در نامهای از جناب علامه منصور هاشمی خراسانی آمده است: «پس خداوند بندهای از بندگانش را از جایی که آفتاب میدمد برانگیخت، با حکمت و اندرز نیکو تا عهد او را به یاد آنان آورد و آنان را به سوی خلیفهاش در زمین از عترت و اهل بیت پیامبرش دعوت کند، باشد که آنان بازگردند و آن بنده من هستم. پس دعوتم را اجابت کنید و به سوی مهدی بازگردید، تا گناهانتان آمرزیده شود و کارهاتان سامان یابد، پیش از آنکه روزی بر شما برسد که بر عاد و ثمود و قوم نوح رسید». سؤال من این است که اگر ایشان ادّعایی ندارد، پس این بخش از نامهی ایشان را چه چیزی میتوان در نظر گرفت؟ آیا این نوشته ادّعا نیست؟
منظور از ادّعایی که گفته میشود علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی ندارد، ادّعای چیزی فراتر از زمینهسازی برای ظهور امام مهدی علیه السلام است که در ادّعای داشتن مقامی خاص از جانب خداوند مانند امامت یا نیابت تجلّی مییابد و علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی از آن مبرّا است، وگرنه مطلق ادّعا به معنای خبر از وجود هر گونه صفتی در خود، قابل اجتناب نیست! به عنوان مثال، آیا شما ادّعا ندارید که مسلمان هستید؟! واضح است که ادّعا دارید، ولی نمیتوان شما را به سبب آن نکوهش کرد؛ زیرا مسلمان بودن، واقعیّتی عینی و محسوس در شماست که به یگانگی خداوند و پیامبری پیامبر خاتم شهادت میدهید و به وجوب نماز و روزه و حجّ و زکات اقرار دارید. علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی نیز بندهای از بندگان خداوند است که از جایی که آفتاب بر مسلمانان طلوع میکند، یعنی شرق جهان اسلام، به پا خاسته است تا با حکمت و اندرز نیکو، عهد خداوند یعنی فرمان او در قرآن و سنّت را به یاد مسلمانان آورد و آنان را به سوی خلیفهی خداوند در زمین از عترت و اهل بیت پیامبرش یعنی امام مهدی علیه السلام دعوت کند، باشد که آنان به سوی حق بازگردند. این واقعیّتی عینی و محسوس در این عالم دینی و مانند ادّعای شماست که میگویید: «من مسلمان هستم»؛ زیرا واضح است که او بندهای از بندگان خداوند است و در شرق جهان اسلام به پا خاسته است و همهی کتابها، نامهها، گفتارها و درسهای او که میان مسلمانان منتشر شده، آکنده از یادآوریِ فرمان خداوند در قرآن و سنّت و دعوت به سوی امام مهدی علیه السلام است و با این اوصاف، نمیتوان او را به سبب چنین ادّعایی نکوهش کرد، همان طور که نمیتوان شما را به سبب ادّعای مسلمان بودن نکوهش کرد. اگر منظور شما از ادّعا، تعبیر آن جناب به این است که خداوند بندهاش را برانگیخت، واضح است که منظور آن جناب برانگیختن تکوینی و تقدیری است، نه برانگیختن تشریعی که در برانگیختن پیامبران از طریق وحی تحقّق پیدا میکند؛ چراکه هر خیری، با حول و قوّه و هدایت و توفیق و یاری خداوند واقع میشود و از این جهت، به او انتساب پیدا میکند؛ مانند سخن مردم که میگویند: «خداوند من را هدایت کرد» یا «خداوند من را نجات داد» یا «خداوند من را به موقع رساند» یا «خداوند به دلم انداخت» و مانند آن که به معنای وقوع خیر برای آنان با حول و قوّه و هدایت و توفیق و یاری خداوند است، نه به این معنا که خداوند به آنان وحی کرده یا آنان را به مقام خاصّی منصوب نموده است، بل گاهی کارهای شر نیز از آن جهت که عادلانه به شمار میروند، به خداوند نسبت داده میشوند؛ مانند سخن مردم که میگویند: «خداوند دشمنانم را از بین برد» یا «خداوند میان دشمنانم اختلاف انداخت» یا «خداوند به سبب اختلاف و اعمال بد مسلمانان، کافران را بر آنان مسلّط کرد» یا مانند این. چنین تعابیری نه تنها در سخن مردم، بلکه در سخن خداوند نیز کاربرد فراوانی دارد؛ مانند سخن او که فرموده است: ﴿فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَابًا يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ﴾[۱]؛ «پس خداوند کلاغی را برانگیخت که زمین را بگردد»، در حالی که کلاغ پیامبر نبوده و سخن او با اشاره به لشکر بختنصر که فرموده است: ﴿بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَادًا لَنَا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجَاسُوا خِلَالَ الدِّيَارِ﴾[۲]؛ «برخی بندگان جنگاور خود را بر ضدّ شما برانگیختیم، پس آنان لابهلای خانهها را گشتند»، در حالی که لشکر بختنصر کافر بودند و سخن او با اشاره به دشمنان یهودیان که فرموده است: ﴿وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكَ لَيَبْعَثَنَّ عَلَيْهِمْ إِلَىٰ يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ يَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذَابِ﴾[۳]؛ «و چون پروردگارت اعلان کرد که همواره تا روز قیامت کسی را بر میانگیزد که به آنان بدترین رنج را بچشاند»، در حالی که چنین کسی گاه مانند هیتلر، کافری ظالم بوده و سخن او با اشاره به فرعونیان که فرموده است: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ﴾[۴]؛ «و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به سوی آتش فرا میخوانند»، در حالی که پیشوا قرار دادن آنان جنبهی تکوینی و تقدیری داشته است، نه تشریعی و سخن او با اشاره به حاکمان ظالم که فرموده است: ﴿وَإِذَا أَرَدْنَا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيرًا﴾[۵]؛ «و هرگاه بخواهیم سرزمینی را نابود کنیم، سرمستانش را حاکم میگردانیم، پس در آن فساد میکنند، پس مستحقّ چیزی که گفتیم میشوند، پس آن را کاملاً ویران میگردانیم» و آیاتی دیگر از این دست که فراوانند.
اینها همه دلیل بر آن است که سخن علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، ادّعایی گزاف و وهمآلود از سنخ ادّعای مدّعیان دروغین نیست، بلکه بیان واقعیّتی عینی و مشهود با تعبیری متعارف و سازگار با قرآن است، مگر در نظر دشمنان بیماردل، بدگمان، عیبجو، بهانهگیر و کوتهبینی که میخواهند به هر نحو ممکن، عالمی صدّیق و صالح را یک مدّعی دروغین جلوه دهند تا شاید با این مکر و حیله، عوام بیخبر را از او بترسانند و دور کنند، برای اینکه مدّتی بیشتر، از قدرت و ریاست برخوردار باشند و جان و مال مردم را غارت کنند.