در خاکِ شرقِ اسلام، مردی بیسپاه است
لشکر بخُفته شاید، یا جیرهخوار شاه است
آن پادشاه عالم، بیاسب و بیسوار است
ری و دمشق و کابل، در چنگ موش و مار است
خورشید علم و حکمت، آرام و استوار است
جاهل فُتاده در خواب، دانا درون غار است
آهن نشسته بالا، آیینه در غبار است
عالم به کنج خلوت، ملا به صدرِ کار است
آیین او ز پاکیست، چون پارهای ز ماه است
در عصر دیو و دجّال، مهدی فقط پناه است
فاسق عزیز و والا، بیدینی اقتدار است
مؤمن اسیر و خاموش، سرها به روی دار است
خطبه به نام منصور، در گوش مردمان است
کر گشتهاند خلایق؟ یا رسم این جهان است؟
علمش فروغ شبها، برتر ز صد چراغ است
خاموش گشت بلبل، فرمان به دست زاغ است
ایران فروخت خود را، بازندهی زمان است
بر جهل و خشکمغزی، سکه به نامشان است
تا کی دعای تعجیل، بر لب بدون جان است؟
وقتی عمل نباشد، نفرین آسمان است
آخر چگونه تهران، آرام غرق خواب است؟
وقتی که مردِ خورشید، در ترس و اضطراب است
خنده به روی لبها، شادی به آسمان است
وقتی امید فردا، تبعید طالقان است
چیزی نمانده دیگر، این بر شما گران است
بوی عدالت آید، مهدی در آستان است
شمشیر عدل مهدی، آمادهی قیام است
فرصت شمار زودا، هنگام انتقام است