افتاده یوغ ستم بر گردن جهان
گم گشته عدل از رخ زمین
هر جا نگری، جحد است و کفر و ریب
گویا تهی شده زمین ز اهل یقین
اسب اصیل مانده به زیر پالان و بار خار
طوق طلاست بر سر خرِ کمین
از بهر ابلهان بُوَد شهد و گلاب و قند
دانا خورَد همیشه خون دلِ غمین
یار فراوان است برای هر کس و نَهکَس
اما تو ماندهای غریب و بیقرین
نشستهاند بر جای تو طاغوت و جبت و دیو
باید گریست بر حقّ بیمُعین
شد عمر غیبتت چون عمر نوح دراز
نشد فزون شمار یاران کشتینشین
انداختند تو را در تاریکی از حسد
تفسیر چاه همین است و یوسف همین
به لب رسیده جان از فرعون روزگار
تا کی آید موسی ز طور سینین
نمانده نشانی از عدل مرتضی
از یاد رفته سنّت الیاسین
ولی نومید نباید بود از آنک
مژدهای آمد از مشرقِ زمین
برخاست میر خراسان با پرچم سیاه
تا زنده کند یاد امام مبین
منصور، سیّد نورانی و صاحب لوا
افکند بذر علم بر یسار و یمین
به هم رساند اهل ایمان و معرفت
بنمودشان طریق صبر و یقین
هر چند که دشمنان چو افعی ز هر طرف
میگزند پایش را به زهر کین
بر پایداریاش در این ره هزار درود
بر صدق و صلاح و صفایش صدآفرین
به حُسن بیبدیل و آسمانیات قسم
کعبه نشسته چشمانتظارت، ای نگین
آن دَم که مسیح آید و خورشید بردمد
بر تو نماز برند خلایق به صبح دین
دلم ز داغ فراقت شعلهور شده است
دعا نما به مهر از بهر مسلمین
در دست ندارد رضوی جز بضاعتی کمین
فأوف لنا الكيل وتصدّق علی المؤمنين