(أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین
سیّدنا المنصور در ادامهی بحث خود دربارهی حدیثگرایی میفرماید:) اکنون دیرزمانی است (یعنی از قرن اول هجری تاکنون) که اهل حدیث (بالمعنی الأعمّ یعنی همهی کسانی که خبر واحد را حجّت میدانند، نه صرفاً محدّثان و اخباریان)، عقاید و اعمالی را از جایی دور (از حیث زمانی یعنی مدّتها بعد از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم) و در حالی که از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم غایب هستند، به آن حضرت نسبت میدهند؛ چنانکه خداوند (در وصف و مذمّت امثال آنها) فرموده است: ﴿وَيَقْذِفُونَ بِالْغَيْبِ مِنْ مَكَانٍ بَعِيدٍ﴾؛[۱] «و در غیاب از جایی دور نسبت میدهند» («قذف» به معنای نسبت دادن چیزی به کسی است. بنابراین، خداوند نسبت دادن چیزی به کسی در غیاب و از جایی دور را ناروا میشمارد) و نسبتهای دیگران به آن حضرت از جایی دور (یعنی اخبار آحاد) را استماع میکنند (یعنی میپذیرند)؛ چنانکه خداوند (در وصف و مذمّت امثال آنها) فرموده است: ﴿أُولَئِكَ يُنَادَوْنَ مِنْ مَكَانٍ بَعِيدٍ﴾؛[۲] «آنان از جایی دور ندا داده میشوند» (یعنی از جایی که در آن حضور ندارند و از آن فاصلهی زیادی دارند. استفاده از این آیات برای تبیین بیشتر عدم حجّیّت خبر واحد، از ابتکارات سیّدنا المنصور است و از اتّصال خاصّ این عالم بزرگ به قرآن حکایت میکند) و این (نسبت دادن در غیاب و از جایی دور و شنیدن نداها یعنی نسبتها از جایی دور) کار نادرستی است که شیطان (از طریق شبهدلیلهای فریبنده) در نظر آنان آراسته است تا آنان را از راه درست (که رفتن به نزد خلیفهی زندهی خداوند در زمین است) بازدارد؛ چنانکه خداوند فرموده است: ﴿وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لَا يَهْتَدُونَ﴾؛[۳] «و شیطان کارهاشان را برایشان زینت داده، پس آنان را از راه باز داشته است، پس آنان راه را نمییابند»!
به هر حال، تردیدی نیست که خبرهای واحد موجود در کتب اهل حدیث، با توجه به عدم اصالت و دقّت بسیاری از آنها (یعنی با توجّه به اینکه بسیاری از آنها واقعاً صادر نشدهاند یا با این الفاظ و عبارات صادر نشدهاند) و تعارض و تنافی فراگیرشان با یکدیگر (که گاه انسان را وحشتزده میکند که چطور احادیث صحیح الإسناد یکدیگر را نقض میکنند)، یکی از مهمترین عوامل انحراف و اختلاف مسلمانان از دیرباز تاکنون بوده است (هم عامل انحراف آنان بوده است و هم عامل اختلاف آنان)؛ چراکه هر گروه از آنان، به روایتی متفاوت تمسّک جسته و روایت دیگری را واگذاشته و بدین سان، ظنّی را بر ظنّ دیگر مقدّم داشته است؛ در حالی که مسلّماً نسبت دادن یک عقیده یا عمل به خداوند و پیامبرش، بر پایهی ظن جایز نیست و ناخواسته به افتراء بر آنها میانجامد (چراکه ظن یعنی احتمال آن هست که خداوند و پیامبرش به چنین عقیده یا عملی امر نکرده باشند)؛ چنانکه خداوند فرموده است: ﴿انْظُرْ كَيْفَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ ۖ وَكَفَى بِهِ إِثْمًا مُبِينًا﴾؛[۴] «بنگر که چگونه بر خداوند دروغ میبندند و آن به عنوان گناه کافی است» و فرموده است: ﴿وَلَا تَقُولُوا لِمَا تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هَذَا حَلَالٌ وَهَذَا حَرَامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ ۚ إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ لَا يُفْلِحُونَ﴾؛[۵] «و برای چیزی که زبانهاتان به دروغ وصف میکند نگویید که این حلال است و این حرام است تا بر خداوند دروغ ببندید؛ زیرا کسانی که بر خداوند دروغ میبندند رستگار نخواهند شد»!
از اینجا دانسته میشود که حدیثگرایی، بر خلاف آنچه پنداشته میشود، یک بدعت بوده که در مخالفت با اجماع صحابه (یعنی اجماع مرکّب آنها که در درس قبل توضیح داده شد)، مانند بسیاری از بدعتهای دیگر، در زمان حکمرانی امویان (مشخّصاً از زمان حکمرانی معاویه) پدید آمده و اصلی در اسلام نداشته است؛ چراکه اسلام، اهل خود را به عقیده و عمل یقینی تکلیف کرده (کجا چنین کاری را انجام داده؟ آنجا که فرموده است: ﴿وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾ [الإسراء/ ۳۶]؛ «از چیزی که به آن علمی نداری پیروی نکن»! «چیزی که به آن علمی نداری» هم مطلق است و عقیده و عمل هر دو را شامل میشود) و برای امکان آن (یعنی امکان عقیده و عمل یقینی)، اسباب لازم را قرار داده و معرّفی نموده و آن (اسباب لازم) همانا (دو چیز است که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آن دو را «ثقلین» یعنی دو چیز گرانمایه نامیده است. یکی از آن دو) کتاب خداست که (حجّیّت آن بنا بر إعجاز و تواتر آن ثابت است و) همواره در دسترس مسلمانان است (چون تقریباً در خانهی هر مسلمانی پیدا میشود) و هیچ گاه با مرور زمان، اشکالی متوجّه آن نمیشود؛ چنانکه خداوند دربارهی آن فرموده است: ﴿لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ ۖ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ﴾؛[۶] «باطل نه از پیش رویش و نه از پشت سرش به سراغ او نمیآید؛ فرو فرستادنی از حکیمی ستوده است» و دیگری اهل بیت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم است که همواره کسی از آنان مانند قرآن در میان مسلمانان وجود دارد و قابل دسترسی است و هدایت آنان به اسلام را ممکن میسازد؛ چنانکه خداوند فرموده است: ﴿وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ﴾؛[۷] «و از کسانی که آفریدهایم گروهی وجود دارند که به حق هدایت میکنند و با آن عدالت میورزند»! (البته باید توجّه داشت که «امّت» میتواند یک نفر باشد؛ چنانکه خداوند به عنوان نمونه فرموده است: ﴿إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً﴾ [النّحل/ ۱۲۰]؛ «هرآینه ابراهیم امّتی بود». با این حساب، در هر زمانی حداقل یک نفر وجود دارد که به حق هدایت میکند و با آن عدالت میورزد. از این رو، سیّدنا المنصور فرمود: «همواره کسی از آنان در میان مسلمانان وجود دارد») بنابراین، مبنایی که اسلام برای عقاید و اعمال مسلمانان طراحی و ایجاد کرده، تبعیّت از کتاب خدا به عنوان ریسمانی از خدا و عترت پیامبر به عنوان ریسمانی از مردم است که موجب یقین میشود؛ چنانکه خداوند فرموده است: ﴿ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ مَا ثُقِفُوا إِلَّا بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَحَبْلٍ مِنَ النَّاسِ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْكَنَةُ﴾؛[۸] «ذلّت بر آنان فرود آید هر جا که یافت شوند مگر نزد ریسمانی از خدا و ریسمانی از مردم و به خشمی از خدا دچار آیند و بیچیزی بر آنان فرود آید»! آری، بی هیچ گمانی مبنای اسلام این بوده است (تبعیّت از قرآن و عترت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم)، نه تبعیّت از قرآن و حدیث که موجب یقین نمیشود؛ چراکه حجّیت قرآن و عترت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم، مبتنی بر خبری واحد نیست، بل مبتنی بر خبری متواتر است که شمار فراوانی در هر طبقه (یعنی در هر حلقه از زنجیرهی راویان شامل صحابه، تابعین، اتباع تابعین و راویان بعدی تا کسانی که خبر را در کتابهای خود آوردهاند) آن را روایت کردهاند و چنین خبری بر خلاف خبر واحد، موجب یقین میشود. از اینجا دانسته میشود که حدیث، همواره جایگزینی برای عترت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بوده است تا عدم مراجعهی مسلمانان به آنان را جبران کند؛ زیرا نادرستی نظر گروهی از صحابه که کتاب خدا را پس از آن حضرت کافی میدانستند، به سرعت (یعنی در همان قرن اوّل) برای مسلمانان آشکار شد، ولی درستی نظر گروهی دیگر از صحابه که اهل بیت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را در کنار کتاب خدا ضروری میدانستند، هنوز (بعد از ۱۴ قرن) برای آنان آشکار نشده است؛ چراکه موانع شناخت خصوصاً تبلیغات حاکمان ظالم (یعنی تقلید از ظالمان) و تقلید (از) پیشینیان (که در مبحث «تقلید» تبیین فرمود)، مجال آشکار شدن آن را برایشان نداده است. از این رو، آنان نظر سومی را احداث نمودهاند و به حدیث روی آوردهاند («احداث» و «حدیث» از یک ریشهاند و «حدیث» هم به معنای روایت است و هم به معنای چیز جدید که در اینجا هر دو صحیح است؛ لذا تعبیر سیّدنا المنصور یک صناعت ادبی است) تا با تکیه بر آن (یعنی حدیث) در کنار کتاب خدا، نیازهای خود (در حوزهی شریعت) را برآورده سازند (البته گاه از این هم فراتر رفتهاند و حدیث را بر کتاب خدا حاکم ساختهاند؛ به این صورت که به وسیلهی حدیث، کتاب خدا را تخصیص زدهاند و حتّی نسخ کردهاند)؛ در حالی که مسلماً حدیث، به عنوان خبری غیر یقینی، با کتاب خدا سنخیّتی ندارد و نمیتواند در ردیف آن واقع شود (چه رسد به اینکه بر آن مقدّم شود)؛ چراکه کتاب خدا یقینی است و غیر یقینی در عرض یقینی قرار نمیگیرد. تنها خلیفهی خداوند از اهل بیت پیامبر است که به اقتضای طهارتش از هر گونه ناپاکی مطابق با قرآن (یعنی بنا بر آیهی تطهیر) و عدم افتراقش از قرآن تا روز قیامت مطابق با حدیث متواتر (یعنی بنا بر حدیث ثقلین)، صلاحیت آن را دارد که قرین قرآن واقع شود (به همین دلیل هم پیامبر، او را در کنار قرآن ذکر فرموده) و روشن است که (در حالت عادی) رجوع مستقیم به او ممکن و مانند رجوع مستقیم به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم موجب یقین به عقیده و عمل اسلامی است.
از اینجا دانسته میشود که خداوند عادل و مهربان (به اقتضای عدالت و رحمت خود)، امکان یقین به عقیده و عمل اسلامی و رسیدن به وحدت در دین را تنها به اصحاب پیامبرش عطا نفرموده (تا ما تنها حسرت بخوریم و بگوییم خوشا به حال آنان که میتوانستند به عقیده و عمل خود یقین پیدا کنند و با هم متّحد شوند و نیازی به خبر واحد نداشتند)، بلکه به همهی مسلمانان تا روز قیامت ارزانی داشته است تا هیچ نسلی از آنان بر او حجّتی نداشته باشد و نتواند عذر آورد که اگر ما پیامبر را درک میکردیم، دربارهی عقاید و اعمال خود به یقین میرسیدیم و در میان خود اختلاف نمیکردیم (چه نکتهی مهم و بدیعی است این نکته که سیّدنا المنصور میفرماید)؛ چنانکه خداوند فرموده است: ﴿وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئِنْ جَاءَهُمْ نَذِيرٌ لَيَكُونُنَّ أَهْدَى مِنْ إِحْدَى الْأُمَمِ ۖ فَلَمَّا جَاءَهُمْ نَذِيرٌ مَا زَادَهُمْ إِلَّا نُفُورًا﴾؛[۹] «و به خداوند با سختترین سوگندهاشان قسم خوردند که اگر آنان را بیمدهندهای میآمد حتماً از همهی امّتها هدایتیافتهتر میبودند؛ پس چون آنان را بیمدهندهای آمد، جز بر نفرتشان نیفزود»! همچنانکه آنان که پیامبر را درک نمودند (یعنی نوع صحابه)، مانند اینان دربارهی عقاید و اعمال خود به یقین نرسیدند و در میان خود اختلاف کردند تا اوّل و آخر این امّت با هم برابر باشد. به هر حال، عدالت خداوند (که یک اصل بسیار مهم در عقاید اسلامی است) اقتضا میکند، همهی امکانات لازم برای رسیدن به یقین که برای نسل اول قرار داد (یعنی کتاب و خلیفهی خداوند) را برای نسلهای پسین نیز قرار دهد تا همگان از این حیث با هم برابر باشند و برتری آنان از یکدیگر معلوم شود (چراکه تنها در شرایط برابر، برتری آنان از یکدیگر معلوم میشود)؛ چنانکه فرموده است: ﴿إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ ۖ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾؛[۱۰] «جز این نیست که تو تنها بیمدهندهای هستی و برای هر قومی راهنمایی هست»! (اینکه میفرماید: «برای هر قومی راهنمایی هست» تنها به گذشته مربوط نمیشود، بلکه مطلق است و آینده را هم در بر میگیرد و مراد از هر قوم هم اهل هر زمان است، نه اهل هر قبیله یا شهر یا امّت؛ خصوصاً با توجّه به آیهی ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ [البقرة/ ۳۰]؛ «من در زمین خلیفهای را قرار دهندهام» که دلیل بر وجود یک خلیفه در هر زمان است تا زمین در هیچ زمانی خالی از خلیفه نباشد و با توجّه به اینکه مسلّماً اهل هر قبیله یا شهری راهنمایی جداگانه از جانب خداوند ندارند و امّت به معنای مصطلح هم بعد از ظهور راهنما شکل میگیرد نه قبل از آن؛ مانند امّت موسی و امّت عیسی و امّت محمّد علیهم السلام.) این به معنای آن است که در هر نسلی از مسلمانان، راهنمایی زنده وجود دارد که خداوند او را گماشته و پیامبرش از او خبر داده و تبعاً قول و فعل او کاشف از قول و فعل خداوند و پیامبر اوست و وظیفهی هر مسلمانی، شناخت او از طریق نص (در مواردی که نصّی وجود دارد) و آیت (در مواردی که نصّی وجود ندارد) و رجوع به او در کنار کتاب خداوند (مطابق با حدیث ثقلین) است و با این وصف، عقیده و عملی که مبتنی بر این کار (یعنی مبتنی بر رجوع به راهنمای زنده در کنار کتاب خداوند) نیست، اگر چه مبتنی بر روایات باشد، پذیرفته نیست؛ مگر روایاتی که متواتر باشند؛ با توجه به اینکه روایات متواتر، عقلاً موجب یقین هستند و یقین میتواند مبنای عقیده و عمل مسلمان واقع شود؛ یا روایاتی که از راهنمایی زنده برای مسلمانانی در زمان او نقل شوند هرگاه در عدم دسترسی به او مقصّر نباشند (مانند زنان و کودکان و مستضعفان و بیماران و تاجران و مجاهدان که قادر به آمدن نزد راهنمای زنده در موقع لزوم نیستند، نه کسانی که میتوانند به نزد او بیایند و کوتاهی میکنند)؛ با توجه به اینکه روایات راهنمای زنده، هرگاه بر خلاف واقع باشند، عادتاً توسّط او شناسایی و تصحیح میشوند (خصوصاً با توجّه به نظارت عالی او بر اصحابش و برخورداری او از هدایتهای الهی)؛ چراکه دروغ بستن بر زندگان (خصوصاً هرگاه خلیفهی خداوند در زمین باشند)، کار سادهای نیست و به سادگی قابل شناسایی و تصحیح توسّط آنان است؛ بر خلاف روایات راهنمایان درگذشته که امکان شناسایی و تصحیح آنها برایشان نیست (چراکه آنان در دنیا نیستند). این است که خداوند انذار پیامبر را منحصر به اهل زمانش (یعنی زندگان) شمرده و فرموده است: ﴿لِيُنْذِرَ مَنْ كَانَ حَيًّا وَيَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكَافِرِينَ﴾؛[۱۱] «تا کسانی را بیم دهد که زنده هستند و سخن را بر کافران راست گرداند»؛ به این معنا که وظیفهی بیم دهنده، بیم دادن کسانی است که در زمان او زنده هستند (در اینجا دو نکته است: یکی اینکه فاعل در ﴿لِيُنْذِرَ﴾؛ «تا بیم دهد» پیامبر است، نه قرآن؛ چراکه در آیهی قبل میفرماید: ﴿وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا يَنْبَغِي لَهُ ۚ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَقُرْآنٌ مُبِينٌ﴾ [یس/ ۶۹]؛ «و ما به او شعر نیاموختیم و برای او شایسته نیست، آن تنها ذکر و قرآنی روشنگر است». در اینجا سخن دربارهی پیامبر است و میفرماید که سخن او شعر نیست، بلکه تذکر و وحی است تا کسانی که زندهاند را به وسیلهی آن بیم دهد. بنابراین، فاعل در ﴿لِيُنْذِرَ﴾؛ «تا بیم دهد» پیامبر است، نه قرآن و دیگر اینکه سیّدنا المنصور به ظاهر آیه اخذ کرده و زنده بودن را در آن به معنای زنده بودن مادّی و واقعی دانسته است، نه زنده بودن معنوی و مجازی؛ چراکه اصل بر حقیقت است و جز به ضرورت از ظاهر عدول کرده نمیشود. بنابراین، وظیفهی بیم دهنده، بیم دادن کسانی است که در زمان او زنده هستند) و بیم دادن آیندگان (به شکل مستقیم)، وظیفهی او نیست؛ چراکه در سنّت خداوند، آیندگان بیم دهندهای زنده برای خود خواهند داشت که بیم دادن آنان (به شکل مستقیم) وظیفهی اوست تا متناسب با نیازهاشان در زمان خود، آنان را بیم دهد (البته در ادامه میفرماید که پیامبر، آیندگان را هم بیم میدهد، ولی به شکل غیر مستقیم و به واسطهی بیم دهندهی زندهای که خلیفهی او محسوب میشود و پاسدار سنّت اوست). از اینجا دانسته میشود که اگر کسی راهنمای گذشتهای را بشناسد، ولی راهنمای زمان خود را نشناسد، عقاید و اعمال او بر پایهی احادیثی که از راهنمای گذشته برای او روایت شده است، مجزی (یعنی کفایت کننده) نیست؛ چراکه چارهای از رجوع به راهنمای زمان وجود ندارد؛ با توجه به اینکه اگر چارهای از آن وجود داشت، قرار دادن راهنمای زمان (که وقوع آن ثابت شد) ضرورتی نداشت (یعنی بیهوده بود)، در حالی که کار بیهوده از خداوند محال است. با این وصف، عدم دسترسی به راهنمای زمان نیز در صورتی که برای مسلمانان پیش آمده باشد (قطعاً پیش آمده، ولی از آنجا که هنوز در کتاب به این موضوع نپرداخته است، میفرماید: در صورتی که برای مسلمانان پیش آمده باشد)، قهراً ناشی از تقصیر آنان در شناخت یا حفاظت او بوده است (همان طور که بعداً به تفصیل تبیین میفرماید) و با این وصف، روشن است که عذری برای آنان در اخذ به روایات ظنّی شمرده نمیشود (این پاسخ به کسانی است که میگویند ما به راهنمای زمانمان دسترسی نداریم و به همین دلیل، در اخذ به روایات ظنّی معذور هستیم. میفرماید: معذور نیستید؛ زیرا خودتان سبب شدهاید که به راهنمای زمانتان دسترسی نداشته باشید. میتوانستید او را بشناسید و حفاظت کنید تا به او دسترسی داشته باشید. حال که با سوء اختیار خود این کار را نکردهاید، دیگر معذور نیستید)؛ زیرا با توجّه به اقدام و تقصیر آنان، ممکن است که تحصیل یقین برایشان با دسترسی به راهنمای زمانشان، ممکن نباشد و در عین حال، اخذ به روایات ظنّی برایشان جایز نباشد؛ (یعنی از یک سو تحصیل یقین به همهی عقاید و احکام اسلام برایشان ممکن نیست؛ چراکه به راهنمای زمانشان دسترسی ندارند و از سوی دیگر اخذ به روایات ظنّی برایشان جایز نیست و هیچ ظلمی هم از ناحیهی خداوند لازم نمیآید؛ چراکه خودشان به خودشان ظلم کردهاند) با توجه به اینکه وجود مندوحه[۱۲] (یعنی راه چاره و گریز) برای آنان در چنین موردی، واجب نیست و مخمصهی (یعنی بنبست) حاصل از آن، به خداوند نسبت داده نمیشود تا با لطف او منافات داشته باشد.
حاصل آنکه حدیث به معنای خبر واحد، اگر چه در اصطلاح (اهل حدیث) صحیح شمرده شود (یعنی راویان آن ثقه و ثبت باشند)، ارزش دینی ندارد و مانند رأی (مبتنی بر قیاس مستنبط العلّة و استحسان) از منابع اسلام نیست و عقیده و عملی که بر پایهی آن شکل میگیرد، (از درجهی اعتبار) ساقط است و مبنای تدیّن، رجوع مستقیم به (ثقلین، یعنی) کتاب خدا و راهنمای زندهای است که برای مردم گماشته؛ چنانکه فرموده است: ﴿فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ﴾؛[۱۳] «پس هرگاه که شما را از جانب من راهنمایی آمد، پس هر کس که از راهنمای من تبعیّت کند نه بیمی بر آنان خواهد بود و نه اندوهناک خواهند شد» و فرموده است: ﴿فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَايَ فَلَا يَضِلُّ وَلَا يَشْقَى﴾؛[۱۴] «پس هرگاه که شما را از جانب من راهنمایی آمد، پس هر کس که از راهنمای من تبعیّت کند نه گمراه میشود و نه بدبخت» و البته رجوع مستقیم به این راهنما، رجوع غیر مستقیم به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شمرده میشود؛ چراکه او (از خودش چیزی نمیگوید، بلکه) بیانگر سنّت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است و با این وصف، رجوع مسلمانان، همواره به کتاب خدا و سنّت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از روی یقین خواهد بود و ظن، بحمد الله و منّته، جایی در اسلام ندارد. (خداوند این عالم بزرگ را برای اسلام و مسلمانان حفظ بفرماید که این حقایق ناب را با این فصاحت و بلاغت و بدون مزد و منّت تبیین میفرماید. امیدوارم که قدردان این نعمت عظیم باشیم.
والسلام علیکم و رحمت الله)