یکی دیگر از موانع شناخت، «تقلید» است و آن، پیروی از گفته یا کردهی دیگری بدون دلیل است که در پنج گونه، رواج یافته است:
[تقلید از پیشینیان]
[تقلید از عالمان]
[تقلید از اکثریّت]
[تقلید از ظالمان]
[تقلید از کافران] [بازگشت به اسلام، ص۴۳]
یکی از گونههای رایج تقلید، پیروی از گفته و کردهی پیشینیان است... این از آن روست که بسیاری میپندارند گفته و کردهی پیشینیانشان، لزوماً از گفته و کردهی آنان درستتر است؛ در حالی که این پندار، توهّمی بیش نیست و بنیادی بر عقل ندارد؛ چراکه بدون شک، درستتر بودن یا نبودن گفته و کردهی آدمی، از زمان تولّد او تبعیّت نمیکند، بل تابع مطابقت بیشتر یا کمتر آن با عقل است که ملازمهای با تقدّم یا تأخّر وجود آدمی ندارد؛ همچنانکه بحثی در نادرستی بسیاری از گفتهها و کردههای پیشینیان نیست... این به آن معناست که پیروی از پیشینیان به اعتبار تقدّم زمانی آنان، بر خلاف اصول اسلام، بلکه ضروریات آن است؛ بنا بر اینکه ضروری اسلام هر چیزی است که از صریح کلام خداوند در کتابش دانسته میشود و عدم لزوم پیروی از پیشینیان، بدون شک از قبیل آن است... با این وصف، روشن است که اعتقاد به لزوم پیروی از پیشینیان، اصلی در اسلام ندارد و از عقاید مشرکان است و از این حیث مانع شناخت شمرده میشود که اهل آن، حق را در صورتی که بر خلاف گفتهها یا کردههای پیشینیان باشد، باطل میپندارند؛ با توجه به اینکه به زعمشان، آن اگر حق بود، بر پیشینیان پوشیده نمیماند و هر چه بر پیشینیان پوشیده مانده، بدعت است. [بازگشت به اسلام، ص۴۳-۴۴]
پیروی از پیشینیان، اگر به اعتبار پیروی آنان از عقل است، عقل برای پسینیان نیز وجود دارد و با وجود آن، پیروی از پیشینیان بیمعناست و اگر به اعتبار پیروی آنان از شرع است، شرع برای پسینیان نیز وجود دارد و با وجود آن، پیروی از آن سزاوارتر از پیشینیان است؛ بلکه پیروی از پیشینیان به اعتبار پیروی آنان از عقل و شرع، کاری متناقض و بیمعناست؛ چراکه پیروی از پیشینیان در صورت پیروی آنان از عقل و شرع، مستلزم پیروی از عقل و شرع است نه از پیشینیان؛ با توجه به اینکه پیشینیان، بنا بر فرض، از عقل و شرع پیروی کردهاند نه از پیشینیان و با این وصف، پیروی از پیشینیان، مقتضی عدم پیروی از پیشینیان است! [بازگشت به اسلام، ص۴۴]
پیروی از سه نسل نخستین اسلامی، اساسی در اسلام ندارد و با هیچ تقریری، قابل توجیه نیست و این صرف نظر از ناممکن بودن آن در واقع است؛ چراکه سه نسل نخستین اسلامی، افراد و گروههای مختلف با گفتهها و کردههای متضاد بودند، تا حدّی که گفتهها و کردههای یکدیگر را نادرست میدانستند و بر سر آنها، با هم میجنگیدند. روشن است که با این وصف، پیروی از آنان ممکن نیست؛ چراکه پیروی از گفتهها و کردههای برخی از آنان، به معنای عدم پیروی از گفتهها و کردههای برخی دیگر از آنان است و این کاری متناقض و بیمعناست؛ فارغ از آنکه این پیروی گزینشی از آنان بدون مرجّح عقلی و شرعی جایز نیست و به اختلاف میان پسینیان میانجامد، در حالی که با مرجّح عقلی و شرعی پیروی از آنان شمرده نمیشود، بلکه در واقع پیروی از عقل و شرع است. [بازگشت به اسلام، ص۴۸]
یکی دیگر از گونههای رایج تقلید، پیروی از گفته و کردهی عالمان است؛ چراکه بیشتر مسلمانان، گفته و کردهی عالمان را در حکم شرع میپندارند و فرقی میان آن دو نمیشناسند، در حالی که مسلّماً شرع، گفته و کردهی عالمان نیست، بل گفته و کردهی خداوند است که با گفته و کردهی عالمان، ملازمهای ندارد و مطابقت آن دو با هم، ذاتی نیست؛ چنانکه عدم مطابقت بسیاری از گفتهها و کردههای عالمان با شرع، معلوم است... به علاوه، اختلاف آنان با یکدیگر در گفتهها و کردههاشان، فاحش و فراوان است؛ در حالی که حق، مسلّماً گفته یا کردهی واحدی است و قابلیّت تعدّد و تکثّر ندارد و با این وصف، پیروی آنان، از یک سو متناقض و بیمعناست و از سوی دیگر، به اختلاف مسلمانان میانجامد؛ همچنانکه به آن انجامیده است؛ چراکه اختلاف مسلمانان در عقاید و اعمالشان، بیش از هر چیز، معلول پیروی آنان از عالمان مختلف است... در حالی که پیروی از آنها، مبتنی بر ظنّ پیروانشان به مطابقت گفتهها و کردههای آنها با شرع است که مسلّماً برای پیروی از آنها، کافی نیست؛ با توجه به اینکه علم به مطابقت چیزی با شرع، برای اعتقاد یا عمل به آن، ضروری است و ظن نمیتواند مبنای عقیده و عمل مسلمان واقع شود. [بازگشت به اسلام، ص۴۹-۵۰]
من میدانم کسانی که پیش از من بودهاند، سخن، بسیار گفتهاند و شما را رنجاندهاند؛ چراکه بسیاری از سخنان آنان دروغ بوده است و چیزهایی گفتهاند که به آن دانشی نداشتهاند و گروهی از آنان کسانی هستند که شما را نمیخواهند مگر برای خودهایشان و سخن نمیگویند مگر برای فریب. شما را به سوی حقّی فرا میخوانند که خود از آن بیگانهاند و برای شما خیری میخواهند که خود از آن بیبهرهاند! اینان دین را تکیهگاهی برای قدرت و آخرت را دستآویزی برای دنیا کردهاند؛ و گرنه، نه دین را چنانکه باید میشناسند و نه آخرت را چنانکه شاید میخواهند. اکنون من برای شما سخن میگویم، در حالی که نه امید قدرتی و نه طمع دنیایی دارم. یکی هستم از میان شما که مانند شما در زمین ضعیف شمرده میشوم و در پیِ برتری یافتن بر شما یا تباهی انگیختن در زمین نیستم. جز این نمیخواهم که امر به معروف و نهی از منکر کنم، تا خداوند هر که را خواهد بشنواند و هر که را خواهد کر نماید و شما چه میدانید؟! شاید چیزهایی را دگرگون سازد و از روی چیزهایی پرده برگیرد؛ چراکه او بر هر کاری توانا و به هر چیزی داناست. [نامهی یکم]
بدان که رستگاری، عاقبت پرهیزکاران است و پرهیزکاری عنوان عبادت خداوند و عبادت خداوند، همان اطاعت اوست و اطاعت او، عمل به واجبات و پرهیز از محرّماتی است که در کتاب خود و سنّت پیامبرش بیان فرموده است. پس بندگان خداوند، پرهیزکارانی هستند که نیکوکارانی راستگفتار و پارسایانی خویشتندارند؛ آنها که دلهاشان از بیم خداوند لرزیده و به امید او در جای خود قرار یافته؛ آنها که لبهاشان از ذکر بسیار خشکیده و شکمهاشان از روزهی پیاپی لاغر گردیده؛ آنها که نفسهاشان از دام هوس گسسته و بر رخسارشان غبار فروتنی نشسته؛ آنها که یاد مرگ دلهاشان را پرداخته و آخرت دنیا را از چشمشان انداخته؛ دغدغهی تکالیف، خواب را از آنها ربوده و پروای حقوق، خوراک را از آنها گرفته است. با آنچه مردم گریزانند، مأنوسند و از آنچه مردم مأنوسند، گریزانند. میدانند که به زودی رهسپار دیار دیگری هستند و باید برای این سفر توشهای برگیرند. میدانند که راه درازی در پیش دارند و باید از گردنههای صعب العبوری بگذرند؛ راهی که روندگانش هرگز باز نگشتند و گردنههایی که گویی مسافرانش را بلعید. آه که چه امروز به فردا نزدیک است! پس آنها در اندیشهی این سفر میگریند و خود را برای آن مهیّا میسازند؛ چنانکه گویی نفَسهای آخر را میکشند یا پیش از آنکه بمیرند، مردهاند. [نامهی دوم]
دنیا را بشناس؛ زیرا کسی که چاه را میشناسد خود را در آن نمیاندازد و کسی که از زهر آگاه است آن را نمینوشد... دنیا چون زنی است که کابین او مرگ است یا روسپی بیآبرویی است که اجرت او ننگ است. زنهار! او را به همسری نگیر و با او همبستر نشو؛ چرا که این بیوفا، شوهرانش را کشته و میراثشان را به تاراج برده و عاشقانش را خواب کرده و داراییشان را به سرقت برده است. زنهار! با آرایش خود دلت را نرباید و با عشوههایش تو را نفریبد... دنیا چون چاهی است خشکیده یا به انواع نجاسات آلوده؛ پس دلو خود را در آن نینداز و آن را آبشخور خود قرار نده... دنیا نردبانی است فرسوده که بر آن اعتمادی نیست؛ یا سوراخ مار را ماند که هر کس در آن دست برده، گَزیده؛ یا مرداری که کفتار را میخواند و مگس را گرد میآورد، ولی شیر را میراند و آدمی را نفرت میافزاید... دنیا زنی است که نمیزاید و درختی است که میوه نمیدهد و ابری است که نمیبارد و سایهای است که نمیپاید. زنهار! آن را تکیهگاه خود مگیر؛ چراکه تکیه بر دنیا، تکیه بر باد است و دوستی با آن دوستی با گرگ است و با گرگ چه کسی دوستی تواند کرد؟! [نامهی دوم]
دنیا را دوست ندار؛ زیرا دنیا آن را که بیش از همه دوستش داشته، وا گذاشته است. اگر باورت نمیآید به گذشتگانت بنگر؛ آنهایی که روزگاری در کنارت بودند و امروز اثری از آنها نیست. پس سرگذشت آنها را مرور کن و از عواقب آنها عبرت بگیر؛ زیرا آنها انسانهایی چون تو بودند که مرگ گلوشان را گرفت و قبر، اجسادشان را بلعید و زمان، آثارشان را محو کرد. آیا میپنداری که آنچه بر سر آنها آمد بر سر تو نخواهد آمد؟! چگونه؟! در حالی که بسیاری از آنها قدرتمندتر از تو و بسیاری دیگر ثروتمندتر از تو بودند و با این حال، قدرت و ثروتشان به آنها سودی نرساند و سرانجام به درون درّهی مرگ سرنگون گردیدند. زنهار! معاشرت با زندگان تو را از مردگان غافل نکند، تا با آنها در تحصیل مال مسابقه دهی و در ساختن خانهها و خریدن ابزارها و گرفتن زنها و فرو رفتن در لذّتها؛ چراکه زندگان، مردگان آینده هستند؛ همچنانکه مردگان، زندگان گذشتهاند. [نامهی دوم]
چه بسیار خفتگانی که برنخاستند و روندگانی که باز نگشتند و بیمارانی که بهبود نیافتند. همانا هر که زنده است میمیرد و هر که میخورد، خوراک خاک میشود... از مرگ غافل نباش؛ چراکه مرگ از تو غافل نیست و خود را برای آن مهیّا کن؛ چراکه نمیدانی در کدامین لحظه سر میرسد. آرزوهای دراز را رها کن و در پی خواهشهای نفس نرو. نه به إقبال دنیا شاد شو و نه از إدبار آن غمگین. [نامهی دوم]
ترجمهی گفتار: یکی از یارانمان ما را خبر داد، گفت: هر کس بمیرد در حالی که خلیفهی خداوند در زمین را نشناخته، به مرگ جاهلیّت مرده و هر کس بمیرد در حالی که به او دسترسی نیافته، بدبخت شده است! گفتم: اگرچه در رأی خود اجتهاد کند؟! فرمود: اگرچه در رأی خود اجتهاد کند! گفتم: اگرچه به روایت عمل کند؟! فرمود: اگرچه به روایت عمل کند! [فقرهی ۴ از گفتار نهم]
ترجمهی گفتار: یکی از یارانمان ما را خبر داد، گفت: بر منصور هاشمی خراسانی وارد شدم، در حالی که نزد او مردانی بودند، پس درنگ کردم تا مردان بیرون رفتند، پس به من روی نمود و فرمود: آیا با من کاری داری؟ گفتم: آری، سؤالی دارم و از هیبت او شروع به لرزیدن کردم، فرمود: بپرس و بر خودت سخت مگیر! گفتم: آیا تو خراسانی هستی؟ فرمود: من مردی از اهل خراسان هستم! گفتم: مقصودم این نیست، مقصودم کسی است که برای حکومت مهدی زمینهسازی میکند! فرمود: من برای حکومت مهدی زمینهسازی میکنم! گفتم: مقصودم این نیست، مقصودم کسی است که پرچم را به مهدی میرساند! فرمود: ان شاء الله، ان شاء الله، چه چیزی شما را باز میدارد از اینکه بگویید ان شاء الله؟! در این هنگام دو مرد وارد شدند و سخن را بر او قطع کردند، پس حاجت آن دو را برآورده کرد، سپس به من روی نمود و فرمود: به من رسیده است که به علی علیه السلام کتابی از کتب گذشتگان داده شد، پس در آن نگریست و نام خود و صفت خود را در آن یافت، پس گریست و فرمود: خدای را سپاس که نزد او فراموششده نبودهام، خدای را سپاس که من را نزد خود در صحیفهی نیکان یاد کرده است! پس کاری جز سپاس خدای انجام نداد و دربارهی آن با احدی مجادله نکرد! [فقرهی ۱ از گفتار دهم]
ترجمهی گفتار: یکی از یارانمان ما را خبر داد، گفت: نزد منصور در مسجدی بودیم و از ایشان دربارهی عقاید و احکام سؤال میکردیم و ایشان پاسخ میداد. در این هنگام مردانی داخل شدند که آنها را نمیشناختیم، پس گفتند: آیا در میان شما مردی است که به او منصور گفته میشود؟! پس ما سکوت کردیم و به آنها پاسخی ندادیم، تا اینکه منصور خود به آنها فرمود: آری، من او هستم! پس به او روی کردند و گفتند: آیا تو خلیفهی مهدی هستی؟! آن جناب فرمود: مگر مهدی آمده است تا برای او خلیفهای باشد؟! گفتند: نمیدانیم، ولی فلانی و فلانی و فلانی از اصحاب تو ما را خبر دادند که تو خلیفهی مهدی هستی! آن جناب فرمود: من آنها را به این امر نکردم! گفتند: آیا آنها از اصحاب تو نیستند و صبح و شام بر تو وارد نمیشوند؟! پس آثار غضب در روی منصور پدیدار شد و فرمود: آنها از اصحاب من نیستند، اگر از اصحاب من بودند از من پیروی میکردند! پس آنها چون دیدند که آن جناب را به غضب آوردهاند از نزد او خارج شدند. در این هنگام منصور روی به ما کرد و فرمود: گروهی را چه میشود که مردم را بر شانههای ما سوار میکنند؟! آیا از روزی که دلها و دیدهها در آن باژگون میگردد نمیترسند؟! چیزی را به مردم بگویید که میشناسند و چیزی را به آنان نگویید که نمیشناسند، پس آنان را بر ما میشورانید! [فقرهی ۷ از گفتار دهم]
خداوند در گیر و دار این دوران، در این روزگاری که آفتاب دین در پس ابرهای تیره پنهان است، بندگانی دارد که همواره در دلهای آنان است. آنها در دیدهها از نور بیداری چراغی میافروزند و مردم را به یاد روزهای خدا میاندازند و فرجام عبرتآموز گذشتگان را خاطرنشان میسازند. آنها همچون راهنمایان بیابانهای هولناک و بینشانهاند. آن که به حق پیوست را بشارت میدهند و آن که به باطل گرایید را میترسانند. آری، برای خداوند در گوشه و کنار این زمین پهناور کسانی هستند که از دلبستگیهای دنیا ذکر او را برگزیدهاند و داد و ستد، آنها را از نماز اوّل وقت باز نمیدارد. روز و شب را با بندگی خداوند میگذرانند و هشدارهای او را به گوش غافلان میرسانند. دیگران را به عدالت برمیانگیزند و خود پیش از آنان به آن میپردازند. دل از دنیا کندهاند و به ملکوتیان پیوستهاند. تو گویی این جهان را پشت سر گذاشتهاند و به آخرت کوچیدهاند. یا هنوز در دنیایند و آنچه در پس پرده است را دیدهاند. تو گویی به احوال نهان برزخیان پی بردهاند و روزگاری را در آن به سر بردهاند. تو گویی قیامت چهرهی هولناک خویش را به آنها نشان داده، یا آتش سوزان جهنّم آنها را در میان گرفته است. گویی رازهایی را میبینند که دیگران نمیبینند و چیزهایی را میشنوند که مردم نمیشنوند. [گفتار یازدهم]
اگر آنها را بیابی و جایگاه بلندشان را ببینی که چگونه دفتر اعمال خویش را گشودهاند و برای رسیدگی به حساب خود آمادهاند؛ میاندیشند که چه کارهای کوچک و بزرگی که مأمور به انجام آن بودهاند و در آن کوتاهی ورزیدهاند و چه کارهای بسیاری که از انجام آن ممنوع بودهاند و انجام دادهاند. آنها سنگینی بار گناهان خویش را احساس میکنند و از کشیدن آن درمانده شدهاند و به زانو در آمدهاند و همچون دردمندان میگریند و به خود میپیچند. چه شبهایی که خواب به چشمشان نمیآید و در گوشهای تاریک و خلوت، زانوی تفکّر به آغوش میگیرند. گاهی به نماز برمیخیزند و گاهی به سجده میروند. گاهی نیز دیدگان اشکبار خویش را به آسمان شب میدوزند، چنانکه گویی در میان ستارگان آن به دنبال چیزی میگردند. اگر پرده از پیش چشمانت کنار رود خواهی دید که فرشتگان بر آنها فرود آمدهاند و گرد آنها را فرا گرفتهاند و درهای آسمان به رویشان گشوده شده و بهشتهای پرنعمت برایشان مهیّا گشته است. [گفتار یازدهم]
چیزی که نزد حضرت علامه حفظه الله تعالی ملاک است، اسلام و شهرت راوی به وثاقت یا صداقت نزد طایفهی اوست، نه مذهب او یا تضعیفات مخالفانش بدون دلیلی قابل قبول. پس اگر راوی از اهل سنّت است، ملاک حال او نزد اهل سنّت است و حالش نزد شیعه ملاک نیست و اگر راوی از شیعه است، ملاک حال او نزد شیعه است و حالش نزد اهل سنّت ملاک نیست و فرقی میان روایات شیعه و روایات اهل سنّت وجود ندارد هرگاه با سه اصل پیشگفته سازگار باشند و راویانشان معروف به وثاقت یا صداقت نزد اهل مذهب خود باشند. به همین دلیل است که حضرت علامه حفظه الله تعالی روایاتی از اهل سنّت را مانند روایاتی از شیعه اختیار میکند و روایت کسی را به خاطر مذهبش ترک نمیکند مادامی که مذهبش بر خلاف ضروری دین نباشد، به نحوی که او را از اسلام خارج سازد؛ چراکه در آن صورت او منافق است و منافق در هیچ زمینهای قابل اعتماد نیست، اگرچه همهی مردم او را ثقه بدانند. [درس یکم، مقدّمه]
ترجمه: محمّد بن عیسی ترمذی [د.۲۷۹ق] در سنن خود روایت کرده، (به این صورت که) گفته است: قُتیبة بن سعید ما را حدیث کرد، گفت: حمّاد بن زید ما را حدیث کرد، از ایّوب، از ابو قِلابة، از ابو اسماء رَحَبی، از ثوبان که گفت: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «من بر امّتم از امامان گمراهکننده میترسم» و فرمود: «همواره شماری از امّتم بر حق استوار خواهند بود و کسی که آنان را یاری نمیکند به آنان زیانی نمیرساند، تا آن گاه که کار خداوند فرا رسد». منصور حفظه الله تعالی فرمود: این حدیثی متواتر از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است؛ چراکه آن را بیست تن از او روایت کردهاند و آنان ثوبان، جابر بن عبد الله، عمران بن حُصین، سعد بن أبي وقّاص، عمر بن خطاب، عقبة بن عامر، أنس بن مالك، عبد الله بن عمر، جابر بن سَمُرة، زید بن أرقم، مغیرة بن شعبة، نُعمان بن بشیر، ابو هریرة، ابو اُمامة، ابو درداء، معاویة، قُرّة بن إیاس مُزَنی، شُرَحبیل بن سِمط کِندی، کعب بن مُرّة بَهزی و سلمة بن نُفیل حَضرمی هستند و کسانی که نمیفهمند گفتهاند: مراد از شماری که همواره بر حق خواهند بود، اهل شام هستند و برخی از آنان این را در حدیث نیز داخل کردهاند و من نمیدانم که اهل شام کِی بر حق بودهاند؟! آیا زمانی که بر علی خروج کردند و یارانش را به فتنه انداختند، یا زمانی که حسین را کشتند و سرش را در شهرها گرداندند، یا زمانی که به مدینه هجوم آوردند و مهاجرین و انصار را از لب تیغ گذراندند؟! چنین نیست، بلکه آنان تا بودهاند بر باطل بودهاند و در آخر الزمان نیز یاران سفیانی خواهند بود و هر حدیثی در فضیلت آنان ساختگی است و اصلی ندارد و پیروان بنی امیّه در زمان معاویه و مروان و خاندانشان آن را ساختهاند؛ چراکه آن دروغ است و رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دروغی نمیگوید. [درس یکم، ص۲۰]
ترجمه: کسانی از اهل حدیث گفتهاند: مراد از شماری که همواره بر حق خواهند بود، اهل حدیث هستند، «هر گروهی به چیزی که دارد، دلخوش است» و گفته شده است که مراد از آنان، اهل غرب هستند؛ به دلیل روایت سعد بن ابی وقّاص از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم که در آن آمده است: «اهل غرب همواره بر حق استوار خواهند بود تا آن گاه که قیامت فرا رسد» و شاید آن تصحیف باشد؛ چراکه در برخی نسخهها آمده است: «عرب همواره بر حق استوار خواهند بود تا آن گاه که قیامت فرا رسد» یعنی شماری از عرب و گفته شده: مراد از غرب دلو بزرگی است که از پوست گاو ساخته میشود و آن از اثاث عرب است و گفته شده: مراد از آن، اهل مقاومت و جنگ هستند و غرب هر چیز، لبهی تیز آن است و درست این است که شماری که همواره بر حق خواهند بود، امامان هدایت هستند. آیا نمیبینی که آنان را پس از بیم دادن از امامان گمراهکننده ذکر فرموده است؟ و این بر آن دلالت دارد که امّت هیچ گاه از امامی هدایتکننده خالی نخواهد بود، تا آن گاه که قیامت فرا رسد. [درس یکم، ص۲۰]
ترجمه: مسلم بن حجّاج [د.۲۶۱ق] در «صحیح» خود روایت کرده، (به این صورت که) گفته است: ولید بن شجاع، هارون بن عبد الله و حجّاج بن شاعر ما را حدیث کردند، گفتند: حجّاج یعنی ابن محمّد ما را حدیث کرد، از ابن جُریج که گفت: ابو زبیر من را خبر داد که شنید جابر بن عبد الله میگوید: شنیدم پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم میفرماید: «همواره شماری از امّتم با استواری بر حق جهاد خواهند کرد تا روز قیامت»، فرمود: «پس عیسی بن مریم صلّی الله علیه و سلّم نازل میشود، پس امیرشان (به او) میگوید: بیا ما را نماز بده، پس او میگوید: نه، برخی از شما امیر برخی دیگر هستید، گرامیداشتی از خداوند برای این امّت». همچنین، ابو عَوانة [د.۳۱۶ق] در «مستخرج» خود روایت کرده، گفته است: مُضَر بن محمّد من را حدیث کرد، گفت: عبد الرّحمن بن عمرو حرّانی ما را حدیث کرد، گفت: بر مَعقِل قرائت کردیم، از ابو زبیر، از جابر، از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم مانند این حدیث را. منصور حفظه الله تعالی فرمود: ابو زبیر محمّد بن مسلم قرشی، نزد آنان صدوق است. با این حال، در روایت آن تنها نیست، بلکه عبد الله بن عُبیدة و طُفاوی با او همراهی کردهاند. [درس یکم، ص۲۱]
ترجمه: احمد بن حنبل [د.۲۴۱ق] در «مسند» خود روایت کرده، (به این صورت که) گفته است: ابو کامل و عفّان ما را حدیث کردند، گفتند: حمّاد بن سلمة ما را حدیث کرد، از قتادة، از مطرّف بن عبد الله بن شِخّیر، از عمران بن حُصین که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: همواره شماری از امّتم بر حق خواهند جنگید و بر کسانی که با آنان دشمنی کنند چیره خواهند بود تا آن گاه که آخرینِ آنان با مسیح دجّال بجنگد. منصور حفظه الله تعالی فرمود: شماری که همواره بر حق خواهند بود، امامان هدایت از اهل بیت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم هستند، به دلیل سخن او در حدیث ثقلین که آنان از قرآن جدا نخواهند شد تا آن گاه که در حوض بر او وارد شوند و آخرینِ آنان که با مسیح دجّال میجنگد، مهدی است که عیسی بن مریم بر او نازل میشود؛ چنانکه در حدیث جابر گذشت. [درس یکم، ص۲۲]
اغواگران شیطانصفت میکوشند چونان کشفی تازه و حلّی برای یک معمّا، جناب منصور هاشمی خراسانی را از حیث نام، سن، ملّیّت و مشخّصات ظاهری مانند دیگران معرّفی کنند تا به زعم خود، عدم حقّانیّت ایشان را به اثبات رسانند؛ غافل از آنکه حقّانیّت این بزرگوار، به نام، سن، ملّیّت و مشخّصات ظاهری ایشان نیست، بل به اندیشهها، آموزهها و آرمانهای خالص و کامل ایشان است و همینهاست که ایشان را از دیگران متمایز میسازد؛ وگرنه این بزرگوار مدّعی نیست که فرشته است و مدّعی نیست که با دیگران تفاوت دارد، بلکه تنها دعوتکنندهای به سوی آل محمّد و زمینهسازی برای ظهور مهدی است و اگر کسی از ایشان پیروی میکند باید با نظر به این واقعیّت باشد نه با نظر به نام، سن، ملّیّت و مشخّصات ظاهری ایشان، هر چند با پیشگوییهای اسلامی مطابقت داشته باشد. [پرسش و پاسخ ۲۰]
منصور هاشمی خراسانی یکی از بندگان خدا و امّت پیامبر او محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم است که از قرآن کریم و سنّت متواتر آن حضرت در روشنایی عقل پیروی میکند و ادّعای نبوّت یا امامت یا مهدویّت ندارد و با هیچ دولت یا مذهب یا گروهی مرتبط نیست و تنها با اقداماتی فرهنگی از قبیل نگارش کتاب و گفتگو با مسلمانان، به سوی مهدی دعوت میکند و برای ظهور آن حضرت زمینهسازی مینماید و در ازای این کار نیک و پرمشقّت، از کسی مزدی نمیطلبد و تنها از خداوند خواهان مزد است و مال کسی را به باطل نمیخورد و جان کسی را به غیر حق در خطر نمیاندازد و به موری کوچک یا جانداری بزرگتر از آن ستمی نمیورزد و با این وصف، اگر کسی دعوت او را اجابت کند و از او حمایت نماید، با نظر به راستی سخن و درستی کار او بر پایهی ادلّهی عقلی و شرعی و با انگیزهی زمینهسازی برای ظهور مهدی است و اگر کسی این کار را نکند یا به جای این کار با او دشمنی ورزد، به او زیانی نمیرساند و تنها خود را از خیری محروم میسازد یا در شرّی میاندازد و خداوند به کار همگان آگاه است. [پرسش و پاسخ ۸]
منصور هاشمی خراسانی، تنها مسلمانی عالم و پرهیزکار است که مسلمانان را از پیروی حاکمان ستمگر و زورگو باز میدارد و به پیروی مهدی فرا میخواند و از پیروی ظنون و اوهام نهی میکند و به پیروی علم و یقین امر مینماید و از جهل و تقلید و اهواء نفسانی و دنیاگرایی و تعصّب و تکبّر و خرافهگرایی بر حذر میدارد و به اقامهی اسلام خالص و کامل در پرتو قرآن و سنّت و عقل تحریض میفرماید و با این وصف، کسانی که او را دشمن میدارند، در پیشگاه خداوند عذری ندارند و باید خود را برای عذاب او آماده سازند؛ چراکه واضح است دشمنی کردن با چنین کسی جایز نیست، بلکه دوستی کردن با او واجب است و کسی که با او دشمنی میکند، ظالم و متعدّی است؛ مانند کسی که به او اهانت میکند و کسی که او را استهزاء مینماید و کسی که به او تهمت میزند و کسی که بر او دروغ میبندد و کسی که از او باز میدارد و روشن است که همهی این کسان در ضلالتی آشکارند و برای آنان کیفری سخت خواهد بود. [پرسش و پاسخ ۸]
جناب منصور هاشمی خراسانی اصلیترین و اساسیترین مشکل جهان اسلام را «عدم حاکمیّت خداوند» بر آن میداند که در عدم حاکمیّت خلیفهی او بر آن تجلّی یافته است؛ چراکه عدم حاکمیّت خداوند بر جهان، مستلزم عدم شناخت و تطبیق احکام او در آن است و عدم شناخت و تطبیق احکام او در آن، مستلزم ظهور فساد در خشکی و دریاست... خصوصاً با توجّه به اینکه عدم حاکمیّت خداوند بر جهان، با حاکمیّت غیر او بر آن ملازمه دارد؛ چراکه جهان، مجتمعی انسانی است و مجتمع انسانی به حاکمیّت نیاز دارد و به اقتضای این نیاز خود، از حاکمیّت خالی نمیماند و با این وصف، اگر خداوند بر آن حکومت نکند، ناگزیر غیر او بر آن حکم خواهد راند، در حالی که حکمرانی غیر او بر آن، مستلزم فساد در زمین و نابودی طبیعت و نسلهاست... چنانکه امروز، کسانی جز خداوند که بر جهان حکم میرانند، از هیچ کوششی برای إفساد در آن فروگذار نمیکنند و به نسلکشی و ویران کردن آبادانیها میپردازند. چه بسیار زنان و مردان بیگناهی که در آتش جنگهای آنان میسوزند و چه بسیار شهرها و روستاهای آبادی که در اثر هجوم آنان به ویرانه تبدیل میشوند! این پیآمد قهری حاکمیّت غیر خداوند بر جهان است؛ زیرا جهانی که خداوند بر آن حکم نمیراند، وادی ابلیس است و جز جهل و کفر و فساد و ظلم در آن یافت نمیشود. این سرنوشت انسانی است که به حاکمیّت غیر خداوند تن داده و هر کس به حاکمیّت غیر خداوند تن بدهد، محکوم به نابودی است. این است که آتش جنگهای آنان خاموش نخواهد شد و آمار فقر و فلاکت آنان کاهش نخواهد یافت؛ چراکه خداوند بر آنان حکومت نمیکند و حکومت آنان در دست غیر اوست؛ بلکه هر روز جنگهای آنان شعلهورتر خواهد شد و آمار فقر و فلاکتشان افزایش خواهد یافت؛ چراکه خداوند حاکم آنان نیست و حاکم آنان طاغوت است. [پرسش و پاسخ ۱۸]
حاکمیّت بیپردهی شیطان، هنگامی تحقّق مییابد که «خلیفهی شیطان» در جهان به حاکمیّت دست یابد تا به نمایندگی از جانب او، احکام او را بر جهان جاری سازد. این «خلیفهی شیطان» انسانی است که به او «دجّال» گفته میشود... در برابر این شبکهی شیطانیِ مخفی و گسترده که با مرکزیّتی در غرب، مشغول زمینهسازی برای تحقّق حاکمیّت «دجّال» بر جهان به عنوان «خلیفهی شیطان» است، شبکهی الهی مخفی و گستردهای در حال شکلگیری است که با مرکزیّتی در شرق، مشغول زمینهسازی برای تحقّق حاکمیّت «مهدی» بر جهان به عنوان «خلیفهی خداوند» است. [پرسش و پاسخ ۱۶]
خبر منسوب به پیامبر خداوند صلّی الله علیه و آله و سلّم دربارهی پیدایش ۷۳ فرقه پس از او که یکی از آنها «ناجیه» و باقی اهل آتشند، خبری واحد و غیر یقینی است و حضرت منصور هاشمی خراسانی عدم حجّیّت چنین اخباری را در مواضعی از کتاب خود مانند مبحث «رواج حدیثگرایی»، به تفصیل تبیین فرموده است. فارغ از آنکه بیشتر اسناد این حدیث، در نظر اهل حدیث ضعیف شمرده میشود و تتمّهی مشهور آن مبنی بر تعریف فرقهی ناجیه به «جماعت» و تعریف جماعت به چیزی که «پیامبر و اصحاب او» بر آن بودهاند، با توجّه به اختلاف شدید اقوال و افعال اصحاب آن حضرت، قابل التزام نیست، بلکه بوی جعل میدهد. افزون بر اینکه صدر آن با واقعیّت محسوس و بیرونی سازگاری ندارد؛ چراکه پیدایش ۷۳ فرقه پس از پیامبر خداوند صلّی الله علیه و آله و سلّم در میان مسلمانان ثابت نیست، بلکه چه بسا خلاف آن ثابت باشد؛ با توجّه به اینکه فرقههای مسلمان نام برده شده در کتب فرقهشناسی، بسیار بیشتر یا کمتر از این تعدادند و حذف برخی و افزودن برخی دیگر برای تطبیق آنها بر این تعداد، بدون تکلّف فراوان ممکن نیست، بلکه نوعاً ترجیح بلا مرجّح است. [نقد و بررسی ۱۲]
خداوند تکلیف انسان نسبت به حق را در یک سوره از کتاب خود، به طور کامل روشن کرده و فرموده است: ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَالْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ﴾؛ «به نام خداوند بخشایندهی مهربان؛ سوگند به عصر؛ هرآینه انسان در زیان است؛ مگر کسانی که ایمان آورند و عمل صالح کنند و به حق توصیه نمایند و به صبر توصیه نمایند». این به آن معناست که هر انسانی نسبت به حق، چهار تکلیف دارد: یکی آنکه از حیث نظری، آن را بشناسد و پذیرا گردد و این «ایمان» شمرده میشود که تکلیفی فردی است؛ دو دیگر آنکه از حیث عملی، به آن پایبند گردد و عینیّت بخشد و این «عمل صالح» شمرده میشود که تکلیفی فردی است؛ سه دیگر آنکه از حیث نظری دیگران را به «ایمان» یعنی شناخت حق و پذیرش آن دعوت کند و این «تواصی به حق» شمرده میشود که تکلیفی اجتماعی است؛ چهار دیگر آنکه از حیث عملی دیگران را به «عمل صالح» یعنی پایبندی به حق و عینیّت بخشیدن به آن دعوت کند و این «تواصی به صبر» شمرده میشود که تکلیفی اجتماعی است. به این ترتیب، تکلیف فردی و اجتماعی جنابعالی و سایر مسلمانان جهان بنا بر کتاب خداوند این است که دعوت حقّ منصور هاشمی خراسانی به «اسلام خالص و کامل» و «تحقّق حاکمیّت خداوند بر زمین» را نخست با تلمّذ در مکتب این عالم مصلح و مبارز بشناسید و از روی بصیرت و اخلاص بپذیرید و سپس در زندگی شخصی خود پیاده کنید و به اطّلاع دیگران برسانید، تا رفته رفته به اندیشه، دغدغه و آرمان مسلمانان جهان تبدیل شود و جهانبینی طاغوتیان را تحت الشّعاع قرار دهد و به تدریج زمینهی ظهور خلیفهی خداوند در زمین و برتری کلمة الله بر کلمهی دیگران را فراهم سازد. [نقد و بررسی ۱۷]
اجتهاد به معنای تحصیل علم به احکام شرع، یک شغل یا رشتهی علمی از قبیل مهندسی و پزشکی نیست که هر کس دوست داشت آن را اختیار کند و هر کس دوست نداشت آن را واگذارد، بل یک تکلیف شرعی مانند نماز و روزه است که بر هر مسلمانی فریضه است؛ چراکه انسان برای خوردن و خوابیدن آفریده نشده، بلکه برای بندگی خداوند آفریده شده؛ چنانکه در کتاب خداوند آمده است: «و جن و انس را نیافریدم مگر برای اینکه من را بندگی کنند» و بندگی خداوند به معنای فرمانبرداری از اوست، هر چند مستلزم مشقّت باشد و یکی از فرمانهای او، تحصیل علم و عدم اکتفا به ظنّ است؛ چنانکه فرموده است: «و از چیزی که به آن علمی نداری پیروی نکن» و فرموده است: «و آنان را به آن علمی نیست، آنان جز از ظن پیروی نمیکنند، در حالی که ظن چیزی را از حق کفایت نمیکند». با این وصف، بر هر مسلمانی واجب است که علم به احکام شرع را تحصیل کند و به ظن دربارهی آنها اکتفا نکند و این با مراجعهی مستقیم او به کتاب خداوند و سنّت پیامبرش ممکن است؛ چراکه مراجعهی غیر مستقیم او به معنای تقلیدش از مجتهدان، موجب علم او به احکام شرع نمیشود و تنها برای او ظن پدید میآورد؛ با توجّه به اینکه مطابقت فتوای مجتهدان با احکام شرع، قطعی نیست، بلکه ظنّی است و با این وصف، چارهای جز مراجعهی مستقیم او به کتاب خداوند و سنّت پیامبرش وجود ندارد، اگرچه از آن کراهت داشته باشد؛ زیرا چه بسیار چیزی که کسی از آن کراهت دارد، ولی برای او ضروری است؛ مانند دارو که بیمار آن را دوست نمیدارد، ولی از استعمال آن ناگزیر است؛ چنانکه خداوند فرموده است: «و چه بسا چیزی را دوست ندارید، در حالی که آن خیری برای شماست» و فرموده است: «پس شاید چیزی را دوست نداشته باشید و خداوند در آن خیر بسیاری قرار داده باشد». [نقد و بررسی ۲۶]
در نظر این بزرگوار، «اجتهاد» به معنای «شناخت یقینی از عقاید و احکام اسلام» بر هر مسلمانی واجب است، نه به معنای «شناخت ظنّی از آنها ولو با اتکاء به اخبار آحاد و موهوماتی نظیر اجماع» و روشن است که «شناخت یقینی از عقاید و احکام اسلام» تنها با مراجعهی مستقیم به منابعی حاصل میشود که تعلّق آنها به اسلام یقینی است و آنها کتاب خداوند، روایات متواتر پیامبر او و خلیفهی زندهی او در زمین هستند که مراجعهی مستقیم به آنها از مراجعهی مستقیم به روایات واحد و متناقض در کتابهای پراکنده، آسانتر است؛ چراکه کتاب خداوند در دسترس همگان قرار دارد و روایات متواتر پیامبر او معدود و مشهورند و خلیفهی زندهی او در زمین، انسانی مانند سایر انسانهاست که قاعدتاً میتوان به نزد او رفت و از او احکام شرع را اخذ کرد، هر چند این کار به سبب تقصیر مردم در محافظت او، در حال حاضر عملی نیست و نیاز به تأمین امنیّت او توسّط آنان دارد. حاصل آنکه مراجعه به کتاب خداوند، روایات متواتر پیامبر و خلیفهی او در زمین، بر مسلمانان واجب است و تقلید از مجتهدان برای آنها کافی نیست. [نقد و بررسی ۲۶]
از عدم حجّیت اخبار واحد و ظنّی، جواز «تقلید از مراجع بزرگوار تقلید» لازم نمیآید، بلکه به روشنی عدم آن لازم میآید؛ چراکه از یک سو مبنای این بزرگواران در بیشتر فتاویشان اخبار واحد و ظنّی است و با این وصف، عدم حجّیت این اخبار، مستلزم عدم جواز تقلید از آنهاست و از سوی دیگر تقلید از آنها به اجماع همهی مسلمانان و به اقتضای حسّ و وجدان، مفید ظنّ به احکام خداوند است، در حالی که خداوند ظنّ به احکام خود را کافی نمیداند و میفرماید: ﴿إِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا﴾؛ «بیگمان ظن چیزی را از حق کفایت نمیکند». بنابراین، تقلید از مراجع بزرگوار تقلید، در نظر خداوند کافی نیست؛ به این معنا که موجب برائت ذمّهی مکلّف از تکالیف او نمیشود و این گناه منصور هاشمی خراسانی نیست... منصور هاشمی خراسانی اجتهاد به معنای استنباط حکم از ادلهی ظنّی را کافی نمیداند و این به روشنی مبتنی بر عدم کفایت ظن در اسلام است؛ زیرا وقتی ظن در اسلام کافی نیست، فرقی نمیکند که منشأ آن تقلید باشد یا اجتهاد، بلکه منشأ آن هر چیزی باشد کافی نیست و این واضحتر از آن است که نیازی به توضیح داشته باشد... عدم کفایت تقلید و اجتهاد به معنای مذکور از آن حیث که مفید ظنّاند، مستلزم سقوط تکالیف شرعی یا وجوب تحصیل یقین به آنهاست، اما از آنجا که سقوط تکالیف شرعی ممکن نیست، وجوب تحصیل یقین به آنها تعیّن مییابد و تحصیل یقین به آنها از دو طریق ممکن است: کتاب خداوند و سنّت یقینی پیامبر او صلّی الله علیه و آله و سلّم که از طریق اخبار متواتر آن حضرت و خلیفهی او معلوم میشود. [نقد و بررسی ۱]
در حال حاضر اختلاف و تفرقهی امت از حاکمیتهای متعدّد و متفرّق نشأت میگیرد و چند دستگی مسلمانان، معلول پیروی آنان از حکّام و قدرتهای سیاسی گوناگون است و طبیعی است که هر گروه و هر دسته و هر ملّتی از مسلمانان، پیرو زعیم خویش است و زعمای جهان اسلام نیز هر کدام به سوی خود میخوانند و عموماً مهدی را از یاد بردهاند؛ چراکه یا اساساً هیچ توجّهی به او ندارند و از بردن نام او نیز عاجزند و یا اینگونه تبلیغ میکنند که ظهور مهدی بسیار دور است و معلوم نیست در چه زمانی واقع میشود. اینگونه است که زعمای جهان اسلام دانسته یا نادانسته علیه مهدی اقدام میکنند و اذهان عمومی مسلمانان را از تأمّل دربارهی او باز میدارند. حال اگر تصوّر کنیم که ندای بیدارگر دعوت به سوی مهدی و پیوستن به او و گسستن از غیر او به گوش همهی مسلمانان جهان برسد و ایشان همگی، یک صدا دست از حاکمانی که بدون اذن خداوند برگزیدهاند، بردارند و به سوی مهدی بشتابند چه خواهد شد؟ به راستی با به راه افتادن نهضت بیداریبخش حمایت و اطاعت از مهدی و طنینانداز شدن شعار بازگشت مسلمانان به سوی مهدی چه تحولاتی در منطقه و جهان روی خواهد داد؟ به نظر میرسد پیش از هر چیز، اولین نتیجهی مبارک چنین حرکت بیدارگری، اتّحاد مسلمین در یک صف و زیر یک بیرق و نیز همگرایی و اتّفاق ایشان در سایهی بیعت با گماشتهی خداوند خواهد بود و این اوّلین گام در راستای تحقّق آرمان اسلامی ما یعنی تحقّق حاکمیت حضرت مهدی است؛ چراکه تردیدی نیست که یک اتّحاد راستین و به هم پیوستگی عمیق میان صفوف مسلمانان، پیشنیاز انقلاب جهانی مهدوی شمرده میشود. [مقالهی ۸]
به عقیدهی ما آن نهضت مبارک اسلامی که اتّحاد همهی مسلمانان در زیر بیرق مهدوی را هدف خود قرار داده آغاز شده و آوای «بازگشت به اسلام» را سر داده است. رهبری این نهضت بر عهدهی اندیشمند هوشیار و مبارز، حضرت علامه منصور هاشمی خراسانی است که با شجاعت بینظیر و مثالزدنی خود، کلمهی «البیعة لله» را شعار نهضت خود قرار داده و معتقد است که تنها مصداق بیعت با الله در دوران ما بیعت با خلیفهی خدا مهدیّ آل محمد است و هر بیعت دیگری در این دوران، مصداق بیعت با طاغوت شمرده میشود. بنابراین «البیعة لله» به معنای انحصار حکومت و قدرت به کسی است که خداوند او را به عنوان خلیفهی خود برگزیده است و آن هیچکس نیست جز مهدی. این پرچمدار اسلام خالص و کامل، با ارائهی چنین قرائت اصیل و معتبری، معتقد است که مهدی، عمود آهنین خیمهی اسلام است و تا این عمود آهنین بر زمین استوار نگردد، خیمهی اسلام بر پا نخواهد شد. لذا وظیفهی فرد فرد مسلمانان جهان، حمایت همهجانبه و صادقانه از مهدی و نصرت و اعانت و اطاعت از اوست. به همین خاطر است که میتوان نهضت این اندیشمند بزرگ را نهضت «بازگشت به اسلام» یا نهضت بازگشت به سوی مهدی نام نهاد؛ چه آنکه رکن رکین و اقامه کنندهی موعود اسلام هموست و بازگشت به او در واقع بازگشت به سوی اسلام راستین است. [مقالهی ۸]
۱ . آیا منصور هاشمی خراسانی وجود ندارد و یک شخصیّت خیالی است؟
علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، یک موجود غیر عادی با تواناییهایی فراطبیعی نیست تا باور به وجودش دشوار باشد! او صرفاً عالمی مسلمان در خراسان بزرگ است که آثار متعدّدی را به رشتهی تحریر درآورده و شاگردان فراوانی را تربیت نموده و دارای دفتر و پایگاه اطلاعرسانی است و جنبشی فرهنگی با هدف احیای اسلام و زمینهسازی برای ظهور امام مهدی علیه السلام را رهبری میکند و با این اوصاف، طبیعتاً وجود دارد و نمیتواند یک شخصیّت خیالی باشد![۱] [مقالهی ۱۱۷]۲ . چرا عکس، تصویر و صدایی از منصور هاشمی خراسانی منتشر نمیشود؟
علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، مخالف جدّی بسیاری از مبانی، دیدگاهها و سیاستهای حاکمان کنونی است و عملاً برای از بین بردن حکومت آنان و حاکم ساختن امام مهدی علیه السلام به جایشان تلاش میکند و از این رو، شدیداً تحت تعقیب آنان و گروههای مسلّح همسو با آنان قرار دارد، در حالی که فعلاً، به دلیل نداشتن حامیان کافی، قادر به دفاع از خود نیست و از این رو، چارهای جز فعالیّت در خفا ندارد. این مصداق تقیّه و دعوت غیر علنی است که با دستور قرآن و سیرهی پیامبر و امام مهدی علیه السلام سازگار است و از این رو، نمیتوان او را به خاطر آن سرزنش نمود.[۲] [مقالهی ۱۱۷]
۳ . چرا از منصور هاشمی خراسانی با عنوان «علامه» یاد میشود؟
«علامه» به معنای شخصی بسیار عالم است و شاگردان علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی او را شخصی بسیار عالم میدانند و به این دلیل، از او با این عنوان یاد میکنند؛ همان طور که شاگردان کسانی مانند حلّی، مجلسی، امینی، طباطبایی و جعفری، آنان را اشخاصی بسیار عالم میدانند و به این دلیل، از آنان با عنوان علامه حلّی، علامه مجلسی، علامه امینی، علامه طباطبایی و علامه جعفری یاد میکنند. این یک تعبیر رایج و متعارف است و با این وصف، حساسیّت نسبت به آن دلیلی ندارد، جز عداوت، تنگنظری و بیانصافی نسبت به علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی که علم بسیارش به قرآن، حدیث، فقه، کلام و غیره، در آثارش متجلّی است و قابل انکار نیست.[۳] [مقالهی ۱۱۷]








پس از آنکه به صورت کلّی با روشها و ترفندهای مدّعیان دروغین برای فتنهانگیزی و گمراه کردن مردم آشنا شدیم، به بررسی مصداقی مشهورترین آنان در عصر حاضر میپردازیم و با بهرهگیری از رهنمودها و آموزههای نورانی حضرت آقایمان علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، گزافهگویی و انحرافات عمیق این دجّالان زمان را آشکار مینماییم و ادّعاها و توجیهات آنان را در بوتهی نقد قرار میدهیم.
این بررسی از دو جهت میتواند آموزنده و سودمند باشد:
۱ . سبب آگاهی و هوشیاری مردم و پیشگیری از انحراف آنان و افتادنشان در دام مدّعیان دروغین میشود؛ همچنانکه میتواند موجب تنبّه و بیداری فریبخوردگان این جریانها باشد.
۲ . تفاوت عظیم و تمایز فاحش رویکرد علمی و عقلانی نهضت «بازگشت به اسلام» با هذیانها و بافتههای سخیف جریانهای خرافی و ادّعامحور را آشکار میگرداند و حقّانیت دعوت علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی را بیش از پیش نمایان میسازد.
بابیّت و علی محمّد شیرازی
علی محمّد شیرازی متولّد ۱۲۳۵ قمری در شیراز، ملقّب به «باب» و مؤسّس فرقهی «بابیّت» است. در حال حاضر این فرقه عملاً منسوخ و در «بهائیت» ادغام شده است، ولی به خاطر نقش آن در تأسیس فرقهی ضالّهی بهائیت، به بررسی اجمالی آن میپردازیم.
علی محمّد شیرازی، در ابتدا مدّعی شد که باب امام مهدی علیه السلام، یعنی واسطهی میان آن حضرت و مردم است...