(أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین
در درسهای قبل روشن شد که سیّدنا المنصور راه حلّ همهی مشکلات مسلمانان را بازگشت آنان به اسلام خالص و کامل میداند، ولی پیداست که این کار آسانی نیست؛ چراکه موانعی بر سر راه آن وجود دارد؛ موانعی که در واقع سبب اضاعهی اسلام پس از درگذشت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم تاکنون شده است. دو تا از این موانع «اختلاف مسلمانان» و «حاکمیّت غیر خداوند» بود که سیّدنا المنصور بیان فرمود و ما شرح کردیم، اما مانع)
۳ . آمیزش با ملل و فرهنگهای غیر اسلامی
(است که سیّدنا المنصور با نگاه نافذ خود آن را رصد کرده است و دربارهاش میفرماید:) یکی دیگر از اسباب عدم اقامهی اسلام پس از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم (تاکنون) آمیزش (فکری و فرهنگی) مسلمانان با ملل (یعنی آیینها یا اقوام با توجّه به اینکه ملّت در اصل به معنای آیین است ولی استعمالش در معنای قوم غلبه پیدا کرده) و فرهنگهای غیر اسلامی بوده که (البته اختصاصی به مسلمانان پس از پیامبرشان نداشته، بلکه) سبب مشترکی برای عدم اقامهی دین پس از همهی پیامبران بوده است (یعنی پیروان پیامبران گذشته نیز پس از درگذشت پیامبرانشان، با ملل و فرهنگهای دیگر آمیزش پیدا کردند و به همین سبب، از اقامهی دین بازماندند)؛ چنانکه به عنوان نمونه، پس از موسی علیه السّلام پیروانش رفته رفته (در طول چند دهه و قرن) تعالیم او را از یاد بردند و با اقوام کافر معاشرت نمودند و به مرور زمان از فرهنگ کفرآمیز آنان تأثیر پذیرفتند (در حالی که خداوند در آیات فراوانی از تورات، آنان را از این کار مهلک بر حذر داشته بود و به عنوان مثال فرموده بود: «به شیوهی سرزمین مصر که در آن ساکن بودید رفتار مکنید و نه به شیوهی سرزمین کنعان که شما را بدانجا میبرم. بر طبق فرایض آنان گام مزنید» [لاویان/ ۱۸:۳] و فرموده بود: «چون به سرزمینی که یهوه خدایتان به شما میدهد درآیید، نباید آداب و رسوم کراهتآور اقوام آنجا را بیاموزید» [تثنیه/ ۱۸:۹] و فرموده بود: «مبادا با این قومها که در میان شما باقی ماندهاند درآمیخته، نام خدایانشان را بخوانید و یا به آنها سوگند خورید و آنان را عبادت کرده، در برابرشان سجده کنید» [یوشع/ ۲۳:۷]، ولی پیروان موسی علیه السّلام پس از او این هشدارهای جدّی و مکرّر را از یاد بردند و به تعبیر سیّدنا المنصور «با اقوام کافر معاشرت نمودند و به مرور زمان از فرهنگ کفرآمیز آنان تأثیر پذیرفتند») و کار را به جایی رساندند که خدایان آنان را پرستیدند و در زمان الیاس پیامبر علیه السّلام برای بعل بت کنعانیان (که قومی در نزدیکی آنان بودند) سجده کردند؛ چنانکه خداوند از قول آن پیامبر خطاب به آنان فرموده است: ﴿أَتَدْعُونَ بَعْلًا وَتَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخَالِقِينَ﴾؛[۱] «آیا بعل را میخوانید و بهترین آفریدگاران را وا میگذارید؟!» (همچنانکه در تورات نیز از این انحراف تدریجی آنان پس از موسی و خلیفهاش یوشع علیهما السّلام خبر داده شده و آمده است: «آن نسل نیز همگی به پدران خود پیوستند و بعد از آنها نسل دیگری برخاستند که نه خداوند را میشناختند و نه از کارهایی که او برای اسرائیل کرده بود، آگاهی داشتند. بنیاسرائیل آنچه را که در نظر خداوند بد بود به جا آوردند و بعلها را عبادت کردند. ایشان یهوه خدای پدرانشان را که آنان را از سرزمین مصر بیرون آورده بود ترک گفتند و خدایانِ غیر را از میان خدایان اقوام پیرامونشان پیروی کرده، آنها را پرستش نمودند و خشم خداوند را برافروختند. پس خشم خداوند بر اسرائیل افروخته شد و ایشان را به دست تاراجگران سپرد که تاراجشان کردند و ایشان را به دشمنانِ پیرامونشان فروخت، به گونهای که دیگر نمیتوانستند در برابر دشمنان خود بایستند» [داوران/ ۱۴-۱۰ :۲]. این سرگذشت پیروان موسی علیه السلام بود). پس از عیسی علیه السّلام نیز پیروانش، با انگیزهی رهایی از آزار رومیان (که بر سرزمین فلسطین استیلا داشتند و با تحریک یهودیان و برای حفظ اقتدار خود، مسیحیان را دستگیر و شکنجه میکردند) و (با انگیزهی) جلب حمایت آنان (که گمان میکردند برای گسترش آیینشان به آن نیاز دارند) و تحت تأثیر تعالیم پولس (با نام واقعی «شاؤول») که یک یهودی ضدّ مسیح بود (و از هیچ کوششی برای دستگیری و کشتن مسیحیان فروگذار نمیکرد، ولی ناگهان در چرخشی ناگهانی و عجیب ادّعا کرد که مسیحی شده است و شروع به تبلیغ عقایدی شرکآمیز و سخیف با نام مسیحیت کرد که به زودی به خاطر شباهتهای بسیارش با عقاید رومیان بتپرست با استقبال آنان روبهرو شد و به قرائت رسمی از این دین مبدّل گشت و از این رو، میتوان این مرد مشکوک را بنیانگذار مسیحیت کنونی دانست. پولس که هرگز عیسی علیه السّلام را ملاقات نکرده بود، با ادّعای ملاقات او در خواب و مکاشفه، خود را رسول او معرّفی کرد و به مخالفت با رسولان واقعی او یعنی حواریون پرداخت و بر خلاف تعالیم او قائل به الوهیّت او شد و اعلام کرد که در مسیحیت همه چیز حلال است و ختنه کردن جایز نیست، بلکه با وقاحت تمام اعلام کرد که به هیچ وجه نباید به شریعت پایبند بود؛ چراکه ایمان به مسیح برای نجات کافی است! چنانکه در نامهی خود به غلاطیان، آنان را به خاطر عمل به احکام شریعت ملامت کرد و نوشت: «ای غلاطیان نادان! مگر کسی شما را جادو کرده است؟ مگر این شما نبودید که وقتی مرگ مسیح را برایتان تشریح کردم، آن چنان مجذوب آن شدید که انگار همان موقع مسیح را در برابر چشمانتان به صلیب کشیده بودند؟! فقط میخواهم این را بدانم: آیا با عمل به احکام شریعت بود که توانستید روح پاک خدا را دریافت کنید؟ البته که نه. شما وقتی روح خدا را یافتید که به آنچه گوش دادید ایمان آوردید. چرا فکرتان را بهکار نمیاندازید؟ شما که قبلاً با عمل به احکام شریعت به جایی نرسیدید، چرا فکر میکنید حالا با آن میتوانید مسیحیان روحانیتری باشید؟!» [غلاطیان، ۳]. البته روشن است که غلاطیان نادان بودند و فکر خود را به کار نمیانداختند، وگرنه هرگز به چنین دجّالی اجازه نمیدادند که تا این حد بیپرده بر ضدّ شریعت خداوند سخن بگوید و به سوی اباحیگری و خرافات دعوت کند و نام آن را هم «روح پاک خدا» بگذارد! همان طور که مسیحیان بعدی مانند آنان نادان بودند و فکر خود را به کار نینداختند و نتوانستند تفاوت فاحش این ترّهات با تعالیم نورانی و مطهّر عیسی علیه السّلام را درک کنند! شاید زمانی مناسبتر از این پیدا نشود که گفتاری از سیّدنا المنصور در این باره را نقل کنم.
یک روز صبح به محضر ایشان رسیدم و شنیدم به برخی از اهل خانه میفرماید: «لَقَدْ بِتُّ عَلَى فِراشِي مُتَفَكِّراً أَتَعَجَّبُ مِنْ أَقْوامٍ لَبَسَ اللّهُ عَلَیْهِمْ عُقُولَهُمْ حَتَّى أَضَلَّهُمْ شاؤُولُ بَنِي إِسْرائِیلَ -یَعْنِي بُولُسَ وَ شاؤُولُ صَغِیرٌ بِالْعِبْرانِیَّةِ»؛ «دیشب را در بستر خود با تفکّر صبح کردم؛ متعجّب بودم از اقوامی که خداوند عقلهاشان را بر آنان پوشاند تا جایی که شاؤول بنی اسرائیل آنان را گمراه کرد -یعنی پولس و شاؤول در زبان عبری به معنای کوچک است»!
از چیزی که گفتیم روشن میشود که این تفکّر و تعجّب سیّدنا المنصور بیدلیل نبوده است؛ چراکه تعالیم پولس از هر جهت نامعقول و واضح البطلان بود و با این وصف، نباید تا این اندازه با اقبال مردم در جهان مواجه میشد! ولی متأسفانه مواجه شد و آنان «تحت تأثیر تعالیم پولس که یک یهودی ضدّ مسیح بود»)، تعالیم آن پیامبر را از یاد بردند (در اینجا نکتهی دیگری هم به ذهن میرسد و آن این است که دربارهی شخصیّت پولس میان منتقدان او اختلاف نظر وجود دارد، ولی نوعاً معتقد هستند که او مسیحی بوده، در حالی که ممکن است از گفتار سیّدنا المنصور برداشت شود که او مسیحی نبوده، بل «یک یهودی ضدّ مسیح» بوده که تنها از روی نفاق تظاهر به مسیحیّت کرده است تا بعد از بینتیجه بودن تعقیب و شکنجهی مسیحیان، عقاید و اعمال آنان را از درون به ابتذال بکشد و نابود کند. به هر حال، آنان «تحت تأثیر تعالیم پولس که یک یهودی ضدّ مسیح بود، تعالیم آن پیامبر را از یاد بردند») و به رومیان بتپرست نزدیک شدند و از اندیشههای شرکآمیز آنان (که نفوذ بسیاری در آن زمان و مکان داشتند) تأثیر پذیرفتند و تثلیث آنان (یعنی اعتقادشان به ثالوثی با ترکیب «ژوپیتر»، «مارس» و «کرینوس» یا «کوایری نوس») را جایگزین توحید عیسی علیه السّلام ساختند (این جایگزینی به صورت رسمی در اوایل قرن چهارم میلادی و پس از آن واقع شد که اسقفی به نام آریوس اعلام کرد که «پسر» یعنی عیسی اولین و کاملترین مخلوق است و چون متأخر از «پدر» یعنی خدا است، پیش از آنکه به وجود آید، وجود نداشته و با این وصف، پرستش او، پرستش یک انسان و مقدّمهی بتپرستی است. به دنبال این اعتقاد، مجادلات میان مسیحیان بالا گرفت، تا اینکه حدود ۳۰۰ اسقف به دعوت قسطنطین نخستین قیصر مسیحی، در شهر نیقیّهی آسیای صغیر در سال ۳۲۵ میلادی شورایی تشکیل دادند و اعتقاد به الوهیت عیسی علیه السلام را با اکثریت قاطع تصویب کردند و نظر آریوس را مردود دانستند و او را تکفیر نمودند! این به معنای آن است که اعتقاد به الوهیّت عیسی علیه السلام حدود سه قرن پس از آن حضرت به دستور قیصر روم و توسّط شورای تعیین شده توسّط این شخص تصویب و ترویج شد و به همین دلیل، سیّدنا المنصور بر نقش رومیان در انحراف مسیحیان تأکید میفرماید.
امّا سؤال مهم این است که آیا چنین انحراف عظیمی اختصاص به دو امّت پیشین داشته یا در امّت ما نیز واقع شده است؟! روایات متواتری از پیامبر اسلام رسیده است که این امّت نیز گام به گام و وجب به وجب در پی امّتهای گذشته یعنی یهودیان و مسیحیان خواهند رفت، تا جایی که اگر آنان به سوراخ سوسماری وارد شده باشند، این امّت هم به آن وارد خواهند شد [نگاه کنید به: مسند أحمد، ج۲، ص۳۲۷ و ۴۵۰؛ صحيح البخاري، ج۴، ص۱۴۴؛ صحيح مسلم، ج۸، ص۵۷؛ سنن ابن ماجه، ج۲، ص۱۳۲۲؛ سنن الترمذي، ج۴، ص۱۳۵]! لذا پاسخ سیّدنا المنصور به این سؤال هولانگیز، مثبت است. ایشان میفرماید:). بدین سان، پس از محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نیز پیروانش به راه گذشتگان رفتند (یعنی از راهی که آن حضرت برایشان ترسیم فرموده بود منحرف شدند؛ خصوصاً در قضیّهی خلافت که در مبحث «اختلاف مسلمانان» و «حاکمیّت غیر خداوند» تبیین فرمود) و به دنبال فتوحات خود در سرزمینهای کافران (مانند فارس و روم)، با اقوام مشرک و اهل کتاب در آمیختند (اهل کتاب را از مشرکان جدا فرموده است به خاطر اینکه در کتاب خداوند از هم جدا شدهاند؛ چنانکه به عنوان نمونه، فرموده است: ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَالْمُشْرِكِينَ فِي نَارِ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا ۚ أُولَئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ﴾ [البیّنة/ ۶]؛ «کسانی از اهل کتاب که کافر شدند و مشرکان در آتش جهنّم جاودان میمانند، آنان بدترین مخلوقاتاند») و (خواسته یا ناخواسته) از فرهنگ آنان تأثیر پذیرفتند و مؤلفههایی (یعنی بخشهایی) از فرهنگ اسلامی را فراموش کردند. به علاوه، کسانی از مشرکان و اهل کتاب که تحت تأثیر تبلیغات یا جنگهای مسلمانان اسلام آوردند (با توجّه به اینکه برخی با رغبت و برخی با کراهت اسلام آورند)، هرگز نتوانستند همهی عقاید و اعمال (غیر اسلامی) گذشتهی خود را (به طور کامل) رها کنند (همچنانکه بسیاری از مسلمانان برخی عقاید و اعمال جاهلیّت را رها نکردند و تنها پوششی اسلامی بر آن پوشاندند) و خواسته (در مواردی که با کراهت اسلام آوردند) یا ناخواسته (در مواردی که با رغبت اسلام آوردند)، آثاری از آن را با خود نگاه داشتند و به نسلهای پس از خود انتقال دادند. به علاوه، کسانی از آنان که به تازگی اسلام آورده بودند، ولی همچنان تحت تأثیر عقاید و اعمال پیشین خود بودند، در زمان عمر و عثمان (که بیشترین فتوحات در سرزمینهای غیر اسلامی تحقّق یافت و سیل یهودیان و مسیحیان و زرتشتیان تازه مسلمان به میان مسلمانان سرازیر شد) و نیز حاکمان اموی و عبّاسی (که با شیوهی متفاوتی به این روند ادامه دادند و شدّت بخشیدند)، به درون حاکمیّت مسلمانان نفوذ کردند (یعنی به مناصب سیاسی دست یافتند و به مشاوران و وزیران حاکمان مسلمان تبدیل شدند) و (به تدریج با استفاده از نفوذ خود در میان مسلمانان) عقاید و اعمال خود را با عقاید و اعمال آنان آمیختند (خصوصاً با توجّه به اینکه بسیاری از مسلمانان به آنان حسن ظن و اعتماد داشتند و آنان را باسوادتر و کاردانتر از خود تصوّر میکردند)؛ تا جایی که کتابهای حدیثی مسلمانان، از قصّهها و اسطورههای یهودیان و مسیحیان (معروف به «اسرائیلیّات»)، آکنده شد و گزارشهای مغلوط (یعنی تحریفشده) و مکذوب (یعنی بیاساس) آنان از تورات و انجیل، مبنای تفسیر قرآن قرار گرفت؛ (عجیب است که مسلمانان در سدههای نخستین اسلامی هیچ شناخت صحیح و واقعبینانهای از منابع یهودی و مسیحی نداشتند و میپنداشتند که هر حادثهای از حوادث این امّت در تورات و انجیل پیشبینی شده است و همین به یهودیان و مسیحیان تازه مسلمان مجال میداد تا دیدگاههای شخصی خود دربارهی حوادث مختلف اسلامی را به نقل از تورات و انجیل بیان کنند؛ چنانکه به عنوان مثال، از کعب الأحبار در زمان عمر روایت شده است که به او پس از مجروح شدنش گفت: ای امیر المؤمنین! وصیّت کن؛ چراکه تو تا سه روز دیگر میمیری! عمر گفت: تو را به خدا آیا نام من را در تورات مییابی؟! گفت: نه، ولی نشانهها و اوصافت را مییابم [تاريخ الطبري، ج۳، ص۲۶۴؛ تاريخ مدينة دمشق لابن عساكر، ج۴۴، ص۴۰۸]! همچنین، از این یهودی تازه مسلمان در زمان حکومت امویان بر شام روایت شده است که میگفت صفت پیامبر اسلام در تورات چنین آمده است: «مَولِدُهُ بِمَکَّةَ وَ مُهاجَرُهُ بِطَیْبَةَ و مُلْکُهُ بِالشّامِ»؛ «محلّ تولّد او مکّه و محلّ هجرت او مدینه و محلّ حکومت او شام است» [مسند الدارمي، ج۱، ص۵؛ المستدرك على الصحيحين للحاكم، ج۲، ص۶۲۲؛ اصبهانی، دلائل النبوة، ج۴، ص۱۳۲۲]! بیهوده نیست که حکایت شده است یک بار عمرو بن عاص در حالی که سوار بر مرکبی بود از جلوی کعب الأحبار عبور کرد. در این هنگام پای مرکبش لغزید و نزدیک بود که او را بر زمین بزند. پس او خطاب به کعب الأحبار که شاهد این حادثه بود گفت: ای کعب! آیا در تورات مییابی که پای مرکب من میلغزد؟! کعب پاسخ داد: نه، ولی در تورات مییابم که مردی در فتنه کشیده میشود همان طور که خر در بند کشیده میشود [ابن شاذان، الإیضاح، ص۸۷]! همچنین، حکایت شده است که محمد بن ابی حذیفه و کعب الأحبار در زمان عثمان سوار کشتی شدند. پس محمد به کعب گفت: وصف این کشتی ما را در تورات چگونه مییابی؟! کعب گفت: ای محمد! تورات را مسخره نکن؛ چراکه تورات کتاب خداوند است! سپس گفت: من وصف این کشتیمان را در تورات نمییابم، ولی در آن مییابم که مردی از قریش با یک دندان کج به فتنه کشیده میشود طوری که خر به بند کشیده میشود [ابن شبه، تاریخ المدينة، ج۳، ص۱۱۱۸]! روشن است که محمد بن ابی حذیفه و عمرو بن عاص هیچ یک تورات را مسخره نمیکردند، بل کعب الأحبار را مسخره میکردند که برای هر رطب و یابسی خبری از تورات حکایت میکرد و با این شیوه، عوام مسلمانان را فریب میداد!) بلکه کار از اینجا (یعنی از نشر دیدگاههای غیر اسلامی آنان در میان مسلمانان) فراتر رفت و به جایی رسید که دیدگاههای اسلامستیزانهی آنان نیز (که نشان دهندهی بغض و کینهی آنان نسبت به اسلام و پیامبر آن بود) به معتبرترین کتابهای مسلمانان داخل شد و (به تبع این کتابها) مبنای اسلامشناسی آنان قرار گرفت؛ چنانکه به عنوان نمونه، روایات متعدّدی از یهودیان (یعنی حاوی عقاید آنان هر چند توسّط مسلمانان نقل شدهاند) به کتاب صحیح بخاری راه یافته که آشکارا منطبق با عقاید آنان و مغایر با عقاید مسلمانان است (البته در کتابهای دیگر هم راه یافته، ولی از صحیح بخاری نام برده است به این دلیل که بیشتر مسلمانان آن را تافتهی جدا بافته میدانند و میپندارند که در آن چنین روایاتی نیست، در حالی که هست). چنانکه به عنوان نمونه، در آن روایتی راه یافته که مدّعی است یک یهودی، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را از وجود انگشتانی برای خداوند آگاه کرده و به تصدیق و اعجاب واداشته است،[۲] (سیّدنا المنصور متن این روایت را در هامش کتاب آورده و معنای آن این است که یک یهودی به نزد پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد و گفت: ای محمّد! خداوند آسمانها را بر روی یک انگشت و زمینها را بر روی یک انگشت و کوهها را بر روی یک انگشت و درختها را بر روی یک انگشت و خلایق را بر روی یک انگشت نگاه میدارد و سپس میگوید: من پادشاهم! پس پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم خندید تا حدّی که دندانهایش نمایان شد و سپس تلاوت فرمود: «خداوند را چونانکه سزاوار است نشناختند»! آن گاه بخاری در تبیین علّت خندهی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از عبد الله بن مسعود روایت کرده است که گفت: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از باب اعجاب و تصدیق سخن یهودی خندید!!) در حالی که مسلماً رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم (به اقتضای پیامبری و ارتباطش با خداوند) از آن یهودی به خداوند داناتر بوده و هرگز وجود چند انگشت برای خداوند را تصدیق و تحسین نکرده، بل در اصل روایت آمده که بعد از شنیدن سخن آن یهودی فرموده است: ﴿وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾؛[۳] «خداوند را چونانکه سزاوار است نشناختند» و این ظاهر در تکذیب سخن اوست! (زیرا به معنای آن است که سخن او ناشی از ناآشنایی با خداوند بوده است و با این وصف، معلوم نیست که چرا بخاری میکوشد سخن رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را وارونه تفسیر کند و این طور جلوه دهد که آن حضرت تحت تأثیر یک یهودی قرار گرفته است! البته برخی علمای آگاه روایت و برداشت او را نپذیرفتهاند؛ چنانکه به عنوان نمونه قرطبی گفته است: «اینها همه سخن یهودی است و آنها معتقد به تجسیم و وجود جوارح برای خداوند هستند، همان طور که غلات مشبّهه از این امّت معتقد به آن هستند و خندهی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به خاطر تعجّب از جهل یهودی بوده است... اما سخن کسی که <از باب اعجاب و تصدیق سخن یهودی> را افزوده بیارزش است؛ چراکه آن از سخن راوی است و آن باطل است؛ با توجّه به اینکه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم چیز محال را تصدیق نمیکند و این اوصاف در حقّ خداوند محال است» [نگاه کنید به: فتح الباري لابن حجر، ج۱۳، ص۳۳۶]، ولی متأسفانه بسیاری دیگر از مسلمانان که مقلّدان چشم و گوش بستهی بخاری هستند و به عقلانیّت در فهم روایات اعتقادی ندارند، با استناد به همین روایت و برداشت او میگویند: خداوند پنج انگشت دارد [به عنوان نمونه، نگاه کنید به: مسائل ابن باز، ج۱، ص۳۷]، در حالی که معتقدند برای او دو تا دست است و با این وصف، لابد میپندارند که در یک دست سه انگشت و در دست دیگر دو انگشت دارد! ﴿سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ﴾!) به علاوه، در آن روایات غریبی (یعنی نامعقول و مخالف با قاعدهای) راه یافته که (همصدا با یهودیان) مدّعی است رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از پیامبران یهود افضل نبوده است، بلکه موسی علیه السّلام و حتی یونس بن متی علیه السّلام از او افضل بودهاند و هر کس او را از آنان افضل شمارد، دروغ گفته است،[۴] (سیّدنا المنصور سه نمونه از این روایات غریب را در هامش کتاب آورده و معنای آنها این است که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «من را از موسی بهتر ندانید؛ چراکه مردم در روز قیامت از هوش میروند و من هم با آنان از هوش میروم، پس نخستین کسی هستم که به هوش میآید، پس میبینم که موسی دامن عرش را گرفته است! پس نمیدانم آیا از کسانی بوده که از هوش رفتهاند و پیش از من به هوش آمده یا از کسانی بوده که خداوند [در قرآن آنان را] استثنا کرده [یعنی اصلاً از هوش نرفته] است» در حالی که فرقی نمیکند و در هر دو صورت افضل میشود!! تکبّر و حسادت یهودیان نسبت به پیامبر اسلام در این روایت پوشیده نیست و جالب است که راوی آن ابو هریره است و او ارتباط نزدیکی با کعب الأحبار یهودی داشته و متّهم به اخذ روایاتی از او بوده است! جالبتر آنکه در ابتدای این روایت آمده است: یک مسلمان در نزاع با یک یهودی گفت: «قسم به خدایی که محمّد را بر جهانیان برگزید» و آن یهودی با طعنه به او گفت: «قسم به خدایی که موسی را بر جهانیان برگزید»، پس غیرت آن مسلمان به جوش آمد، تا حدّی که به آن یهودی سیلی زد! پس آن یهودی به نزد پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد و از آن مسلمان شکایت کرد، ولی بنا بر ادّعای ابو هریره آن حضرت حق را به یهودی داد و سخن مذکور را گفت! البته این یهودیگرایی در روایات ابو هریره منحصر به این یک مورد نیست؛ چراکه بخاری موارد دیگری را نیز از او روایت کرده است؛ مانند روایت دیگری از او که در آن آمده است: پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «برای بندهای شایسته نیست که بگوید من بهتر از یونس هستم»!! و در روایت سوم او از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده است: «هر کس بگوید من از یونس بهترم دروغ گفته است»!!) در حالی که روشن است همهی مسلمانان (از اهل بیت و صحابه و تابعین و اتباع تابعین و فقهاء مذاهب)، آن حضرت را از همهی پیامبران پیشین افضل میشمارند (چنانکه روایات متواتری از آنان با این مضمون رسیده است و تبعاً بنا بر این روایت همهی آنان دروغ میگویند و تنها ابو هریره راست میگوید، در حالی که بعید است خود بخاری هم به این لازم ملتزم باشد! وانگهی این سخن سیّدنا المنصور میتواند به معنای آن باشد که هر کس پیامبری از پیامبران گذشته را از پیامبر اسلام افضل بداند مسلمان نیست، بلکه منافق محسوب میشود)؛ چراکه افضلیّت آن حضرت از مسلّمات و چه بسا ضروریّات اسلام است (از «مسلّمات» اسلام است به دلیل اینکه نوع مسلمانان دربارهی آن اتفاق نظر دارند و چه بسا از «ضروریّات» اسلام است به دلیل اینکه به روشنی از بسیاری آیات قرآن دانسته میشود، فارغ از آنکه لازمهی عقلی خاتمیّت اوست؛ چنانکه برخی اساتید فاضل در پایگاه اطّلاعرسانی سیّدنا المنصور در پاسخ به پرسشی دربارهی برتری وجودی پیامبر اسلام صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودهاند:
«برتری وجودی» به معنای گرامیتر بودن نزد خداوند، قطعاً برای آن حضرت ثابت است؛ زیرا آن حضرت واپسین پیامبر خداوند است [أحزاب/ ۴۰] که دین به واسطهی او کامل و نعمت به واسطهی او تمام شده است [المائدة/ ۳] و پیامبران پیشین برای یاری او پیمان بستهاند [آل عمران/ ۸۱] و به ظهور او بشارت دادهاند [الصّفّ/ ۶] و اوصاف او و پیروانش را یاد کردهاند [الفتح/ ۲۹] و پیروان خود را به اطاعت از او امر نمودهاند [أعراف/ ۱۵۷]، تا جایی که اطاعت از پیامبران پیشین به جای او کفایت نمیکند [آل عمران/ ۸۵] و گرامیتر بودن نزد خداوند چیزی جز این نیست. از این رو، خداوند فضل خود را بر آن حضرت بزرگ شمرده [الإسراء/ ۸۷] و او را «کوثر» به معنای بهرهای فوق العاده بخشیده [الکوثر/ ۱] و وعدهی «مقام محمود» [الإسراء/ ۷۹] و «فتح مبین» [الفتح/ ۱] و «نصر عزیز» [الفتح/ ۳] و پیروزی بر همهی ادیان [التّوبة/ ۳۳] داده و جن و انس را مخاطب او ساخته [الرّحمن/ ۳۳] و به پیروی از او برانگیخته [الأحقاف/ ۲۹] و هزاران فرشته را برای یاری او نازل فرموده [آل عمران/ ۱۲۴-۱۲۶] و به برکت او شیاطین را از نزدیک شدن به آسمان باز داشته [الجنّ/ ۹] و او را در یک شب به بیت المقدس [الإسراء/ ۱] و از آنجا به بالاترین نقطه در بهشت که سدری بر کرانهی آن روییده، رسانده [النّجم/ ۱۴] و بزرگترین نشانههای خود را به او نشان داده [النّجم/ ۱۸] و خلاصه به او آن قدر عطا فرموده که راضی شده است [الصّفّ/ ۵] ... بلکه فی الجمله امّت آن حضرت نیز از سایر امّتها افضل است؛ زیرا به بخشی از دین علم دارد و عمل میکند که آنها به آن علم ندارند و عمل نمیکنند و روشن است که علم به دین و عمل به آن مبنای فضیلت در اسلام است؛ چنانکه خداوند فرموده است: ﴿يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾ [المجادلة/ ۱۱]؛ «خداوند درجات کسانی از شما که ایمان آوردند و کسانی که علم داده شدند را بالا میبرد» و فرموده است: ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ﴾ [الحجرات/ ۱۳]؛ «هرآینه گرامیترین شما نزد خداوند پرهیزکارترین شماست». از این رو، خداوند به امّت آن حضرت فرموده است: ﴿وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا﴾ [البقرة/ ۱۴۳]؛ «بدین سان شما را امّت وسط قرار دادیم تا گواهانی بر مردم باشید و پیامبر گواهی بر شما باشد»؛ با توجّه به اینکه مراد از «وسط» در کلام او «افضل» است؛ به قرینهی ﴿لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ﴾؛ «تا گواهانی بر مردم باشید» و به قرینهی اینکه در آیهای دیگر فرموده است: ﴿قَالَ أَوْسَطُهُمْ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ لَوْلَا تُسَبِّحُونَ﴾ [القلم/ ۲۸]؛ «افضل آنان گفت: آیا به شما نگفتم که چرا [خدا را] تسبیح نمیگویید؟!» و فرموده است: ﴿حَافِظُوا عَلَى الصَّلَوَاتِ وَالصَّلَاةِ الْوُسْطَى﴾ [البقرة/ ۲۳۸]؛ «بر نمازها و [خصوصاً] نماز وسطی محافظت کنید» که دالّ بر افضلیّت نماز عصر یا صبح یا ظهر بر سایر نمازها است. حاصل آنکه پیامبر اسلام بر پیامبران گذشته و امّت اسلام بر امّتهای گذشته فضیلت دارد و به همین دلیل، بر پیروان پیامبران گذشته از امّتهای گذشته واجب است که از پیامبر اسلام پیروی کنند و به امّت اسلام بپیوندند؛ چنانکه خداوند دربارهی آنان فرموده است: ﴿فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا ۖ وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا هُمْ فِي شِقَاقٍ﴾ [البقرة/ ۱۳۷]؛ «پس اگر به مانند چیزی که شما ایمان آوردید ایمان آوردند، هدایت یافتهاند و اگر روی برتافتند جز این نیست که در انحراف هستند» و هر خیری هست در اسلام است. [پرسش و پاسخ ۱۱۰]
بله، انصاف آن است که عقل به لزوم افضلیّت آخرین پیامبر که پیروی از او تا روز قیامت واجب است دلالت میکند و آیات قرآن نیز مؤید این دلالت عقلی هستند و هر کس به تعابیر قرآن دربارهی آن حضرت توجّه کند به افضلیّت او نزد خداوند قطع مییابد. از این رو، دیدگاه بخاری، ابو هریره و یهودیان دربارهی آن حضرت درست نیست)؛ همچنانکه (این مضمون) به فراوانی از آن حضرت روایت شده است که خود را «سیّد فرزندان آدم» شمرده[۵] (یعنی فرموده است: «أَنا سَیِّدُ وُلْدِ آدَمَ وَلا فَخْرَ»؛ «من سرور اولاد آدمم و فخر نمیکنم». این معنا به تواتر از آن حضرت و نیز صحابه و اهل بیتش دربارهی او روایت شده) و فرموده است که اگر موسی علیه السّلام زنده بود، جز پیروی از آن حضرت راهی نداشت![۶] (اهل حدیث با اسناد مختلف از چندین صحابی مانند جابر بن عبد الله انصاری، عبد الله بن ثابت و ابو قلابه روایت کردهاند که یک بار عمر بن خطاب بر مردی یهودی گذشت که تورات میخواند، پس ساعتی نزد او نشست و به خواندن او گوش سپرد، تا حدّی که تحت تأثیر آن قرار گرفت و از آن خوشش آمد، پس به او گفت: آیا میتوانم از روی این کتاب بنویسم؟! یهودی گفت: بله، پس عمر رفت و پوستی برای خود خرید و برگشت و پشت و روی آن را از تورات پر کرد و سپس به نزد پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد و گفت: «يا رَسُولَ اللّهِ! إِنِّي مَرَرْتُ بِأَخٍ لِي مِنْ قُرَيْظَةٍ وَ كَتَبَ لِي جَوامِعَ مِنَ التَّوراةِ، أَفَلا أَعْرِضُها عَلَيْكَ؟»؛ «ای رسول خدا! من بر یک برادرانم از بنی قریظه گذشتم و او برای من مطالب جامعی از تورات نوشت، آیا برایت نخوانم؟!» و سپس شروع کرد به خواندن آن برای پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم! پس آن حضرت به غضب آمد، تا حدّی که رنگ رویش متغیّر شد، در حالی که عمر سرش در تورات بود و متوجّه آن حضرت نبود! پس یکی از صحابه که حاضر بود تورات را از دست او گرفت و گفت: «ثَكَلَتْكَ أُمُّكَ يا ابْنَ الْخَطّابِ! مَسَخَ اللّهُ عَقْلَكَ؟! أَلا تَرَى ما بِوَجْهِ رَسُولِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ؟!»؛ «مادرت به عزایت بنشیند ای پسر خطاب! آیا خداوند عقلت را مسخ کرده است؟! آیا چیزی که بر چهرهی رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هست را نمیبینی؟!». پس عمر سر خود را بالا آورد و غضب را بر چهرهی آن حضرت دید، پس گفت: «أَعُوذُ بِاللّهِ مِنْ غَضَبِ اللّهِ وَ مِنْ غَضَبِ رَسُولِهِ رَضِينا بِاللّهِ رَبّاً وَ بِالْإسْلامِ دِيناً وَ بِمُحَمَّدٍ نَبِياً»؛ «به خدا پناه میبرم از غضب خدا و از غضب پیامبرش! خدا را به عنوان ربّ خود و اسلام را به عنوان دین خود و محمّد را به عنوان پیامبر خود پذیرفتیم»! در این هنگام پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «وَالَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ لَوْ بَدا لَكُمْ مُوسَى فَاتَّبَعْتُمُوهُ وَ تَرَكْتُمُونِي لَضَلَلْتُمْ عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ وَلَوْ كانَ حَيّاً وَ أَدْرَكَ نُبُوَّتي ما وَسِعَهُ إِلّا اتِّباعِي -وَ فِي رِوایَةٍ أُخْرَى- لَاتَّبَعَنِي، أَنْتُمْ حَظِّي مِنَ الْأُمَمِ وَ أَنا حَظُّكُمْ مِنَ النَّبِيِّينَ»؛ «به کسی که جان محمّد در دست اوست سوگند که اگر موسی برای شما آشکار شود، پس از او پیروی کنید و من را واگذارید از راه راست گمراه شدهاید و اگر او زنده بود و نبوّت من را درک میکرد جز پیروی از من برای او روا نبود -و در روایت دیگری است:- بیگمان از من پیروی میکرد! شما سهم من از امّتها هستید و من سهم شما از پیامبرانم» [برای این روایت بسیار مهم، نگاه کنید به: مصنف عبد الرزاق، ج۶، ص۱۱۲ و ۱۱۳؛ مصنّف ابن ابی شیبه، ج۶، ص۲۲۸؛ مسند أحمد، ج۳، ص۳۸۷ و ۴۷۰؛ مسند الدارمي، ج۱، ص۱۱۵]! البته علاقهی خلیفهی دوم به کتب «برادران یهودیاش» عجیب بود، ولی از آن عجیبتر این بود که با وجود غضب و توبیخ شدید پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به طور کامل آن را ترک نکرد و بار دیگر در زمان خلافتش با اعتناء به سخنان کعب الأحبار آن را بروز داد و البته گویا به فرزندانش نیز انتقال یافته بود؛ چون در منابع روایت شده است که دخترش حفصه نیز که از همسران پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بود، یک بار کتابی یهودی از قصّههای یوسف که بر روی کتفی نوشته شده بود و شاید از دست پدرش گرفته بود را به نزد پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آورد و شروع به خواندنش برای آن حضرت کرد! پس روی آن حضرت از خشم سرخ شد و سپس فرمود: «وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَوْ أَتاكُمْ يُوسُفُ وَ أَنا فِيكُمْ فَاتَّبَعْتُمُوهُ وَ تَرَكْتُمُوني لَضَلَلْتُمْ»؛ «قسم به کسی که جانم به دست اوست اگر یوسف به نزد شما بیاید در حالی که من میان شما هستم، پس از او پیروی کنید و من را واگذارید گمراه شدهاید» [نگاه کنید به: مصنف عبد الرزاق، ج۶، ص۱۱۳]!) با این وصف، روشن نیست که این گروه از اهل حدیث، اگر به راستی موسی علیه السّلام را از محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برتر میدانستند، چرا به جای شریعت محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به شریعت موسی علیه السّلام داخل نمیشدند و به جای قرآن از تورات پیروی نمیکردند؟! (در حالی که عقل به وجوب پیروی از افضل حکم میکند و حکم شرع نیز همین است؛ چنانکه فرموده است: ﴿وَاتَّبِعُوا أَحْسَنَ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذَابُ بَغْتَةً وَأَنْتُمْ لَا تَشْعُرُونَ﴾ [الزّمر/ ۵۵]؛ «و از بهترین چیزی که از جانب پروردگارتان برایتان نازل شد پیروی کنید پیش از اینکه شما را عذاب ناگهان برسد در حالی که نمیدانید»! با این حساب، اگر موسی علیه السّلام از محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و تورات از قرآن بهتر باشد، پیروی از محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و قرآن بر خلاف عقل و شرع است. از اینجا دانسته میشود که هر پیامبر اولو العزم و صاحب شریعتی از پیامبران پیش از خود افضل بوده است؛ به این ترتیب که نوح علیه السلام از پیامبران پیش از خود افضل بوده است و ابراهیم علیه السلام از پیامبران پیش از خود از جمله نوح علیه السلام افضل بوده است و موسی علیه السلام از پیامبران پیش از خود از جمله ابراهیم علیه السلام افضل بوده است و عیسی علیه السلام از پیامبران پیش از خود از جمله موسی علیه السلام افضل بوده است و محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم از پیامبران پیش از خود از جمله عیسی علیه السلام افضل بوده است و این نکتهی بدیعی است که از بیان سیّدنا المنصور استفاده میشود. با این حساب، پرسش سیّدنا المنصور پرسش بجایی است که چرا این گروه از اهل حدیث، به جای شریعت اسلام از شریعت یهود پیروی نمیکنند؟!) هر چند آنان در عمل، این کار را انجام میدادند و آموزههای یهودی را تأیید و ترویج میکردند و قرآن را بر پایهی چیزی که یهودیان از تورات نقل میکردند، تفسیر مینمودند (نمونههای فراوانی برای این واقعیت وجود دارد؛ مانند روایت بخاری و مسلم از طریق ابو هریره که در آن آمده است: «خَلَقَ اللّهُ آدَمَ عَلَى صُورَتِهِ» [صحيح البخاري، ج۷، ص۱۲۵؛ صحيح مسلم، ج۸، ص۳۲]؛ «خداوند آدم را به صورت خود آفرید»، در حالی که این عین عبارت موجود در تورات است که میگوید: «خدا انسان را به صورت خود آفرید» [سفر پیدایش، ۱:۲۷] و بر خلاف عبارت قرآن است که میفرماید: ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾ [الشّوری/ ۱۱]؛ «هیچ چیز مانند او نیست» و مانند روایات دیگری حاکی از اینکه خداوند مکان خاصّی دارد و از جایی به جای دیگر میآید و میرود، در حالی که بر خلاف آیات قرآن و مطابق با گزارشهای یهودی از تورات است که مثلاً میگوید: «و صدای خدا را شنیدند که در خنکی روز در باغ میخرامید» [سفر پیدایش، ۳:۸] و مانند روایات دیگری حاکی از افضلیّت موسی علیه السلام بر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم که عقیدهی یهودیان است و قبلاً به آن اشاره شد و مانند روایات دیگری از این دست که ذکر همهی آنها در اینجا نمیگنجد)؛ بل بسیاری از آنان (خصوصاً در سدههای نخستین اسلامی به تأیید و ترویج عملی آموزههای یهودیان بسنده نمیکردند و) مدّعی بودند که خداوند در آیهی ﴿فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ﴾؛[۷] «از اهل ذکر بپرسید اگر نمیدانید»، به فراگیری دانش از اهل کتاب امر کرده (یعنی مرادش این بوده است که از یهودیان و مسیحیان بپرسید اگر نمیدانید)؛[۸] در حالی که این توهّمی باطل و افترایی خطرناک (بر خداوند) است؛ چراکه خداوند بارها اهل کتاب را به کتمان حق و تلبیس آن به باطل متهم کرده[۹] (و به عنوان نمونه، فرموده است: «و هرآینه گروهی از آنان حق را کتمان میکنند در حالی که میدانند» [البقرة/ ۱۴۶]) و از دروغ بستن آنان بر خود و دست بردنشان در کتاب خبر داده (و به عنوان نمونه، فرموده است: «پس وای بر کسانی که کتاب را با دستان خود مینویسند و سپس میگویند که این از جانب خداوند است تا آن را به بهایی اندک بفروشند، پس وای بر آنان به سبب چیزی که نوشتند و وای بر آنان به سبب چیزی که کسب میکنند»)[۱۰] و از دوستی با آنان و پیروی از آیینشان بر حذر داشته (و به عنوان نمونه، فرموده است: «ای کسانی که ایمان آوردید! یهودیان و مسیحیان را دوستان خود نگیرید، برخی از آنان دوستان برخی دیگرند و هر کس از شما آنان را به دوستی بگیرد او از آنان است، هرآینه خداوند گروه ظالمان را هدایت نمیکند»)[۱۱] و با این وصف، محال است که به فراگیری دانش از آنان امر کرده باشد (چراکه امر به فراگیری دانش از آنان با وجود نهی از گرفتن آنان به دوستی و تأکید بر کتمانها و تلبیسها و تحریفهای آنان در دین، اجتماع امر و نهی خداوند در موضوع واحد است که ممکن نیست. بله، پرسیدن از آنان دربارهی عقاید و اعمال خودشان و نه عقاید و اعمال مسلمانان اشکالی ندارد؛ به این صورت که از آنان پرسیده شود به چه چیزی باور داشتهاند و به چه چیزی باور نداشتهاند و چه کارهایی را انجام دادهاند و چه کارهایی را انجام ندادهاند، تا انحرافاتشان شناخته شود و از سرگذشتشان عبرت گرفته شود، نه اینکه از آنان پرسیده شود عقیدهی حق چیست و عمل صحیح کدام است و خداوند چه چیزی نازل کرده است و ما باید چه کار کنیم و مراد خداوند همین است در جایی که میفرماید: ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى تِسْعَ آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ ۖ فَاسْأَلْ بَنِي إِسْرَائِيلَ إِذْ جَاءَهُمْ﴾ [الإسراء/ ۱۰۱]؛ «و هرآینه موسی را با نُه نشانهی آشکار فرستادیم، پس از بنی اسرائیل بپرس هنگامی که به نزدشان آمد» یعنی بپرس هنگامی که به نزدشان آمد چگونه عمل کردند و میفرماید: ﴿وَاسْأَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيةِ الَّتِي كَانَتْ حَاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ يَعْدُونَ فِي السَّبْتِ﴾ [أعراف/ ۱۶۳]؛ «و از آنان دربارهی قریهای بپرس که نزدیک دریا بود هنگامی که در روز شنبه تعدّی میکردند» یعنی بپرس که عاقبتشان چه شد و این هر دو پرسشی دربارهی سرگذشت آنان است که جنبهی یادآوری و مؤاخذه دارد نه استفهام. بله، در آیهی دیگری فرموده است: ﴿فَإِنْ كُنْتَ فِي شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ فَاسْأَلِ الَّذِينَ يَقْرَءُونَ الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكَ﴾ [یونس/ ۹۴]؛ «پس اگر دربارهی چیزی که به سویت نازل کردیم در شکّی هستی، پس از کسانی بپرس که پیش از تو کتاب را میخواندند»، ولی این نیز بر مشروعیّت مراجعهی مسلمانان به اهل کتاب دلالتی ندارد؛ چراکه از یک سو مراجعهی پیامبر به آنان را در صورت شکّ در قرآن جایز دانسته، در حالی که مسلّماً آن حضرت شکّ در قرآن نداشته و از این رو، به آنان مراجعه نکرده است، بلکه چه بسا از این آیه دانسته میشود جز کسی که شکّ در قرآن داشته باشد از اهل کتاب پرسش نمیکند و از سوی دیگر ممکن است مراد از ﴿الَّذِينَ يَقْرَءُونَ الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكَ﴾؛ «کسانی که پیش از تو کتاب را میخواندند» یهودیان و مسیحیان نباشند، بلکه پیامبران پیش از آن حضرت باشند؛ چراکه از یک سو «خواندن کتاب» در قرآن به معنای تبلیغ رسالت خداوند و شأن پیامبران دانسته شده؛ چنانکه مثلاً فرموده است: ﴿وَقُرْآنًا فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلَى مُكْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِيلًا﴾ [الإسراء/ ۱۰۶]؛ «و قرآنی که جدایش کردیم تا آن را بر مردم با درنگ بخوانی و آن را به تدریج نازل کردیم» و از سوی دیگر در جای دیگر پیامبر را به پرسش از پیامبران پیشین امر کرده و فرموده است: ﴿وَاسْأَلْ مَنْ أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنَا أَجَعَلْنَا مِنْ دُونِ الرَّحْمَنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ﴾ [الزّخرف/ ۴۵]؛ «و از پیامبرانمان که پیش از تو فرستادیم بپرس آیا بجز خداوند خدایانی قرار دادیم که پرستش میشوند؟!» و این معنایی بسیار محتمل است، بلکه معنای صحیح جز این نیست؛ زیرا پرسش پیامبر از یهودیان و مسیحیانی که منکر قرآن هستند در صورت شکّ در قرآن معنا ندارد و مانند این است که بفرماید: اگر در راستی قرآن شک داری از کسانی بپرس که آن را دروغ میدانند! در حالی که چنین سخنی از جاهلان هم صادر نمیشود، چه رسد به احکم الحاکمین؟! بنابراین، پرسیدن از اهل کتاب در قرآن مشروع دانسته نشده است، مگر برای آشنایی با عقاید، اعمال و سرگذشت خود آنان به منظور عبرت گرفتن و استفاده در ارشاد و دعوت آنان به سوی اسلام).
(پس مراد خداوند از «اهل ذکر» نمیتواند اهل کتاب باشد،) بلکه چه بسا (به عنوان قویترین احتمال میتوان گفت) مراد او از «ذکر» در این آیه، پیامبر اوست؛ چنانکه به روشنی آن حضرت را «ذکر» نامیده و فرموده است: ﴿قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْرًا؛ رَسُولًا يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِ اللَّهِ مُبَيِّنَاتٍ﴾؛[۱۲] «خداوند به سوی شما ذکری فرستاده است: رسولی که آیات روشنگر خداوند را بر شما میخواند» (میفرماید «چه بسا» برای اینکه «ذکر» در قرآن به معنای قرآن هم آمده؛ چنانکه فرموده است: ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾ [الحجر/ ۹]؛ «هرآینه ما خود ذکر را نازل کردیم و ما خود آن را پاس میداریم» و با این وصف، «اهل ذکر» میتواند به معنای «اهل قرآن» هم باشد؛ جز آنکه در این صورت معنای آیه مقداری مبهم میشود؛ چراکه ما در میان مسلمانان کسانی را تحت عنوان «اهل قرآن» نمیشناسیم و معلوم نیست که به چه کسانی میتوانیم «اهل قرآن» بگوییم، در حالی که احاله به مجهول از خداوند صادر نمیشود) و با این وصف، (بهتر آن است که بگوییم) «اهل ذکر» کسانی جز اهل رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نیستند که (برای مسلمانان معلوم هستند و توسّط پیامبر معرّفی شدهاند و) خداوند آشکارا (در آیهی تطهیر) از طهارت کامل آنان خبر داده (با توجّه به آنکه در این آیه از ارادهی خود برای تطهیر کامل آنان خبر داده و در آیات دیگر خبر داده است که ارادهی او تخلّف نمیپذیرد) و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نیز (در حدیث متواتر ثقلین که قبلاً تبیین شد) به تأکید بر ضرورت تمسّک به آنان در کنار قرآن، پای فشرده و این قول راجحی (در مقایسه با دو قول گذشته) است که (در منابع اهل سنّت) از علیّ بن أبی طالب[۱۳] و أبو جعفر باقر[۱۴] نقل شده است (به این ترتیب که فرمودند: «نَحْنُ أَهْلُ الذِّكْرِ»؛ «اهل ذکر ما هستیم»! البته این سخن در منابع اهل تشیّع نیز به فراوانی از اهل بیت روایت شده، ولی سیّدنا المنصور متعمّد است که در این باره به منابع اهل تشیّع استنادی نکند؛ چراکه آنان با توجّه به تشیّعشان به جعل حدیث به سود اهل بیت متّهم شدهاند و به همین دلیل، سیّدنا المنصور از استناد به منابع آنان برای تبیین شأن اهل بیت کراهت دارد، در حالی که اهل سنّت از چنین اتّهامی به دورند و به همین دلیل، استناد به منابع آنان وثوق و اطمینان بیشتری برای همگان ایجاد میکند)؛ ولی گویا کسانی که در مکتب اموی پرورش یافتهاند (تحت تأثیر دشمنی امویان با اهل بیت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم)، پیروی از یهود و نصارا را بر پیروی از اهل بیت پیامبرشان ترجیح میدهند (انا لله و انا الیه راجعون) و از بیم تشیّع به سوی کفر میگریزند! (یعنی از ترس اینکه مبادا با اعتقاد به وجوب پرسش از اهل بیت پیامبرشان شیعه پنداشته شوند، به وجوب پرسش از اهل کتاب معتقد میشوند، در حالی که اعتقاد به وجوب پرسش از اهل کتاب کفر است یا پرسش از آنان به کفر میکشاند یا مراد از کفر در اینجا همان یهود و نصارا است که اینان به سویشان میگریزند.) در حالی که روشن است پیروی از اهل بیت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم (تنها مبتنی بر این نصّ ظنّی قرآنی نیست، بل) مبتنی بر نصوص قطعی قرآنی و سنّتی است (که پیشتر با محوریّت آیهی تطهیر و حدیث ثقلین تبیین شد) و با این وصف، (پیروی از اهل بیت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) تشیّع به معنای یک مذهب (با همهی خصوصیات مثبت و منفیاش) محسوب نمیشود (هر چند تشیّع اهل بیت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به معنای لغوی که عبارت از پیروی آنان است محسوب میشود؛ چنانکه خداوند ابراهیم علیه السلام را شیعهی نوح علیه السلام به معنای پیرو او دانسته و فرموده است: ﴿وَإِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ﴾ [الصّافّات/ ۸۳]؛ «و هرآینه از شیعهی او ابراهیم بود»)، بل مانند اقامهی نماز و پرداخت زکات، از مقتضَیات اسلام اصیل و کامل است (چراکه مانند آن دو مبتنی بر دلیل قطعی از قرآن و سنّت است، اگرچه بیشتر مسلمانان به سبب موانع شناخت با آن آشنایی نداشته باشند.
این درس تا همینجا کافی است؛ چراکه نکات بسیاری در آن گفته شد. هر چند مباحث به هم پیوسته است، ولی باقی بماند برای جلسهی بعد ان شاء الله.
والسلام علیکم و رحمت الله).