَّا نَظَرَ الْقَوْمُ إِلَى ذَلِكَ قَالُوا عُلُوًّا وَاسْتِكْبَارًا: فَمُرْهَا فَلْيَأْتِكَ نِصْفُهَا ويَبْقَى نِصْفُهَا! فَأَمَرَهَا بِذَلِكَ فَأَقْبَلَ إِلَيْهِ نِصْفُهَا كَأَعْجَبِ إِقْبَالٍ وأَشَدِّهِ دَوِيًّا، فَكَادَتْ تَلْتَفُّ بِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ، فَقَالُوا كُفْرًا وعُتُوًّا: فَمُرْ هَذَا النِّصْفَ فَلْيَرْجِعْ إِلَى نِصْفِه كَمَا كَانَ! فَأَمَرَهُ فَرَجَعَ، فَقُلْتُ أَنَا: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، إِنِّي أَوَّلُ مُؤْمِنٍ بِكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وأَوَّلُ مَنْ أَقَرَّ بِأَنَّ الشَّجَرَةَ فَعَلَتْ مَا فَعَلَتْ بِأَمْرِ اللَّه تَعَالَى تَصْدِيقًا بِنُبُوَّتِكَ وإِجْلَالًا لِكَلِمَتِكَ، فَقَالَ الْقَوْمُ كُلُّهُمْ: بَلْ ساحِرٌ كَذَّابٌ، عَجِيبُ السِّحْرِ خَفِيفٌ فِيهِ، وهَلْ يُصَدِّقُكَ فِي أَمْرِكَ إِلَّا مِثْلُ هَذَا يَعْنُونَنِي»[۳۸]؛ «من با آن حضرت بودم هنگامی که گروهی از قریش به نزدش آمدند و به او گفتند: ای محمّد! تو چیز عظیمی را ادّعا کرده‌ای که احدی از پدرانت یا خاندانت آن را ادّعا نکرده است و ما از تو کاری را می‌خواهیم که اگر پذیرفتی و نشانمان دادی در می‌یابیم که تو پیامبر و فرستاده هستی و اگر این کار را نکردی در می‌یابیم که تو ساحری کذّاب هستی. پس پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به آنان فرمود: چه می‌خواهید؟ گفتند: این درخت را برای ما فرا بخوان تا از ریشه درآید و نزد تو بایستد. پس پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: خداوند بر هر کاری تواناست، پس آیا اگر خداوند این کار را برایتان انجام دهد ایمان می‌آورید و به حق شهادت می‌دهید؟ گفتند: بله، فرمود: پس من چیزی که طلب می‌کنید را نشانتان می‌دهم، در حالی که می‌دانم شما به سوی خیر باز نمی‌گردید و در میان شما کسی است که جسدش به چاه انداخته خواهد شد و در میان شما کسی است که احزاب را (بر ضدّ من) گرد خواهد آورد، سپس فرمود: هان ای درخت! اگر به خداوند و روز قیامت ایمان داری و می‌دانی که من رسول خدا هستم، پس به اذن خداوند از ریشه بیرون بیا تا اینکه نزد من بایستی! پس به خدایی که او را به راستی برانگیخت سوگند که درخت از ریشه بیرون آمد و روی آورد، در حالی که صدای شدیدی داشت و مانند بال پرندگان به هم می‌خورد، تا اینکه نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ایستاد، به نحوی که نزدیک بود به او بخورد و شاخه‌ی بالایش را بر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و برخی شاخه‌هایش را هم بر شانه‌ی من گذاشت و من در طرف راست آن حضرت بودم. پس چون آن گروه این را دیدند با عناد و تکبّر گفتند: به آن بگو (از میان به دو نیم شود و) نیم آن به سوی تو بیاید و نیم آن در جای خود بماند! پس به آن فرمود و نیم آن به صورتی عجیب و با صدایی شدیدتر به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نزدیک شد، تا حدّی که نزدیک بود به او بپیچد، ولی آنان از روی کفر و گردنکشی گفتند: حال به این نیمه بگو که مانند قبل به نیمه‌ی دیگر بچسبد! پس به آن فرمود و درخت به حالت قبل برگشت! در این هنگام من گفتم: لا إله إلا الله، من نخستین کسی هستم که به تو ایمان می‌آورد ای رسول خدا! و نخستین کسی هستم که شهادت می‌دهد درخت به اذن خداوند و برای تصدیق پیامبری‌ات و گرامی‌داشت سخنت این کار را انجام داد. پس همه‌ی آن گروه گفتند: بل او ساحری کذّاب است که جادوی عجیب و ظریفی دارد! آیا کسی جز مانند این -منظورشان من بودم- به تو ایمان می‌آورد؟!» و ابن عبّاس روایت کرده است: «جَاءَ رَجُلٌ مِنْ بَنِي عَامِرٍ إِلَى النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ وَكَانَ يُدَاوِي وَيُعَالِجُ، فَقَالَ: يَا مُحَمَّدُ إِنَّكَ تَقُولُ أَشْيَاءً، فَهَلْ لَكَ أَنْ أُدَاوِيَكَ؟ قَالَ: فَدَعَاهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ إِلَى اللَّهِ، ثُمَّ قَالَ: هَلْ لَكَ أَنْ أُرِيَكَ آيَةً؟ وَعِنْدَهُ نَخْلٌ وَشَجَرٌ، فَدَعَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ عِذْقًا مِنْهَا، فَأَقْبَلَ إِلَيْهِ وَهُوَ يَسْجُدُ وَيَرْفَعُ رَأْسَهُ، وَيَسْجُدُ وَيَرْفَعُ رَأْسَهُ حَتَّى انْتَهَى إِلَيْهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ، فَقَامَ بَيْنَ يَدَيْهِ، ثُمَّ قَالَ لَهُ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: ارْجِعْ إِلَى مَكَانِكَ، فَقَالَ الْعَامِرِيُّ: وَاللَّهِ، لَا أُكَذِّبُكَ بِشَيْءٍ تَقُولُهُ أَبَدًا، ثُمَّ قَالَ: يَا آلَ عَامِرِ بْنِ صَعْصَعَةَ، وَاللَّهِ لَا أُكَذِّبُهُ بِشَيْءٍ»[۳۹]؛ «مردی از بني عامر که طبابت و معالجه می‌کرد به نزد پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد و گفت: ای محمّد! تو چیزهایی می‌گویی (که ناشی از بیماری است)، آیا می‌خواهی تو را مداوا کنم؟ پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم او را به سوی خداوند دعوت کرد، سپس فرمود: آیا می‌خواهی به تو معجزه‌ای نشان دهم؟ و اطراف او نخل‌ها و درختانی بودند، پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم یکی از نخل‌ها را فرا خواند، پس آن نخل به سوی او شتافت، در حالی که پیوسته سر بر خاک می‌گذاشت و بر می‌خاست، تا اینکه به نزد آن حضرت رسید، سپس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به او فرمود: برگرد به جای خودت، پس نخل به جای خودش بازگشت. در این هنگام مرد عامری گفت: به خدا سوگند دیگر تو را در هیچ یک از چیزهایی که می‌گویی تکذیب نمی‌کنم، سپس (رو به قوم خود) گفت: ای آل عامر بن صعصعة! به خدا سوگند دیگر او را تکذیب نمی‌کنم» و ابن عمر روایت کرده است: «كُنَّا مَعَ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ فِي سَفَرٍ، فَأَقْبَلَ أَعْرَابِيٌّ، فَلَمَّا دَنَا مِنْهُ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ قَالَ لَهُ: أَيْنَ تُرِيدُ؟ قَالَ: إِلَى أَهْلِي، قَالَ: هَلْ لَكَ إِلَى خَيْرٍ؟ قَالَ: مَا هُوَ؟ قَالَ: تَشَهَّدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، وَأَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، قَالَ: هَلْ مِنْ شَاهِدٍ عَلَى مَا تَقُولُ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: هَذِهِ السَّمُرَةُ فَدَعَاهَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ وَهِيَ بِشَاطِئِ الْوَادِي فَأَقْبَلَتْ تَخُدُّ الْأَرْضَ خَدًّا حَتَّى كَانَتْ بَيْنَ يَدَيْهِ فَاسْتَشْهَدَهَا ثَلَاثًا، فَشَهِدَتْ أَنَّهُ كَمَا قَالَ، ثُمَّ رَجَعَتْ إِلَى مَنْبَتِهَا، فَرَجَعَ الأَعْرَابِيُّ إِلَى قَوْمِهِ وَقَالَ: إِنْ يَتَّبِعُونِي أَتَيْتُكَ بِهِمْ، وَإِلَّا رَجَعْتُ إِلَيْكَ فَكُنْتُ مَعَكَ»[۴۰]؛ «ما در سفری به همراه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بودیم که بادیه‌نشینی نزدیک شد. پس چون به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم رسید به او فرمود: کجا می‌روی؟ گفت: به سوی خانواده‌ام، فرمود: آیا نمی‌خواهی که تو را به خیری دلالت کنم؟ گفت: آن چیست؟ فرمود: اینکه شهادت دهی جز الله خدایی نیست و محمّد بنده و فرستاده‌ی اوست، گفت: آیا شاهدی بر چیزی که می‌گویی هست؟ پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: آن درخت! پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آن را فرا خواند، در حالی که بر لبه‌ی درّه بود، پس روی آورد در حالی که زمین را می‌شکافت، تا اینکه نزد او ایستاد، پس سه بار از آن خواست که شهادت دهد و هر بار شهادت داد (که جز الله خدایی نیست و محمّد بنده و فرستاده‌ی اوست)، سپس به جای خود بازگشت، پس بادیه‌نشین به سوی قوم خود روان شد و گفت: اگر از من پیروی کردند آنان را با خودم به نزد تو می‌آورم وگرنه، خودم به نزدت می‌آیم و همراهت خواهم بود» و أبو سعید خدري روایت کرده است: «بَيْنَمَا رَاعٍ يَرْعَى غَنَمًا لَهُ إِذْ جَاءَ ذِئْبٌ فَأَخَذَ مِنْهَا شَاةً، فَطَلَبَهُ الرَّاعِي، فَانْتَزَعَهَا مِنْهُ، فَأَقْعَى الذِّئْبُ عَلَى ذَنَبِهِ، قَالَ: أَلَا تَتَّقِي اللَّهَ؟! تَنْزِعُ مِنِّي رِزْقًا سَاقَهُ اللَّهُ إِلَيَّ، فَقَالَ: يَا عَجَبًا! ذِئْبٌ يُكَلِّمُنِي كَلَامَ الْإِنْسِ! فَقَالَ الذِّئْبَ: أَلَا أُخْبِرُكَ بِأَعْجَبَ مِنْ ذَلِكَ؟ رَسُولُ اللَّهِ بَيْنَ الْحَرَّتَيْنِ يُحَدِّثُ النَّاسَ عَنْ أَنْباءِ مَا قَدْ سَبَقَ وَمَا يَكُونُ بَعْدَ ذَلِكَ، فَسَاقَ الرَّاعِي غَنَمَهُ حَتَّى أَتَى الْمَدِينَةَ فَزَوَاهَا نَاحِيَةً، ثُمَّ أَتَى النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ فَحَدَّثَهُ، فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: صَدَقْتَ، ثُمَّ قَالَ: أَلَا إِنَّ مِنْ أَشْرَاطِ السَّاعَةِ أَنْ تُكَلِّمَ السِّبَاعُ الْإِنْسَ»[۴۱]؛ «هنگامی که چوپانی مشغول چراندن گوسفندانش بود، ناگاه گرگی به گله‌ی او زد و یکی از گوسفندانش را ربود. پس چوپان خود را به آن رساند و گوسفند را رهایی داد، پس گرگ بر دم خود نشست و گفت: آیا از خدا نمی‌ترسی؟! چیزی که خداوند روزی‌ام کرده بود را از من گرفتی! چوپان (با بهت و حیرت) گفت: ای عجب! گرگی به زبان انسان با من سخن می‌گوید! پس گرگ گفت: آیا تو را به چیزی عجیب‌تر از این خبر ندهم؟ رسول خدا میان دو سنگستان مردم را از گذشته و آینده خبر می‌دهد! پس چوپان گوسفندان خود را حرکت داد تا اینکه به مدینه آمد و آن‌ها را در جایی گذاشت. سپس به نزد پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد و ماجرا را تعریف کرد. پس پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: راست می‌گویی. سپس فرمود: آگاه باشید که قیامت قیام نخواهد کرد تا آن گاه که جانوران با انسان سخن گویند» و روایاتی دیگر از این دست که به حدّ تواتر می‌رسند.

۸ . استجابت دعاها

یکی دیگر از معجزات بزرگ رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، مستجاب شدن دعاهای او بوده؛ چنانکه به عنوان نمونه، عبد الله بن مسعود روایت کرده است: «إِنَّ قُرَيْشًا لَمَّا اسْتَعْصَتْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ وَأَبْطَؤُوا عَنِ الْإِسْلَامِ، قَالَ: اللَّهُمَّ أَعِنِّي عَلَيْهِمْ بِسَبْعٍ كَسَبْعِ يُوسُفَ، فَأَخَذَتْهُمْ سَنَةٌ حَصَّتْ كُلَّ شَيْءٍ، حَتَّى أَكَلُوا الجُلُودَ وَالمَيْتَةَ وَالجِيَفَ، وَيَنْظُرَ أَحَدُهُمْ إِلَى السَّمَاءِ، فَيَرَى الدُّخَانَ مِنَ الجُوعِ، فَأَتَاهُ أَبُو سُفْيَانَ، فَقَالَ: يَا مُحَمَّدُ، إِنَّكَ تَأْمُرُ بِطَاعَةِ اللَّهِ، وَبِصِلَةِ الرَّحِمِ، وَإِنَّ قَوْمَكَ قَدْ هَلَكُوا، فَادْعُ اللَّهَ لَهُمْ، ثُمَّ دَعَا فَكَشَفَ اللَّهُ عَنْهُمْ»[۴۲]؛ «هنگامی که قریش رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را اجابت نکرد و از قبول اسلام خودداری نمود، رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: خدایا! من را بر ضدّ آنان یاری کن با سال‌هایی چون سال‌های قحطی یوسف، پس قحطی آنان را فرا گرفت، تا حدّی که همه چیز کمیاب شد و کار به جایی رسید که پوست و مردار و کثافات را خوردند و هر یک از آنان به آسمان نگاه می‌کرد، از شدّت گرسنگی دود می‌دید، تا اینکه ابو سفیان به نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد و گفت: ای محمّد! تو به اطاعت خدا و صله‌ی رحم امر می‌کنی، در حالی که قومت هلاک شدند! پس برایشان دعا کن، پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم برایشان دعا کرد و خداوند قحطی را برطرف فرمود» و أنس بن مالک روایت کرده است: «أَصَابَ أَهْلَ الْمَدِينَةِ قَحْطٌ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ، فَبَيْنَا هُوَ يَخْطُبُ يَوْمَ جُمُعَةٍ، إِذْ قَامَ رَجُلٌ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَحَطَ الْمَطَرُ، وَاحْمَرَّتِ الشَّجَرُ، وَهَلَكَتِ الْبَهَائِمُ، فَادْعُ اللَّهَ أَنْ يَسْقِيَنَا، قَالَ: فَرَفَعَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ يَدَيْهِ وَمَا نَرَى فِي السَّمَاءِ قَزَعَةً، فَقَالَ: اللَّهُمَّ اسْقِنَا، اللَّهُمَّ اسْقِنَا، اللَّهُمَّ اسْقِنَا، فَوَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ، مَا وَضَعَ یَدَیْهِ حَتَّى ثَارَ السَّحَابُ أَمْثَالَ الْجِبَالِ، ثُمَّ لَمْ يَنْزِلْ عن مِنْبَرِهِ حَتَّى رَأَيْتُ الْمَطَرَ يَتَحَادَرُ عَلَى لِحْيَتِهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ قَالَ: فَمَا صَلَّيْنَا الْجُمُعَةَ، حَتَّى أَهَمَّ الشَّابَّ الْقَرِيبَ الدَّارِ الرُّجُوعُ إِلَى أَهْلِهِ مِنْ شِدَّةِ الْمَطَرِ، فَخَرَجْنَا نَخُوضُ الْمَاءَ حَتَّى أَتَيْنَا مَنَازِلَنَا، فَمُطِرْنَا يَوْمَنَا ذَلِكَ، وَمِنَ الْغَدِ، وَبَعْدَ الْغَدِ، وَالَّذِي يَلِيهِ حَتَّى الْجُمُعَةِ الْأُخْرَى، قَالَ: وَاللَّهِ مَا رَأَيْنَا الشَّمْسَ سِتًّا، فَلَمَّا قَامَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ يَخْطُبُ قَامَ ذَلِكَ الرَّجُلُ أَوْ غَيْرُهُ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، تَهَدَّمَتِ الْبُيُوتُ، وَتَقَطَّعَتِ السُّبُلُ، وَهَلَكَتِ الْمَوَاشِي، فَادْعُ اللَّهَ أَنْ يَصْرِفَهُ عَنَّا! فَتَبَسَّمَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ لِسُرْعَةِ مَلَالَةِ ابْنِ آدَمَ، وَقَالَ بِيَدَيْهِ: اللَّهُمَّ حَوَالِينَا وَلَا عَلَيْنَا، اللَّهُمَّ حَوَالِينَا وَلَا عَلَيْنَا -مَرَّتَيْنِ أَوْ ثَلَاثًا- فَمَا يُشِيرُ بِيَدِهِ إِلَى نَاحِيَةٍ مِنَ السَّحَابِ إِلَّا انْفَرَجَتْ، فَانْجَابَتْ عَنِ الْمَدِينَةِ انْجِيَابَ الثَّوْبِ، وَخَرَجْنَا نَمْشِي فِي الشَّمْسِ، فَتَقَوَّرَ مَا فَوْقَ رَأْسِنَا مِنْهَا حَتَّى كَأَنَّا فِي إِكْلِيلٍ، يُمْطَرُ مَا حَوْلَنَا، وَلَا نُمْطَرُ بِالْمَدِينَةِ قَطْرَةٌ، يُرِيهِمُ اللَّهُ كَرَامَةَ نَبِيِّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ وَإِجَابَةَ دَعْوَتِهِ»[۴۳]؛ «در زمان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، اهل مدینه دچار خشکسالی شدند، تا اینکه یک بار روز جمعه وقتی بر روی منبر خطبه می‌خواند، ناگاه مردی برخاست و گفت: ای رسول خدا! باران نایاب شده و درختان خشک شده و چهارپایان تلف شده است، پس از خداوند بخواه که ما را آب بدهد، پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دو دستش را بالا برد، در حالی که در همه‌ی آسمان یک تکّه ابر هم نمی‌دیدیم، پس سه بار فرمود: خدایا! ما را آب بده! پس به کسی که جانم در دست اوست سوگند که دستانش را پایین نیاورد مگر پس از اینکه ابرهایی مانند کوه‌ها روی آوردند و از منبر خود به زیر نیامد، مگر پس از اینکه دیدم باران از اطراف ریش او سرازیر است و از نماز جمعه فارغ نشدیم، مگر پس از اینکه جوانانی که خانه‌ی‌شان به مسجد نزدیک بود نمی‌دانستند چطور به خانه برسند از شدّت باران! پس خود را از میان آب به خانه‌هامان رساندیم، پس همه‌ی آن روز و فردای آن روز و روز دیگر تا جمعه‌ی بعد باران بارید، پس به خدا سوگند شش روز آفتاب را ندیدیم، تا اینکه جمعه‌ی بعد پیامبر مشغول خطبه بود که همان مرد یا مردی دیگر برخاست و گفت: ای رسول خدا! خانه‌ها ویران شد و راه‌ها بند آمد و جانوران از بین رفتند، پس از خدا بخواه که باران را از ما دور کند! پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از سرعت خسته شدن فرزند آدم تبسّم نمود و سپس با دستانش اشاره کرد و دو یا سه بار فرمود: خدایا! در پیرامون ما و نه بر ما! پس با دستش به هیچ طرفی از آسمان اشاره نمی‌کرد مگر اینکه باز می‌شد، پس ابرها مانند جامه‌ای از مدینه بیرون رفتند و ما در آفتاب از مسجد بیرون رفتیم، پس ابرها از بالای سرمان به اطرافمان پراکنده شدند تا جایی که انگار حلقه‌ای دور ما بود، پیرامون ما باران می‌آمد ولی یک قطره در مدینه فرو نمی‌ریخت، تا خداوند کرامت پیامبرش و اجابت دعای او را به مردم نشان دهد» و روایات دیگری از این دست که قابل إحصا نیست.

۹ . اخبار غیبی

یکی دیگر از معجزات بزرگ رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، اخبار غیبی او بوده که از حدّ احصا بیرون است؛ مانند خبر از خورده شدن پیمان‌نامه‌ی قریش توسّط موریانه هنگامی که مسلمانان در محاصره بودند و خبر از کشته شدن سران قریش به دست مسلمانان و جایی از زمین که جسد هر یک از آنان بر آن خواهد افتاد و خبر از اسرار منافقان که کسی جز خودشان از آن خبر نداشت و خبر از توطئه‌ی عمير بن وهب و صفوان بن أمیّة و هر چیزی که در خلوت میانشان گذشته بود و خبر از خیانت حاطب بن أبي بلتعة و نامه‌ی مخفیانه‌ی او برای قریش پیش از آنکه به دستشان برسد؛ چنانکه در سوره‌ی ممتحنة به آن اشاره شده است و خبر از فتح خیبر به دست علي در حالی که او هنوز در جنگ حضور نداشت و خبر از مسموم بودن گوسفندی که پیرزنی در خیبر هدیه کرده بود، با این سخن که «إِنَّ عُضْوًا مِنْ أَعْضَائِهَا يُخْبِرُنِي أَنَّهَا مَسْمُومَةٌ»[۴۴]؛ «عضوی از اعضاء آن به من خبر می‌دهد که آن مسموم است» و خبر از شهادت زید، جعفر و ابن رواحة در جنگ مؤتة با جزئیّات کامل پیش از اینکه خبر آن به مدینه برسد و خبر از مرگ نجاشی در روز مرگش و کشته شدن خسرو پرویز پیش از اینکه خبر آن به جزیرة العرب برسد و خبر از اینکه نخستین رحلت کننده از اهل بیت او پس از او فاطمه خواهد بود و خبر از فتح ایران و روم توسّط مسلمانان در زمانی که هیچ زمینه و امیدی برای آن وجود نداشت، تا حدّی که منافقان به استهزاء گفتند: «يَعِدُنَا بِكُنُوزِ كِسْرَى وقَيْصَرَ ومَا يَقْدِرُ أَحَدُنَا أَنْ يَخْرُجَ يَتَخَلَّى»[۴۵]؛ «به ما وعده‌ی گنج‌های کسرا و قیصر را می‌دهد، در حالی که کسی از ما نمی‌تواند برای قضای حاجت برود» و خبر از فتح بیت المقدس که حدود پنج سال پس از مرگ او واقع شد و خبر از فتح مصر و سفارش عجیب او به ابو ذر با این مضمون که «إِذَا رَأَيْتَ رَجُلَيْنِ يَخْتَصِمَانِ فِيهَا فِي مَوْضِعِ لَبِنَةٍ فَاخْرُجْ مِنْهَا»[۴۶]؛ «هرگاه دو مرد را در آن دیدی که بر سر جای یک آجر با هم نزاع می‌کنند از آن خارج شو»، پس ابو ذر سال‌ها بعد در فتح مصر مشارکت کرد و در آن ساکن شد، تا اینکه روزی بر عبد الرحمن بن شرحبيل بن حسنة و برادرش ربیعة گذشت و دید که آن دو بر سر جای یک آجر با هم نزاع می‌کنند، پس سخن پیامبر را به یاد آورد و از مصر خارج شد و خبر از طاعون عِمواس که شش سال پس از درگذشت او روی داد و خبر از احوال اویس قرنی در یمن هنگامی که کسی نامش را هم نشنیده بود و خبر از تبعید ابو ذر و درگذشت او در تنهایی و وصف رهگذرانی که بر او نماز می‌گزارند و خبر از پیدایش خوارج و معرّفی سرکرده‌ی آنان و ذکر نشانه‌ای خاص در بدن او و خبر از خروج عایشه بر علي و بانگ سگ‌ها بر او در منطقه‌ای به نام حوأب و خبر از خروج زبیر بر علي در زمانی که از دوستان نزدیک او محسوب می‌شد و خبر از شهادت عمّار به دست گروه باغی و اینکه آخرین بهره‌ی او از دنیا شیری آمیخته به آب است و خبر از جنگ‌های علي با سه گروه ناکثین، قاسطین و مارقین و خبر از تعداد دقیق کسانی که از لشکر علي و لشکر خوارج کشته می‌شوند و خبر از شهادت علي با اصابت ضربتی بر سرش به نحوی که ریشش از خون سرش رنگین می‌شود و خبر از حکومت بنی امیّه پس از او و معرّفی برخی سران آنان با جزئیّاتی شگفت‌آور و خبر از صلح حسن و معاویه و خبر از شهادت حسین در کربلا و خبر از آتش زدن کعبه و خبر از فاجعه‌ی حرّه و خبر از مشارکت جنّ و إنس در قتل عمرو بن حمق خزاعي و خبر از ظهور حجّاج بن یوسف ثقفی و خبر از یورش مغولان و اخباری دیگر که همگی واقع شده است؛ افزون بر اخباری غیبی که در قرآن آمده است و خود شرحی جدا می‌طلبد.

۱۰ . معجزات دیگر

افزون بر همه‌ی این‌ها، معجزات بزرگ دیگری نیز از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مشاهده شده؛ چنانکه به عنوان نمونه، روایت شده است: «خَرَجَ أَبُو طَالِبٍ إِلَى الشَّامِ وَخَرَجَ مَعَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ وَأَشْيَاخٌ مِنْ قُرَيْشٍ، فَلَمَّا أَشْرَفُوا عَلَى الرَّاهِبِ هَبَطُوا فَحَلُّوا رِحَالَهُمْ، فَخَرَجَ إِلَيْهِمِ الرَّاهِبُ، وَكَانُوا قَبْلَ ذَلِكَ يَمُرُّونَ بِهِ فَلَا يَخْرُجُ إِلَيْهِمْ وَلَا يَلْتَفِتُ إِلَيْهِمْ، قَالَ: فَهُمْ يَحِلُّونَ رِحَالَهُمْ فَجَعَلَ يَتَخَلَّلُهُمْ حَتَّى جَاءَ فَأَخَذَ بِيَدِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: هَذَا سَيِّدُ الْعَالَمِينَ، هَذَا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ، هَذَا يَبْعَثُهُ اللَّهُ رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ، فَقَالَ لَهُ أَشْيَاخٌ مِنْ قُرَيْشٍ: مَا عِلْمُكَ؟ فَقَالَ: إِنَّكُمْ حِينَ أَشْرَفْتُمْ مِنَ الْعَقَبَةِ لَمْ يَبْقَ شَجَرٌ وَلَا حَجَرٌ إِلَّا خَرَّ سَاجِدًا وَلَا يَسْجُدُ إِلَّا لِنَبِيٍّ وَإِنِّي لَأَعْرِفُهُ بِخَاتَمِ النُّبُوَّةِ بِأَسْفَلِ مِنْ غُضْرُوفِ كَتِفَيْهِ»[۴۷]؛ «ابو طالب به شام رفت، در حالی که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و برخی شیوخ قریش با او بودند، پس چون به دیر راهبی رسیدند منزل کردند و بارهای خود را گشودند، پس راهب به سوی آنان بیرون آمد، در حالی که قبلاً هرگاه بر او می‌گذشتند به سویشان بیرون نمی‌آمد و به آنان اعتنایی نمی‌کرد، پس از میان آنان گذشت تا اینکه دست رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را گرفت و گفت: این سیّد جهانیان است، این فرستاده‌ی پروردگار جهانیان است، این کسی است که خداوند به عنوان رحمتی برای جهانیان می‌فرستد، پس شیوخ قریش گفتند: تو از کجا می‌دانی؟ گفت: هنگامی که از گردنه گذشتید، هیچ درختی یا سنگی نماند مگر اینکه سجده کرد، در حالی که جز برای پیامبران سجده نمی‌کنند و من او را با مُهر نبوّت که پایین غضروف یکی از دو کتف اوست می‌شناسم» و بسیاری از صحابه مانند أبي بن کعب، أنس بن مالک، جابر بن عبد الله، سهل بن سعد، ابن عباس، ابن عمر، أبو سعيد خدري، عائشة و أم سلمة روایت کرده‌اند: «إِنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ كَانَ يَقُومُ يَوْمَ الجُمُعَةِ إِلَى نَخْلَةٍ، فَقَالَتِ امْرَأَةٌ مِنَ الأَنْصَارِ، أَوْ رَجُلٌ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَلَا نَجْعَلُ لَكَ مِنْبَرًا؟ قَالَ: إِنْ شِئْتُمْ، فَجَعَلُوا لَهُ مِنْبَرًا، فَلَمَّا كَانَ يَوْمَ الجُمُعَةِ دُفِعَ إِلَى الْمِنْبَرِ، فَصَاحَتِ النَّخْلَةُ صِيَاحَ الصَّبِيِّ حَتَّى كادَتْ أَنْ تَنْشَقَّ، ثُمَّ نَزَلَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ فَضَمَّها حَتَّى سَكَنَتْ، وَرَجَعَ إِلَى الْمِنْبَرِ، وَكَانَ إِذَا صَلَّى صَلَّى إِلَيْها»[۴۸]؛ «پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم روزهای جمعه به نخلی تکیه می‌کرد، تا اینکه زنی یا مردی از انصار گفت: ای رسول خدا! آیا برایت منبری نسازیم؟ فرمود: اگر می‌خواهید، پس برای او منبری ساختند، پس چون روز جمعه رسید (از کنار نخل گذشت و) به منبر رفت، پس شیونی مانند شیون کودک از نخل برخاست، به نحوی که نزدیک بود در هم بشکند، تا اینکه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از منبر پایین آمد و آن را در آغوش گرفت تا اینکه آرام شد و سپس به منبر بازگشت و پس از آن هرگاه نماز می‌گزارد به سوی نخل نماز می‌گزارد» و ابو هریرة روایت کرده است: «كُنَّا نُصَلِّي مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ الْعِشَاءَ وَكَانَ يُصَلِّي فَإِذَا سَجَدَ وَثَبَ الْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ عَلَى ظَهْرِهِ، فَإِذَا رَفَعَ رَأْسَهُ أَخَذَهُمَا فَوَضَعَهُمَا وَضْعًا رَفِيقًا، فَإِذَا عادَ عادَا، فَلَمَّا صَلَّى جَعَلَ واحِدًا هَهُنا وَواحِدًا هَهُنا، فَجِئْتُهُ فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَلا أَذْهَبُ بِهِمَا إِلَى أُمِّهِما؟ فَبَرَقَتْ بِرْقَةٌ فَقَالَ: الْحَقَا بِأُمِّكُمَا، فَمَا زَالَا يَمْشِيَانِ فِي ضَوْئِهَا حَتَّى دَخَلَا»[۴۹]؛ «ما به همراه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نماز عشاء را می‌گزاردیم، پس هرگاه به سجده می‌رفت حسن و حسین به پشت او می‌پریدند، پس چون سرش را بر می‌داشت آن دو را به آرامی می‌گرفت و بر زمین می‌گذاشت، پس هر بار که دوباره به سجده می‌رفت همین کار را می‌کردند، پس چون از نماز فارغ شد هر کدام را در یک طرف خود قرار داد، پس من پیش رفتم و گفتم: ای رسول خدا! آیا آن دو را به نزد مادرشان نبرم؟ در این هنگام ناگهان نوری نمایان شد، پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به آن دو فرمود: به نزد مادرتان بروید، پس در روشنایی آن نور روان شدند تا به خانه‌ی خود درآمدند» و روایت شده است: «إِنَّ عُكَّاشَةَ بْنَ مِحْصَنٍ انْقَطَعَ سَيْفُهُ فِي يَوْمِ بَدْرٍ، فَأَعْطَاهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ جِذْلًا مِنْ شَجَرَةٍ، فَعَادَ فِي يَدِهِ سَيْفًا صَارِمًا صَافِيَ الْحَدِيدَةِ شَدِيدَ الْمَتْنِ»[۵۰]؛ «شمشیر عکّاشة بن محصن در میانه‌ی جنگ بدر شکست، پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ریشه‌ی درختی را به او داد، پس در دست او به شمشیری برّان با آهنی خالص و محکم تبدیل شد» و ابن عبّاس روایت کرده است: «دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ مَكَّةَ يَوْمَ الْفَتْحِ عَلَى رَاحِلَتِهِ، فَطَافَ عَلَيْهَا وَحَوْلَ الْبَيْتِ أَصْنَامٌ مَشْدُودَةٌ بِالرَّصَاصِ، فَجَعَلَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ يُشِيرُ بِقَضِيبٍ فِي يَدِهِ إِلَى الْأَصْنَامِ وَيَقُولُ: ﴿جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا فَمَا أَشَارَ إِلَى صَنَمٍ مِنْهَا فِي وَجْهِهِ إلَّا وَقَعَ لِقَفَاهُ، وَلَا أَشَارَ إِلَى قَفَاهُ إلَّا وَقَعَ لِوَجْهِهِ، حَتَّى مَا بَقِيَ مِنْهَا صَنَمٌ إلَّا وَقَعَ»[۵۱]؛ «رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در روز فتح مکّه سوار بر شتر خود به مسجد الحرام داخل شد و دور کعبه طواف کرد، در حالی که پیرامون کعبه بت‌هایی بودند که با گچ محکم شده بودند، پس پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم با عصای خود به سوی بت‌ها اشاره می‌کرد و می‌فرمود: <حق آمد و باطل نابود شد، بی‌گمان باطل نابودشدنی است>، پس به روی هیچ بتی اشاره نمی‌کرد مگر اینکه به پشت می‌افتاد و به پشت هیچ بتی اشاره نمی‌کرد مگر اینکه به روی می‌افتاد، تا اینکه هیچ بتی باقی نماند مگر اینکه افتاد» و معرض بن معيقيب يمامي روایت کرده است: «حَجَجْتُ حَجَّةَ الْوَدَاعِ فَدَخَلْتُ دَارًا بِمَكَّةَ، فَرَأَيْتُ فِيهَا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ وَوَجْهُهُ مِثْلُ دَائِرَةِ الْقَمَرِ، وَسَمِعْتُ مِنْهُ عَجَبًا: جَاءَهُ رَجُلٌ بِغُلَامٍ يَوْمَ وُلِدَ، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: يَا غُلَامُ! مَنْ أَنَا؟ قَالَ: أَنْتَ رَسُولُ اللَّهِ! قَالَ: صَدَقْتَ بَارَكَ اللَّهُ فِيكَ، ثُمَّ إِنَّ الْغُلَامَ لَمْ يَتَكَلَّمْ بَعْدَ ذَلِكَ حَتَّى شَبَّ، قَالَ: قَالَ أَبِي: فَكُنَّا نُسَمِّيهِ: مُبَارَكَ الْيَمَامَةِ»[۵۲]؛ «در حجّة الوداع حاضر بودم، پس در مکّه به خانه‌ای داخل شدم و رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را در آن دیدم که رویش مانند قرص ماه بود و از او چیز عجیبی شنیدم. مردی نوزاد پسری که همان روز متولّد شده بود را به نزد او آورد، پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به او فرمود: ای پسر! من کیستم؟ گفت: تو رسول خدا هستی! فرمود: راست گفتی، خداوند به تو برکت دهد. سپس آن کودک دیگر سخنی نگفت تا اینکه بزرگ شد. راوی می‌گوید: پدرم گفت: ما آن کودک را (که اهل یمامه بود) مبارک یمامه می‌نامیدیم» و عبد الرحمن بن مُعاذ تیمي روایت کرده است: «خَطَبَنَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ وَنَحْنُ بِمِنًى، فَفُتِحَتْ أَسْمَاعُنَا، حَتَّى إِنْ كُنَّا لَنَسْمَعُ مَا يَقُولُ وَنَحْنُ فِي مَنَازِلِنَا»[۵۳]؛ «رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم برای ما خطبه خواند در حالی که در منا بودیم، پس گوش‌هامان گشوده شد، تا حدّی که سخنانش را می‌شنیدیم در حالی که در منازل خود بودیم» و روایات دیگری از این دست که ذکر آن‌ها به درازا می‌انجامد.

از اینجا دانسته می‌شود که معجزات پیامبر خاتم، چه از حیث کمّی و چه از حیث کیفی، کمتر از معجزات پیامبران گذشته نبوده است، اگر بیشتر نبوده باشد؛ جز آنکه مسلمانان -از آغاز تا کنون- چنان مشغول و مبهوت معجزه‌ی جاودان او قرآن کریم بوده‌اند که توجّه کمتری به سایر معجزات او داشته‌اند و این برخی جاهلان را به این توهّم دچار کرده که او معجزه‌ای جز قرآن کریم نداشته است.

↑[۱] . البداية والنهاية لابن كثير، ج۸، ص۵۶۴
↑[۲] . القمر/ ۱-۳
↑[۳] . برای این روایات، بنگرید به: مسند أبي داود الطيالسي، ج۱، ص۲۳۶؛ مسند أحمد، ج۷، ص۳۹؛ صحيح البخاري، ج۵، ص۴۹؛ صحيح مسلم، ج۴، ص۲۱۵۸؛ سنن الترمذي، ج۵، ص۳۹۷؛ أخبار مكة للفاكهي، ج۴، ص۶۳؛ السنن الكبرى للنسائي، ج۱۰، ص۲۸۱؛ مسند أبي يعلى، ج۹، ص۵؛ شرح مشكل الآثار للطحاوي، ج۲، ص۱۷۷؛ المسند للشاشي، ج۲، ص۱۸۹؛ معجم ابن الأعرابي، ج۲، ص۸۷۲؛ صحيح ابن حبان، ج۱۴، ص۴۲۲؛ المستدرك على الصحيحين للحاكم، ج۲، ص۵۱۲؛ دلائل النبوة لأبي نعيم الأصبهاني، ص۲۷۹؛ دلائل النبوة للبيهقي، ج۲، ص۲۶۲.
↑[۴] . تفسير ابن كثير، ج۷، ص۴۳۷
↑[۵] . به عنوان نمونه، بنگرید به: دلائل النبوة از أبو نعیم اصفهاني، دلائل النبوة از بیهقي، دلائل النبوة از إسماعیل اصفهاني، دلائل النبوة از فريابي و تثبيت دلائل النبوة از قاضي عبد الجبّار.
↑[۶] . الإسراء/ ۱
↑[۷] . النّجم/ ۱۳-۱۸
↑[۸] . مسند أحمد، ج۵، ص۴۷۶؛ مسند الحارث، ج۱، ص۱۶۷؛ السنن الكبرى للنسائي، ج۱۰، ص۱۴۷؛ مسند أبي يعلى، ج۵، ص۱۰۸
↑[۹] . مسند البزار، ج۸، ص۴۰۹؛ المعجم الكبير للطبراني، ج۷، ص۲۸۲؛ الجزء الأول والثاني من فوائد ابن بشران، ص۲۲۶؛ دلائل النبوة للبيهقي، ج۲، ص۳۵۷؛ دلائل النبوة لإسماعيل الأصبهاني، ص۱۴۴
↑[۱۰] . السيرة النبوية لابن هشام، ج۲، ص۳۶؛ الفوائد المنتقاة الحسان للخلعي، ج۱، ص۱۶۴؛ الكامل في التاريخ لابن الأثير، ج۱، ص۶۵۴؛ الخصائص الكبرى للسيوطي، ج۱، ص۲۵۷
↑[۱۱] . آل عمران/ ۱۲۴-۱۲۵
↑[۱۲] . الأنفال/ ۹-۱۰
↑[۱۳] . الأنفال/ ۱۲
↑[۱۴] . مغازي الواقدي، ج۱، ص۷۶؛ دلائل النبوة للبيهقي، ج۳، ص۵۷
↑[۱۵] . الطبقات الكبرى لابن سعد (متمم الصحابة، الطبقة الرابعة)، ص۴۴۳؛ تاريخ الطبري، ج۱۱، ص۵۱۷؛ المستدرك على الصحيحين للحاكم، ج۳، ص۵۶۱
↑[۱۶] . مغازي الواقدي، ج۱، ص۷۶؛ السيرة النبوية لابن هشام، ج۲، ص۲۰۰؛ التاريخ الكبير لابن أبي خيثمة (السفر الثاني)، ج۲، ص۶۴۹؛ الكنى والأسماء للدولابي، ج۱، ص۴۰؛ معرفة الصحابة لأبي نعيم الأصبهاني، ج۵، ص۲۴۵۱؛ دلائل النبوة للبيهقي، ج۳، ص۸۱
↑[۱۷] . تاريخ الطبري، ج۲، ص۴۵۴؛ المعجم الكبير للطبراني، ج۶، ص۷۴؛ المستدرك على الصحيحين للحاكم، ج۳، ص۴۶۳؛ معرفة الصحابة لأبي نعيم الأصبهاني، ج۳، ص۳۰۸؛ دلائل النبوة للبيهقي، ج۳، ص۵۶؛ دلائل النبوة لإسماعيل الأصبهاني، ص۲۲۸
↑[۱۸] . السيرة النبوية لابن هشام، ج۲، ص۲۰۰؛ مسند أحمد، ج۳۹، ص۱۹۵؛ الكنى والأسماء للدولابي، ج۱، ص۲۰۷؛ تاريخ الطبري، ج۲، ص۴۵۳؛ دلائل النبوة لأبي نعيم الأصبهاني، ص۴۷۲
↑[۱۹] . مغازي الواقدي، ج۱، ص۷۹؛ دلائل النبوة للبيهقي، ج۳، ص۵۸
↑[۲۰] . مغازي الواقدي، ج۱، ص۷۹؛ دلائل النبوة للبيهقي، ج۳، ص۶۰
↑[۲۱] . الطبقات الكبرى لابن سعد، ج۴، ص۱۲؛ مسند أحمد، ج۵، ص۳۳۴؛ تاريخ الطبري، ج۲، ص۴۶۳؛ دلائل النبوة لأبي نعيم الأصبهاني، ص۴۷۱
↑[۲۲] . مغازي الواقدي، ج۱، ص۷۷؛ السيرة النبوية لابن هشام، ج۲، ص۲۰۰؛ تاريخ الطبري، ج۲، ص۴۵۳؛ دلائل النبوة لأبي نعيم الأصبهاني، ص۴۷۲؛ دلائل النبوة للبيهقي، ج۳، ص۵۲
↑[۲۳] . گفته می‌شود که نام اسب جبرئیل است.
↑[۲۴] . شرح مشكل الآثار للطحاوي، ج۳، ص۹۲؛ الكافي للكليني، ج۴، ص۵۶۲؛ المعجم الكبير للطبراني، ج۲۴، ص۱۴۴؛ من لا يحضره الفقيه لابن بابويه، ج۱، ص۲۰۳؛ الإرشاد للمفيد، ج۱، ص۳۴۵؛ الثالث من فوائد أبي عثمان البحيري، ص۳۴؛ مناقب علي لابن المغازلي، ج۱، ص۱۵۲؛ تاريخ دمشق لابن عساكر، ج۴۲، ص۳۱۴؛ التدوين في أخبار قزوين للرافعي، ج۲، ص۲۳۶؛ إمتاع الأسماع للمقريزي، ج۵، ص۲۷
↑[۲۵] . ص/ ۳۲-۳۳
↑[۲۶] . شرح مشكل الآثار للطحاوي، ج۳، ص۹۶
↑[۲۷] . مسند أبي داود الطيالسي، ج۳، ص۲۹۴؛ الطبقات الكبرى لابن سعد، ج۲، ص۹۸؛ مصنف ابن أبي شيبة، ج۷، ص۳۸۶؛ مسند أحمد، ج۲۲، ص۳۹۸؛ مسند الدارمي، ج۱، ص۱۷۵؛ صحيح البخاري، ج۴، ص۱۹۳؛ مستخرج أبي عوانة، ج۴، ص۴۲۸؛ دلائل النبوة للبيهقي، ج۴، ص۱۱۶
↑[۲۸] . مستخرج أبي عوانة، ج۵، ص۱۳۶؛ المعجم الأوسط للطبراني، ج۴، ص۲۸۵؛ دلائل النبوة للبيهقي، ج۴، ص۱۲۳
↑[۲۹] . مصنف ابن أبي شيبة، ج۶، ص۳۱۶؛ مسند أحمد، ج۷، ص۴۰۱؛ مسند الدارمي، ج۱، ص۱۷۶؛ صحيح البخاري، ج۴، ص۱۹۴؛ سنن الترمذي، ج۵، ص۵۹۷؛ مسند أبي يعلى، ج۹، ص۲۵۳؛ صحيح ابن خزيمة، ج۱، ص۱۰۲؛ شرح مشكل الآثار للطحاوي، ج۹، ص۵؛ دلائل النبوة للبيهقي، ج۶، ص۶۲
↑[۳۰] . الطبقات الكبرى لابن سعد (متمم الصحابة، الطبقة الرابعة)، ص۷۷۳؛ المعرفة والتاريخ للفسوي، ج۲، ص۴۹۵؛ مسند الحارث، ج۲، ص۶۲۶؛ المعجم الكبير للطبراني، ج۵، ص۲۶۲؛ معرفة الصحابة لأبي نعيم الأصبهاني، ج۳، ص۲۰۶؛ دلائل النبوة للبيهقي، ج۴، ص۱۲۶
↑[۳۱] . موطأ مالك، ج۲، ص۱۰۳؛ المنتخب من مسند عبد بن حميد، ص۳۷۱؛ صحيح البخاري، ج۴، ص۱۹۳؛ صحيح مسلم، ج۳، ص۶۱۲؛ تركة النبي لحماد بن إسحاق، ص۶۴؛ سنن الترمذي، ج۵، ص۵۹۵؛ السنن الكبرى للنسائي، ج۶، ص۲۱۱؛ مستخرج أبي عوانة، ج۵، ص۱۷۸؛ دلائل النبوة لأبي نعيم الأصبهاني، ص۴۱۶؛ دلائل النبوة للبيهقي، ج۶، ص۸۸
↑[۳۲] . صحيح البخاري، ج۵، ص۱۰۸؛ صحيح مسلم، ج۳، ص۶۱۰؛ مستخرج أبي عوانة، ج۵، ص۱۷۷؛ المستدرك على الصحيحين للحاكم، ج۳، ص۳۲؛ دلائل النبوة للبيهقي، ج۳، ص۴۲۲
↑[۳۳] . مصنف ابن أبي شيبة، ج۶، ص۳۶۹؛ مسند إسحاق بن راهويه، ج۱، ص۲۵۳؛ مسند أحمد، ج۳، ص۱۶۰؛ صحيح البخاري، ج۵، ص۱۸؛ صحيح مسلم، ج۴، ص۸۷۱؛ صحيح ابن حبان، ج۱۵، ص۳۸۲؛ دلائل النبوة للبيهقي، ج۴، ص۲۰۶
↑[۳۴] . سيرة ابن إسحاق، ص۳۲۸؛ مغازي الواقدي، ج۱، ص۲۴۲؛ السيرة النبوية لابن هشام، ج۲، ص۸۲؛ الطبقات الكبرى لابن سعد، ج۱، ص۱۸۷؛ مسند أبي يعلى، ج۳، ص۱۲۰؛ تاريخ الطبري، ج۲، ص۵۱۶؛ معرفة الصحابة لأبي نعيم الأصبهاني، ج۴، ص۲۳۳۹؛ دلائل النبوة للبيهقي، ج۳، ص۲۵۱
↑[۳۵] . صحيح ابن حبان، ج۱۴، ص۴۳۹؛ جزء ابن باكويه، ص۱۱؛ معرفة الصحابة لأبي نعيم الأصبهاني، ج۴، ص۲۰۳۶
↑[۳۶] . مسند أحمد، ج۲۸، ص۴۸۰؛ عمل اليوم والليلة لابن السني، ص۵۸۱؛ المستدرك على الصحيحين للحاكم، ج۱، ص۷۰۷؛ دلائل النبوة للبيهقي، ج۶، ص۱۶۷؛ فوائد الحنائي، ج۱، ص۵۳۷
↑[۳۷] . مصنف ابن أبي شيبة، ج۵، ص۴۵؛ الآحاد والمثاني لابن أبي عاصم، ج۵، ص۹۱؛ المعجم الكبير للطبراني، ج۴، ص۲۵؛ دلائل النبوة لأبي نعيم الأصبهاني، ص۶۱۴؛ دلائل النبوة للبيهقي، ج۶، ص۱۷۳
↑[۳۸] . نهج البلاغة للشريف الرضي، الخطبة ۱۹۲ (القاصعة)؛ أعلام النبوة للماوردي، ص۱۴۴
↑[۳۹] . مسند أبي يعلى، ج۴، ص۲۳۶؛ صحيح ابن حبان، ج۱۴، ص۴۵۴؛ المعجم الكبير للطبراني، ج۱۲، ص۱۰۰؛ دلائل النبوة لأبي نعيم الأصبهاني، ص۳۹۳
↑[۴۰] . مسند الدارمي، ج۱، ص۱۶۶؛ أخبار مكة للفاكهي، ج۳، ص۳۹۶؛ صحيح ابن حبان، ج۱۴، ص۴۳۴؛ المعجم الكبير للطبراني، ج۱۲، ص۴۳۱؛ دلائل النبوة للبيهقي، ج۶، ص۱۴
↑[۴۱] . سيرة ابن إسحاق، ص۲۸۰؛ مسند أحمد، ج۱۸، ص۳۱۵؛ المنتخب من مسند عبد بن حميد، ص۲۷۷؛ شرح مشكل الآثار للطحاوي، ج۱۵، ص۴۸۰؛ فنون العجائب لأبي سعيد النقاش، ص۳۰؛ أمالي ابن بشران (الجزء الثاني)، ص۱۱؛ دلائل النبوة للبيهقي، ج۶، ص۴۲۷
↑[۴۲] . مسند ابن أبي شيبة، ج۱، ص۱۷۷؛ مسند أحمد، ج۷، ص۱۸۰؛ صحيح البخاري، ج۲، ص۲۶؛ صحيح مسلم، ج۴، ص۲۱۵۵؛ سنن الترمذي، ج۵، ص۳۷۹؛ السنن الكبرى للنسائي، ج۱۰، ص۲۵۳؛ مسند أبي يعلى، ج۹، ص۷۸؛ دلائل النبوة للبيهقي، ج۲، ص۳۲۵
↑[۴۳] . الطبقات الكبرى لابن سعد، ج۱، ص۱۷۶؛ مسند أحمد، ج۲۱، ص۲۵۸؛ صحيح البخاري، ج۲، ص۲۹؛ سنن أبي داود، ج۱، ص۳۰۴؛ سنن النسائي، ج۳، ص۱۵۹؛ مسند أبي يعلى، ج۷، ص۲۸؛ صحيح ابن خزيمة، ج۲، ص۳۳۸؛ مستخرج أبي عوانة، ج۲، ص۱۱۵؛ دلائل النبوة للبيهقي، ج۶، ص۱۴۰
↑[۴۴] . مغازي الواقدي، ج۲، ص۶۷۸؛ الطبقات الكبرى لابن سعد، ج۲، ص۲۰۰؛ مسند الدارمي، ج۱، ص۲۰۷؛ سنن أبي داود، ج۴، ص۱۷۴؛ المعجم الكبير للطبراني، ج۲، ص۳۴؛ المستدرك على الصحيحين للحاكم، ج۴، ص۱۲۲؛ دلائل النبوة لأبي نعيم الأصبهاني، ص۱۹۶؛ دلائل النبوة للبيهقي، ج۴، ص۲۶۰
↑[۴۵] . مغازي الواقدي، ج۱، ص۴۵۹؛ السيرة النبوية لابن هشام، ج۲، ص۳۶۵؛ المحبر لابن حبيب البغدادي، ص۴۶۸؛ أنساب الأشراف للبلاذري، ج۱، ص۲۷۶؛ تاريخ الطبري، ج۲، ص۲۳۸؛ الكافي للكليني، ج۸، ص۲۱۶؛ المعجم الكبير للطبراني، ج۳، ص۱۶۶؛ دلائل النبوة للبيهقي، ج۳، ص۴۰۲
↑[۴۶] . مسند أحمد، ج۳۵، ص۴۰۹؛ صحيح مسلم، ج۴، ص۹۷۰؛ تاريخ المدينة لابن شبة، ج۳، ص۱۱۷؛ شرح مشكل الآثار للطحاوي، ج۶، ص۱۳۶؛ دلائل النبوة للبيهقي، ج۶، ص۳۲۱
↑[۴۷] . مصنف ابن أبي شيبة، ج۶، ص۳۱۷؛ سنن الترمذي، ج۵، ص۵۹۰؛ تاريخ الطبري، ج۲، ص۲۷۸؛ المستدرك على الصحيحين للحاكم، ج۲، ص۶۷۲؛ دلائل النبوة لأبي نعيم الأصبهاني، ص۱۷۰؛ دلائل النبوة للبيهقي، ج۲، ص۲۴
↑[۴۸] . مسند الشافعي، ص۶۵؛ الطبقات الكبرى لابن سعد، ج۱، ص۲۵۲؛ مصنف ابن أبي شيبة، ج۶، ص۳۱۹؛ مسند أحمد، ج۵، ص۳۹۹؛ مسند الدارمي، ج۱، ص۱۷۷؛ صحيح البخاري، ج۴، ص۱۹۵؛ سنن الترمذي، ج۲، ص۳۷۹؛ صحيح ابن خزيمة، ج۳، ص۱۴۰؛ شرح مشكل الآثار للطحاوي، ج۱۰، ص۳۸۶؛ دلائل النبوة لأبي نعيم الأصبهاني، ص۴۰۲؛ دلائل النبوة للبيهقي، ج۶، ص۶۶
↑[۴۹] . الطبقات الكبرى لابن سعد (متمم الصحابة، الطبقة الخامسة)، ج۱، ص۳۸۱؛ فضائل الصحابة لأحمد بن حنبل، ج۲، ص۷۸۵؛ أحاديث منتخبة من كتاب أمارات النبوة للجوزجاني، ص۴۰۰؛ الجزء الأول من أمالي أبي إسحاق، ص۴۰؛ المستدرك على الصحيحين للحاكم، ج۳، ص۱۸۳؛ دلائل النبوة للبيهقي، ج۶، ص۷۶
↑[۵۰] . الجامع لمعمر بن راشد، ج۱۱، ص۲۷۹؛ الطبقات الكبرى لابن سعد، ج۱، ص۱۸۸؛ معرفة الصحابة لأبي نعيم الأصبهاني، ج۴، ص۲۲۳۷؛ دلائل النبوة للبيهقي، ج۳، ص۲۳۲
↑[۵۱] . مغازي الواقدي، ج۲، ص۸۳۲؛ السيرة النبوية لابن هشام، ج۲، ص۴۱۷
↑[۵۲] . معجم الصحابة لابن قانع، ج۳، ص۱۳۴؛ معرفة الصحابة لأبي نعيم الأصبهاني، ج۵، ص۲۶۵۰؛ دلائل النبوة للبيهقي، ج۶، ص۵۹
↑[۵۳] . الطبقات الكبرى لابن سعد، ج۲، ص۱۸۵؛ سنن أبي داود، ج۲، ص۱۹۸؛ المعرفة والتاريخ للفسوي، ج۱، ص۲۸۵؛ دلائل النبوة لأبي نعيم الأصبهاني، ص۴۴۱؛ حجة الوداع لابن حزم، ص۱۹۳
پایگاه اطّلاع‌رسانی دفتر منصور هاشمی خراسانی بخش پاسخگویی به پرسش‌ها
هم‌رسانی
این مطلب را با دوستان خود به اشتراک گذارید، تا به گسترش علم و معرفت دینی کمک کنید. شکرانه‌ی یاد گرفتن یک نکته‌ی جدید، یاد دادن آن به دیگران است‌.
رایانامه
تلگرام
فیسبوک
توییتر
اگر با زبان دیگری آشنایی دارید، می‌توانید این مطلب را به آن ترجمه کنید. [فرم ترجمه]
نوشتن پرسش
کاربر گرامی! شما می‌توانید پرسش‌های خود درباره‌ی آثار و اندیشه‌های علامه منصور هاشمی خراسانی را در فرم زیر بنویسید و برای ما ارسال کنید تا در این بخش پاسخ داده شود.
توجّه: ممکن است که نام شما به عنوان نویسنده‌ی پرسش، در پایگاه نمایش داده شود.
توجّه: از آنجا که پاسخ ما به پست الکترونیک شما ارسال می‌شود و لزوماً بر روی پایگاه قرار نمی‌گیرد، لازم است که آدرس خود را به درستی وارد کنید.
لطفاً به نکات زیر توجّه فرمایید:
۱ . ممکن است که به پرسش شما در پایگاه پاسخ داده شده باشد. از این رو، بهتر است که پیش از نوشتن پرسش خود، پرسش‌ها و پاسخ‌های مرتبط را مرور یا از امکان جستجو در پایگاه استفاده کنید.
۲ . از ثبت و ارسال پرسش جدید پیش از دریافت پاسخ پرسش قبلی، خودداری کنید.
۳ . از ثبت و ارسال بیش از یک پرسش در هر نوبت، خودداری کنید.
۴ . اولویّت ما، پاسخگویی به پرسش‌های مرتبط با امام مهدی علیه السلام و زمینه‌سازی برای ظهور اوست؛ چراکه در حال حاضر، از هر چیزی مهم‌تر است.