کسانی که به اسلام باور دارند میدانند که آن دینی کامل و سعادتبخش است و ظرفیّت حلّ مشکلات مادّی و معنوی مسلمانان را دارد و اگر تاکنون این مشکلات را حل نکرده، به خاطر آن بوده که تاکنون یا عینش چنانکه هست اقامه نشده یا کلّ آن با همهی اجزائش تحقّق نیافته است. از این رو، آنان را چارهای نیست جز اینکه تحقّق عین اسلام و کلّ آن را آرمان خود قرار دهند و برای نیل به آن تلاش کنند و این معنای بازگشت به اسلام است. [بازگشت به اسلام، ص۱۰۲]
اقامهی اسلام، هنگامی موجب نیل به سعادت و رهایی از مشکلات است که عین آن اقامه شود؛ با توجه به اینکه همهی عقاید و احکامی که به اسلام نسبت داده میشود، از اسلام نیست... از این روست که خداوند به تأکید فرموده است: ﴿أَلَا لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ﴾؛ «آگاه باشید که دین خالص برای خداوند است»؛ به این معنا که دین غیر خالص، برای خداوند نیست و به او نسبت داده نمیشود، اگرچه بخشی از آن، از او صادر شده باشد؛ چراکه آنچه از خداوند صادر شده، در واقع یک مجموعهی پاک بوده و مجموعهی ناپاکی که از آلایش ارادهی خداوند با غیر او برآمده، از او صادر نشده است و با این وصف، وجود برخی عناصر اصیل در آن، برای انتسابش به خداوند، کافی نیست؛ چراکه خداوند پاکیزه است و از هر چیز غیر پاکیزه، تنزیه میشود. به علاوه، آن عناصر اصیل، به عناصر دیگر وابسته و پیوستهاند و در کنار آنها، یک مجموعهی واحد را تشکیل میدهند و به سبب همین آمیختگی و ارتباط تنگاتنگ، نتایج مورد ارادهی خداوند را در پی ندارند و با این وصف، گویی که در عمل عناصری اصیل نیستند... از اینجا دانسته میشود که اسلام، هرگاه به عقاید و احکامی غیر اصیل آمیخته باشد، در کل نسبتی با خداوند ندارد و عمل به آن، مجزی نیست؛ زیرا چیزی که از تلفیق عناصر اسلامی و عناصر غیر اسلامی پدید آمده است، در واقع اسلام نیست، بل اختراع جدیدی است که تسامحاً اسلام نامیده میشود و تبعاً إقامهی آن، إقامهی اسلام نیست، اگرچه عرفاً اقامهی اسلام شمرده شود. [بازگشت به اسلام، ص۱۰۲-۱۰۳]
افزون بر اقامهی عین اسلام به صورت خالص و بر کنار از عقاید و احکام غیر حقیقی، اقامهی کلّ اسلام به صورت کامل و بر کنار از تجزیه و تبعیض، ضروری است؛ زیرا اسلام، یک مجموعهی مرتبط و به همپیوسته، مانند یک نظام دقیق و زنجیرهی حلقه در حلقه است که هر جزء آن با نظر به جزء دیگرش، تشریع شده، به نحوی که قطع نظر از آن، قابل تشریع نبوده و چه بسا تشریع آن، ناقض غرض بوده است؛ مانند دانههای تسبیح که هر یک به اعتبار جزئی از کل ساخته شده است و هیچ یک به تنهایی ارزشی ندارد و جز در قالب کل سودمند نیست و با این وصف، وجود اجزاء آن، در ضمن وجود کلّ آن است و با زوال کلّ آن، اجزاء آن نیز از بین میرود. به همین ترتیب، اجزاء اسلام نیز به اعتبار کلّ آن، تشریع شده است و جز در صورت اقامهی کلّ آن، سودمند نیست، بلکه چه بسا در صورت عدم اقامهی کلّ آن، اقامهی اجزائی از آن به تنهایی، زیانبار است؛ مانند داروهایی که طبیب، با نظر به ترکیبشان با یکدیگر تجویز کرده و استعمال برخی از آنها جدا از برخی دیگر، خطرناک است. [بازگشت به اسلام، ص۱۰۳-۱۰۴]
اقامهی اسلام، هنگامی موجب نیل به سعادت و رهایی از مشکلات است که همهی آن به منزلهی حکمی واحد، اقامه شود؛ با توجه به اینکه اسلام حقیقتاً نیز حکمی واحد است و اجزاء موجود در آن، مانند اجزاء موجود در یک دستگاهند که به رغم تعدّد، دستگاهی واحد را به وجود میآورند و عدم کارکرد هر یک از آنها، بر کارکرد سایر اجزاء تأثیر میگذارد و کلّ دستگاه را از حرکت باز میدارد. [بازگشت به اسلام، ص۱۰۶]
تنها وجهی که میتوان برای عدم امکان عمل به کلّ اسلام یاد کرد، عدم امکان علم به کلّ آن است؛ با توجه به اینکه علم به کلّ اسلام، برای عمل به کلّ آن ضروری است و البته تنها برای کسی ممکن است که آن را تشریع کرده است و با این وصف، علم مسلمانان به کلّ آن و تبعاً عملشان به کلّ آن، ممکن نیست. اما حق آن است که این وجه نیز مردود است؛ چراکه مسلّماً خداوند، عمل به کلّ اسلام را بر مسلمانان واجب ساخته است و با این وصف، از توقّف آن بر علم به کلّ اسلام، تنها لزوم تعلیم کلّ اسلام بر خداوند لازم میآید، نه رفع وجوب عمل به کلّ آن؛ به این معنا که با توجه به لزوم عمل به کلّ اسلام و توقّفش بر علم به کلّ آن و انحصار ذاتی این علم به خداوند، بر خداوند لازم است که به نحوی از انحاء، علم به کلّ آن را برای مسلمانان ممکن کند تا عذری در برابر او برای عمل نکردن به کلّ اسلام و تبعاً وقوع در شقاوت و مشکلات، نداشته باشند. روشن است که این تعلیم، اجتنابناپذیر و قطعی است و با این وصف، به دو صورت ممکن است: یا خداوند همهی مسلمانان را مستقیماً به کلّ اسلام عالم میسازد و یا برخی از آنان را برای این امر بر میگزیند تا دیگران به نحو غیر مستقیم، علم به کلّ اسلام را از آنان فرا گیرند. از آنجا که مسلّم است خداوند همهی مسلمانان را مستقیماً به کلّ اسلام عالم نساخته، معلوم میشود که برخی از آنان را به کلّ اسلام عالم ساخته و تبعاً بر دیگران واجب است که آنان را بشناسند و از آنان تعلیم پذیرند... چنین کسانی، به اعتبار نیابتشان از خداوند در تعلیم کلّ اسلام، خلیفهی خداوند در میان مسلمانان شمرده میشوند. [بازگشت به اسلام، ص۱۰۷]
به سخنم گوش فرا دهید تا معرفت یابید و در آن بیندیشید تا حکمت اندوزید؛ چراکه شما را با آن پرورش میدهم همان طور که باغبان درخت میوه را؛ تا از شما گروهی بسازم کفایت کننده برای آنکه خلیفهی خدا را در زمین کفایت کنند. همانا شما آفریده شدهاید برای آخرت و نه برای دنیا؛ پس برای آخرت کار کنید و خود را دلبستهی دنیا نسازید. مثل شما مثل سوارهی دریاست که کشتیاش در توفان غرق شد؛ پس خود را به تختهای آویخت تا به جزیرهای ناشناخته افتاد. پس چون به هوش آمد و در آن سیر کرد، دریافت که آن جزیرهای غیر مسکون است که در آن حیواناتی درندهاند و جز اندکی آب و غذا یافت نمیشود. من را خبر دهید از او که آیا به این جزیره دل میبندد و مشغول میشود به ساختن عمارتها -چنانکه گویی برای همیشه در آن خواهد ماند- یا اینکه بسنده میکند به یافتن پناهگاهی و مشغول میشود به ساختن کشتی و گرفتن توشهای تا خود را نجات دهد؟! [نامهی ششم]
ما در زمانی زندگی میکنیم که جلوههای دنیا فزونی یافته و فتنه و آشوب فراگیر شده است. مردم خدا را فراموش کردهاند و او نیز آنان را از یاد برده است. در چنین هنگامهی بلاخیزی تنها کسانی دنیا را دگرگون توانند ساخت که دنیا آنها را دگرگون نساخته باشد... هنگامی که مردم به دنیا مشغول شدهاند، شما به آخرت مشغول شوید تا از آنها امتیاز یابید. غصّهی دنیا را نخورید؛ چراکه دنیا غصّهی شما را نمیخورد. آن را واگذارید تا چراگاه کسانی باشد که به آیتهای خداوند ایمان نمیآورند و میان انسانیّت و بهیمیّت فرقی نمیگذارند. آنها برای آنند و آن برای آنهاست. مثل آنها مثل کودکی است که در ساحل دریا بازی میکند و برای خود از ماسه بناها میسازد و میپندارد که باقی خواهند ماند، ولی ناگاه موجی میرسد و همه را خراب میکند؛ پس کودک افسوس میخورد و با حسرت به ماسهها مینگرد که چه اندازه رنج بیهوده کشیده است! [نامهی ششم]
کجا هستند یاران راستین من؟ کجا هستند کسانی که چون مسیح دنیا را پشت سر انداختند و از هر تعلّقی به آن آزاد گردیدند؟ کجا هستند کسانی که با مرگ همنشین بودند و خدا را در پیش روی خود میدیدند؟ از هول آتش چنان میگریستند که گویی مادرانِ فرزندمرده بودند! به اطراف آسمان چنان مینگریستند که میپنداشتی فرشتگان را در جای جای آن میبینند! خدا را میپرستیدند و از پرستش طاغوت میپرهیختند. از پیشوای خود فرمان میبردند و در یاری او از هم پیشی میگرفتند. تو گویی تختههای فولاد بودند یا کوههای سر به فلک کشیده! وقتی در صفوف خود به سوی دشمن میتاختند، تو گویی گردباد و توفان شن به راه میانداختند! رفتار خود را زیر نظر داشتند و وقت هر سخن را میشناختند. به مکارم اخلاق آراسته بودند و از رذائل بزرگ وارسته. در زمین گمنام و ناشناخته بودند و در آسمان معروف و پرآوازه. گرد و خاک بر آنها نشسته بود و رنگ رخسارشان پریده بود. در میان شبها چنان بودند که گویی کندوهای عسلاند! در نماز و استغفار و خواندن قرآن صبح میکردند و در علم و جهاد و خدمت به مردم شب. نه خسته میشدند و نه تردید میکردند. خدایشان بیامرزد. روزگار خود را گذراندند و رفتند. اکنون شما برای ما ماندهاید. پس بکوشید که جانشینان نیکو باشید برای آنها و به آنها اقتدا کنید و بدانید که فرج را نخواهید دید مگر آن گاه که این گونه باشید. [نامهی ششم]
برگی از درخت دین نمیکَنند ولی ریشهی آن را از بیخ در میآورند! خَس را از چشم مردم بر میگیرند، ولی کاج را در چشم خود وا میگذارند! مگس را از پشت مردم میپرانند، ولی شتر را بر پشت خود حمل میکنند! ظاهر خویش را میآرایند، ولی باطن خویش را میآلایند! در أنظار مردم از عسل شیرینترند، ولی در پشت دیوارها از حنظل تلخترند! حقیقت را دوست میدارند، ولی نه به اندازهی قدرت و معرفت را دوست میدارند، ولی نه به اندازهی شهرت! آخرت را برای دیگران میخواهند و دنیا را برای خود! خود را از آنچه هستند بزرگتر میپندارند و دیگران را از آنچه هستند کوچکتر میشمارند! خدا را برای خود میخواهند و خود را برای خدا نمیخواهند! حکمت را با جهالت برابر میدانند و نور را با ظلمت یکسان میشمارند! چاپلوسیِ جاهلان آنان را فریب داده و القاب باشکوه آنان را خوش آمده است! مصلحت را بر شریعت مقدّم میدارند و منفعت را بر سرِ حقیقت مینشانند! گمان نمیکنند حقیقت در چیزی باشد که منکر آنند و میپندارند ورای آنچه بدان دست یافتهاند چیزی نیست! به خدا سوگند، اینان پا به پای عالمان امّتهای گذشته رفتهاند، جز اینکه آنان، الفاظِ شریعت را تحریف میکردند و اینان، معانیِ آن را تحریف میکنند! زنهار! از اینان بر حذر باشید که شما را گمراه نکنند همان گونه که عالمان امّتهای گذشته آنان را گمراه کردند! [نامهی هفتم]
هلا ای مردم! بیمناک باشید؛ چراکه شما بدون هدایتی از جانب خدا دینداری کردهاید و به راههایی ناشناخته گام نهادهاید و در گیر و دار دگرگونیهای زمان رنگ باختهاید و در کشاکش فتنههای جهان در هم شکستهاید و اکنون پیرو کسانی شدهاید که خداوند پیروی آنان را از شما نخواسته است؛ پس اولیائتان شما را از نور به تاریکی بیرون آوردهاند و برایتان در دین چیزی را تشریع کردهاند که خداوند به آن اذن نداده... به راستی که بیم دهنده بیم داد و حق شناخته شد و باطل رسوا گردید، ولی بیشتر مردم شناسا و پذیرای حق نیستند. البته اگر شناخت و پذیرش آن با اهواء آنان سازگار بود و دنیای کسی را به خطر نمیانداخت، همگان آن را میشناختند و میپذیرفتند و دو کس دربارهی آن اختلاف نمیکردند، امّا حق بر خلاف پسندهای دیرینهی مردم در میآید و باورهای بیبنیاد آنان را که چون تار عنکبوت سست است، فرو میریزد و داشتههای دنیوی آنان را در معرض خطر قرار میدهد و اینجاست که شناسای حق کم میشود و پذیرای آن کاستی میپذیرد. [نامهی هشتم]
ترجمهی گفتار: یکی از یارانمان ما را خبر داد، گفت: شنیدم منصور هاشمی خراسانی میفرماید: مردم را از امامی عادل از ذرّیّهی ابراهیم علیه السلام که خداوند او را قرار داده است، چارهای نیست و این عهدی است که خداوند با او بسته است هنگامی که او را با کلماتی آزمود، پس آنها را به پایان رساند: «فرمود: هرآینه من تو را امامی برای مردم قرار دهندهام، گفت: و از ذرّیّهام نیز، فرمود: عهد من به ستمکاران نمیرسد»، پس هر کس بمیرد در حالی که این امام را نمیشناسد، به مرگ جاهلیّت مرده است! آگاه باشید که او ابو بکر بغدادی یا محمّد عمر قندهاری یا فلانی یا فلانی -پس هیچ یک از امامان قوم را باقی نگذاشت مگر اینکه نام برد- نیست، بلکه او مهدی است! سپس به سرودهی دعبل بن علی خزاعی تمثّل جست و فرمود: خروج امامی که ناچار خارج خواهد شد/ با نام خدا و برکات او قیام خواهد کرد/ در میان ما هر حقّ و باطلی را از هم جدا خواهد ساخت/ و خوبیها و بدیها را جزا خواهد داد/ پس ای نفس! دلآرام و شادمان باش/ زیرا هر چیزی که آمدنی است دور نیست! [فقرهی ۱ از گفتار هفتم]
ترجمهی گفتار: یکی از یارانمان ما را خبر داد، گفت: در محلّه مردی از اهل علم ساکن بود که حُسن خُلق و حُسن عبادتی داشت، پس روزی منصور به او نظری افکند، پس بر او رقّت کرد، پس برای او نوشت: ای فلانی! هرآینه چیزی که تو بر آن هستی خوب است و من را خوش میآید، جز آنکه برای تو معرفتی نیست، پس برو و معرفت طلب کن! آیا یکی از شما شرم نمیکند که چهل سال زندگی میکند در حالی که امام زمان خود را نمیشناسد تا اینکه به مرگ جاهلی میمیرد؟! [فقرهی ۲ از گفتار هفتم]
ترجمهی گفتار: یکی از یارانمان ما را خبر داد، گفت: شنیدم منصور میفرماید: هر کس خدا را دینداری کند در حالی که امامی از جانب خدا که کتابش را تعلیم دهد و حدودش را بر پا دارد نمیشناسد، پس دینداری او پذیرفته نیست و او گمراهی است که در زمین سرگردان است، مانند گوسفندی که چوپان و گلهی خود را گم کرده است، پس روزِ خود را در کوهها به سرگردانی میگذراند، پس چون شب او را فرا میرسد چشمش به گلهی دیگری از گوسفندان میافتد و میپندارد که آن گلهی اوست، پس به سوی آن میآید و همراه آن در آغلش بیتوته میکند، تا آن گاه که صبح میشود و آن را ناشناس مییابد، پس در حالی که سرگردان است از آن جدا میشود و چوپان و گلهی خود را میجوید، پس چشمش به گلهی دیگری از گوسفندان میافتد، پس به سوی آن حرکت میکند و به آن نزدیک میشود، ولی چوپان او را میبیند و ناشناس مییابد، پس بر او فریاد میزند: برو به سوی گلهی خودت ای گوسفند گمراه سرگردان! پس او با وحشت و حیرت گریزان میشود، در حالی که چوپانی برای او نیست تا او را به چراگاهش راهنمایی کند یا به آغلش باز گرداند، پس در حین آنکه او در این حال است ناگاه گرگی تنهایی او را مغتنم میشمارد و او را میدرد و همین گونه است کسی که امام خود از جانب خدا را نمیشناسد، پس روزی به کسی ملحق میشود و روزی دیگر به کسی دیگر، تا آن گاه که بدبختیاش در روزی از این روزها به او میرسد و او را هلاک میکند! [فقرهی ۳ از گفتار هفتم]
ترجمهی گفتار: یکی از یارانمان ما را خبر داد، گفت: آقایم منصور به من فرمود: ای فلانی! آیا امام زمانت را میشناسی؟ گفتم: آری، همان طور که شب و روز را میشناسم! فرمود: او را بشناس؛ چراکه حیرت و ذلّت و مسکنت و خواری و گمراهی و هلاکت برای کسی است که امام زمانش را نمیشناسد! سپس فرمود: ای فلانی! آیا از امام زمانت اطاعت میکنی؟ گفتم: چه بسا و شاید! فرمود: از او اطاعت کن؛ زیرا کسی که امام را میشناسد و از او اطاعت نمیکند مانند کسی است که راه را میشناسد و آن را نمیپیماید، پس چه بسیار شایسته است که هلاک شود! سپس فرمود: ای فلانی! هرآینه مردم مردگانند و حیات آنان جز معرفت نیست و اطاعت میزان (سنجش) معرفت است! ای فلانی! آیا نمیدانی کسی که امام زمانش را نمیشناسد در دلش نوشته میشود: «ناامید از رحمت خداوند» و کسی که او را میشناسد و اطاعت نمیکند از زیانکاران است؟! ای فلانی! هرآینه کسی که از امام زمان خود روی میگرداند خداوند او را به کسی وا میگذارد که به سوی او روی گردانده است، سپس اهمّیتی نمیدهد که در کدامین درّه نابود میشود! ای فلانی! هرآینه کسی که امام زمانش را در غیاب او انتظار میبرد مانند کسی است که در ظهور او پیش رویش جهاد میکند، بلکه از او بهتر است! ای فلانی! آیا میدانی که انتظار بردن او چگونه است؟ گفتم: بسیار یاد کردن او و دعا کردن برایش! فرمود: هرآینه این کار شایستهای است، ولی انتظار بردن او دعوت به سوی او و زمینهسازی برای او در غیابش است! هرآینه خداوند بلندمرتبه میفرماید: «و تا خداوند بداند چه کسی او و پیامبرانش را در غیاب یاری میدهد» یعنی در غیاب آنان؛ چنانکه زن عزیز مصر هنگامی که حقّ در غیاب یوسف آشکار شد، گفت: «این (کار را کردم) تا او بداند که من در غیاب به او خیانت نکردم» یعنی در غیاب یوسف علیه السلام. [فقرهی ۴ از گفتار هفتم]
ترجمهی گفتار: یکی از یارانمان ما را خبر داد، گفت: شنیدم منصور هاشمی خراسانی میفرماید: دو گروه دین مردم را بر آنان تباه کردند: اهل رأی و اهل حدیث! گفتم: اهل رأی را دانستهام، ولی اهل حدیث چطور؟! فرمود: آنان احادیثی دروغین را روایت کردند، پنداشتند که صحیح است و آن را جزئی از دین برساختند و هیچ گروهی بر خداوند و پیامبرش چنانکه اهل حدیث دروغ بستهاند دروغ نبسته است، میگویند: «خداوند و پیامبرش چنین گفتند»، در حالی که خداوند و پیامبرش چنین نگفتند و آنان تنها دروغ میگویند و اگر کسی بگوید این رأیی است که به نظر من آمده برای او بهتر است از آنکه بگوید این سخن خداوند و پیامبر اوست، در حالی که دروغگوست! [فقرهی ۱ از گفتار هشتم]
ترجمه: محمّد بن علیّ بن بابویه [د.۳۸۱ق] در کتاب «عیون أخبار الرضا» روایت کرده... از رضا علیّ بن موسى عليهما السلام... فرمود: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دربارهی سخن خداوند عزّ و جلّ که فرموده است: «روزی که هر مردمی را با امامشان فرا میخوانیم» فرمود: هر قومی با امام زمانشان و کتاب پروردگارشان و سنّت پیامبرشان فرا خوانده میشوند. منصور حفظه الله تعالی فرمود: آن حدیث مشهوری است که ثعلبی [د.۴۲۷ق]، دیلمی [د.۵۰۹ق]، قرطبی [د.۶۷۱ق]، سیوطی [د.۹۱۱ق] و دیگران آن را ذکر کردهاند و همهی حجّتهای خداوند بر بندگانش را گرد آورده است: کتاب پروردگارشان و سنّت پیامبرشان و امام زمانشان و از این رو امام زمانشان را مقدّم ساخت که به وسیلهی او کتاب پروردگارشان و سنّت پیامبرشان چنانکه باید شناخته میشود و از این رو با این سه فرا خوانده میشوند که هدایتشان در هر زمان به وسیلهی این سه است. پس هر کس همهی آنها را بشناسد، او از هدایتیافتگان است و هر کس همهی آنها را نشناسد، او از گمراهان است و بدین سان مردم در روز قیامت از هم تمایز مییابند. [درس یکم، ص۲۸]
ترجمه: یعقوبی [د.۲۸۴ق] در «تاریخ» خود، به صورت مرسل از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت کرده است که روزی خطبهای خواند و در آن فرمود: هرآینه گامهای بنده در روز قیامت برداشته نمیشود تا آن گاه که از او پرسیده شود دربارهی عمرش که آن را در چه سپری کرده و دربارهی جوانیاش که آن را در چه گذرانده و دربارهی مالش که آن را از کجا به دست آورده و در چه مصرف نموده و دربارهی امامش که او چه کسی بوده است؟ خداوند عزّ و جلّ فرموده است: «روزی که هر مردمی را با امامشان فرا میخوانیم» تا آخر آیه. منصور حفظه الله تعالی فرمود: او آن را به همین صورت روایت کرده و در (روایت) مُسند (به جای فقرهی آخر) آمده است: «دربارهی حبّ ما اهل بیت» و آن مانند تأویل است و داود بن سلیمان [د.۲۰۳ق] در «مسند الرضا»، حسین بن سعید [د.قرن۳ق] در «الزهد»، علیّ بن ابراهیم [د.حدود۳۲۹ق] در «تفسیر» خود، طبرانی [د.۳۶۰ق] در «المعجم الکبیر»، محمّد بن علیّ بن بابویه [د.۳۸ق] در «الخصال»، محمّد بن محمّد بن نعمان [د.۴۱۳ق] در «أمالی» خود، ابو سعید نقّاش [د.۴۱۴ق] در «فوائد العراقيّين»، ثعلبی [د.۴۲۷ق] در «الكشف والبيان»، طوسی [د.۴۶۰ق] در «أمالی» خود، ابن مغازلی [د.۴۸۳ق] در «مناقب عليّ»، ابن عساکر [د.۵۷۱ق] در «تاریخ دمشق» و دیگران، آن را با اسناد مختلف، از علی، ابن عبّاس، ابو ذر، ابو بَرزة، ابو بُردة، ابو سعید خدری و عبد الله بن مسعود، از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت کردهاند. [درس یکم، ص۲۸]
ترجمه: محمّد بن یعقوب کلینی [د.۳۲۹ق] در کتاب «الکافي» روایت کرده، گفته است: علیّ بن محمّد من را حدیث کرد، از سهل بن زياد، از محمّد بن حسن بن شمّون، از عبد الله بن عبد الرّحمن، از عبد الله بن قاسم بطل، از عبد الله بن سنان که گفت: به ابو عبد الله علیه السلام گفتم: «روزی که هر مردمی را با امامشان فرا میخوانیم» (به چه معناست؟) فرمود: یعنی با امامشان که در میانشان است و او قائم اهل زمان خود است. منصور حفظه الله تعالی فرمود: این گونه از علی علیه السلام رسیده و آن تفسیر آیه به این است که همهی مردم با امام حقّ زمانشان فرا خوانده میشوند تا کسانی که به او اقتدا کردهاند از کسانی که به او اقتدا نکردهاند جدا شوند و تفسیر دیگر این است که آیه، امام حق و امام باطل را شامل میشود؛ چنانکه از ابن عبّاس روایت شده است: «یعنی با امام زمانشان که آنان را در دنیا به سوی گمراهی یا هدایت دعوت میکرد؛ چنانکه خداوند بلندمرتبه فرموده است: <و آنان را امامانی قرار دادیم که به امر ما هدایت میکردند> و فرموده است: <و آنان را امامانی قرار دادیم که به سوی آتش دعوت میکردند>» و گواه این، سخن خداوند بلندمرتبه است که دربارهی فرعون فرموده است: «در روز قیامت جلودار قوم خویش است، پس آنان را به آتش وارد میکند که بد جایی برای ورود است»؛ زیرا آن دلالت دارد بر اینکه امامان مردم در دنیا، جلودار آنان در روز قیامت هستند، پس آنان را به دوزخ یا بهشت میرسانند و این روایتی دیگر از اهل بیت است. [درس یکم، ص۲۸]
ترجمه: محمّد بن یعقوب کلینی [د.۳۲۹ق] در کتاب «الکافي» روایت کرده، گفته است: ابو علی اشعری من را حدیث کرد، از حسن بن علی کوفی، از عبّاس بن عامر، از ابان بن عثمان، از فُضیل بن یسار، از ابو جعفر (باقر) علیه السلام که فرمود: اسلام بر پنج چیز بنا شده: بر نماز، زکات، روزه، حج و ولایت و به هیچ چیز به اندازهی ولایت ندا داده نشده است، پس مردم چهار تا را گرفتند و این یکی را واگذاشتند یعنی ولایت را. منصور حفظه الله تعالی فرمود: ولایت، شناخت و حمایت کسی است که خداوند کار مسلمانان را به او سپرده و آن برگرفته از سخن خداوند است که فرموده است: «هرآینه ولیّ شما تنها خداوند و پیامبرش و مؤمنانی هستند که نماز را بر پا میدارند و زکات را میپردازند در حالی که رکوع کردهاند و هر کس خداوند و پیامبرش و این مؤمنان را ولیّ خود قرار دهد، هرآینه حزب خداوند پیروز خواهند بود». [درس یکم، ص۲۹]
ترجمه: محمّد بن حسن صفّار [د.۲۹۰ق] در کتاب «بصائر الدرجات» روایت کرده، گفته است: احمد بن محمّد ما را حدیث کرد، از صفوان، از ابن مسکان، از حُجر، از حُمران، از ابو جعفر -یعنی محمّد بن علیّ باقر- علیه السلام که دربارهی سخن خداوند تبارک و تعالی: «و از کسانی که آفریدهایم گروهی هستند که به حق رهبری میکنند و به آن عدالت میورزند» فرمود: آنان امامان هستند. منصور حفظه الله تعالی فرمود: این حدیث صحیحی است؛ چراکه وصف مذکور، مناسب امامان است؛ با توجّه به اینکه رهبری مردم و اجرای عدالت در میان آنان به حق، از شأن آنان است و آیه دلالت دارد بر اینکه امام در کتاب خداوند دارای دو شأن است: یکم هدایت مردم به حق و آن تعلیم قرآن و سنّت به آنان بدون خطایی است؛ چراکه آن به حق نخواهد بود مگر آن گاه که این گونه باشد و دوم عدالت میان مردم به حق و آن حکومت میان آنان بر طبق چیزی است که خداوند نازل کرده است بدون خطایی؛ چراکه آن به حق نخواهد بود مگر آن گاه که این گونه باشد و این دو تحقّق نمییابند مگر در کسی که از اهل بیتی باشد که خداوند هر آلایشی را از آنان زدوده و آنان را کاملاً پاکیزه ساخته است و آیه دلالت دارد بر اینکه زمین از امامی هادی و عادل به حق خالی نمیماند؛ چنانکه عاقلان قوم از قدیم و جدید به آن اعتراف کردهاند. [درس یکم، ص۳۰]
حضرت علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی در مباحث خطیری از کتاب شریف «بازگشت به اسلام» مبنای «حکومت اسلامی» را «اذن خداوند» و انتصاب حاکم از جانب او شمرده... با این وصف، «حاکمیّتی که باید در جهان شکل بگیرد تا اسلامی تلقّی شود»، منحصراً حاکمیّت کسی است که خداوند او را برای آن اذن داده و منصوب کرده و او در حال حاضر، بنا بر دلایل قطعی عقلی و شرعی، مهدی است و این دیدگاه رسمی اسلام شمرده میشود. [پرسش و پاسخ ۲۸]
در شرایط فعلی که مهدی ظاهر نیست، مردم نمیتوانند یقین به احکام اسلام پیدا کنند جز در حدّ ضروریّات و این اثر وضعی و طبیعی ظاهر نبودن اوست که از تقصیر آنان نشأت گرفته و عقوبتی برای آنان از جانب خداوند به سبب این تقصیر است... این به معنای بیچارگی آنان در غیبت مهدی است که باورش برای آنان سخت است، ولی واقعیّت دارد و منصور از آن خبر میدهد. در واقع ایشان سعی دارد به مسلمانان بفهماند که وقتی کسی ظرف آب خود را در بیابانی خشک گم کرده است، نمیتواند عطش خود را با چیز دیگری مانند ریگ یا خار بیابان برطرف نماید و هلاکت او در این حالت، اثر وضعی و طبیعی تقصیر او در حفظ ظرف آب است، مگر آنکه جهد کند و ظرف آب خود را بازیابد. حال اگر او میپرسد که تا زمان بازیافتن ظرف آب، چگونه میتواند عطش خود را برطرف نماید، پاسخی برای پرسش او وجود ندارد؛ چراکه مسلّماً نمیتواند از ریگ تفتیدهی بیابان یا خار گزندهی آن استفاده نماید؛ با توجّه به اینکه آن برای او کفایت نمیکند و جایگزینی برای ظرف آبش نیست. [پرسش و پاسخ ۵]
خداوند چارهای از خلیفهی خود در زمین قرار نداده و نیاز به او را سرنوشت محتوم و ابدی مردم ساخته و با این وصف، مجادلهی آنان به منظور یافتن جایگزینی برای او بیفایده است. به عبارت دیگر، ظاهر نبودن مهدی، مصیبتی عظما و ضایعهای جبرانناپذیر است و تلاشهای مردم برای پر کردن جای خالی او، پوچ و بیهوده است. در چنین وضعیّت هولناک و اسفباری، برای مردم بهتر است که به جای تلف کردن وقت و نیروی خود با این قبیل مجادلات و تلاشهای بیحاصل، هر چه زودتر ندای منصور را لبّیک گویند و زمینهی ظهور مهدی را فراهم سازند؛ چراکه این عاقلانهترین کار برای بیچارگان و سرگشتگان بیابان است، ولی افسوس که بیشتر آنان اهل تعقّل نیستند. [پرسش و پاسخ ۵]
جناب منصور هاشمی خراسانی بدون توجّه به فرقهها و مذاهب اسلامی و تنها با استناد به منابع اصلی و یقینی اسلام معتقد است که زمین در هیچ زمانی از «خلیفهی خداوند» خالی نیست و دلیلشان برای این اعتقاد از یک سو ضرورت عقلی وجود خلیفهی خداوند در زمین برای تعلیم کلّ اسلام و اقامهی آن به صورت خالص و کامل است با توجّه به اینکه چنین تعلیم و اقامهای ضرورت دارد و بدون وجود چنین خلیفهای ممکن نیست و از سوی دیگر سخن خداوند است که به روشنی فرموده است: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً﴾؛ «بیگمان من در زمین خلیفهای را قرار دهندهام» و این به مثابهی وعدهی اوست که تخلّف نمیپذیرد؛ چنانکه فرموده است: ﴿لَا يُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ﴾؛ «خداوند از وعدهی خود تخلّف نمیکند» و به مثابهی سنّت اوست که تغییر نمیپذیرد؛ چنانکه فرموده است: ﴿فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلًا﴾؛ «پس هرگز برای سنّت خداوند تغییری نمییابی». این در حالی است که تنها خلیفهی خداوند در آخر الزمان با توجّه به اخبار متواتر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم مهدی است و از این رو، یقین به خلافت کسی جز او بعد از سلف ممکن نیست، در حالی که جز یقین در اسلام کافی شمرده نمیشود و این به معنای عدم امکان خلافت کسی جز مهدی در حال حاضر است. بر این اساس، میتوان به وجود مهدی و زنده بودن او در حال حاضر اعتقاد داشت. [پرسش و پاسخ ۶]
باید توجّه داشت که جناب منصور هاشمی خراسانی دعوت خود به سوی زمینهسازی برای ظهور مهدی را بر اعتقاد به وجود و حیات آن حضرت در حال حاضر مبتنی نساخته، بلکه در کتاب خود تصریح فرموده که زمینهسازی برای ظهور آن حضرت، حتی بنا بر عدم اعتقاد به وجود و حیاتش در حال حاضر، ضروری است؛ با توجّه به اینکه بنا بر این مبنا، وجود و حیات او اگرچه متوقّف بر فاعلیّت خداوند به معنای تکوین اوست، متوقّف بر قابلیّت مردم به معنای پذیرش و آمادگی آنان است و خداوند او را در زمانی خلق میکند که قادر به ظهور در آن برای آنان باشد. بنابراین، اگر او هماکنون وجود و حیات نداشته باشد، زمینهسازی برای وجود و حیات او مانند زمینهسازی برای ظهور او ضروری است و این مبتنی بر سخن خداوند است که فرموده است: ﴿إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ﴾؛ «بیگمان خداوند چیزی که در قومی است را تغییر نمیدهد تا آن گاه که چیزی که در خودشان است را تغییر دهند». حاصل آنکه چه مهدی در حال حاضر موجود و زنده باشد و چه نباشد، زمینهسازی برای ظهور او بر عموم مسلمانان واجب است و مراد از آن، تحصیل مقدّمات لازم برای تأمین امنیّت او و تحقّق حاکمیّت اوست که جناب منصور تفصیل آن را در کتاب شریف «بازگشت به اسلام» تبیین فرموده است. [پرسش و پاسخ ۶]
خوشبختانه بسیاری از احکام ضروری و بنیادین اسلام مانند ارکان نماز و روزه و زکات و حجّ، چنانکه منصور هاشمی خراسانی در بخشی از کتاب خود تبیین فرموده است، از طریق کتاب خداوند و اخبار متواتر پیامبر او صلّی الله علیه و آله و سلّم معلوم میشود و با این وصف، میتوان به آنها عمل کرد و عمل به آنها مجزی است، ولی برای یقین به سایر احکام اسلام و برائت ذمّه از آنها، چارهای جز رجوع به خلیفهی خداوند در زمین نیست و این کاری است که به باور منصور هاشمی خراسانی ممکن است؛ چراکه مانع رجوع به او چیزی جز تقصیر مردم در تأمین مقدّمات آن نیست و تبعاً رفع این مانع به معنای تأمین مقدّمات رجوع به او برای آنان ممکن است و اگر این کار به اجتماع گروهی کافی از آنان نیاز دارد و گروهی کافی از آنان اجتماع نمیکنند، گناه منصور هاشمی خراسانی نیست، بل گناه خود مردم و کسانی است که آنان را از این کار باز میدارند... آری، این زمینهساز ظهور مهدی، مسلمانان جهان را از وقوع یک «بیچارگی بزرگ» خبر میدهد و آنان را با ارائهی راهکارهایی روشن و عملی، به برونرفت از آن فرا میخواند، ولی بیشتر آنان ندای ایشان را نمیشنوند یا میشنوند و در نمییابند، جز اندکی از آنان که خداوند دلهاشان را برای ایمان آزموده است و البته همانان کافی خواهند بود ان شاء الله. [نقد و بررسی ۱]
اینکه شما پیشتر حضرت علامه منصور هاشمی خراسانی را نمیشناختید و نامشان را نشنیده بودید، دلیل بر وجود نداشتن ایشان نمیشود؛ چنانکه عاقلان گفتهاند: «نیافتن دلیل بر نبودن نیست»! همچنانکه شما به طور حتم بسیاری دیگر از عالمان جهان اسلام در کشورهای مختلف را نیز نمیشناسید و نامشان را نیز نشنیدهاید و با این حال، آنان وجود دارند و چه شما بدانید و چه شما ندانید، مشغول فعالیّتهای علمی و فرهنگی خود هستند... آری، متأسفانه شما تحت تأثیر إلقائات جاهلان و افراد مغرض و بیمار هستید وگرنه میدانید که اتّفاقاً صالحترین بندگان خداوند کسانی هستند که گمنامند و از شهرت میگریزند و این به معنای وجود نداشتن آنان نیست، بلکه چه بسا وجود داشتن دیگران به یمن وجود آنان است و به برکت وجود آنان مهلت داده میشوند! آنان کسانی هستند که به تعبیر برخی روایات مستفیض «در زمین گمنام و ناشناختهاند، ولی در آسمان معروف و مشهورند»... به هر حال، به یاد داشته باشید انسان عاقل کسی است که حق را با افراد نمیشناسد، بلکه افراد را با حق میشناسد، در حالی که انسان جاهل عکس این کار را انجام میدهد و شهرت یا مقام یا عنوان افراد را دلیل بر حق بودنشان و گمنامی آنان را دلیل بر باطل بودنشان میپندارد. این بیگمان جهالتی آشکار است! [نقد و بررسی ۶]
اتّخاذ القاب نیکو برای پیشوایان و عالمان دین، کاری معمول است، بل سنّتی اسلامی به شمار میرود... چنانکه لقب «مصطفی» برای پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و لقب «احمد» که در انجیل با آن معرّفی شده... و لقب «مرتضی» برای علی از این قبیل بوده... سایر پیشوایان اهل بیت نیز القاب مختلفی مانند «باقر»، «صادق»، «کاظم» و «رضا» داشتند که امروز به آنها شناختهتر هستند تا به نامهای خودشان، بل مهدی که منصور به سوی او دعوت میکند نیز نام دیگری دارد و «مهدی» لقب و شهرت اوست... با توجّه به این شواهد، ممکن است که «منصور» نیز لقب و شهرت نویسندهی کتاب «بازگشت به اسلام» و زمینهساز ظهور مهدی باشد، ولی بدون شک این چیز مهمّی نیست که فکر برخی کوتهفکران را به خود مشغول کرده و به دستآویز سستشان برای تبلیغ بر ضدّ این عالم بزرگ و مظلوم تبدیل شده است؛ چراکه مسلّماً از نظر عاقلان، تنها اندیشهها و آموزههای اسلامی و اصلاحگرانهی او اهمّیت دارد و نام و لقب و شهرت او تعیین کننده نیست؛ با توجّه به آنکه این اندیشهها و آموزهها متّکی بر نام و لقب و شهرت او نیست تا با تغییر آن تغییر یابد، بل متّکی بر کتاب خدا و سنّت متواتر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و احکام قطعی عقل است که در هر حال ثابت و قابل پیروی است. بنابراین، شما میتوانید تصوّر کنید که نام منصور هاشمی خراسانی، محمّد، یا علی، یا عمر، یا سعید، یا هاشم، یا جعفر، یا قاسم، یا قنبر، یا محمّد علی، یا محمّد جعفر، یا عبد الله، یا چیز دیگری از این قبیل است؛ چراکه او هر نامی داشته باشد، نویسندهی کتاب «بازگشت به اسلام» و رهبر نهضت مبارکی است که به کوری چشم منافقان و بیماردلان، برای اقامهی اسلام خالص و کامل در جهان و تحقّق حاکمیّت مهدی ظهور کرده است و با وجود همهی عداوتها و جوسازیها به حرکت خود تا رسیدن به آرمان متعالی و مقدّسش ادامه میدهد ان شاء الله. [نقد و بررسی ۸]
بارها گفتهایم که نام، تصویر و سوابق علمی علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، موضوعیّت و اهمّیّت ندارد؛ زیرا چیزی که معرّف و مبیّن حقّانیّت اوست، مبانی، دیدگاهها و اهداف معقول و مشروع اوست، نه نام، تصویر و سوابق علمیاش و با این وصف، مجادله دربارهی نام، تصویر و سوابق علمیاش، کار بیهودهای است و تنها به کمرنگ شدن مبانی، دیدگاهها و اهداف او از یک سو و به خطر افتادن امنیّتش از سوی دیگر میانجامد و این هر دو مفسدهای آشکار است که هر مؤمن عاقل، بصیر و خیرخواهی را از همراهی با مجادلهکنندگان باز میدارد. فرض کنید که این عالم بزرگ، چوپانی فاقد هر گونه مدرک تحصیلی در دهی بالای کوه است که مردم او را با نام «غضنفر ده بالا» میشناسند! این موضوع کدام واقعیّت را بر روی زمین تغییر میدهد؟! آیا دعوت او به سوی حق را باطل میکند، یا استدلال درستش به قرآن و سنّت و عقل را غلط میگرداند، یا از ارزش آموزههای ارزشمند علمی و اخلاقیاش میکاهد، یا شأن والای معنویاش را نفی مینماید؟! آیا ممکن نیست که خداوند چوپانی فاقد هر گونه مدرک تحصیلی را مورد عنایت خویش قرار دهد و به وسیلهای برای هدایت بندگانش تبدیل کند؟! آیا پیامبر خاتم، چوپانی فاقد هر گونه مدرک تحصیلی نبود که خداوند او را بر نامآوران زمانش ترجیح داد و به وسیلهای برای هدایت جهانیان تبدیل کرد؟! آیا «غضنفر ده بالا» نمیتواند ایمان و تقوایی بیشتر از «آیت الله فلانی» داشته باشد و در پیشگاه خداوند مقرّبتر و آبرومندتر باشد؟! در حالی که خداوند خود فرموده است: ﴿يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشَاءُ ۗ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ﴾؛ «هر کس را بخواهد به رحمت خود مخصوص میگرداند و خداوند دارای فضل عظیم است» و فرموده است: ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾؛ «خداوند بهتر میداند که رسالتش را در کجا قرار دهد». [نقد و بررسی ۸]
یک بار دیگر به کسانی که نمیخواهند به فتنه بیفتند میگوییم که دست از کنجکاوی دربارهی نام، تصویر و سوابق علمی علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی بردارید و بدون پیشذهنیّتهای القاء شده توسّط دشمنان او، به بررسی مبانی، آراء و اهدافش بر بنیاد عقل و شرع بپردازید؛ چراکه این کنجکاوی بیهوده، دیر یا زود به فتنهای برای شما و دستاویزی برای شبههافکنان تبدیل خواهد شد؛ همان شیاطین انسی و جنّی که میکوشند شما را از متن به حاشیه و از محکمات به متشابهات مشغول سازند تا بدین حیله، ذهنتان را مغشوش و قلبتان را بیمار گردانند تا در هجوم بدبینیها و بدگمانیها، سپر عقلانیّت را بر زمین بیندازید. آنان میدانند که در مصاف حجّتها و براهین قاطع علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، مانند طفلی عاجز و درماندهاند. از این رو، برای مقابله با او، چارهای جز جوسازی و حاشیهپردازی ندارند و چیزی که به آنان مجال این شرارت و شیطنت را میدهد، حسّاسیّت و اهتمام شما به نام، تصویر و سوابق علمی این بزرگوار است؛ زیرا اگر شما به این قبیل حواشی و فروع، اهمّیّت چندانی نمیدادید، اینان تا این اندازه بر روی آن تأکید نمیکردند، ولی واقع آن است که شما به این قبیل حواشی و فروع، اهمّیت فراوانی میدهید و این فرصتی برای این دشمنان خدا و دشمنان خلیفهی او در زمین محسوب میشود. اینان مانند سایر شیاطین انسی و جنّی، از نقطهی ضعف شما سوء استفاده میکنند و نقطهی ضعف شما، اهمّیّت دادن به ظواهر اشخاص به جای اندیشهها، آموزهها و آرمانهای آنان است. [نقد و بررسی ۸]
۲۱ . آیا منصور هاشمی خراسانی، مخالف علما و مراجع تقلید است؟
علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، خود یکی از علما است و تبعاً نمیتواند مخالف علما باشد. او صرفاً با علمای فاسد مخالف است که وابسته و سرسپردهی حاکمانند و برای برخورداری از حمایتهای مالی آنان، چشم خود را به روی ظلمشان بستهاند و بر ضد مردم مظلوم و عالمان مستقلّی که به انتقاد از ظلم میپردازند سخن میگویند. همچنین، او با تقلید کورکورانه از علما به معنای تقلید از آنان بدون اطلاع از دلایلشان مخالف است؛ چراکه این کار، بر خلاف آموزههای اسلام است و بیخ علم و تحقیق را میخشکاند.[۲۴] [مقالهی ۱۱۷]
۲۲ . چرا هیچ یک از علمای معروف، منصور هاشمی خراسانی را تأیید نکرده است؟
علمای معروف، معصوم نیستند و از این رو، تأیید یا عدم تأییدشان دلیل محسوب نمیشود؛ خصوصاً هرگاه تحت نظارت و سیطرهی حاکمان ظالم باشند و در صورت تأیید کسی که مخالف آنان است، با مؤاخذه و آزار آنان مواجه شوند؛ چراکه در این صورت، ممکن است عدم تأییدشان، به دلیل ترس از آنان باشد. [مقالهی ۱۱۷]
۲۳ . آیا منصور هاشمی خراسانی، عدم حمایت از خودش را مانع ظهور امام مهدی علیه السلام دانسته است؟
علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، عدم حمایت از خودش را مانع ظهور امام مهدی علیه السلام ندانسته، بلکه عدم حمایت از دعوتش را مانع ظهور امام مهدی علیه السلام دانسته؛ چراکه دعوتش به سوی امام مهدی علیه السلام است و طبیعتاً عدم حمایت از دعوت به سوی امام مهدی علیه السلام، ظهور امام مهدی علیه السلام را به تأخیر میاندازد؛ همچنانکه هر گناه و کار نادرست دیگری به اندازهی خود، ظهور آن حضرت را به تأخیر میاندازد. [مقالهی ۱۱۷]
۲۴ . آیا منصور هاشمی خراسانی، از مردم میخواهد که مال و سلاح کافی به او بدهند تا امام مهدی علیه السلام ظهور کند؟!
این سوء ظن و تهمتی نارواست که از گناهان بزرگ محسوب میشود. علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، هیچ گاه از کسی برای خود مال و سلاح طلب نکرده است. او از مردم خواسته است که به جای فراهم کردن مال و سلاح برای ظالمان، برای امام مهدی علیه السلام مال و سلاح فراهم کنند تا او بتواند قیام و حکومت کند؛ چراکه قیام و حکومت او، مانند قیام و حکومت هر شخص دیگری، بدون مال و سلاح کافی عملی نیست. این صرفاً بیانِ یک حکم عقلی و شرعی است؛ مانند بیانِ حکم خمس و زکات توسّط عالمان که از آن برداشت نمیشود آنان خمس و زکات را برای خود میخواهند! [مقالهی ۱۱۷]
۲۵ . آیا منصور هاشمی خراسانی، طرفدار آنارشیسم است؟
علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، طرفدار آنارشیسم نیست؛ زیرا آنارشیسم به معنای خواستن جامعهای بدون حاکم است، در حالی که علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، حاکم را برای جامعه ضروری میداند و صرفاً معتقد است که خداوند حاکم مناسب برای جامعه را انتخاب و معرّفی کرده و وظیفهی مردم این است که او را بشناسند و به حکومت برسانند و او در زمان ما، امام مهدی علیه السلام است که وجود دارد و در میان مردم زندگی میکند و به محض مطالبه و حمایت کافی آنان، ظهور میکند و حکومت را به دست میگیرد و با این وصف، نیازی به حکومتی دیگر نیست تا بهانه و دستاویزی برای طالبان قدرت باشد.[۲۵] [مقالهی ۱۱۷]
در مقالهی آموزش دعوت به زمینهسازی برای ظهور امام مهدی علیه السلام به صورت گام به گام، مشروع نبودن حکومتهایی غیر حکومت خلیفهی خدا به لحاظ مبنا بررسی شد. در مقالهی حاضر، عملکرد این حکومتها بررسی میشود.
مقدمهی اول
«ثروت» و «قدرت» مطلوب انسان است، بل دیگر خواستههای انسان عمدتاً در پی تحصیلِ این دو به دست میآید. خداوند نیز هر آنچه روی زمین است را زینتی برای اهل آن دانسته و فرموده است: ﴿إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا﴾[۱]؛ «هرآینه ما چیزی که بر روی زمین است را آرایشی برای آن قرار دادیم تا آنان را بیازماییم که کدامشان بهتر عمل میکنند»؛ که شامل زن، فرزند، ثروت، مَرکب و زراعت است؛ چنانکه فرموده: ﴿زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِينَ وَالْقَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالْأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ۗ ذَلِكَ مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾[۲]؛ «دوستیِ دلبستگیها از زنان و پسران و ثروتهای انباشته از طلا و نقره و اسبهای قیمتی و چهارپایان و کشت، برای مردم آراسته شده است؛ این برخورداری زندگی دنیاست» و فرموده: ﴿الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ۖ وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَوَابًا وَخَيْرٌ أَمَلًا﴾[۳]؛ «مال و فرزندان، زینت زندگی دنیایند و خوبیهای ماندگار نزد پروردگارت ثواب و عاقبت بهتری دارند». این بدان معناست که برخورداریهای دنیا ـکه عمدتاً در پی تحصیل ثروت و قدرت به دست میآیدـ مطلوب و خواستهی انسان است.
مقدمهی دوم
حکومتها بزرگترین دارندگان «ثروت» و «قدرت»اند. کسانی که میتوانند خود را به حکومت برسانند، خود را برای تحصیل این دو، به حکومت میرسانند و کسانی که توان رساندن خود به حکومت را ندارند، خود را برای تحصیل این دو، به حکومت میچسبانند، تا در سایهی تقرّب به معدن ثروت و قدرت، از ثروت و قدرت آن بهرهمند گردند...