من به عشق رخ منصور گرفتار شدم
از ستم بر پسر فاطمه بیمار شدم
شِکوهی میرِ خراسان که شنیدم از درد
از همه مکر در این جامعه بیزار شدم
وای از این جهل جماعت، صد وای!
من از این جهل سیه، خسته و افگار شدم
ز خرافه، ز تکبّر، ز تعصّب، تقلید!
ای عجب زین همه مانع! به خدا زار شدم
رهبر و مفتی و آخوند و سخنران شهیر
همه سالوس و ریا دیدم و هشیار شدم
در رکود و تلف و حیف به بازار کساد
گوهری ناب و صفا دیده خریدار شدم
الخراسانی دات کام که بخواندم یک روز
بهر آموزش دین، فارغ از اغیار شدم
بگذارید که از وعدهی حق یاد کنم
نوری از شرق بدیدم، خوش و بیدار شدم
چون شنیدم که نبی، امر به یاری فرمود
بهر رایات سیه، یار و مددکار شدم
طلب دوست بیفکند به جانم شررى
که همه سوختم و شهرهی بازار شدم
بِاَبی أَنتَ وَ أُمّی، تو کجایی مهدی؟
که من بوی تو بشنیدم و در کار شدم
دههزار مؤمن آزاده اگر جمع شوند
نصرت حق ز ملائک رسد، إخبار شدم
رضوی، سوی خراسان بشتاب با سر و دست
که من صندق دربسته بغلتاندم و تا دار شدم[۱]