اگر به حکومت پیامبر (ص) و امیر المومنین (ع) دقت کنیم میبینیم که حکومت این دو بزرگوار فاقد صفت «جهان شمولی» است. بنابراین، اینجا دو مسئله پیش میآید: اولاً باید بپذیریم که عدالت نسبی وجود خارجی دارد؛ چراکه بدون صفت «جهان شمولی» عدالت مطلق میسر نخواهد شد و ثانیاً دیگر نمیتوانیم عدالت نسبی را با ظلم نسبی برابر بدانیم؛ چراکه ظلم از انسان کامل و معصوم سر نمیزند.
لطفاً به نکات زیر توجّه فرمایید:
۱ . «عدالت» به معنای قرار دادن هر چیز در جای خود، نمیتواند نسبی باشد؛ زیرا قرار ندادن برخی چیزها در جای خود که معنای نسبی بودن است، با آن مغایرت دارد. بنابراین، «عدالت نسبی» و «ظلم نسبی» دو نام برای «عدم عدالت» هستند که از دو زاویهی مختلف بر آن اطلاق شدهاند؛ مانند ظرفی که نیمی از آن پر و نیمی از آن خالی است و گاه به اعتبار نیمهی پر آن «نسبتاً پر» و گاه به اعتبار نیمهی خالی آن «نسبتاً خالی» نامیده میشود، در حالی که هر دو وصفی برای «پر نبودن» آن هستند. در جهانی که خداوند بر آن حکم نمیراند نیز ممکن است در سرزمینی مانند اروپا عدالت بیشتر و در سرزمینی مانند آفریقا عدالت کمتری وجود داشته باشد، ولی در هر دو سرزمین ظلم وجود دارد و وجود ظلم به معنای عدم عدالت است. وانگهی عدالت بیشتر در یک سرزمین و عدالت کمتر در سرزمینی دیگر، خود به معنای تبعیض است که مصداق بارز ظلم محسوب میشود. از این رو، پر بودن زمین از ظلم به این معنا نیست که در همهی مناطق آن به یک اندازه ظلم وجود دارد، بل به این معناست که برخی مناطق آن در ناز و نعمت و برخی دیگر در رنج و عذاب به سر میبرند. در حالی که همهی انسانها، بندگان یک خدا هستند و به یک اندازه حق دارند که از عدالت برخوردار باشند و با این وصف، عدالت برای برخی از آنها در حالی که برخی دیگر تحت ظلم به سر میبرند، بیمعناست. عدالت تنها هنگامی تحقّق مییابد که همهی انسانها به تساوی از امکانات لازم برای رشد و تکامل برخوردار باشند، نه اینکه امکانات لازم برای رشد و تکامل در انحصار یک گروه یا سرزمین باشد و دیگران از آن محروم باشند؛ چراکه در این صورت، عدالتی وجود ندارد، بل این ظلم است که حاکم است.
۲ . واضح است که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و امیر المؤمنین علیه السلام به آرمان نهایی خود دست نیافتند؛ چراکه عدالت جهانی در زمان آن دو حاصل نشد، ولی این به سبب ظلم و کوتاهی آن دو نبود، بل به سبب ظلم و کوتاهی اهل زمانشان بود که به قدر کافی از آن دو حمایت و اطاعت نکردند. بنابراین، عدالت نسبی، به معنای ظلم نسبی است، ولی این ظلم نسبی به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و امیر المؤمنین علیه السلام نسبت داده نمیشود تا با طهارت آن دو از هر رجسی منافات داشته باشد، بل به اهل زمانشان نسبت داده میشود که در جنگ أحد گریختند و با این کار خود، پیروزی اسلام بر کفر و سیطرهی آن بر جزیرة العرب و سپس پیشروی آن در شرق و غرب را به تأخیر انداختند و پس از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم با امیر المؤمنین علیه السلام بیعت نکردند و با این کار خود، او را از اقامهی عدالت مطلق بازداشتند و پس از او، بنی امیّه را بر امور مسلمانان مسلّط نمودند و با این کار خود، فرصت اصلاح و تدارک را از فرزندان او گرفتند و هنوز به سوی خلیفهاش در زمان خود بازنگشتهاند. مسلمانان حتّی در زمان حاکمیّت دیگران، بسیاری از بخشهای جهان را به تصرّف خود درآوردند و از شرق تا چین و از غرب تا اسپانیا پیش رفتند و با این وصف، میتوان حدس زد که اگر به قدر کافی از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم حمایت و اطاعت میکردند و پس از او با امیر المؤمنین علیه السلام و سایر خلفاء او از اهل بیت بیعت مینمودند، سرتاسر جهان را به تصرّف خود در میآوردند و تحت حاکمیّت اسلام قرار میدادند و از عدالت آکنده میساختند، ولی آنان این کار را نکردند و از این رو، نه تنها سرتاسر جهان را به تصرّف خود درنیاوردند، بل سرزمینهایی که به تصرّف خود درآوردند را نیز یکی پس از دیگری از دست دادند و اکنون به انواع ذلّت و حقارت گرفتار شدهاند.
۳ . ممکن است زمان لازم برای اقامهی عدالت مطلق در جهان، از عمر عادی خلیفهی خداوند بیشتر باشد. در این صورت، بر خداوند واجب است که یا عمر خلیفهی خود را طولانی کند، به قدری که موفق به اقامهی عدالت مطلق در جهان بشود، مانند نوح علیه السلام و یا بعد از او خلیفه یا خلفایی برای او قرار دهد که کار ناتمام او را تمام گردانند، مانند پیامبر خاتم صلّی الله علیه و آله و سلّم. در هر یک از این دو صورت، خداوند و خلیفهاش کار خود را انجام دادهاند و عدم تحقّق عدالت مطلق در جهان، ناشی از عدم اراده و اقدام لازم توسّط مردم است؛ چنانکه فرموده است: ﴿ذَلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَأَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ﴾[۱]؛ «آن به سبب چیزی است که دستهاتان پیش فرستاده است و خداوند ظلم کنندهی به بندگان نیست».
در کتاب هندسهی عدالت، از تعبیر «عدالت مطلق جهانی» استفاده شده است. با توجّه به اینکه از یک سو بیشتر پیامبران تنها به سوی قوم خاصی از مردم جهان مبعوث شده بودند و از سوی دیگر هدف از بعثت آنها اقامهی عدل بود، آیا نمیتوان نتیجه گرفت که هدف آنها، اقامهی عدل تنها برای قوم خاصی از مردم جهان بوده است؟ در این صورت، آیا نمیتوان نتیجه گرفت که عدالت، صرفاً عدالت جهانی نیست و تبعاً عدالت نسبی نام دیگر ظلم محسوب نمیشود؟
هدف از بعثت پیامبران، ایجاد عدالت تنها برای یک قوم خاص نبوده، بلکه ایجاد عدالت برای همهی مردم جهان بوده؛ چنانکه خداوند فرموده است: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾[۱]؛ «هرآینه پیامبرانمان را با دلایل روشن فرستادیم و به همراهشان کتاب و میزان نازل کردیم تا مردم به عدالت قیام کنند»؛ با توجّه به اینکه ﴿النَّاسُ﴾ عامّ است و شامل همهی مردم جهان میشود، ولی خداوند برای تحقّق این هدف، به دو صورت عمل کرده است:
۱ . فرستادن یک پیامبر به سوی همهی مردم جهان؛ مانند پیامبر خاتم که ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾[۲] یعنی رحمتی برای همهی جهانیان بوده و خداوند خطاب به او فرموده است: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِيرًا وَنَذِيرًا وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ﴾[۳]؛ «و تو را نفرستادیم مگر برای همهی مردم به عنوان مژده دهنده و بیم دهنده، ولی بیشتر مردم نمیدانند». هر چند پیامبری که به سوی همهی مردم جهان فرستاده میشد، طبیعتاً در میان قوم خود ظهور میکرد و پیش از دیگران به دعوت آنان میپرداخت. پس اگر آنان او را اجابت و یاری میکردند، عدالت را در میان آنان برقرار میکرد و سپس به سراغ دیگران میرفت و آنان را با دعوت یا جنگ یا صلح به قبول حاکمیّت خود وا میداشت تا زمینه برای تحقّق عدالت جهانی فراهم شود و اگر قومش او را اجابت و یاری نمیکردند، نمیتوانست به سراغ دیگران برود، مگر اینکه قومی دیگر او را میپذیرفت و پناه میداد؛ مانند اهل مدینه که پیامبر خاتم را پذیرفتند و پناه دادند و او توانست با حمایت آنان به سراغ دیگران برود و بسیاری از اقوام جهان را به قبول حاکمیّت اسلام وادارد و به سوی عدالت جهانی سوق دهد. این یعنی ظهور پیامبران در میان اقوامشان به معنای آن نیست که هدف آنان اقامهی عدالت تنها برای اقوامشان بود؛ همچنانکه اگر نتوانستند عدالت را برای اقوام دیگر به ارمغان بیاورند، به معنای آن نبود که نمیخواستند؛ چراکه میخواستند، ولی حمایت اقوامشان از آنان به قدر کفایت نبود؛ با توجّه به اینکه عدالت مطلق جهانی یکباره ایجاد نمیشود، بلکه به صورت تدریجی و در سه مرحله ایجاد میشود: مرحلهی نخست، ایجاد عدالت در قومی که پیامبر در آن ظهور کرده است، مرحلهی دوم ایجاد عدالت در همهی اقوامی که زبان و فرهنگ مشترکی با قوم پیامبر دارند و مرحلهی آخر ایجاد عدالت در سایر اقوام جهان؛ چنانکه پیامبر خاتم در زمان حیات خود، دو مرحلهی نخست را با موفّقیت پشت سر گذاشت؛ چراکه در زمان درگذشت او، همهی اقوام ساکن در جزیرة العرب حاکمیّت اسلام را پذیرفته بودند و پس از او، یارانش مرحلهی سوم را آغاز کردند و به پیشرفتهای چشمگیری دست یافتند؛ چراکه توانستند حاکمیّت اسلام را به بخش عظیمی از جهان گسترش دهند؛ هر چند تعبیر دقیقتر حاکمیّت مسلمانان است، نه حاکمیّت اسلام؛ چراکه حاکمیّت اسلام، در حاکمیّت خلیفهی خداوند تجلّی مییابد و پس از درگذشت پیامبر خاتم، خلیفهی خداوند جز اندکی حاکمیّت نیافت. وانگهی انحرافات عمیق و فراوانی در قرائت مسلمانان از اسلام پدید آمد، تا حدّی که چه بسا لازم است مراحل ایجاد عدالت مطلق جهانی توسّط خلیفهی خداوند از نو آغاز شود و این کاری است که توسّط مهدی انجام خواهد شد.
۲ . فرستادن پیامبری جداگانه به سوی هر یک از اقوام جهان؛ چنانکه خداوند فرموده است: ﴿وَإِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلَا فِيهَا نَذِيرٌ﴾[۴]؛ «و هیچ امّتی نبود مگر اینکه در آن بیم دهندهای گذشت». روشن است که در این صورت نیز، پیامبران جداگانه، مانند حلقههایی به هم پیوسته، زنجیرهی عدالت جهانی را کامل میکردند؛ با توجّه به اینکه آموزههای آنان هماهنگ بود و یکدیگر را تصدیق مینمودند و با این وصف، هر یک از آنان که موفّق به ایجاد عدالت در قوم خود میشد، خشتی از بنای عدالت جهانی را استوار میساخت و اگر همهی آنان موفّق به این کار میشدند، بنای عدالت جهانی به کمال میرسید و هدف از بعثت آنان حاصل میشد. این یعنی هدف پیامبرانی که تنها به سوی قوم خود مبعوث شده بودند نیز ایجاد عدالت جهانی بود، با این تفاوت که آن را با همکاری پیامبران اقوام دیگر دنبال میکردند.