جمعه ۱۶ آذر (قوس) ۱۴۰۳ هجری شمسی برابر با ۴ جمادی الثانی ۱۴۴۶ هجری قمری
منصور هاشمی خراسانی
 پرسش جدید: می‌خواستم نظر علامه را در مورد مراقبه یا مدیتیشن بدانم. برای مطالعه و دریافت پاسخ، اینجا را کلیک کنید. پرسش جدید: مقصود از «غلمان» و «ولدان» در آیات توصیف‌کننده‌ی بهشت چه کسانی هستند؟ آیا مردانی هستند که به زنان بهشتی داده می‌شوند، مانند حور العین که به مردان بهشتی داده می‌شود؟ برای مطالعه و دریافت پاسخ، اینجا را کلیک کنید. گفتار جدید: چهار گفتار از آن جناب در بیان احکام سجده‌ی سهو. برای مطالعه و دریافت آن، اینجا را کلیک کنید. نکته‌ی جدید: نکته‌ی «عید منتظران» نوشته‌ی «حسنا منتظر المهدی» منتشر شد. برای مطالعه و دریافت آن، اینجا را کلیک کنید. درس جدید: درس‌هایی از آن جناب درباره‌ی اینکه زمین از مردی عالم به همه‌ی دین که خداوند او را در آن خلیفه، امام و راهنمایی به امر خود قرار داده باشد، خالی نمی‌ماند؛ احادیث صحیحی از پیامبر در این باره؛ حدیث ۲۱. برای مطالعه‌ی آن، اینجا را کلیک کنید. برای مطالعه‌ی مهم‌ترین مطالب پایگاه، به صفحه‌ی اصلی مراجعه کنید. نقد جدید: حضرت علامه در نامه‌ی شماره‌ی ۶ فرموده‌اند: «هر چیزی غیر خدا که شما را به خود مشغول کند، شیطان است». می‌خواستم منظور ایشان از این جمله را بدانم. مثلاً اگر درگیر شغلی بودیم برای امرار معاش خود و خانواده باز هم شیطان است؟ برای مطالعه و دریافت بررسی، اینجا را کلیک کنید. فیلم جدید: فیلم جدیدی با موضوع «تقلید و اجتهاد (۱)» منتشر شد. برای مشاهده و دریافت آن، اینجا را کلیک کنید. کتاب جدید: نسخه‌ی سوم کتاب ارزشمند «سبل السّلام؛ مجموعه‌ی نامه‌ها و گفتارهای فارسی حضرت علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی» منتشر شد. برای مطالعه و دریافت آن، اینجا را کلیک کنید. نامه‌ی جدید: فرازی از نامه‌ی آن جناب که در آن درباره‌ی شدّت گرفتن بلا هشدار می‌دهد و علّت آن و راه جلوگیری از آن را تبیین می‌کند. برای مطالعه و دریافت آن، اینجا را کلیک کنید. برای مطالعه‌ی مهم‌ترین مطالب پایگاه، به صفحه‌ی اصلی مراجعه کنید.
loading
نقد و بررسی
 

برخی می‌گویند همان طور که حضرت مهدی (ع) موعود هستند، دعوت‌کنندگان و زمینه‌سازان ظهور ایشان به حکم عقل سلیم باید موعود باشند؛ زیرا عقل حکم می‌کند که رسول خدا و سایر ائمه‌ی اهل بیت به آن‌ها بشارت دهند و مردم را به سوی آن‌ها سوق دهند. حال چگونه است که علامه خراسانی اصرار دارند فقط بر موارد یقینی کتاب «بازگشت به اسلام» تکیه کنیم و به مواردی که به خراسانی موعود در احادیث معتبر اشاره شده تکیه نکنیم؟ در این صورت چگونه به یقین کامل برسیم؟ در مجموع روایاتی که از رسول خدا (ص) و امیر مؤمنان و سایر ائمه‌ی اهل بیت نقل شده به صراحت موارد ذیل برای شناخت یکی از نایبان خاص حضرت مهدی (ع) اشاره شده:

- صاحب پرچم‌های سیاه

- هاشمی و خراسانی بودن

- جوانی زیبا روی

- در کف دست چپش خالی است.

- پیشاپیش لشکرش شعیب بن صالح تمیمی است.

- گنج های طالقان او را اجابت می کنند.

- با بنی امیّه‌ی آخر زمان (سفیانی) جنگ می‌کند و او را شکست می‌دهد.

- حضرت مهدی در لشکرش پنهان است و او را هدایت می‌کند و ...

همه‌ی این موارد نشان از آن دارد که رسول خدا و ائمه‌ی اهل بیت لازم دیده‌اند نشانه‌هایی را برای شناسایی او مطرح نمایند، همان طور که سلمان فارسی هنگام ورود به مدینه نشانه‌هایی را که از کتب آسمانی برداشت کرده بود با رسول خدا تطبیق داد و به یقین کامل رسید و به حضرت ایمان آورد. لطفاً در این مورد بیشتر توضیح دهید.

روایات درباره‌ی ظهور مردی از خراسان بزرگ با پرچم‌های سیاه که به سوی مهدی فرا می‌خواند و برای حکومت او زمینه‌سازی می‌کند، متواتر است و اگر کسی احتمال می‌دهد که جناب علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی نظر به اجتماع صفات مذکور، همان مرد است، نباید در انتظار ادّعای او بنشیند، بلکه باید درباره‌ی او تحقیق کند و تحقیق درباره‌ی او، با رجوع به او یا رجوع به کسانی ممکن است که به او رجوع دارند تا درباره‌ی نشانه‌های او اطّلاع حاصل کند؛ چراکه شناخت خراسانی موعود متوقّف بر ادّعای او نیست، بل متوقّف بر اجتماع نشانه‌هایی است که برای او روایت شده است، خواه او آن را ادّعا کند و خواه به دلایلی از ادّعای آن خودداری کند؛ زیرا در روایات نیامده است که خراسانی موعود، خود را خراسانی موعود می‌شمارد، بل تنها نشانه‌هایی برای او آمده و روشن است که این نشانه‌ها، برای شناخت او توسّط دیگران قطع نظر از ادّعای او کافی است؛ با توجّه به اینکه اگر قطع نظر از ادّعای او کافی نباشد، با نظر به ادّعای او نیز کافی نخواهد بود؛ زیرا ادّعا برای کسی که نشانه‌های خراسانی موعود را ندارد سودمند نیست، همچنانکه ترک ادّعا برای کسی که نشانه‌های خراسانی موعود را دارد، زیان‌بار نیست. از این رو، بحیرای نصرانی رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را پیش از آنکه ادّعا کند، با نشانه‌هایش شناخت و این از باب آن بود که گفته‌اند: «آفتاب آمد دلیل آفتاب» و گفته‌اند: «هنر بیار و زبان‌آوری مکن سعدی/ چه حاجت است بگوید شکر که شیرینم!»

پایگاه اطّلاع‌رسانی دفتر منصور هاشمی خراسانی بخش بررسی نقدها
تعلیقات
نقدها و بررسی‌های فرعی
نقد فرعی ۱
نویسنده: علوی

یکی از اصول مورد تأکید شما در شناخت خراسانی موعود، عدم ادّعای این منصب توسط خود اوست و این طور می‌فرمایید که تنها و تنها این مردم هستند که باید علامات او را با علامات موجود در روایات تطبیق دهند تا او را بشناسند. لطفاً بفرمایید که این ادّعای شما چه اساسی دارد؟ چون تمامی اشخاصی که در طول تاریخ از طرف خداوند برای انجام مأموریتی تعیین شده‌اند، خودشان نیز ادّعای آن منصب الهی را داشته‌اند و اساساً می‌توان گفت کسی که مدّعی یک جایگاه الهی نیست، پس نمی‌تواند صاحب آن باشد و عدم ادّعای او تنها ناشی از خالی بودن دستانش در اثبات موضوع است، حتی اگر به خاطر بازار گرم مدّعیان دروغین، از این بترسد که با آن‌ها اشتباه گرفته شود؛ چون این مصلحت‌اندیشی او ناشی از پذیرش عدم وجود علامات شخص موعود در اوست.

پاسخ به نقد فرعی ۱
تاریخ: ۱۳۹۹/۱/۴

سخن شما پنداری نادرست و تحکّم‌آمیز است که از بی‌اطلاعی و اهواء نفسانی شما برخاسته است؛ چراکه «ادّعا کردن» تنها برای پیامبران ضرورت دارد؛ با توجّه به اینکه رساندن پیام خداوند به مردم بدون اظهار پیامبری ممکن نیست، در حالی که خراسانی موعود، پیامبر محسوب نمی‌شود، بل تنها عالمی عادل است که در مطابقت کامل با عقل و شرع، به زمینه‌سازی برای ظهور امام مهدی علیه السلام اقدام می‌کند و با این وصف، نیازی ندارد که بگوید: «من عالمی عادل هستم که در مطابقت کامل با عقل و شرع، به زمینه‌سازی برای ظهور امام مهدی علیه السلام اقدام می‌کنم»؛ چراکه این چیزی عیان است و چیزی که عیان است، نیازی به بیان ندارد. وانگهی ادّعا کردن حتّی برای امامان منصوب از جانب خداوند در حالت خوف و تقیّه ضروری نیست؛ چراکه انداختن خود در هلاکت بدون فایده است؛ با توجّه به اینکه وظیفه‌ی امام بر خلاف وظیفه‌ی پیامبر، ابلاغ پیام خداوند نیست تا انجام آن در هر حال ممکن باشد، بلکه اجرای کامل و خالص قرآن و سنّت از طریق ایجاد و اداره‌ی حکومت اسلامی است و این تنها هنگامی ممکن است که پذیرش و حمایت کافی از جانب مردم وجود داشته باشد. پس اگر پذیرش و حمایت کافی از جانب مردم برای ایجاد و اداره‌ی حکومت اسلامی وجود نداشته باشد، اعلان اینکه من امام هستم بی‌فایده است و تنها به هلاکت می‌انجامد، در حالی که خداوند فرموده است: ﴿وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ[۱]؛ «خودتان را با دستانتان به هلاکت نیندازید». از این رو، امامان اهل بیت نیز هرگز به صورت آشکار و در میان عامّه‌ی مردم ادّعای امامت نمی‌کردند، بلکه حداکثر به صورت پنهانی و با خواصّ اصحاب خود در این باره سخن می‌گفتند؛ چنانکه به عنوان نمونه، از زید بن علی رضي الله عنه روایت شده است که گفت: «وَاللَّهِ مَا ادَّعَاهَا أَحَدٌ مِنَّا لَا مِنْ وُلْدِ الْحَسَنِ وَلَا مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ أَنَّ فِينَا إِمَامٌ مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ عَلَيْنَا وَعَلَى جَمِيعِ الْمُسْلِمِينَ، فَوَاللَّهِ مَا ادَّعَاهَا أَبِي عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ فِي طُولِ مَا صَحِبْتُهُ حَتَّى قَبَضَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ وَمَا ادَّعَاهَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ فِيمَا صَحِبْتُهُ مِنَ الدُّنْيَا حَتَّى قَبَضَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ، فَمَا ادَّعَاهَا ابْنُ أَخِي مِنْ بَعْدِهِ»[۲]؛ «به خدا سوگند هیچ یک از ما، چه از اولاد حسن و چه از اولاد حسین، ادّعا نکرد که در میان ما امامی وجود دارد که اطاعتش بر ما و بر همه‌ی مسلمانان واجب است. به خدا سوگند پدرم علیّ بن الحسین در طول مدّتی که با او مصاحبت کردم این را ادّعا نکرد تا اینکه خداوند او را از دنیا برد و محمّد بن علی (باقر) نیز در طول مدّتی که در دنیا با او مصاحبت کردم این را ادّعا نکرد تا اینکه خداوند او را از دنیا برد و برادرزاده‌ام (جعفر صادق) نیز پس از او این را ادّعا نکرد». همچنین، روایت شده است: «قَالَ أَبُو حَنِيفَةَ لِأَبِي جَعْفَرٍ يَعْنِي مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ: أَجْلِسُ؟ وَأَبُو جَعْفَرٍ قَاعِدٌ فِي الْمَسْجِدِ، فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ: أَنْتَ رَجُلٌ مَشْهُورٌ وَلَا أُحِبُّ أَنْ تَجْلِسَ إِلَيَّ، فَلَمْ يَلْتَفِتْ إِلَى قَوْلِ أَبِي جَعْفَرٍ وَجَلَسَ، فَقَالَ لِأَبِي جَعْفَرٍ: أَنْتَ إِمَامٌ؟ قَالَ: لَا، قَالَ: فَإِنَّ قَوْمًا بِالْكُوفَةِ يَزْعُمُونَ أَنَّكَ إِمَامٌ، قَالَ: فَمَا أَصْنَعُ لَهُمْ؟ قَالَ: تَكْتُبُ إِلَيْهِمْ تُخْبِرُهُمْ، قَالَ: لَا يُطِيعُونَنِي، إِنَّمَا نَسْتَدِلُّ عَلَى مَنْ غَابَ عَنَّا بِمَنْ حَضَرَنَا، قَدْ أَمَرْتُكَ أَنْ لَا تَجْلِسَ فَلَمْ تُطِعْنِي وَكَذَلِكَ أُولَئِكَ لَوْ كَتَبْتُ إِلَيْهِمْ مَا أَطَاعُونِي، فَلَمْ يَقْدِرْ أَبُو حَنِيفَةَ أَنْ يُدْخِلَ فِي الْكَلَامِ حَرْفًا وَاحِدًا»[۳]؛ «ابو حنیفه به ابو جعفر (باقر) یعنی محمّد بن علیّ بن الحسین گفت: (آیا اجازه هست که) بنشینم؟ در حالی که ابو جعفر در مسجد نشسته بود، پس ابو جعفر محمّد بن علیّ به او فرمود: تو مردی مشهور هستی و من دوست ندارم که نزد من بنشینی. پس ابو حنیفه به سخن ابو جعفر توجّه نکرد و نشست. سپس به ابو جعفر گفت: آیا تو امام هستی؟ فرمود: نه، گفت: گروهی در کوفه گمان می‌کنند که تو امام هستی. فرمود: چه کارشان کنم؟ گفت: برایشان بنویس و آنان را خبر بده، فرمود: از من اطاعت نمی‌کنند. با کسی که نزد ما حاضر است، می‌توانیم درباره‌ی کسی که نزد ما نیست آگاه شویم. به تو گفتم که نزد من ننشین و از من اطاعت نکردی. آنان هم همین طور هستند. اگر برایشان بنویسم از من اطاعت نمی‌کنند. پس ابو حنیفه نتوانست یک کلمه‌ی دیگر سخن بگوید». همچنین، از عبد الجبّار بن عباس همدانی روایت شده است که گفت: «إِنَّ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ أَتَاهُمْ وَهُمْ يُرِيدُونَ أَنْ يَرْتَحِلُوا مِنَ الْمَدِينَةِ، فَقَالَ: إِنَّكُمْ إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنْ صَالِحِي أَهْلِ مِصْرِكُمْ، فَأَبْلِغُوهُمْ عَنِّي مَنْ زَعَمَ أَنِّي إِمَامٌ مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ، فَأَنَا مِنْهُ بَرِيءٌ»[۴]؛ «جعفر بن محمّد (صادق) هنگامی که آنان می‌خواستند از مدینه (به سوی کوفه) حرکت کنند، به نزد آنان آمد و فرمود: شما ان شاء الله از نیکان شهر خود هستید، پس از قول من به آنان برسانید که هر کس گمان می‌کند من امامی مفترض الطاعة هستم، من از او بریئم». همچنین، از سعید سمّان روایت شده است که گفت: «كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ رَجُلَانِ مِنَ الزَّيْدِيَّةِ، فَقَالَا لَهُ: أَفِيكُمْ إِمَامٌ مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ؟ فَقَالَ: لَا، فَقَالَا لَهُ: قَدْ أَخْبَرَنَا عَنْكَ الثِّقَاتُ أَنَّكَ تُفْتِي وَتُقِرُّ وَتَقُولُ بِهِ وَنُسَمِّيهِمْ لَكَ فُلَانٌ وَفُلَانٌ وَهُمْ أَصْحَابُ وَرَعٍ وَتَشْمِيرٍ وَهُمْ مِمَّنْ لَا يَكْذِبُ، فَغَضِبَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ فَقَالَ: مَا أَمَرْتُهُمْ بِهَذَا وَلَا قُلْتُ لَهُمْ أَنْ يَقُولُوهُ، فَمَا ذَنْبِي؟! فَلَمَّا رَأَيَا الْغَضَبَ فِي وَجْهِهِ خَرَجَا، فَقَالَ لِي: أَتَعْرِفُ هَذَيْنِ؟ قُلْتُ: نَعَمْ، هُمَا مِنْ أَهْلِ سُوقِنَا وَهُمَا مِنَ الزَّيْدِيَّةِ وَهُمَا يَزْعُمَانِ أَنَّ سَيْفَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ عِنْدَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ، فَقَالَ: كَذَبَا لَعَنَهُمَا اللَّهُ، وَاللَّهِ مَا رَآهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ بِعَيْنَيْهِ وَلَا بِوَاحِدَةٍ مِنْ عَيْنَيْهِ وَلَا رَآهُ أَبُوهُ، اللَّهُمَّ إِلَّا أَنْ يَكُونَ رَآهُ عِنْدَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ، فَإِنْ كَانَا صَادِقَيْنِ فَمَا عَلَامَةٌ فِي مَقْبِضِهِ؟ وَمَا أَثَرٌ فِي مَوْضِعِ مَضْرَبِهِ؟ وَإِنَّ عِنْدِي لَسَيْفَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ»[۵]؛ «نزد ابو عبد الله (جعفر بن محمّد صادق) علیه السلام نشسته بودم که دو مرد از زیدیّه بر او وارد شدند و به او گفتند: آیا در میان شما (اهل بیت) امامی مفترض الطاعة وجود دارد؟ پس فرمود: نه، گفتند: افراد مورد اعتماد به ما خبر داده‌اند که تو به این فتوا می‌دهی و اقرار داری و قائل هستی و نامشان را به تو می‌گوییم: فلانی و فلانی و آنان اهل ورع و پرهیزکاری هستند و کسانی نیستند که دروغ بگویند. پس ابو عبد الله (جعفر بن محمّد صادق) علیه السلام به خشم آمد و فرمود: من این را به آنان نگفته‌ام و از آنان نخواسته‌ام که این را بگویند، پس گناه من چیست؟! پس چون آن دو خشم را در روی او دیدند بیرون رفتند. پس به من فرمود: این دو را می‌شناسی؟ گفتم: بله، این دو اهل محلّه‌ی ما هستند و از زیدیّه‌اند و گمان می‌کنند که شمشیر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نزد عبد الله بن حسن است. پس فرمود: دروغ می‌گویند، خداوند لعنتشان کند، عبد الله بن حسن با هیچ یک از دو چشم خود آن را ندیده است، پدرش هم آن را ندیده است، مگر اینکه نزد علیّ بن الحسین دیده باشد. اگر راست می‌گویند، علامت روی دسته‌ی آن چیست و روی تیغه‌ی آن چه نشانی وجود دارد؟ بی‌گمان شمشیر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نزد من است». همچنین، از سلیمان بن خالد روایت شده است که گفت: «بَيْنَا مَعَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ فِي سَقِيفَةٍ لَهُ إِذَا اسْتَأْذَنَ عَلَيْهِ أُنَاسٌ مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ، فَأَذِنَ لَهُمْ فَدَخَلُوا، فَقَالُوا: يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ! إِنَّ أُنَاسًا يَأْتُونَنَا يَزْعُمُونَ أَنَّ فِيكُمْ أَهْلِ الْبَيْتِ إِمَامٌ مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ، فَقَالَ: مَا أَعْرِفُ ذَلِكَ فِي أَهْلِ بَيْتِي، قَالُوا: يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ! يَزْعُمُونَ أَنَّكَ أَنْتَ هُوَ، قَالَ: مَا قُلْتُ لَهُمْ ذَلِكَ، قَالُوا: يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ! إِنَّهُمْ أَصْحَابُ تَشْمِيرٍ وَأَصْحَابُ خَلْوَةٍ وَأَصْحَابُ وَرَعٍ وَهُمْ يَزْعُمُونَ أَنَّكَ أَنْتَ هُوَ، قَالَ: هُمْ أَعْلَمُ وَمَا قَالُوا! قَالَ: فَلَمَّا رَأَوْهُ أَنَّهُمْ قَدْ أَغْضَبُوهُ خَرَجُوا فَقَالَ: يَا سُلَيْمَانُ! مَنْ هَؤُلَاءُ؟ قُلْتُ: أُنَاسٌ مِنَ الْعِجْلِيَّةِ، قَالَ: عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ، قُلْتُ: يَزْعُمُونَ أَنَّ سَيْفَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ وَقَعَ عِنْدَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ، قَالَ: لَا وَاللَّهِ مَا رَآهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ وَلَا أَبُوهُ الَّذِي وَلَدَهُ بِوَاحِدَةٍ مِنْ عَيْنَيْهِ، إِلَّا أَنْ يَكُونَ رَآهُ عِنْدَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلَامُ، فَإِنْ كَانُوا صَادِقِينَ فَاسْأَلُوهُمْ عَمَّا فِي مَيْسَرَتِهِ وَعَمَّا فِي مَيْمَنَتِهِ، فَإِنَّ فِي مَيْسَرَةِ سَيْفِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ وَفِي مَيْمَنَتِهِ عَلَامَةٌ، ثُمَّ قَالَ: وَاللَّهِ عِنْدَنَا لَسَيْفُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ»[۶]؛ «در حالی که من نزد ابو عبد الله (جعفر بن محمّد صادق) علیه السلام زیر سایبانی در خانه‌ی او بودم، گروهی از اهل کوفه اذن ورود خواستند، پس به آنان اذن داد، پس وارد شدند و گفتند: ای ابا عبد الله! گروهی از مردم نزد ما می‌آیند که گمان می‌کنند در میان شما اهل بیت امامی مفترض الطاعة وجود دارد، پس فرمود: چنین کسی را در اهل بیت خود سراغ ندارم، گفتند: ای ابا عبد الله! آنان گمان می‌کنند که او تو هستی! فرمود: من این را به آنان نگفته‌ام. گفتند: ای ابا عبد الله! آنان اهل پرهیزکاری و اهل خلوت و اهل ورع هستند و گمان می‌کنند که او تو هستی! فرمود: چیزی که می‌گویند بر عهده‌ی خودشان است! پس چون دیدند که او را به خشم آورده‌اند بیرون رفتند. پس فرمود: ای سلیمان! این‌ها که بودند؟ گفتم: گروهی از (فرقه‌ی) عجلیّه، فرمود: خدا لعنت‌شان کند، گفتم: این‌ها گمان می‌کنند که شمشیر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به عبد الله بن حسن رسیده است، فرمود: نه به خدا قسم، عبد الله بن حسن با هیچ یک از دو چشم خود آن را ندیده است، پدرش هم آن را ندیده است، مگر اینکه نزد حسین بن علی علیه السلام دیده باشد. پس اگر راست می‌گویند از آنان بپرسید که در طرف چپ و در طرف راست آن چیست؟ چراکه در طرف چپ و در طرف راست شمشیر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم علامتی وجود دارد. سپس فرمود: به خدا قسم، شمشیر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نزد ماست». همچنین، از هشام بن سالم روایت شده است که گفت: «قُلْتُ لِمُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، مَضَى أَبُوكَ؟ قَالَ: نَعَمْ، قُلْتُ: مَضَى مَوْتًا؟ قَالَ: نَعَمْ، قُلْتُ: فَمَنْ لَنَا مِنْ بَعْدِهِ؟ فَقَالَ: إِنْ شَاءَ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَكَ هَدَاكَ، قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، إِنَّ عَبْدَ اللَّهِ يَزْعُمُ أَنَّهُ مِنْ بَعْدِ أَبِيهِ، قَالَ: يُرِيدُ عَبْدُ اللَّهِ أَنْ لَا يُعْبَدَ اللَّهُ، قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، فَمَنْ لَنَا مِنْ بَعْدِهِ؟ قَالَ: إِنْ شَاءَ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَكَ هَدَاكَ، قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، فَأَنْتَ هُوَ؟ قَالَ: لَا، مَا أَقُولُ ذَلِكَ، قَالَ: فَقُلْتُ فِي نَفْسِي: لَمْ أُصِبْ طَرِيقَ الْمَسْأَلَةِ، ثُمَّ قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، عَلَيْكَ إِمَامٌ؟ قَالَ: لَا، فَدَاخَلَنِي شَيْءٌ لَا يَعْلَمُ إِلَّا اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ إِعْظَامًا لَهُ وَهَيْبَةً أَكْثَرَ مِمَّا كَانَ يَحُلُّ بِي مِنْ أَبِيهِ إِذَا دَخَلْتُ عَلَيْهِ، ثُمَّ قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، أَسْأَلُكَ عَمَّا كُنْتُ أَسْأَلُ أَبَاكَ؟ فَقَالَ: سَلْ تُخْبَرْ وَلَا تُذِعْ، فَإِنْ أَذَعْتَ فَهُوَ الذَّبْحُ، فَسَأَلْتُهُ فَإِذَا هُوَ بَحْرٌ لَا يُنْزَفُ»[۷]؛ «به موسی بن جعفر علیه السلام گفتم: فدایت شوم، آیا پدرت از دنیا رفت؟ فرمود: آری، گفتم: با مرگ از دنیا رفت؟ فرمود: آری، گفتم: پس از او چه کسی امام ماست؟ فرمود: اگر خداوند بخواهد که تو را هدایت کند هدایت می‌کند، گفتم: فدایت شوم، (برادرت) عبد الله مدّعی است که او امام بعد از پدرش است، فرمود: عبد الله می‌خواهد که خداوند پرستش نشود، گفتم: فدایت شوم، پس چه کسی بعد از او امام ماست؟ فرمود: اگر خداوند بخواهد که تو را هدایت کند هدایت می‌کند، گفتم: فدایت شوم، آیا او تو هستی؟ فرمود: نه، من این را نمی‌گویم. هشام گفت: با خودم گفتم: روش سؤالم درست نبود، پس به او گفتم: فدایت شوم، آیا تو امامی داری؟ فرمود: نه، پس چیزی از تعظیم او و هیبتش به من داخل شد که جز خداوند عزّ وجلّ نمی‌داند، بیشتر از چیزی که نسبت به پدرش وقتی به نزدش آمدم به من داخل شد. سپس به او گفتم: فدایت شوم، آیا از تو سؤالاتی که از پدرت می‌پرسیدم را بپرسم؟ فرمود: بپرس تا آگاه شوی، ولی برای کسی فاش نکن؛ چراکه اگر فاش کنی ذبح است. پس از او پرسیدم و دریافتم که دریایی بی‌کران است». همچنین، از ابو مسروق روایت شده است که گفت: «كُنْتُ عِنْدَ الرِّضَا عَلَيْهِ السَّلَامُ، فَدَخَلَ عَلَيْهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي حَمْزَةَ وَابْنُ السَّرَّاجِ وَابْنُ الْمُكَارِي، فَقَالَ لَهُ ابْنُ أَبِي حَمْزَةَ: مَا فَعَلَ أَبُوكَ؟ قَالَ: مَضَى، قَالَ: مَضَى مَوْتًا؟ قَالَ: نَعَمْ، فَقَالَ: إِلَى مَنْ عَهِدَ؟ قَالَ: إِلَيَّ، قَالَ: فَأَنْتَ إِمَامٌ مُفْتَرَضٌ طَاعَتُهُ مِنَ اللَّهِ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ ابْنُ السَّرَّاجِ وَابْنُ الْمُكَارِي: قَدْ وَاللَّهِ أَمْكَنَكَ مِنْ نَفْسِهِ! قَالَ: وَيْلَكَ وَبِمَا أَمْكَنْتُ؟! أَتُرِيدُ أَنْ آتِيَ بَغْدَادَ وَأَقُولَ لِهَارُونَ أَنَا إِمَامٌ مُفْتَرَضٌ طَاعَتِي وَأَنْتَ لَسْتَ فِي شَيْءٍ؟! وَاللَّهِ مَا ذَاكَ عَلَيَّ وَلَيْسَ هَكَذَا صَنَعَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ فِي أَوَّلِ أَمْرِهِ، إِنَّمَا قَالَ ذَلِكَ لِأَهْلِهِ وَمَوَالِيهِ وَمَنْ يَثِقُ بِهِ، فَقَدْ خَصَّهُمْ بِهِ دُونَ النَّاسِ وَإِنَّمَا قُلْتُ ذَلِكَ لَكُمْ عِنْدَمَا بَلَغَنِي مِنِ اخْتِلَافِ كَلِمَتِكُمْ وَتَشَتُّتِ أَمْرِكُمْ لِئَلَّا يَصِيرَ سِرُّكُمْ فِي يَدِ عَدُوِّكُمْ»[۸]؛ «نزد علیّ بن موسی الرضا علیه السلام بودم که علیّ بن ابی حمزه و ابن سرّاج و ابن مکاري بر او وارد شدند. پس ابن ابی حمزه به او گفت: پدرت (موسی بن جعفر) چه شد؟ فرمود: از دنیا رفت. گفت: به مرگ از دنیا رفت؟ فرمود: آری، گفت: به چه کسی وصیّت کرد؟ فرمود: به من، گفت: یعنی تو امامی مفترض الطاعة از جانب خداوند هستی؟ فرمود: آری، ابن سرّاج و ابن مکاري (به ابن ابی حمزه) گفتند: به خدا سوگند (با این ادّعا) تو را بر خودش مسلّط کرد! فرمود: وای بر تو، چگونه (او را) بر خودم مسلّط کردم؟! آیا توقّع داری که بروم بغداد و به هارون الرشید بگویم که من امامی مفترض الطاعة هستم و تو کاره‌ای نیستی؟! به خدا سوگند چنین چیزی بر عهده‌ی من نیست و حتّی رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در آغاز کار خود این طور عمل نکرد، بلکه فقط آن را با خانواده و دوستانش و کسانی که به آنان اعتماد داشت در میان گذاشت و به صورت خصوصی و جدا از مردم به آنان گفت و من هم تنها به این دلیل آن را به شما گفتم که اختلاف عقیده و پراکندگی شما به من رسیده است و خواستم که رازتان نزد دشمنتان فاش نشود».

بر همین اساس، محمّد بن علیّ بن بابویه معروف به شیخ صدوق در کتاب كمال الدين و تمام النعمة[۹]، کسانی که می‌پندارند عدم ادّعای امامت به معنای عدم امامت است را «جُهَّالُ الْمُعَانِدِينَ لِلْحَقِّ»؛ «جاهلان معاند نسبت به حق» دانسته و در ردّ آنان نوشته است: «مِمَّا سَأَلَ عَنْهُ جُهَّالُ الْمُعَانِدِينَ لِلْحَقِّ أَنْ قَالُوا: أَخْبِرُونَا عَنِ الْإِمَامِ فِي هَذَا الْوَقْتِ يَدَّعِي الْإِمَامَةَ أَمْ لَا يَدَّعِيهَا؟ وَنَحْنُ نَصِيرُ إِلَيْهِ فَنَسْأَلُهُ عَنْ مَعَالِمِ الدِّينِ، فَإِنْ كَانَ يُجِيبُنَا وَيَدَّعِي الْإِمَامَةَ عَلِمْنَا أَنَّهُ الْإِمَامُ وَإِنْ كَانَ لَا يَدَّعِي الْإِمَامَةَ وَلَا يُجِيبُنَا إِذَا صِرْنَا إِلَيْهِ، فَهُوَ وَمَنْ لَيْسَ بِإِمَامٍ سَوَاءٌ! فَقِيلَ لَهُمْ: قَدْ دَلَّ عَلَى إِمَامِ زَمَانِنَا الصَّادِقُ الَّذِي قَبْلَهُ وَلَيْسَتْ بِهِ حَاجَةٌ إِلَى أَنْ يَدَّعِيَ هُوَ أَنَّهُ إِمَامٌ، إِلَّا أَنْ يَقُولَ ذَلِكَ عَلَى سَبِيلِ الْإِذْكَارِ وَالتَّأْكِيدِ، فَأَمَّا عَلَى سَبِيلِ الدَّعْوَى الَّتِي تَحْتَاجُ إِلَى بُرْهَانٍ فَلَا، لِأَنَّ الصَّادِقَ الَّذِي قَبْلَهُ قَدْ نَصَّ عَلَيْهِ وَبَيَّنَ أَمْرَهُ وَكَفَاهُ مَؤُونَةَ الْإِدِّعَاءِ...، فَأَمَّا إِجَابَتُهُ إِيَّاكُمْ عَنْ مَعَالِمِ الدِّينِ، فَإِنْ جِئْتُمُوهُ مُسْتَرْشِدِينَ مُتَعَلِّمِينَ، عَارِفِينَ بِمَوْضِعِهِ، مُقِرِّينَ بِإِمَامَتِهِ، عَرَّفَكُمْ وَعَلَّمَكُمْ وَإِنْ جِئْتُمُوهُ أَعْدَاءً لَهُ، مُرْصِدِينَ بِالسِّعَايَةِ إِلَى أَعْدَائِهِ... مُتَعَرِّفِينَ مَسْتُورَ أُمُورِ الدِّينِ لِتُذِيعُوهُ لَمْ يُجِبْكُمْ، لِأَنَّهُ يَخَافُ عَلَى نَفْسِهِ مِنْكُمْ... وَكَذَلِكَ الْإِمَامُ يَكُونُ إِمَامًا وَإِنْ كَانَ يَسْتَتِرُ بِإِمَامَتِهِ مِمَّنْ يَخَافُهُ عَلَى نَفْسِهِ»؛ «یکی از چیزهایی که جاهلان معاند نسبت به حق مطرح می‌کنند این است که می‌گویند: ما را از امام این زمان خبر دهید که آیا ادّعای امامت می‌کند یا ادّعای امامت نمی‌کند؟ ما به نزدش می‌رویم و از او درباره‌ی معارف دین می‌پرسیم، پس اگر پاسخ ما را داد و ادّعای امامت کرد، در می‌یابیم که او امام است و اگر ادّعای امامت نکرد و پاسخمان را نداد، با کسی که امام نیست برابر است! پس به آنان می‌گوییم: به سوی امام این زمان، صادقی که پیش از او بوده دلالت کرده و او نیازی ندارد که ادّعا کند امام است، مگر از باب یادآوری و تأکید، اما از باب ادّعایی که نیاز به برهان داشته باشد نه؛ زیرا صادقی که پیش از او بوده نصّ بر او را انجام داده و کارش را مبیّن ساخته و او را از زحمت ادّعا بی‌نیاز کرده است (و مردم خود باید او را بشناسند)...، اما پاسخ دادنش به شما درباره‌ی معارف دین، اگر در طلب رشد و علم به نزدش بیایید، در حالی که به جایگاه او معرفت و به امامتش اقرار دارید، شما را آگاه می‌سازد و تعلیم می‌دهد، ولی اگر به عنوان دشمنانش به نزدش بیایید و بخواهید از او نزد دشمنانش سخن‌چینی کنید ... و مسائل پوشیده‌ی دین را فاش سازید، پاسختان را نمی‌دهد؛ چراکه از شما بر خود می‌ترسد... به این ترتیب، امام امام است، اگرچه امامت خود را بر کسانی که از آنان بر خودش بیمناک است، بپوشاند».

از اینجا دانسته می‌شود که سخن شما مبنی بر آنکه «کسی که مدّعی یک جایگاه الهی نیست، پس نمی‌تواند صاحب آن باشد»، توهّمی بی‌اساس و متضاد با قول و فعل اهل بیت است که پیش از شما توسّط «جاهلان معاند نسبت به حق» مطرح شده و توسّط عالمان بصیر هم پاسخ داده شده است.

حاصل آنکه علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی تابع اهواء شما و اهواء «جاهلان معاند نسبت به حق» نیست، بل تابع عقل و شرع است که در قول و فعل اهل بیت متجلّی است و بر این اساس، اگر زمینه‌ساز موعود ظهور امام مهدی علیه السلام باشد، موظّف به ادّعا و اعلام عمومی نیست؛ خصوصاً در دوران تاریکی که سلطه و اشراف ظالمان از هر زمانی بیشتر شده و تعصّب و بدگمانی در مردم به اوج خود رسیده است. با این اوصاف، حق آن است که عدم ادّعای این عالم عادل که به صورت عینی و مشهود و در مطابقت کامل با عقل و شرع، مشغول زمینه‌سازی برای ظهور امام مهدی علیه السلام است، نه تنها منافاتی با موعود بودن او ندارد که مؤیّدی دیگر بر موعود بودن اوست؛ زیرا چه کسی جز زمینه‌ساز موعود ظهور امام مهدی علیه السلام، می‌تواند از چنین حکمت و بصیرتی برخوردار باشد؟! همچنانکه غوغای مدّعیان و اشعار بی‌وزن و قافیه‌ای که در وصف مقامات خود می‌سرایند، نه تنها دلالتی بر حقّانیت آنان ندارد که گواهی دیگر بر حماقت و ضلالت آنان است؛ زیرا چه کسی جز یک مدّعی دروغین می‌تواند تا این اندازه سفیه باشد که در چنین دورانی بر طبل ادّعاهای گزاف و بی‌دلیل بکوبد و کاری را انجام دهد که امامان منصوب از جانب خداوند نیز انجام ندادند؟! آری، بی‌گمان حق آشکار است، ولی کسانی که چشمانشان را بسته‌اند، آن را نمی‌بینند.

↑[۱] . البقرة/ ۱۹۵
↑[۲] . تفسير فرات الكوفي، ص۴۷۵
↑[۳] . شرح أصول إعتقاد أهل السنة والجماعة للالكائي، ج۸، ص۴۸۵؛ مناقب آل أبي طالب لابن شهرآشوب، ج۳، ص۳۳۱
↑[۴] . تهذيب الكمال في أسماء الرجال للمزّي، ج۵، ص۸۲؛ تاريخ الإسلام للذهبي، ج۹، ص۹۱
↑[۵] . بصائر الدرجات للصفار، ص۱۹۴؛ الكافي للكليني، ج۱، ص۲۳۲؛ رجال الكشي، ج۲، ص۷۲۷؛ الإرشاد للمفيد، ج۲، ص۱۸۷؛ إعلام الورى بأعلام الهدى للطبرسي، ج۱، ص۵۳۷
↑[۶] . بصائر الدرجات للصفار، ص۱۹۵
↑[۷] . الكافي للكليني، ج۱، ص۳۵۲؛ رجال الكشي، ج۲، ص۵۶۶؛ الإرشاد للمفيد، ج۲، ص۲۲۲
↑[۸] . رجال الكشي، ج۲، ص۷۶۳؛ عيون أخبار الرضا لابن بابويه، ج۲، ص۲۳۰
↑[۹] . كمال الدين وتمام النعمة لابن بابويه، ص۴۸ و ۴۹
پایگاه اطّلاع‌رسانی دفتر منصور هاشمی خراسانی بخش بررسی نقدها
هم‌رسانی
این مطلب را با دوستان خود به اشتراک گذارید، تا به گسترش علم و معرفت دینی کمک کنید. شکرانه‌ی یاد گرفتن یک نکته‌ی جدید، یاد دادن آن به دیگران است‌.
رایانامه
تلگرام
فیسبوک
توییتر
می‌توانید این مطلب را به زبان‌های زیر نیز مطالعه کنید:
اگر با زبان دیگری آشنایی دارید، می‌توانید این مطلب را به آن ترجمه کنید. [فرم ترجمه]
نوشتن نقد
کاربر گرامی! شما می‌توانید نقدهای علمی خود بر آثار علامه منصور هاشمی خراسانی را در فرم زیر بنویسید و برای ما ارسال کنید تا در این بخش به بررسی علمی گرفته شود.
توجّه: ممکن است که نام شما به عنوان نویسنده‌ی نقد، در پایگاه نمایش داده شود.
توجّه: از آنجا که پاسخ ما به پست الکترونیک شما ارسال می‌شود و لزوماً بر روی پایگاه قرار نمی‌گیرد، لازم است که آدرس خود را به درستی وارد کنید.
لطفاً به نکات زیر توجّه فرمایید:
۱ . ممکن است که نقد شما، در پایگاه بررسی شده باشد. از این رو، بهتر است که پیش از نوشتن نقد خود، نقدهای مرتبط را مرور، یا از امکان جستجو در پایگاه استفاده کنید.
۲ . بهتر است که از نوشتن نقدهای متعدّد و غیر مرتبط با هم در هر نوبت، خودداری کنید؛ چراکه چنین نقدهایی در پایگاه به تفکیک و أحیاناً در مدّتی بیش از مدّت معمول بررسی می‌شوند.