احمد بن اسماعیل در سال ۱۹۶۸ میلادی در منطقهای به نام «هویر» از توابع شهرستان زبیر از استان بصره واقع در کشور عراق متولّد شد. گفته میشود او در سال ۲۰۰۴ میلادی سیر ادّعاها و دعوت مردم به سوی خویش را آغاز کرد.[۱] پس از گذشت چند سال از تلاشهای اغواگرانهی او به منظور جذب جوانان عراقی و یارگیری از میان آنان، این جریان انحرافی به سرکردگی او، در سال ۲۰۰۸ میلادی آشوبی را در نواحی بصره و ناصریه در روز عاشورا به راه انداخت که منجر به درگیری مسلّحانه با پلیس عراق و کشته شدن حدود ۸۰ نفر شد. از آن زمان تا کنون، زنده یا مرده بودن این مدّعی ماجراجو و محلّ سکونتش در هالهای از ابهام فرو رفته است؛ خصوصاً با توجّه به اینکه برخی از مردم عراق معتقدند خود احمد بصری هم در غائلهی مزبور به هلاکت رسیده است.
تتبّع در گفتهها و نوشتههای این فرد که خود را احمد الحسن یمانی معرّفی کرده است آشکار میکند که وی یکی از حریصترین و جاهطلبترین مدّعیان دروغین در عصر حاضر است؛ زیرا ادّعاهای باطل و گستاخانهی او که فاقد هر گونه دلیل عقلی یا شرعی است به احصا در نمیآید؛ تا جایی که به نظر میرسد او هر چه به ذهنش رسیده را ادّعا کرده است تا در این عرصه از همگنان خویش پیشی بگیرد! با این همه، مهمترین ادّعاهای او مانند امامت و وصایت، مهدویت و قائمیت، سفارت و نیابت، عصمت، فرزند امام مهدی بودن، یمانی بودن و برخی انحرافات او ذیلاً به بررسی گرفته میشود:
الف) وصایت و امامت
محوریترین ادّعای احمد الحسن که بسیار بر روی آن تأکید دارد و مانور میدهد و آن را ستون و زیربنایی برای طرح و اثبات سایر ادّعاهای خویش قرار داده، ادّعای وصایت است؛ به این معنا که او خود را صاحب نص و وصیّت پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم میشمارد و معتقد است که آن حضرت او را به عنوان وصیّ امام مهدی معرّفی و منصوب کرده است. دلیل او برای این ادّعا، روایتی است که از آن با عنوان «حدیث وصیّت» یاد میکند. در فقرهی پایانی این روایت آمده است: «پس هنگامی که مرگ [امام مهدی] را فرا رسید، پس باید آن را تسلیم کند به فرزندش که اوّل المقرّبین است و برای او سه نام است: نامی مانند نام من و نام پدرم و آن عبد الله و احمد است و نام سوم مهدی».[۲] حال احمد الحسن با استناد به اینکه نامش «احمد» است و به زعم او «احمدی» دیگر پیش از او چنین ادّعایی نکرده، خود را همان وصیّ مذکور در این روایت میشمارد! او اساساً معتقد است که امکان ندارد یک دروغگو با استناد به نام خود، وصیّت پیامبر را بر خود تطبیق بدهد؛ چون این گونه وصیّت موجب گمراهی میشود! به علاوه، او حدیثی با مضمون: «این امر را شخصی جز صاحبش ادّعا نمیکند، مگر اینکه خداوند عمر او را قطع میکند»[۳] را گواه بر حقّانیت خویش میشمارد؛ زیرا او «این امر»[۴] را ادّعا کرده، اما خداوند عمرش را قطع نکرده است! او همچنین با استناد به همین روایت، مدّعی مقام امامت است و خود را در این مقام با ائمهی اهل بیت علیهم السلام شریک میداند؛ همچنانکه ناظم العقیلی در جایی او را «الإمام الثالث عشر» یعنی امام سیزدهم مینامد[۵] و در جای دیگر میگوید: «خدا نخواست من امامت را طلب کنم، بلکه خواست امامت من را طلب کند!»[۶]
* نقد و بررسی:
خوشبختانه پایگاه اطّلاع رسانی دفتر علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، در پاسخ به سؤالات مردم دربارهی این مدّعی دروغین، حقّ نقد و بررسی این ادّعاها را ادا کرده و توضیحات جامع، مستدل و عالمانهای را ارائه فرموده است. از این نقد و بررسی و توضیحات دانسته میشود:
اوّلاً خبر موسوم به «وصیّت» که اصلیترین مستمسک این مدّعی دروغین است، خبر واحد محسوب میشود؛ چراکه تنها توسّط یک راوی روایت شده، در حالی که خبر واحد مفید ظنّ است و ظنّ در اسلام حجّت نیست و تبعاً دلیل شمرده نمیشود؛[۷] چنانکه در پایگاه اطّلاع رسانی دفتر علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی آمده است:
مراد از «دلیل» چیزی است که موجب علم عاقلان به صدق یک ادّعا میشود؛ چراکه ظن در اسلام -خصوصاً در پیوند با عقاید- ارزشی ندارد و علم در آن ضروری است؛ چنانکه فرموده است: ﴿قُلْ هَلْ عِنْدَكُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا ۖ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَخْرُصُون﴾[۸]؛ «بگو آیا نزد شما علمی هست که آن را برای ما بیرون آورید؟ شما جز از ظن پیروی نمیکنید و جز تخمین نمیزنید»... چیزهایی مانند خبر واحد... «دلیل» محسوب نمیشوند؛ چراکه در بهترین حالت، موجب ظن میشوند و ظن بنا بر کتاب خداوند، چیزی را از حق کفایت نمیکند و قابل پیروی نیست؛ خصوصاً در پیوند با عقیده به انتصاب کسی از جانب خداوند که مهمترین اعتقاد پس از اعتقاد به خداوند و تغییر دهندهی دنیا و آخرت است و از این رو، در نظر عاقلان به آشکارترین دلیل نیاز دارد.[۹]
همچنانکه حضرت علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی در جایی میفرماید:
هر کس به نزد شما آمد و شما را به سوی خود دعوت کرد در حالی که بر شما به خبر واحدی احتجاج مینمود، پس او را تصدیق نکنید! گفتم: اگر چه آن خبر با او موافق باشد؟ فرمود: اگر چه آن خبر با او موافق باشد! سپس فرمود: خداوند بزرگتر از آن است که بنا بر خبر واحدی پرستش شود![۱۰]
ثانیاً خبر موسوم به «وصیّت» که اصلیترین مستمسک این مدّعی دروغین است، خبری ضعیف و منکَر محسوب میشود؛ چراکه از یک سو <توسّط مردی مجهول به نام «أحمد بن محمّد بن الخلیل» از مردی مجهول به نام «جعفر بن أحمد مصری» از عمویش، از پدرش که هر دو مجهول هستند، روایت شده>[۱۱] و از سوی دیگر بر خلاف روایات مشهور و متواتری است که اوصیاء پیامبر را محدود به دوازده تن میشمارند و از وصیّ سیزدهمی برای او سخن به میان نمیآورند. این به معنای آن است که اصلاً وجود وصیّ سیزدهمی برای پیامبر ثابت نیست تا نوبت به کیستی او برسد و با این وصف، <ادّعای احمد الحسن بصری معنا ندارد و مانند ادّعای کسی است که خود را «قُقنوس» میشمارد!>[۱۲]
ثالثاً خبر موسوم به «وصیّت» که اصلیترین مستمسک این مدّعی دروغین است، حتّی اگر صحیح و متواتر میبود صدق ادّعای او را اثبات نمیکرد؛ زیرا از یک سو مفهوم کلّی «لَهُ ثَلاثَةُ أَسامي: اسمٌ كَاسْمِي و اسمِ أَبي و هو عبدُ اللّهِ و أحمدُ و الإسمُ الثّالثُ المَهْديُّ»؛ «برای او سه نام است: نامی مانند نام من و نام پدرم و آن عبد الله و احمد است و نام سوم مهدی»، نصّ محسوب نمیشود؛ چراکه قابل صدق بر هر مردی با این سه نام است و با این وصف، علم به مصداق جزئی آن به دلیل دیگری نیاز دارد؛ چنانکه در پایگاه اطّلاعرسانی دفتر علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی آمده است:
علم به این مفاهیم کلّی برای علم به مصادیق جزئی آنها کافی نیست و تبعاً إعلام آنها بدون إعلام مصادیق جزئیشان «بیان» محسوب نمیشود، در حالی که عقاب بلا بیان قبیح است؛ فارغ از آنکه اکتفا به إعلام این مفاهیم کلّی، إغراء به جهل است و إغراء به جهل از خداوند صادر نمیشود.[۱۳] بنابراین، خبر دادن پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از اشخاصی منصوب در آخر الزّمان، «نص» به شمار نمیرود.
بیهوده نیست که حضرت علامه معتقد است چنین روایات واحد، ضعیف و منکَری «نزد خداوند به بال پشهای نمیارزد!»[۱۴] از سوی دیگر بنا بر خود این روایت نیز <شخص بعد از امام مهدی علیه السّلام، «امام» نیست، بلکه صرفاً یک «مهدی» به معنای شخصی هدایتیافته است؛ چنانکه در ضمن این حدیث از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت شده است: «إِنَّهُ سَیَكونُ بَعدِي اثْنا عَشَرَ إماماً و مِنْ بَعدِهِم اثْنا عَشَرَ مَهدیّاً ... فذَلِكَ اثْنا عَشَرَ إِماماً ثُمَّ یَكُونُ مِنْ بَعدِهِ اثْنا عَشَرَ مَهدیّاً»[۱۵]؛ «پس از من دوازده امام و پس از آنان دوازده مهدی خواهند بود ... پس اینها دوازده امام هستند، سپس بعد از او دوازده مهدی خواهند بود»! از این رو، در حدیثی دیگر از جعفر بن محمّد صادق رسیده است که فرمود: «إِنَّما قالَ: إثْنا عَشَرَ مَهْدِيّاً وَ لَمْ يَقُلْ: إثْنا عَشَرَ إِماماً وَلَكِنَّهُمْ قَوْمٌ مِنْ شيعَتِنا يَدْعُونَ النّاسَ إِلَى مُوالاتِنا وَ مَعْرِفَةِ حَقِّنا»[۱۶]؛ «آن حضرت تنها فرمود: دوازده مهدی و نفرمود: دوازده امام! آنها صرفاً گروهی از شیعیان ما هستند که مردم را به سوی دوستی ما و شناخت حقّمان دعوت میکنند» و این صریح در آن است که شخص بعد از امام مهدی علیه السّلام -اگر وجود داشته باشد- «امام» نیست.>[۱۷]
رابعاً صرف پیشی گرفتن از دیگران در یک ادّعا به معنای درست بودن آن ادّعا نیست؛ چنانکه نخستین مدّعیان مهدویّت در دهههای نخستین اسلامی دروغگو بودند؛ همچنانکه در پایگاه اطّلاعرسانی دفتر علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی آمده است:
پیشی گرفتن از دیگران در یک کار، لزوماً به معنای درست بودن آن کار نیست، بلکه میتواند مصداق «أَسَّسَ أَساسَ الظُّلم» و رسیدن به مقام «أَشقَی الأَوَّلین» باشد؛ چنانکه خداوند به عنوان نمونه فرموده است: ﴿وَلُوطًا إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ مَا سَبَقَكُمْ بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعَالَمِينَ﴾[۱۸]؛ «و لوط هنگامی که به قومش گفت: هرآینه شما کار زشتی را انجام میدهید که احدی از جهانیان در آن بر شما پیشی نگرفته است»! ... مسلّم است که کسانی با نام «محمّد» و غیره دست کم از قرن دوم هجری ادّعای مهدویّت داشتهاند و با این وصف، نخستین کسی که ادّعای مهدویّت کرده، مهدی نبوده، تا نخستین کسی که ادّعای وصیّ او بودن کرده است، وصیّ او باشد![۱۹]
به عنوان نمونه، محمد بن عبدالله فرزند منصور دوانیقی با استناد به روایت «اسمه اسمی و اسم أبیه أسم أبی»[۲۰]؛ «نام [مهدی] نام من و نام پدرش نام پدر من است» ادّعای مهدویت نمود.[۲۱] «عبدالله المهدی» که در آفریقا به پا خاست و دولت فاطمیون را تشکیل داد نیز مدّعی مهدویت بود و خود را از نسل امام صادق علیه السلام معرّفی میکرد.[۲۲] محمد أحمد المهدی بن عبد الله معروف به مهدی سودانی از رهبران بزرگ ضد استعماری سودان نیز با استناد به نام خویش مدّعی مهدویت بود. بلکه ضمن بررسی ادّعاهای «غلام احمد قادیانی» دانستیم که مدّعیان دروغینی بودهاند که پیش از احمد الحسن با استناد به نام «احمد» خود را موعود و منصوب از جانب خداوند دانستند و مدّعی مهدویت شدند.
خامساً این ادّعا که اگر دروغگویی بتواند خود را شخص بعد از امام مهدی علیه السّلام بشمارد، مستلزم گمراه شدن مردم با وصیّت پیامبر است، در حالی که پیامبر فرموده است هر کس از وصیّت من پیروی کند هرگز گمراه نمیشود، <یک مغالطهی آشکار است؛ زیرا قطع نظر از اینکه وصیّت پیامبر دربارهی شخص بعد از امام مهدی علیه السّلام ثابت نیست، «خود را شخص مذکور در وصیّت پیامبر شمردن» غیر از «وصیّت پیامبر» است و با این وصف، گمراه شدن مردم با آن به معنای گمراه شدن آنان با وصیّت پیامبر نیست! به عبارت دیگر، هنگامی که دروغگویی خود را با استناد به وصیّت پیامبر و بدون ارائهی «معجزه» و «نص»، شخص بعد از امام مهدی علیه السّلام میشمارد و مردم را گمراه میکند، وصیّت پیامبر سبب گمراهی آنان نشده، بلکه دروغ دروغگو و اشتباه مردم سبب گمراهی آنان شده و واضح است که دروغ دروغگو و اشتباه مردم به پای پیامبر نوشته نمیشود؛ زیرا بدون شک بر خداوند واجب نیست که تکویناً دروغگو را از دروغ گفتن باز دارد؛ با توجّه به اینکه آن بر خلاف سنّت خداوند و بر خلاف اختیار انسان است، بل بر خداوند واجب است که از یک سو دروغگو را از دروغ گفتن و مردم را از گمراه شدن توسّط او نهی کند و این کاری است که از طریق عقل و شرع انجام داده است>.[۲۳]
سادساً این ادّعا که وصیّت را کسی جز صاحبش ادّعا نمیکند، محض تحکّم است؛ زیرا حدیثی که با این مضمون در کتاب کافی رسیده، <حدیثی واحد و ضعیف است که در سند آن مردی مجهول به نام «یحیی أخو أُدیم» قرار دارد و با این وصف، موجب ظن هم نمیشود، در حالی که اگر موجب ظن هم بشود حجّت نیست؛ چراکه بنا بر کتاب خداوند، ظنّ چیزی را از حق کفایت نمیکند، خصوصاً دربارهی عقاید که نیاز به یقین است. بل حق آن است که این حدیثی کذب و ساختگی است؛ چراکه بر خلاف کتاب خداوند و بر خلاف واقعیّات عینی است؛ با توجّه به اینکه کتاب خداوند مهلت یافتن کافران و ظالمان را دلیلی بر حقّانیّت آنان ندانسته و فرموده است: ﴿وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ ۚ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْمًا ۚ وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ﴾[۲۴]؛ «و کسانی که کافر شدند نپندارند این که به آنان مهلت میدهیم برایشان خیر است! تنها برای این به آنان مهلت میدهیم که بر گناه بیفزایند و برای آنان عذابی خوار کننده است» و فرموده است: ﴿وَلَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلًا عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ ۚ إِنَّمَا يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصَارُ﴾[۲۵]؛ «و خداوند را از کاری که ظالمان میکنند غافل نپندار! جز این نیست که (عذاب) آنان را برای روزی به تأخیر میاندازد که چشمها در آن خیره میشوند»... و روشن است که هر حدیث مخالف با قرآن مزخرف است و از این رو، کافران، ظالمان و مدّعیان دروغین بسیاری را میبینیم که بیش از احمد الحسن بصری مهلت داده شدهاند؛ مانند غلام احمد قادیانی (د.۱۳۲۶ق) که نزدیک به ۳۵ سال با ادّعای این امر به تبلیغ پرداخت و سپس با مرگ طبیعی از دنیا رفت و پیروان او در حال حاضر با نام «جماعت احمدیّه»، از پیروان احمد الحسن بصری بیشترند!>[۲۶] لذا نه تنها ممکن است وصیّت را کسی جز صاحبش ادّعا کند، بلکه از قضا این کار، روش کذّابان و مدّعیان دروغین در طول تاریخ بوده است؛ همچنانکه در روایتی از امام صادق علیه السلام نقل شده است که یوسف علیه السلام هنگامی که مرگ او را فرا رسید، وصیّت نمود و به ظهور منجی بنی اسرائیل با نام «موسی بن عمران» خبر داد. از همین رو گروهی از بنی اسرائیل نام فرزندان خود را عمران میگذاشتند و آنان نیز نام فرزند خویش را موسی مینهادند و به همین خاطر قبل از موسی علیه السلام ۵۰ کذّاب از بنی اسرائیل خروج کردند که همگی مدّعی بودند «موسی بن عمران» موعود هستند![۲۷]
استاد معظّم جناب شیخ صالح سبزواری شارح کتاب «بازگشت به اسلام» در یکی از درسهای خود به مناسبت از این موضوع یاد میکند و میفرماید:
برخی مدّعیان دروغین امامت و مهدویّت با تحکّم احمقانهای میگویند این امر را کسی جز صاحبش ادّعا نمیکند! در حالی که به بداهت عقل، ادّعا نمیتواند دلیل بر ادّعا باشد و دلیل بر ادّعای انتصاب در اسلام معلوم است و آن معجزه با شرایط معتبر عقلی یا نصّ قطعی بر عین است که همهی منصوبان از جانب خداوند داشتهاند و این مدّعیان دروغین ولایت و امامت ندارند و نمیتوانند هم داشته باشند؛ چراکه ولایت و امامت در اسلام تنها برای پیامبر و دوازده خلیفهاش از قریش ثابت شده و برای دیگران چیزی جز اطاعت از آنان ثابت نشده است؛ لذا اینها اگر از فرط زحمت خود را بکشند هم نمیتوانند ولایت و امامت خود از جانب خداوند را اثبات کنند![۲۸]
«از اینجا دانسته میشود که احمد الحسن بصری طاغوتی است که به جای خداوند پرستش میشود؛ زیرا بنا بر قاعده در اسلام، هر کسی جز دوازده خلیفهی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم، خود را امامی از جانب خداوند بشمارد، طاغوتی است که به جای خداوند پرستش میشود، بلکه کفر او ثابت است؛ زیرا ادّعای امامت از جانب خداوند توسّط کسی جز دوازده خلیفهی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم، کفر محسوب میشود؛ بر خلاف ادّعای امامان عرفی که امامت خود را از جانب خداوند نمیدانند و از این رو، کافر محسوب نمیشوند، اگرچه طاغوت محسوب میشوند و این قولی است که از اهل بیت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت شده است؛ چنانکه به عنوان نمونه، از جعفر بن محمّد صادق روایت شده است که فرمود: <مَنِ ادَّعَى الإِمَامَةَ ولَيْسَ مِنْ أَهْلِهَا فَهُوَ كَافِرٌ>[۲۹]؛ <هر کسی ادّعای امامت کند، در حالی که از اهل آن نیست کافر است.>»[۳۰]
ب) مهدویت و قائمیت
او ادّعا میکند اوّلین نفر از مهدیّون و به عبارت دیگر «مهدیّ اوّل» است.[۳۱] همچنانکه میگوید: «من مهدی اوّل از فرزندان حضرت مهدی هستم»[۳۲] و دلیلش حدیث وصیّت و سایر روایاتی است که از ۱۲ مهدی بعد از امام مهدی علیه السلام یاد کرده است. او همچنین خود را قائم آل محمّد میشمارد و میگوید: «من همان قائم آل محمد هستم که در روایات بسیاری از او یاد شده است»[۳۳] آنچه به عنوان دلیل بر قائمیت خویش اقامه میکند، روایاتی است که در منابع آمده است و از «قائم آل محمد» سخن می گوید، منتها او همهی این روایات را بر خود تطبیق میکند؛ به عنوان نمونه روایتی که بسیار به آن تشبّث میکند، روایتی است که از «قائم» سخن میگوید و توصیف میکند که ۳۱۳ نفر از یاران او در مکّه به گرد او جمع میشوند و میان رکن و مقام با او بیعت میکنند.[۳۴] او همچنین بعد از ذکر روایت «انّ منّا بعد القائم أحد عشر مهدیّاً من ولد الحسین علیه السلام»[۳۵] میگوید: «در این روایت: قائم همان مهدی اوّل است و امام مهدی علیه السلام نیست...»[۳۶] همچنین با تشبّث به حروف ابجد، این طور استدلال میکند: «من هو قائم آل محمد = ۵۱ ? هو أحمد الحسن = ۵۱»!!![۳۷] بلکه او آشکارا خصائص امام مهدی علیه السلام در روایات را به خود نسبت میدهد و میگوید: «من کسی هستم که زمین را از عدل و قسط پر میکنم همان طور که از ظلم و جور پر شده باشد.»[۳۸]
* نقد و بررسی:
اوّلاً روشن است که منظور از «قائم آل محمّد» در روایات اهل بیت، به عنوان کسی که با قیام خود، دولت باطل را برمیچیند،[۳۹] در زمان او عقلهای مردم سامان پیدا میکند و خردها کامل میشود،[۴۰] قرآن را با معانی واقعی خودش میخواند و مصحفی که علی علیه السلام با دست خود نوشته را بیرون میآورد[۴۱] و ... کسی جز امام مهدی علیه السلام نیست و این ارتکاز همهی پیروان اهل بیت در طول تاریخ و هماهنگ با روایات مشهور اسلامی در شأن امام مهدی علیه السلام بوده است؛ همچنانکه در خبر متواتری از پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده است که آن حضرت فرمود: «مهدی زمین را از عدل و داد پر میکند؛ همان طور که از ظلم و جور پر شده باشد». حال اگر مدّعی جاهطلبی همچون احمد الحسن، در صدد گرفتن این عنوان از امام مهدی علیه السلام و اطلاق آن بر خود است، باید برای آن دلیل روشنی اقامه کند؛ خصوصاً با توجّه به مطرح شدن این سؤال که اگر «قائم آل محمّد» احمد الحسن است و او موعودی است که برای پر کردن زمین از عدل و داد قیام میکند، دیگر چه نقشی برای امام مهدی باقی میماند؟!
ثانیاً روایتی که این مدّعی دروغین به آن چنگ انداخته، از یک سو روایتی واحد است که در میان راویانش کسانی مانند «محمد بن فضیل» ضعیف و متّهم به غلوّ هستند[۴۲] و از سوی دیگر به دلیل تعارض با روایات دیگر و اضطراب و اختلاف فاحش در نقلهایش، قابل التزام نیست؛ زیرا دربارهی تعداد مهدیون بعد از قائم سه روایت وجود دارد که دو مورد از آنها تعداد آنان بعد از او را ۱۲ نفر ذکر میکند.[۴۳]
ثالثاً حروف ابجد، یک چیز اعتباری و بازیگونه است و هیچ حجّیت عقلی یا شرعی ندارد، خصوصاً در پیوند با عقاید و اثبات انتصاب کسی از جانب خداوند! با این وصف، استدلال به آن برای اثبات قائمیّت خود، تنها سفاهت و حماقت استدلال کننده را اثبات میکند و فایدهی دیگری ندارد!
ج) سفارت و نیابت
این مدّعی دروغین ادّعا میکند که رسول، سفیر و فرستادهی امام مهدی است. میگوید: «من را امام مهدی فرستاده است و هر کس من را قبول نکند، پدرم امام مهدی را قبول نکرده است»!![۴۴] همچنین میپندارد منظور از «رسول» در سورهی دخان آنجا که میفرماید: ﴿أَنَّى لَهُمُ الذِّكْرَى وَقَدْ جَاءَهُمْ رَسُولٌ مُبِينٌ﴾ اوست! از همین رو میگوید: «احمد الحسن همان <رسول مبین> در سورهی دخان است»[۴۵] او برای این ادّعا، دلیل مستقلّ و مجزّایی ارائه نمیکند و مستندش همان حدیث وصیّت است.
* نقد و بررسی:
واضح است که اینها محض ادّعاست و ادّعای بدون دلیل، نه تنها حقّانیت و صدق کسی را اثبات نمیکند، بلکه خود گواهی آشکار بر کذب و گزافهگویی مدّعی است؛ زیرا هم در عرف و هم در شرع، سفیر، نایب یا فرستادهی کسی بودن با بیّنهی قطعی و محکمهپسند یا اعلام آشکار و بیپردهی فرستنده ثابت میشود و لذا عقلا کسی که بدون ارائهی بیّنه یا برخورداری از چنین اعلامی، ادّعای سفارت و نیابت میکند را به سفاهت یا فریبکاری نسبت میدهند. وانگهی واضح است که مراد از «رسول مبین» در قرآن، پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم است و با این وصف، تفسیر آن به احمد الحسن، مصداق بارزی از تفسیر به رأی و تأویل باطنی و سلیقهای قرآن است که با ظاهر آیه و اجماع مسلمانان ضدّیت دارد و میزان گستاخی این مدّعی دروغین در دروغ بستن بر خداوند را نشان میدهد.
د) معجزه
یکی از انحرافات عمیق احمد بصری آن است که طریقهی شناخت حجّتهای الهی را منحصر در «نص» میداند[۴۶] و «معجزه» را به عنوان بیّنه و طریقی دیگر برای شناخت حجّتهای الهی به رسمیّت نمیشناسد، بلکه آن را تنها مؤیّد و شاهدی بر حقّانیت آنان میانگارد. با این حال، وی مدّعی است که معجزه دارد! او در بیان اوّلین معجزهی ادّعایی خودش که قاعدتاً باید بزرگترین معجزهاش باشد میگوید: «اولین معجزهای که برای مسلمانان و برای تمام مردم اظهار میکنم، این است که من موضع قبر حضرت زهرا سلام الله علیها دختر حضرت محمّد صلّی الله علیه و آله را میدانم و این در حالی است که تمام مسلمانان اجماع دارند که قبر حضرت زهرا مخفی و پنهان است و هیچ کس جز حضرت مهدی علیه السلام از موضع آن اطّلاع ندارد...»!![۴۷]
* نقد و بررسی:
اوّلاً تردیدی نیست که دلیل قطعی بر حقّانیت گماشتگان الهی، هم «نص» و هم «معجزه» است، بلکه اساساً «نصّ» به معنای إعلام انتصاب کسی از جانب خداوند، توسّط کسی انجام میشود که انتصاب خودش از جانب خداوند با «معجزه» معلوم شده است؛ چنانکه در پایگاه اطّلاعرسانی دفتر علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی آمده است:
عقیده به انتصاب کسی از جانب خداوند ... مهمترین اعتقاد پس از اعتقاد به خداوند و تغییر دهندهی دنیا و آخرت است و از این رو، در نظر عاقلان به آشکارترین دلیل نیاز دارد و آن تنها «معجزه» و «نصّ» است؛ چراکه تنها «معجزه» و «نص» موجب علم به انتصاب کسی از جانب خداوند میشود؛ با توجّه به اینکه «معجزه» به اقتضای عدم امکان وقوعی، عادی و اتّفاقیاش تنها در ید خداوند است؛ ... مانند معجزات موسی، عیسی و محمّد علیهم السّلام که خداوند در کتاب خود آنها را یاد کرده و دلیل بر صدق ادّعای آنان دانسته است؛ همچنانکه «نصّ» به معنای إعلام انتصاب کسی از جانب خداوند توسّط کسی که انتصابش از جانب خداوند با «معجزه» معلوم شده است، موجب علم میشود؛ ... و آن مبتنی بر معرّفی مفهوم و مصداق کسی است که انتصاب او از جانب خداوند إعلام میشود؛ به این ترتیب که پیامبر از شخصی معروف در میان مردم مانند طالوت در میان قومش نام ببرد و او را منصوب از جانب خداوند اعلام کند، یا دست شخصی مانند علیّ بن ابی طالب را بگیرد و بالا بیاورد و با اشاره به او بفرماید: ... «هر کس من ولیّ او هستم این علی ولیّ اوست»، تا مفهوم و مصداق او هر دو برای مردم معلوم شود.[۴۸]
ثانیاً پیشتر دانستیم که یکی از ویژگیهای ششگانهی مدّعیان دروغین در نظر علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، طرح ادّعاهایی است که توان اثباتشان را ندارند[۴۹]؛ مانند ادّعای احمد الحسن دربارهی قبر حضرت فاطمه سلام الله علیها که اساساً قابلیت ارزیابی و راستیآزمایی ندارد و با این وصف، نه تنها اثبات کنندهی حقّانیت او نیست، بلکه بنا بر قاعدهی حضرت علامه، اثبات کنندهی کذب اوست! همچنانکه او در جایی دیگر، ادّعا میکند که شبیه حضرت عیسی علیه السلام است[۵۰] و به همین خاطر برخی مریدان نادان و چشم و گوش بستهاش او را «شبیه عیسی» خطاب میکنند!! این ادّعا در حالی است که مخاطب، نه چهرهی حضرت عیسی را دیده است و نه چهرهی احمد الحسن را تا بداند در این بین چه کسی شبیه چه کسی است! اگر به یاد داشته باشید، این مشابه همان ادّعایی است که سلف احمد الحسن، یعنی غلام احمد قادیانی هم مطرح کرده بود! روشن است که چنین ادّعاهای مضحک و سخیفی گواهی آشکار بر سفاهت مدّعیان دروغین و سادهلوحی پیروان آنهاست.
ثالثاً امثال این ادّعا یا عجیبتر از آن را هر کس دیگری غیر از احمد الحسن هم میتواند داشته باشد و با این وصف، معجزه دانستن آن، چیزی جز تحکّمی احمقانه نیست! اگر کسی ادّعا کند که محلّ دفن هر ۱۲۴ هزار پیامبر الهی را میداند و این ادّعای بیدلیل و غیر قابل اثبات را معجزهی خود بداند، لابد معجزهای بزرگتر از معجزهی احمد الحسن آورده است! مشکل عمدهی مدّعیان دروغین آن است که عقل ندارند و از دیگران هم توقّع دارند که مانند آنها بیعقل باشند!
ه) عصمت
او صریحاً ادّعای عصمت دارد و خود را معصوم پانزدهم میشمارد؛ همچنانکه با اشاره به خود میگوید: «...و آن عدد مهدی اوّل، بعد از چهارده معصوم در اسلام است که آنها محمد و علی و فاطمه و امامان از فرزندان علی هستند که در مجموع ۱۴ معصوم هستند، سپس مهدی اوّل میآید و آن عدد ۱۵ است»![۵۱] این ادّعای احمد بصری نیز تابعی از ادّعای امامت و وصایت اوست و دلیل مستقلّی برای آن ارائه نمیکند.
* نقد و بررسی:
وقتی اصل ادّعای احمد بصری یعنی امامت و وصایت باطل شد، تبعاً فروع آن از جمله ادّعای عصمت نیز باطل میشود. وانگهی ادّعای عصمت از سوی کسی که با فریبکاری و دروغپردازی، مدّعی مقامی الهی و دینی میشود که برای او نیست و اغلاط و انحرافاتی تا این اندازه آشکار دارد، بالبداهه باطل، بلکه شرمآور است و به ادّعای درستکاری ابلیس میماند!
و) فرزند امام مهدی بودن
او خود را با ۴ واسطه فرزند امام مهدی و از نسل آن حضرت میشمارد. نسب ادّعایی او به این قرار است: «احمد بن اسماعیل بن صالح بن حسین بن سلمان بن الإمام م ح م د بن الحسن العسگری علیه السلام». او برای اثبات این ادّعا، در سال ۲۰۰۹ میلادی شجرهنامهای رنگارنگ بر روی یک کاغذ، نقّاشی و منتشر نموده و به همان استناد میکند!
* نقد و بررسی:
اوّلاً طبق رهنمود پایگاه اطّلاع رسانی حضرت علامه <فرزندیِ کسی برای دیگری در اسلام تنها با سه طریق شناخته میشود: ثبوت فراش به معنای ولادت کسی از زنی که زوجیّتش برای دیگری معلوم است، اقرار دیگری نزد قاضی یا شهود به اینکه کسی فرزند اوست و شیاع در میان مردم به نحوی که وقتی از آنان پرسیده میشود فلانی فرزند کیست به إتّفاق بگویند فرزند فلانی، در حالی که فرزندی این مدّعی دروغین برای امام مهدی علیه السّلام نه با ثبوت فراش برای آن حضرت شناخته شده است و نه با اقرار آن حضرت و نه با شیاع در میان مردم و با این وصف، چیزی جز ادّعایی محض که از توهّمی بیمارگونه برخاسته است نیست. واضح است که به حکم عقل و شرع، اگر کسی بدون هیچ یک از این دلایل، خود را فرزند مردی ثروتمند بشمارد تا در میراث او شریک شود، ادّعای او رد و به کلاهبرداری محکوم میشود، تا چه رسد به اینکه کسی بدون هیچ یک از این دلایل، خود را فرزند امام مهدی علیه السّلام بشمارد تا در وجوب تبعیّت از او شریک شود!>[۵۲]
ثانیاً <فرزندیِ کسی برای امام مهدی علیه السّلام -به فرض ثبوت- مستلزم وجوب تبعیّت از او نیست؛ زیرا چه بسیار فرزندان انبیا و ائمه که کافر و ظالم بودند و تبعیّت از آنان جایز نبود؛ مانند فرزند نوح علیه السّلام که خداوند دربارهی او فرموده است: ﴿قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ ۖ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ﴾[۵۳]؛ «گفت ای نوح! او از خاندان تو نیست! او عملی غیر صالح است»!>[۵۴]
ثالثاً هر کس میتواند با جعل شجرهنامهای، نسل خود را به یکی از ائمهی اهل بیت یا رسول خدا برساند و دیگران را ملزم به قبول آن بشمارد و روشن است که چنین چیزی حجّتی برای سایرین شمرده نمیشود؛ کما اینکه تا کنون شجرهنامههای عجیبی از سوی شخصیتهای گوناگون منتشر شده است که صحت و سقم آن در هالهای از ابهام است و هیچ کس توان تأیید قطعی آن را ندارد. همچنانکه به عنوان نمونه، چندی پیش یک روزنامهی مراکشی ادّعا کرده است نسب ملکهی انگلستان به امام حسن مجتبی علیه السلام میرسد و او با بیشاز ۴۰ نسل اختلاف، از نوادگان پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله شمرده میشود![۵۵] نمونهی دیگر، ابوبکر بغدادی سرکردهی گروهک تروریستی داعش است که با انتشار نسبنامهای از خویش مدّعی شد که از قبیلهی قریش و از نوادگان اهل بیت علیهم السلام است![۵۶]
ز) یمانی بودن
او خود را یمانی موعود میشمارد و میگوید: «من مهدی اول از فرزندان امام مهدی و فرستاده و وصیّ او و یمانی هستم».[۵۷] البته طبق معمول دلیل مستقلّی برای این ادّعا ارائه نمیکند؛ جز آنکه خود را با روایاتی که در آن از «یمانی» یاد شده، تطبیق میدهد و خصوصاً تأکید ویژهای بر روایت منقول از امام ابو جعفر باقر علیه السلام دارد که در آن پیروی از «پرچم یمانی» واجب شمرده شده است.[۵۸]
* نقد و بررسی:
اوّلاً هیچ دلیلی وجود ندارد که احمد الحسن، مصداق همان یمانی مذکور در روایات باشد و این تنها ادّعایی بدون دلیل از سوی اوست که در حکم کذب شمرده میشود؛ زیرا مفهوم کلّی و روایی «یمانی» قابل صدق بر هر مردی از یمن است و هر کس ادّعا میکند همان یمانی است، باید برای آن دلیل بیاورد. جالبتر آنکه احمد الحسن بصری هیچ ارتباطی به یمن ندارد؛ نه اهل یمن است و نه در یمن زندگی میکند و نه از آنجا دعوتش را آغاز کرده است! با این وصف، باید پرسید آیا ممکن است که روایات، یک فرد عراقی را یمنی شمرده باشند؟! معلوم است که ممکن نیست؛ زیرا این کار مصداق بارز إغراء به جهل است که از هیچ حکیمی صادر نمیشود، چه رسد به اهل بیت پیامبر علیهم السلام!
ثانیاً طبق رهنمود پایگاه اطّلاع رسانی حضرت علامه <روایت حاکی از اولویّت «یمانی» به اجابت در مقایسه با «خراسانی»، فارغ از اینکه روایتی واحد و غیر یقینی است، روایتی مجعول و ساختگی است؛ چراکه تنها راوی آن، مردی موسوم به «حسن بن علیّ بن أبی حمزة البطائنی» است[۵۹] و او کذّابی خبیث و ملعون است که به دشمنی با امامانی از اهل بیت شهرت دارد[۶۰]. هر چند بخشی از روایت او، در روایت واحد و غیر یقینی دیگری آمده[۶۱]، ولی آن نیز روایتی مرسل و ضعیف است و با این وصف، اعتقاد به مضمون روایت او، با هیچ یک از موازین علمی و عقلایی سازگار نیست>.[۶۲]
ثالثاً روایت مورد نظر <در تعارض آشکار با روایات متواتر و مشهوری است که با تأکیدی غریب و مدهش، اجابت «خراسانی» را بر هر مسلمانی واجب شمرده و از ضرورت شتافتن به سوی او اگر چه چهار دست و پا بر روی برف (حبواً علی الثّلج)، خبر داده است... چنانکه به عنوان نمونه، در روایتی آمده است: ... «هنگامی که شنیدی پرچمهای سیاه از خراسان روی آوردهاند و تو آن هنگام در صندوقی قفلشده گرفتار بودی، آن قفل و آن صندوق را بشکن تا در زیر آنها کشته شوی و اگر نتوانستی غلت بخور تا در زیر آنها کشته شوی»[۶۳]؛[۶۴] روشن است که تأکیدی بالاتر از این بر وجوب اجابت کسی متصوّر نیست و با این وصف، کسانی که این روایات متواتر، مشهور و اکیدِ حاکی از وجوب اجابت «خراسانی» را نادیده میگیرند و روایتی واحد، ساختگی و منکَر حاکی از وجوب اجابت «یمانی» را اخذ میکنند، عقل خود را از دست دادهاند، بلکه به جنگ با خداوند و پیامبر او برخاستهاند!>[۶۵]
رابعاً <در هیچ روایت صحیح و معتبری نیامده که اجابت مردی موسوم به «یمانی» بر مسلمانان واجب است؛ بلکه در هیچ روایت صحیح و معتبری نیامده که مردی موسوم به «یمانی» مردی صالح و از اهل حقّ است! زیرا همهی روایات صحیح و معتبر، تنها به یاد کردن از او در میان علائم ظهور مهدی بسنده کردهاند و با این وصف، کسی که خود را «یمانی» مینامد، حتّی اگر راست بگوید، نباید از مسلمانان توقّع اجابت داشته باشد؛ چراکه اجابت «یمانی» بر مسلمانان واجب نیست؛ فارغ از آنکه در هیچ روایتی هر چند ضعیف و ساختگی نیامده است که «یمانی» از «عراق» ظهور میکند، بل صریحاً آمده است که او از «یمن» ظهور میکند[۶۶]>.[۶۷]
ح) برخی دیگر از ادّعاهای او
از آنجا که ادّعاهای این مدّعی دروغین، متلوّن و فراوان است، برخی دیگر از ادّعاهای واهی او که دلیل مشخّصی هم برای آن ارائه نکرده است را تجمیع و در همین عنوان به صورت مختصر ذکر میکنیم:
۱ . او مدّعی شده که شبیه به حضرت عیسی علیه السلام است و به خاطر همین تشابه ظاهری، به جای او به صلیب کشیده شده است!![۶۸]
۲ . او معتقد به گونهای تناسخ است و گمان میکند که در زمان گذشته، به صورت اشیائی وجود داشته و به پیامبران خدا کمک کرده است! به عنوان نمونه، توهّم میکند که عصای موسی و زره داوود بوده است یا میپندارد همان سنگی بوده که حضرت علی با آن، کشتی نوح را نجات داده، ابراهیم را از آتش نمرود رهایی بخشیده و یونس را از شکم ماهی خلاص کرده است!! یا میگوید که وی همان سپری بوده که امیر المؤمنین در روز أحد از آن استفاده کرده و در صفّین آن را به دستش بسته است! فاجعه آنجاست که او همهی این اباطیل را به امام مهدی علیه السلام نسبت میدهد و ادّعا میکند که او به احمد الحسن گفته است که این مزخرفات را به مردم بگوید!![۶۹]
۳ . میپندارد حجر الأسود است![۷۰]
۴ . ادّعا میکند مورد تأیید و تسدید فرشتگان مقرّب الهی است. در جایی میگوید: «من مؤیّد به جبرئیل و مسدّد به میکائیل و یاری شده با اسرافیل هستم.»[۷۱]
۵ . خود را شبیه به حضرت علی علیه السلام و ذو القرنین میشمارد و میگوید: «خدا را شکر که در من، وجه تشابهی از ذو القرنین و علی بن ابی طالب امیر المؤمنین (ع) قرار داد».[۷۲]
۶ . گستاخانه ادّعا میکند که خون مبارک امام حسین علیه السلام در کربلا برای خدا و امام مهدی و احمد الحسن ریخته شده است! (نعوذ بالله و نستغفره) میگوید: «خون حسین علیه السلام از شما شکایت میکند؛ همان خونی که در کربلا برای خدا و و برای پدرم (منظورش امام مهدی است) و برای من ریخته شد»[۷۳] و در جای دیگر با وقاحت و صراحت بیشتری میگوید: «هرآینه خون حسین علیه السلام در کربلا برای خدا و برای پدرم علیه السلام و برای خود احمد اسماعیل ریخته شد»!![۷۴]
۷ . خود را «کتاب الله» و «قرآن ناطق» میشمارد و میگوید: «پس از آنچه گذشت، برای تو آشکار شد که احمد همان فرستادهی مهدی و کتاب الله و قرآن کریم ناطق است.»[۷۵]
۸ . خود را مصداق مُعِزّی (تسلّی دهنده) در انجیل و افضل از حضرت عیسی علیه السلام میشمارد.[۷۶]
۹ . خود را «دابّة الأرض» در قرآن میداند و ادّعا میکند که «دابّة الأرض» دو مصداق دارد؛ یکی از آنها علی علیه السلام است که رجعت میکند و دیگری خود اوست که قبل از حضرت علی میآید! میگوید: «من همان دابّة الأرض هستم که در آخر الزمان با مردم سخن میگویم.»[۷۷]
۱۰ . با تشبّث به حروف ابجد، خود را «ناقهی صالح» و «ذبح عظیم» میشمارد و دربارهی خود میگوید: «من هو ناقة صالح = ۵۳ ? هو العبد الصالح = ۵۳ هو الذبح العظیم = ۵۳...».[۷۸] پیشتر اشاره کردیم که تشبّث به علوم غریبه و محاسبات جفری، ابجدی، نجومی و امثالهم در میان رمّالان و مدّعیان دروغین بسیار رایج است.
۱۱ . او با وقاحت تمام خود را صراط مستقیم به سوی بهشت میداند و معتقد است که هر کس به این اباطیل او ایمان نیاورد، در آتش است. در جایی میگوید: «همانا حجّت بالغهی کامل بر شما اقامه شد...که من صراط مستقیم به سوی بهشت هستم...و هر کس از من سرپیچی کند هلاک میشود...و برای کسی که به این دعوت ملحق نشود، خواری در زندگی دنیا و در آخرت جهنّم است که به آن وارد خواهد شد.»[۷۹]
۱۲ . او با خودشیفتگی، خودش را باغی از باغهای بهشت میداند که پیامبر از آن خبر داده است و میگوید: «إنّی روضة من ریاض الجنّة أخبر عنها رسول الله».[۸۰]
۱۳ . خودش را «خوشیُمنترین ستارگان و زره داوود و ستارهی ششپر و ستارهی صبح»[۸۱] میشمارد!
۱۴ . مانند کسی که در حالت تب یا مستی سخن میگوید، آل محمّد را هامان و نمرود و آتش ابراهیم میشمارد و میگوید: «آل محمد هُم موسی و هامان و هُم ابراهیم و نمرود و هُم نار ابراهیم...»[۸۲]؛ «خاندان محمّد [صلّی الله علیه و آله و سلّم] آنها موسی و هامان هستند؛ آنها ابراهیم و نمرود هستند و آنها آتش ابراهیم هستند...»!!
* نقد و بررسی:
روشن است که این مهملات و هذیانگوییهای عجیب و غریب، نیازمند رد و پاسخگویی مورد به مورد نیست؛ زیرا بطلان و سخافت آنها بالبداهه برای هر صاحب خردی معلوم است و بیش از هر چیز سلامت عقلی احمد الحسن را زیر سؤال میبرد!
در پایان این بخش، باید از فریبخوردگان این جریان خرافی و انحرافی پرسید که کدام فضیلت یا منقبت یا جایگاهی باقی مانده است که به باور آنها احمد الحسن ندارد و امام مهدی علیه السلام دارد؟! وقتی آنها احمد الحسن را امام معصوم، مفترض الطاعه، منجی عالم بشریت، قائم آل محمد، برتر از انبیاء عظام الهی، مورد تأیید و تسدید فرشتگان و تخلّف کننده از او را اهل آتش میشمارند، دیگر چه تفاوتی میان امام مهدی و احمد الحسن در نگاه طرفداران این جریان، باقی میماند؟! این خود، روشنترین گواه بر غلو و انحراف این جماعت نادان است و ضمناً این حقیقت را آشکار میکند که احمد الحسن به تدریج و با زیرکی تمام، خود را به جای امام مهدی علیه السلام قرار داده و جایگزین او ساخته است تا جایگاه آن حضرت را از درون تهی و مبتذل گرداند.
ط) برخی دیگر از انحرافات احمد الحسن
از وی تناقضات فاحش، سخنان گستاخانه، تأویلات بیپایهی آیات قرآن، تحریف فریبکارانهی روایات و حتّی اسائهی ادب به مقام والای پیشوایان الهی صادر شده است که ضمن اشاره به تعدادی از آنها، بنا به ضرورت به برخی پاسخ میدهیم:
۱ . او برای اثبات افضلیّت حضرت مهدی نسبت به حضرت عیسی علیهما السلام، مدّعی میشود که امام مهدی دارای مقام نبوّت است؛ زیرا گمان میکند تنها در همین صورت، افضلیّت امام مهدی نسبت به حضرت عیسی قابل توجیه و اثبات است! او بعد از آنکه با تناقضگویی و عدم شفّافیت در پاسخگویی، یکی از اتباعش را سر در گم میکند، آن شخص نهایتاً با صراحت از احمد بصری میپرسد بالأخره چرا امام مهدی از حضرت عیسی أفضل است؟ و احمد الحسن که نمیتواند حرفش را پس بگیرد صراحتاً در پاسخ میگوید: «امام مهدی، مقام نبوّت را هم دارد و برتر از نبیّ خدا عیسی میباشد.»[۸۳]
* نقد و بررسی:
پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله به نصّ قرآن کریم، «خاتم النّبیّین»[۸۴] است و پیامبری بعد از او نیست و از همین رو اظهار نظر احمد الحسن، بر خلاف ضروریّات اسلام و مصرّحات قرآن کریم است و بیش از هر چیز، اوج بیسوادی و بیگانگی این امام جعلی با اسلام و قرآن را به نمایش میگذارد. وانگهی عجیب است که او نمیداند افضلیت امام مهدی نسبت به پیامبران الهی -اگر ثابت باشد-، مستلزم نبوّت آن حضرت نیست، بلکه میتواند به خاطر تبعیت کامل آن حضرت از سنّت «أشرف الأنبیاء» و عالمگیر نمودن شریعت او در جهان و برقراری عدالت مطلقهی جهانی باشد و این کاری است که هیچ یک از پیامبران پیشین نکرده است. وانگهی پیشتر گذشت که احمد الحسن خود را افضل از حضرت عیسی میپندارد! لازمهی چنین ادّعایی طبق آنچه اینجا میگوید، آن است که احمد الحسن نیز دارای مقام نبوّت باشد؛ زیرا به زعم او کسی که نبی نیست نمیتواند از یک نبی افضل باشد!
۲ . او به روایتی واحد چنگ میاندازد تا اثبات کند یکی از یاران امام مهدی، کسی به نام احمد از بصره است. او میگوید: «و از صادق علیه السلام در خبری طولانی که در آن یاران قائم علیه السلام را نام میبرد آمده است: ...و من البصرة...احمد...[۸۵]»[۸۶]
* نقد و بررسی:
وی با شیطنت و فریبکاری آشکار، عمداً ادامهی روایت را بریده و تقطیع کرده است؛ زیرا در اصل روایت آمده است: «وَ مِنَ الْبَصْرَةِ: عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ الْأَعْطَفِ بْنِ سَعْدٍ، وَ أَحْمَدُ بْنُ مُلَیْحٍ، وَ حَمَّادُ بْنُ جَابِرٍ» و از آنجا که نام پدر احمد بصری، اسماعیل است و ملیح نیست، او نخواسته است مخاطب از همه جا بیخبر ادامهی روایت را ببیند. آیا این چیزی جز تدلیس، فریبکاری و اغراء به جهل است؟!
۳ . او بارها به محضر انبیا و اوصیای الهی اسائهی ادب کرده و برخی سخنان او دربارهی آنان انکار ضروری دین و مخالفت با صریح قرآن است که موجب ارتداد محسوب میشود. به عنوان نمونه، در تفسیر آیات ۷۶ تا ۷۸ سورهی انعام، جدای از آنکه به تأویلات واهی و غالیانه دست میزند، گرفتن اربابانی من دون الله را به نبیّ مکرّم الهی حضرت ابراهیم علیه السلام نسبت میدهد و میگوید: <ابراهیم علیه السلام نور قائم را دید پس گفت: «هذا ربّی» و هنگامی که نور علی علیه السلام را دید گفت: «هذا ربّی» و هنگامی که نور محمد صلوات الله علیه را دید گفت: «هذا ربّی» و نتوانست تمییز دهد که آن ها بندگان خدا هستند، مگر بعد از آنکه حقایق آنها برایش کشف شد...>.[۸۷] در جای دیگر، حضرت یوسف را به شرک نسبت میدهد و درخواست آن حضرت برای یاد شدن نزد پادشاه را گونهای شرک میشمارد![۸۸] وی با گستاخی تمام، عصمت موسی علیه السلام را زیر سؤال میبرد و آن حضرت را به نقض عصمت متّهم میکند![۸۹] همچنین ادّعا میکند که یونس علیه السلام در شکم ماهی از دنیا رفت و جسم بیجانش در بیابان افتاد، اما -نعوذ بالله- روحش به جهنّم رفته است و تا روز قیامت در جهنّم باقی خواهد ماند!![۹۰] او همچنین در تفسیر آیهی ۲ سورهی عصر میپندارد منظور از «انسانی که در خسران است» حضرت علی علیه السلام است که نسبت به پیامبر اکرم در خسران قرار دارد![۹۱]
* نقد و بررسی:
اوّلاً کسی که اندکی عقل در سر داشته باشد و با اصول عقاید اسلامی، ولو اجمالاً آشنا باشد این را میداند که امکان ندارد خداوند حکیم کسانی را برای دعوت مردم به سوی توحید و رهایی آنان از شرک بفرستد که خود آلوده به شرک یا دچار فساد در عقیده و انحراف در عمل باشند؛ همچنانکه خودش فرموده است: ﴿لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾[۹۲]؛ «عهد من به ظالمان نمیرسد» و در جای دیگر شرک را ظلمی عظیم دانسته و فرموده است: ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾[۹۳]؛ «هرآینه شرک ظلمی بزرگ است». بنا بر این دو آیهی شریفه، امکان ندارد که انبیاء الهی به شرک آلوده شوند. بنا بر این، چنین نسبت ناروایی به پیامبران الهی، مستلزم نفی حکمت و عدالت الهی است؛ زیرا حکمت و عدالت الهی اقتضا میکند که پیامبران الهی، افرادی معصوم و مطهّر از شرک و انحراف باشند تا زمینه را برای هدایت مردم فراهم کنند؛ زیرا کسی که دچار شرک است، قاعدتاً نمیتواند مردم را به سوی توحید دعوت کند!
ثانیاً از صریح آیات قرآن کریم آشکار میگردد که یونس علیه السلام بعد از آنکه توسّط ماهی بلعیده شد، به خواست خداوند در شکم ماهی زنده ماند و خداوند او را به خاطر تسبیح و تنبّهاش نجات داد و دوباره به سوی قومی که «صد هزار نفر یا بیشتر» بودند مبعوث فرمود و آن قوم به خداوند ایمان آوردند و خداوند منّان نیز آنان را متنعّم فرمود.[۹۴] با این وصف، چنین ادّعای گستاخانه و جسارتباری از سوی احمد بصری مغایر با نصّ صریح قرآن کریم و گواهی دیگر بر جهالت و ضلالت اوست.
ثالثاً تفسیر سخیف و نابخردانهی احمد الحسن از آیهی شریفهی ﴿إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ﴾ قطعاً باطل است و چه بسا از ناصبیگری در او حکایت دارد؛ زیرا خداوند متعال در سورهی مبارکهی عصر، اهل ایمان، عمل صالح و تواصی به حق و صبر را از خسران بیرون میشمارد و روشن است که امیر مؤمنان از اهل ایمان، عمل صالح، تواصی به حق و تواصی به صبر، بلکه امام و مقتدای آنان بوده است و این چیزی است که ظاهراً احمد بصری آن را قبول ندارد!
۴ . او گستاخانه و با مسلکی تکفیری، مخالفان خویش را دوزخی میشمارد و برای این کار -به قول معروف- از کیسهی رسول الله و امام مهدی علیهما السلام خرج میکند و از قول آن بزرگواران سخن میگوید! به عنوان نمونه، او در جایی میگوید: «به اسم امام ... بن الحسن المهدی اعلام میکنم: همانا هر کس که به این دعوت ملحق نشده و بیعتش را تا تاریخ ۱۳ رجب ۱۴۳۵ قمری با وصیّ امام مهدی علنی نکند از ولایت علی بن أبی طالب خارج بوده و از این طریق جایگاه بدی در جهنّم خواهد داشت و تمام اعمال عبادی او اجمالاً و تفصیلاً باطل است.... همانا رسول خدا نیز از تمام کسانی که وارد این دعوت نشدهاند و بیعت خود را علنی نکردهاند برائت جسته است.»[۹۵] این در حالی است که حتّی اعتقاد به یمانی حقیقی، از اصول دین یا مذهب محسوب نمیشود تا عدم اعتقاد به آن چنین نتیجهای داشته باشد، چه رسد به اعتقاد به یمانی دروغین! بیگمان این اعتقاد به یمانی دروغین است که شایستهی عذاب الهی است و کسانی باید در انتظار جهنّم باشند که به ادّعاهای بیدلیل و مخالف با قرآن و عقل ایمان میآورند!
۵ . همان طور که مسیحیان، عیسی را «فادی» میشمارند و معتقدند که او برای بخشایش گناهان ایشان فدا شده است، احمد الحسن نیز امام حسین علیه السلام را «فادی» میانگارد و در جایی میگوید: «بدان مصیبت امام حسین مصائب زیادی را از دوش شما برداشت که شما طاقت تحمل آن مصیبتها را ندارید؛ در پی آن مصائب رضایت خداوند شامل حال شما شود و شما را وارد بهشتی کند که در زیر آن نهرهایی جاری است و امام حسین خون شما را با خون مقدّس و شریفش فدا کرد و زنان شما را با برترین زنان از اولین و آخرین خلق بعد از مادر گرامیش حضرت فاطمه، یعنی حضرت زینب فدا کرد و فرزندان شما را با فرزند شیرخوارش فدا کرد.»[۹۶] بلکه او از فرط توهّم خود را سپری برای مسیح و فدایی او میشمارد و معتقد است به جای او متحمّل عذاب شده است![۹۷]
۶ . برای آنکه مدّعاهای خود را با حروف ابجد تطبیق بدهد و از آن دلیلی تازه برای خویش بتراشد، به سخنان مضحک، بیمعنا و واضح البطلان متشبّث میشود؛ همچنانکه در جایی با استناد به حروف ابجد میگوید: من مردهی زنده هستم![۹۸]
۷ . او امثال این لاطائلات که هیچ بنیادی بر عقل و شرع ندارد و به وضوح بر خلاف قرآن و سنّت است را گواه علم خود میپندارد و با استناد به آنها و تکبّر عجیبی خود را اعلم از همگان میشمارد و این اعلم بودن ادّعایی را دلیل بر حقّانیّت خود میداند! در حالی که اولاً ساحت علم از این قبیل لاطائلات مبرّا است و چنین ادّعاهای سخیف و خندهداری تنها بر جهالت مدّعی دلالت میکند نه علم او! ثانیاً علم دلیل بر حقّانیت کسی نیست؛ زیرا عالمان خائن و منحرفی مانند بلعم باعورا در طول تاریخ کم نبودهاند و اکنون نیز بسیارند! ثالثاً اعلم بودن، خود یک ادّعاست که نیاز به دلیل دارد و تبعاً نمیتواند دلیل بر ادّعای دیگری باشد! رابعاً آگاهی از اینکه چه کسی از همگان اعلم است نیاز به آگاهی از همگان در سراسر جهان و آگاهی از علم آنها دارد و این چیزی است که تنها برای خداوند ممکن است و تبعاً از طریق نصّ صریح او یا پیامبرش دانسته میشود.
۸ . او علم رجال را بدعت و رجالیون را بدعتگذار میشمارد، در حالی که منبع اصلی حدیث وصیّت که تنها مستمسک اوست، کتاب «الغیبة» شیخ طوسی است که یک رجالی بوده است. لذا این سؤال مطرح میشود که چگونه تنها مستمسک این امام دروغین را -به زعم خودش- یک بدعتگذار نقل نموده است؟! البته تردیدی نیست که افراط دربارهی علم رجال نادرست است و آن به این صورت است که هر خبری مطابق با علم رجال صحیح بود پذیرفته شود، اگرچه خبر واحد یا مخالف با قرآن باشد، ولی تفریط دربارهی این علم نیز درست نیست و آن به این صورت است که هر خبری موافق میل و عقیدهی خود بود پذیرفته شود، اگرچه توسّط راویان مجهول یا بدنام روایت شده باشد! خداوند در کتاب خود توجّه به عدالت مخبر و شهود را لازم دانسته و این به معنای اعتبار علم رجال در حدّ معقول و متعادل است.
از آنچه تا کنون گفته شد، به وضوح معلوم میشود که احمد الحسن بصری، مصداق بارزی از یک مدّعی دروغین و گزافهگوست که با تکیه بر جوسازی و القائات عامیانه، بر روی جهل و احساسات مذهبی گروهی از شیعیان موجسواری میکند و با جدّیت و سماجت عجیبی در حال تخریب مکتب اهل بیت و لوث کردن گفتمان مهدویّت است. با این وصف، قرار دادن حضرت علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی -این عالم بیادّعا، معتدل، عقلگرا، فرا مذهبی و معتقد به عدم حجّیّت خبر واحد- در ردیف امثال او، بینهایت غیر منصفانه، غرضورزانه و به دور از حقیقت است؛ کاری که این روزها عمداً و با برنامهریزی توسّط دشمنان کوردل نهضت «بازگشت به اسلام» انجام میشود تا زمینهی وهن این نهضت و انزجار مردم از این عالم صدّیق و مظلوم را فراهم سازد، در حالی که تنها شرارت و شیطنت آنان و نادانی و سادهلوحی کسانی را آشکار میسازد که چنین قیاس سخیف و نابجایی را میپذیرند.
لطفاً برای آشنایی بیشتر با دیدگاههای حضرت علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی دربارهی مدّعیان دروغین، به گفتارهای ۱۸، ۱۹، ۵۷، ۷۸، ۱۰۴، ۱۱۷ و ۱۲۹ در پایگاه اطّلاعرسانی ایشان مراجعه کنید.