منظور علامه منصور هاشمی خراسانی از «علم» در کتاب بازگشت به اسلام چیست؟ همچنین بفرمایید که مفهوم «اجتهاد» در کتاب ایشان چیست؟
مراد از «علم» در کتاب شریف «بازگشت به اسلام»، شناخت حقّ است که در یقین به آن از روی دلیل مصداق مییابد. به علاوه، نویسندهی بزرگوار این کتاب حضرت علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی در تعریف «علم» فرموده است: «الْعِلْمُ نُورٌ يَقْذِفُهُ اللَّهُ فِي قَلْبِ مَنْ يَشَاءُ لِيُرِيَهُ فِيهِ مَا يَكُونُ»[۱]؛ «علم نوری است که خداوند در دل هر کسی که میخواهد میاندازدش تا در آن چیزی که هست را نشانش دهد» و با این وصف، پیداست که تنها دلهای بینا قادر به بهرهگیری از این نور الهی خواهند بود. همچنین، حضرت علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی در فرازی از نامهی نورانی خود، ضمن دعوت مسلمانان به سوی «علم»، مراد خود از آن را تبیین کرده و فرموده است:
به خدا سوگند، شما را از «شناختن» گزیری نیست و کار شما جز با «دانستن» راست نمیآید. هماینک، «شناخت» مانند فرشتهای شما را به سوی خود فرا میخواند و «دانستن» مانند پیامبری شما را به سوی خود دعوت میکند. در کوچههای شما فریاد میزند و بر پشت بامهاتان ندا میدهد که «ای بیخبران! شام بیخبری پشت نموده و صبحِ آگاهی بر دمیده است. اینک بیدار شوید و به سوی من بشتابید و چیزی شما را از من باز ندارد! چراکه من برای شما از نان شب واجبتر و از کسب و کار و خانواده سودمندترم. من تنها کسی هستم که با شما میماند و در دنیا و آخرت از شما جدا نمیشود. اموال شما از بین میروند، همسرانتان میمیرند و فرزندانتان جدا میشوند، امّا من هیچ گاه از بین نمیروم و هیچ گاه نمیمیرم و هیچ گاه از شما جدا نمیشوم. بل شما را مانند خود حفظ میکنم و همراه خود به جاودانگی میرسانم. اگر من با شما باشم چیزی به شما زیان نخواهد رساند و اگر من با شما نباشم چیزی به شما سود نخواهد رساند. پس کدامین بازدارنده شما را از من باز میدارد و کدامین بینیاز کننده شما را از من بینیاز میکند؟!» اینگونه «شناخت» شما را به سوی خود فرا میخواند و این چنین «دانستن» شما را به سوی خود دعوت میکند. پس ندای او را بشنوید و دعوت او را اجابت کنید! برای شناخت حق از باطل به پا خیزید و برای دانستن درست از غلط اهتمام ورزید! و چرا چنین و چنان نکنید؟! در حالی که شناخت حقّ و باطل، قوامِ انسانیّت شما و دانستنِ درست و غلط، مایهی شخصیّت شماست. چگونه نام خود را انسان مینهد کسی که از «معرفت» بیزار است؟! و چرا نام خود را اسب نمینهد کسی که با «علم» بیگانه است؟! داناییِ انسان، پایهی شرفِ او و آگاهی او، مایهی عزّت اوست. مقصودم از آگاهی، ریاضی و هندسه و مانند آن نیست و منظورم از دانایی، فقه و اصول و منطق و فلسفه نیست! اینها همه فضلی است که امروز فتنه شده است و قوام انسانیّت شما به اینها نیست! مقصودم از دانایی، شناختِ حق از باطل و منظورم از آگاهی، تشخیصِ هدایت از گمراهی است. چه بسیار فقیه و فیلسوفی که به دوزخ رفته و چه بسیار دکتر و مهندسی که رستگاری نیافته است؛ چراکه حق را از باطل نشناخته و هدایت را از گمراهی در نیافته است![۲]
اما مراد این معلّم بزرگ از «اجتهاد»، بررسی و پژوهشی است که برای شناخت حق به معنای یقین به آن از روی دلیل ضروری است و این همان اجتهاد و طلب علمی است که بر هر مسلمانی واجب دانسته است؛ چنانکه در کتاب شریف «بازگشت به اسلام»[۳] به این نکته تصریح کرده و فرموده است:
از اینجا دانسته میشود که تقلید از عالمان، به هیچ روی مجزی [یعنی کفایت کننده] نیست و اجتهاد بر عموم مسلمانان واجب است؛ البته در صورتی که مراد از اجتهاد، شناخت یقینی از عقاید و احکام اسلام باشد؛ چراکه اگر مراد از آن، شناخت ظنّی از آنها ولو با اتکاء به اخبار آحاد و موهوماتی نظیر اجماع باشد، تفاوت چندانی با تقلید ندارد و به تبع آن مجزی نیست؛ چراکه علّت مجزی نبودن تقلید، مجزی نبودن اتکاء به غیر یقینیات در عقاید و احکام شرعی است و این علّت میان تقلید و اجتهاد متّکی بر غیر یقینیات، مشترک است و با این وصف، اجتهاد متّکی بر غیر یقینیات، مجزی نیست، هر چند از تقلید بهتر باشد؛ بل هر کاری که برای شناخت یقینی از عقاید و احکام شرعی لازم است، همان بر عموم مسلمانان واجب است.
با تشکر از مطالب ارزشمندتان در مورد علم. آنچه از احادیث بر میآید چیست؟ «اطلبوا العلم ولو بالصین» و یا «اطلبوا العلم ولو من أهل النفاق»؟ آیا همین امور شبه علم را باید آموخت؟ اگر میشود با مثالهایی فرق علم با شبه علم را بفرمایید؟
علم در کتاب خداوند، معرفتی یقینی در قلب است که به هدایت انسان در دنیا و سعادت او در آخرت میانجامد و نشانهی آن «خشیت» به معنای تقوا و فروتنی در برابر حقّ است.
[۱] معرفتی یقینی است؛ زیرا تصوّرات و تصدیقات مبتنی بر ظن و تخمین که بیشتر اندوختههای مردم را تشکیل میدهند، علم محسوب نمیشوند؛ چنانکه خداوند فرموده است: ﴿قُلْ هَلْ عِنْدَكُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا ۖ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ﴾[۱]؛ «بگو آیا نزد شما هیچ علمی هست که آن را برای ما بیرون آورید؟ شما جز از ظن پیروی نمیکنید و جز تخمین نمیزنید».
[۲] در قلب است؛ زیرا محفوظاتی که تنها بر زبان جاری میشوند، علم نیستند، بل تقلید از اهل علم به معنای تکرار سخنان آنان هستند و از این رو، آثار و برکات علم را ندارند؛ مانند عباراتی عالمانه که یک طوطی بر زبان میآورد و علّت آن کثرت شنیدنش از عالمان است و از این رو، هیچ رشدی در شخصیّت واقعی او پدید نمیآورد و این مراد علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی از گفتاری است که یکی از یارانمان ما را از آن خبر داد، گفت:
«قُلْتُ لِلْمَنْصُورِ: بَلَّغْتُ قَوْلَكَ عَالِمَيْنِ مِنْ عُلَمَاءِ قُمَّ، فَكَذَّبَهُ أَحَدُهُمَا وَسَكَتَ الْـآخَرُ! قَالَ: هَلَكَ الْأَوَّلُ، وَنَظَرَ الْـآخَرُ لِنَفْسِهِ! أَلَا إِنَّهُ لَوْ دَامَ فِي سُكُوتِهِ هَلَكَ! وَيْلَهُ كَيْفَ يَسْكُتُ؟! وَلَا يَرَى إِلَّا جَمِيلًا! ثُمَّ قَالَ: لَيْسَ مَنْ سَرَقَ عِلْمًا عَالِمًا، وَلَكِنَّ الْعَالِمَ مَنْ مَلَكَهُ وَأَحْرَزَهُ فِي قَلْبِهِ»[۲]؛ «به منصور گفتم: سخن تو را به دو تن از علمای قم رساندم، پس یکی از آن دو تکذیبش کرد و دیگری سکوت نمود! فرمود: اوّلی هلاک شد و دیگری به خود مهلت داد! بدان که او (نیز) اگر به سکوت خود ادامه دهد، هلاک میشود! وای بر او! چگونه سکوت میکند؟! در حالی که جز زیبایی نمیبیند! سپس فرمود: کسی که علمی را دزدیده، عالم نیست، بل عالم کسی است که آن را مالک شده و در قلب خود جای داده است».
[۳] به هدایت انسان در دنیا و سعادت او در آخرت میانجامد؛ زیرا کسی که در دنیا گمراه و در آخرت بدبخت است، عالم محسوب نمیشود، بلکه از زمرهی جاهلان است، اگرچه فقیه یا فیلسوف یا دکتر یا مهندس باشد؛ چنانکه یکی از یارانمان ما را خبر داد، گفت:
«قُلْتُ لِلْمَنْصُورِ: إِنَّ لِي جَارًا عَلَّامَةً قَدْ حَفِظَ أَلْفَ حَدِيثٍ بِإِسْنَادِهِ وَلَا تَسْأَلُهُ عَنْ شَيْءٍ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ تَعَالَى إِلَّا وَيُخْبِرُكَ بِهِ وَيَعْلَمُ الْفِقْهَ وَاللُّغَةَ وَالتَّفْسِيرَ! قَالَ: أَيَعْلَمُ أَنَّ لِلَّهِ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً؟! قُلْتُ: لَا، قَالَ: فَإِنَّهُ مِنَ الْجَاهِلِينَ»[۳]؛ «به منصور گفتم: من همسایهای بسیار دانشمند دارم که هزار حدیث را با اسنادش در حفظ دارد و از او چیزی دربارهی کتاب خداوند بلندمرتبه نمیپرسی مگر اینکه پاسخ میدهد و با فقه و لغت و تفسیر نیز آشناست! فرمود: آیا میداند که برای خداوند در زمین خلیفهای وجود دارد؟! گفتم: نه! فرمود: پس او از جاهلان است!».
[۴] نشانهی آن «خشیت» به معنای تقوا و فروتنی در برابر حقّ است؛ چراکه خداوند فرموده است: ﴿إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾[۴]؛ «از میان بندگان خداوند تنها علما از او خشیت دارند». بنابراین، کسی که از گناه نمیپرهیزد یا در برابر حق سر فرود نمیآورد، بلکه چون به سویش دعوت میشود، از تکبّر و حسد به خشم میآید، جاهل است، اگرچه عوام او را عالم بپندارند.
اینها ویژگیهای علم است و هر چیزی که علم انگاشته میشود، ولی یکی از این چهار ویژگی را ندارد، علم نیست، بلکه شبیه به علم است. بنابراین، شناخت یک چیز، هرگاه یقینی باشد و در قلب جای گرفته باشد و به هدایت انسان در دنیا و سعادت او در آخرت کمک کند و بر تقوا و فروتنی او در برابر حقّ بیفزاید، علم است و هرگاه یقینی نباشد یا در قلب جای نگرفته باشد یا به هدایت انسان در دنیا و سعادت او در آخرت کمکی نکند یا بر تقوا و فروتنی او در برابر حقّ نیفزاید، علم نیست، بلکه شبیه به علم است. از اینجا دانسته میشود که ممکن است چیزی برای کسی علم نباشد، ولی برای کسی دیگر علم باشد؛ مانند دهها حدیث دربارهی لزوم تمسّک به اهل بیت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم که نزد اهل حدیث وجود دارد، ولی آنان را عالم نمیسازد، در حالی که مؤمنان را عالم میسازد، هنگامی که آنها را میشنوند و میفهمند و به دل میسپارند و به کار میبندند و از این رو، در حدیث مشهور نبوی آمده است: «رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ وَلَا فِقْهَ لَهُ وَرُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَى مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ»[۵]؛ «چه بسیار حامل دانشی که خود دانشی ندارد و چه بسیار حامل دانشی به سوی کسی که از او دانشمندتر است».