علامه خراسانی نظام دموکراسی را قبول ندارند؛ چراکه معلوم نیست نظر اکثریّت عقلایی باشد. چرا پیامبر در جنگ خندق نظر اکثریّت را پرسید و با اینکه عقلایی نبود انجام داد؟
برادر ارجمند!
چه کسی به شما گفته است که «پیامبر در جنگ خندق نظر اکثریّت را پرسید و با اینکه عقلایی نبود انجام داد»؟! این دروغ بستن بر آن حضرت است که هر کس عمداً مرتکب شده باشد، باید استغفار نماید یا جای خود را در آتش آماده کند؛ چنانکه به تواتر از آن حضرت رسیده است که فرمود: «مَنْ كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّدًا فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ»؛ «هر کس عمداً بر من دروغ ببندد، باید جای خود را در آتش آماده کند». مسلّم است که پیامبر در جنگ خندق با مسلمانان مشورت کرد و مطابق با عقلاییترین نظر آنان عمل فرمود؛ چنانکه خداوند به او آموزش داده و فرموده بود: ﴿فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ ۚ أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ ۖ وَأُولَئِكَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ﴾[۱]؛ «پس بندگانم را بشارت ده؛ همانان که سخنان را میشنوند و از بهترینش تبعیّت میکنند، آنان هستند که خداوند هدایتشان کرده است و آنان هستند که خردمندانند» و عقلاییترین نظر آنان، نظر سلمان فارسی بود که پیشنهاد کرد در مدینه بمانند و پیرامون آن خندقی حفر کنند و پیامبر نظر او را نیکو یافت و از این رو، آن را پذیرفت و نتیجهی آن پیروزی مسلمانان بر احزاب با یاری خداوند بود؛ همچنانکه در جنگ اُحد با مسلمانان مشورت کرد که آیا در مدینه بمانند یا به سوی دشمن بیرون روند و نظر آغازینش این بود که در آن بمانند «وَ كَانَ ذَلِكَ رَأْيَ الْأَكَابِرِ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ»[۲]؛ «و این نظر بزرگان اصحاب رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از مهاجران و انصار بود» و لزوماً نظر اقلّیّتی از آنان نبود، ولی برخی دیگر از آنان توانستند آن حضرت را برای بیرون رفتن به سوی دشمن قانع کنند، نه با این منطق جاهلی که تعدادشان بیشتر است و آن حضرت باید مطابق با نظر اکثریّت عمل کند، بل با این استدلال عقلایی که ماندنشان در مدینه -حتّی اگر به پیروزیشان بینجامد- حمل بر ضعف و وحشت آنان میشود و قبایل اطراف را بر آنان جری میکند و در درازمدّت به زیان اسلام و مسلمانان است[۳] و این استدلالی عقلایی بود که پیامبر را قانع کرد و از این رو، به آن اذن فرمود و اگر آن را به زیان اسلام و مسلمانان میدانست به آن اذن نمیفرمود، هر چند موافق با نظر اکثریّت باشد؛ چنانکه خداوند به او آموزش داده و فرموده بود: ﴿وَإِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ ۚ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ﴾[۴]؛ «و اگر از اکثر کسانی که در زمینند اطاعت کنی تو را از راه خداوند گمراه میکنند، آنان جز از ظن پیروی نمیکنند و آنان جز تخمین نمیزنند»؛ همچنانکه به مسلمانان آموزش داده و فرموده بود: ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ ۚ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ﴾[۵]؛ «و بدانید که پیامبر خداوند در میان شماست، اگر در بسیاری از امور از شما اطاعت کند به سختی میافتید» و از این رو، بیرون رفتن مسلمانان به سوی دشمن سبب شکست آنان در جنگ نشد؛ زیرا آنان در جنگ به پیروزی رسیدند، ولی به سبب دیگری که نافرمانیشان از پیامبر در نگهبانی از تنگهی اُحد پس از مشاهدهی پیروزی بود، پیروزی به دست آمده را از دست دادند و شکست خوردند؛ چنانکه خداوند از آن خبر داده و فرموده است: ﴿وَلَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ ۖ حَتَّى إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَعَصَيْتُمْ مِنْ بَعْدِ مَا أَرَاكُمْ مَا تُحِبُّونَ ۚ مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الدُّنْيَا وَمِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الْـآخِرَةَ ۚ ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيَكُمْ ۖ وَلَقَدْ عَفَا عَنْكُمْ ۗ وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ﴾[۶]؛ «بیگمان خداوند وعدهاش به شما را راست کرد، هنگامی که آنان را به اذن او قلع و قمع میکردید، تا آن گاه که سست شدید و در کار اختلاف نمودید و نافرمانی کردید پس از آنکه به شما چیزی که دوست میدارید را نشان داد، از شما کسانی هستند که دنیا را میخواهند و از شما کسانی هستند که آخرت را میخواهند، سپس شما را از آنان برگرداند تا شما را بیازماید و بیگمان شما را بخشید و خداوند دارای فضلی بر مؤمنان است». بنابراین، شکست مسلمانان در اُحد ناشی از موافقت پیامبر با نظر اکثریّت یا اقلّیّت آنان نبود، بل ناشی از «سستی»، «اختلاف» و «نافرمانی» آنان پس از مشاهدهی پیروزی بود که اگر در مدینه هم واقع میشد، به شکست آنان میانجامید. فارغ از آنکه پیامبر برای قانونگذاری و تصدّی حاکمیّت جامعه با مسلمانان مشورت نکرد؛ زیرا قانونگذاری و تصدّی حاکمیّت جامعه از شؤون خداوند است و در شؤون خداوند جایی برای مشورت نیست، بلکه برای ادارهی امور عادی با آنان مشورت کرد و چنین مشورتی دلیلی برای مشروعیّت «دموکراسی» به معنای قانونگذاری و تصدّی حاکمیّت جامعه بر مبنای رأی اکثریّت مردم محسوب نمیشود؛ خصوصاً با توجّه به اینکه آن حضرت حتّی در امور عادی، بر مبنای رأی اکثریّت مردم از آن حیث که رأی اکثریّت آنان بود عمل نکرد، بلکه مشورتش با آنان به تعبیر علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی در کتاب «بازگشت به اسلام»[۷]، «به منظور کشف معقولترین رأی موجود» بود، اگرچه رأی یکی از آنان مانند سلمان فارسی باشد.
حاصل آنکه لزوم تبعیّت از رأی اکثر مردم قطع نظر از موافقت یا مخالفت آن با حق، بر خلاف واضحات و ضروریّات اسلام است، تا جایی که اعتقاد به آن جز با خروج از اسلام ممکن نیست و با این وصف، کسانی که قانونگذاری و تصدّی حاکمیّت جامعه را مبتنی بر رأی اکثر مردم و نه مبتنی بر حکم خداوند میدانند، مشرکند و اگر ادّعای مسلمانی داشته باشند، منافق محسوب میشوند و خداوند دربارهی منافقان فرموده است: ﴿بَشِّرِ الْمُنَافِقِينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا﴾[۸]؛ «منافقان را بشارت بده که برایشان عذابی دردناک است».