(أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین
در درس قبل، با یکی دیگر از گروههای عقلستیز یعنی «سلفیان مسلمان» در کلام سیّدنا المنصور آشنا شدیم و دانستیم که اینها مانند عموم اهل حدیث مسلمان، از یک طرف عقل و شرع را در تعارض با یکدیگر میپندارند و از طرف دیگر شرع را بر عقل مقدّم میدانند، در حالی که به نظر این بزرگوار، عقل و شرع با هم تعارضی ندارند؛ چراکه هر دو «خلق الرّحمن» و افعال خدای واحدند و در «خلق الرّحمن» و افعال خدای واحد، تعارضی نیست. با این حساب، این سؤال که عقل و شرع کدام یک بر دیگری مقدّم است، پیش نمیآید؛ چراکه تقدّم وقتی معنا دارد که تعارضی باشد و وقتی که تعارضی نیست تقدّم هم معنا ندارد. بنابراین، این تصوّر که سیّدنا المنصور، عقل را بر شرع مقدّم میداند، تصوّر صحیحی نیست؛ چراکه ایشان عقل و شرع را دارای جوهری واحد میداند و به یک تعبیر معتقد است که عقل، «شرع درونی» و شرع، «عقل بیرونی» است و با این وصف، هیچ یک را بر دیگری مقدّم نمیداند. آری، ایشان شناخت شرع را به وسیلهی عقل ممکن میداند، در حالی که شناخت عقل را به وسیلهی شرع ممکن نمیداند و از این جهت، نوعی تقدّم قهری و طبیعی برای عقل میشناسد، ولی این تقدّم، ناشی از تعارض عقل و شرع نیست، بلکه ناشی از تقدّم ادراک کننده بر ادراک شونده است که یک تقدّم قهری و طبیعی است؛ لذا در واقع تقدّم حقیقی محسوب نمیشود؛ چون تقدّم حقیقی، تقدّم یک ادراک شونده بر ادراک شوندهی دیگر است که در عرض آن قرار دارد، در حالی که شرع در طول عقل است نه در عرض آن و با این وصف، مقدّم دانستن عقل بر آن، مانند مقدّم دانستن کل بر جزء خود است که صحیح نیست. با این حساب، میتوان نتیجه گرفت که سیّدنا المنصور، عقل را بر شرع مقدّم نمیداند، بلکه شرع را در بطن عقل میداند و جز عقل، چیزی در میان نمیبیند.)
(امّا مسألهی بعدی)
[شبهات منکران حجّیت عقل]
(است؛ یعنی آنچه منکران حجّیت عقل را به چنین اشتباه بزرگی انداخته است. سیّدنا المنصور میفرماید:) به نظر میرسد آنچه این گروه را به انکار حجّیت عقل واداشته، بیش از هر چیز (با توجّه به اینکه چیزهای دیگری هم بوده) نامعقول بودن باورهای آنان بوده است (توضیح آنکه بسیاری از باورهای منکران حجّیت عقل مانند عالمان مسیحی و نیز اهل حدیث و سلفیان مسلمان با عقل سازگار نیست و همین باعث شده است که آنها حجّیت عقل را انکار کنند.)؛ چراکه اعتقاد به حجّیت عقل، مستلزم دست برداشتن (آنها) از این باورهاست (مانند باور به بالا بودن خداوند و نشسته بودن او بر روی عرش و پایین آمدن او به آسمان دنیا و دیده شدن او با چشم سر و برخورداری او از دو چشم و دو گوش و دو دست و دو پای حقیقی) و این (دست برداشتن از این باورها) کاری است که آنان حاضر به انجام آن نیستند (چون این باورها در اثر تبلیغات حاکمان عباسی از زمان متوکّل و تأکید شدیدی که در طول چند قرن اخیر بر رویش صورت گرفته، به فرهنگ و قرائت رسمی آنان از دین تبدیل شده و لازمهی توحید پنداشته شده است!). من آنان را دیدهام (این نکتهی بسیار مهمّی است که سیّدنا المنصور آنان را دیده است و نادیده دربارهی آنان سخن نمیگوید. علّت تأکید ایشان در چند جا از کتاب بر اینکه آنان را دیده یا با آنان سخن گفته همین است که دانسته شود گزارشهای ایشان ناشی از تجارب عینی و مشاهدات میدانی ایشان است نه ناشی از شایعات یا دریافتهای ظنّی و غیر مستقیم. شما ببینید این انسان چه اندازه به مبانی فکری خودش ملتزم است و چه اندازه به عقل تمسّک دارد که همهی تحلیلهای خودش را بر یقینیّات متّکی میکند! میفرماید «من آنان را دیدهام» تا از محسوس بودن چیزی خبر بدهد که به آنان نسبت میدهد؛ با توجّه به اینکه «دیدن» یکی از حواسّ انسان است و حجّیّت آن یقینی است. جدا از آنکه دوستان خداوند «شهداء» بر مردم یعنی گواهان بر عقاید و اعمال آنان هستند؛ چنانکه خداوند دربارهی آنها فرموده است: ﴿أُولَئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَالشُّهَدَاءُ﴾[۱]؛ «آنان همان صدّیقان و شاهدان هستند» و فرموده است: ﴿وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا﴾[۲]؛ «و بدین سان شما را امّتی میانهرو قرار دادیم تا شاهدان بر مردم باشید و پیامبر شاهد بر شما باشد»؛ بلکه یکی از شؤون پیامبر و مؤمنان خالص و کامل را این دانسته است که اعمال مردم را «میبینند»؛ چنانکه فرموده است: ﴿وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾[۳]؛ «بگو عمل کنید که خداوند و پیامبرش و مؤمنان عمل شما را خواهند دید»؛ این است که این مؤمن و دوست خداوند میفرماید: «من آنان را دیدهام» و بر آنان شهادت میدهد! پس هر یک از عبارات ایشان، معانی عمیقی دارد که با تدبّر و تعمّق بیشتر به آن دست یافته میشود. چیزی که ایشان از این فرقهها دیده آن است که)؛ بسیاری از آنان (یعنی منکران حجّیت عقل خصوصاً سلفیان) ترجیح میدهند که بمیرند تا اینکه دست از باورهای گذشتگانشان (که آنها را «سلف» مینامند) بردارند، مانند مشرکان که بنا بر إخبار خداوند از آنان، (دقیقاً مشابه سلفیان) میگویند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُهْتَدُونَ﴾؛[۴] «ما نیاکان خود را بر آیینی یافتهایم و به پیروی از آنان هدایت پیدا کردهایم» (مانند سلفیان که پیروی از سلف را مایهی هدایت خود میپندارند.) و به سخن خدا گوش نمیسپارند که (خطاب به آنها و همفکرانشان) میفرماید: ﴿أَوَلَوْ جِئْتُكُمْ بِأَهْدَى مِمَّا وَجَدْتُمْ عَلَيْهِ آبَاءَكُمْ﴾؛[۵] «آیا اگر چه برای شما چیزی هدایتبخشتر از آن آورده باشم که نیاکانتان را بر آن یافتهاید؟!». (از بیان سیّدنا معلوم میشود که این قبیل آیات هر چند دربارهی مشرکان نازل شده، ولی بر مسلمانان هرگاه به راه آنها بروند قابل تطبیق است. بنابراین، نباید کسی تصوّر بکند عقیده یا عملی که برای مشرکان بد است، برای مسلمانان بد شمرده نمیشود؛ چون قطعاً برای مسلمانان به طریق اولی بد است. لذا یکی از اهداف قرآن از تبیین عقاید و اعمال بد مشرکان، برحذر داشتن مسلمانان از این عقاید و اعمال است؛ چنانکه خداوند خودش چنین مقایسههایی را انجام داده و به مشابهتهای اهل دین با اهل کفر اشاره کرده و مثلاً دربارهی یهودیان و مسیحیان فرموده است: ﴿وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ۖ ذَلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ ۖ يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ﴾[۶]؛ «و یهودیها گفتند که عزیر پسر خداوند است و مسیحیها گفتند که مسیح پسر خداوند است! این حرف دهانهای آنهاست و به حرف کسانی که پیشتر کافر شدند شبیه است»؛ لذا منظور سیّدنا المنصور از استشهاد به این قبیل آیات برای تبیین عقاید و اعمال نادرست مسلمانان، این نیست که این آیات دربارهی مسلمانان نازل شده، بل این است که این آیات با عموم خود و با لحاظ وحدت ملاک، بر عقاید و اعمال نادرست مسلمانان نیز صدق میکند؛ هر چند تفاوتهای مسلمانان با مشرکان به جای خود محفوظ است.) بنابراین، اینان (یعنی سلفیان) با این شیوه (یعنی تقلید از گذشتگان) در واقع خدا را (به صورت خالص و حقیقی) نمیپرستند، بلکه گذشتگان خود را پرستش میکنند (چون به جای خدا از آنها تبعیّت میکنند و عقاید و اعمال آنان را مبنای عقاید و اعمال خود قرار میدهند) و این چندان غریب (یعنی بیسابقه و بینظیر) نیست؛ چراکه پرستش نیاکان از کهنترین گونههای شرک در جهان است! (با توجه به اینکه بسیاری از قبایل وحشی و بدوی در جهان، ارواح گذشتگان خود را پرستش میکنند و تبعیّت از راه و روش پدران خود را ضروری میدانند.)
البته کسانی (مانند اهل حدیث و سلفیان) که عقل را حجّت نمیدانند، به محدود بودن ادراکات آن نظر دارند (یعنی با نظر به این عقل را حجّت نمیدانند که عقل محدود است و نمیتواند همه چیز مثلاً احکام فرعی شرعی را درک کند) و میپندارند که با این وصف، (حجّت نیست و) نمیتواند معیار شناخت باشد، در حالی که (این تصوّر اشتباهی است؛ چراکه) محدود بودن ادراکات عقل، به معنای غلط بودن آنها نیست و (به همین دلیل) مانع از حجّیت آن نمیشود؛ بل به معنای کمتر بودن آنها در مقایسه با ادراکات الهی است (به این معنا که ادراکات عقل کمتر از ادراکات خداوند است) که مقتضای (یعنی پیامد و نتیجهی طبیعی) مخلوق بودن عقل و محدودیّت ذاتی مخلوق است (یعنی محدود بودن ادراکات عقل، به خاطر این است که عقل مخلوق است و هر مخلوقی محدودیت دارد و مخلوق بودن و نامحدود بودن ممکن نیست). بنابراین، عقل همه چیز را (در حوزهی طبیعت و شریعت) نمیداند، ولی هر چیزی که (در این حوزهها) میداند صحیح دانسته میشود (اینکه میفرماید «صحیح دانسته میشود» و نمیفرماید «صحیح است» به خاطر این است که واقعاً با وجود موانع شناخت، در عالم بیرون احتمال دارد که صحیح نباشد، ولی این احتمال از آنجا که در عالم درون و در خود عقل به صورت جزئی و بالفعل وجود ندارد، مانع از حجّیّت آن نمیشود، وگرنه شکّاکیّت مطلق و سوفسطائیگری لازم میآید و شیرازهی علم و عمل از هم میپاشد؛ چون هر چیزی که انسان با قطع و یقین در مییابد، ممکن است واقعاً نباشد، حتّی جسم و روح خودش و با این حساب، علم و عمل غیر ممکن میشود، در حالی که مسلّماً و بالبداهه ممکن است) و همین برای حجّت بودن آن کافی است؛ همچنانکه مثلاً چشم همه چیز را نمیبیند (مثلاً عالم غیب را نمیبیند)، ولی هر چیزی که (مثلاً در عالم طبیعت) میبیند، صحیح دانسته میشود (هر چند مانند سراب واقعاً در عالم بیرون صحیح نباشد، ولی تا وقتی که آن را میبیند به احتمال خلاف آن التفات پیدا نمیکند و مجبور است مطابق با آن عمل کند) و گوش همه چیز را نمیشنود، ولی هر چیزی که میشنود (هر چند واقعاً وجود نداشته باشد و مثلاً ناشی از توهّم باشد)، صحیح دانسته میشود و همین برای حجّت بودن آن دو کافی است (چون نمیتوان به انسان گفت: این چیزی که تو میبینی یا این چیزی که تو میشنوی، وجود ندارد! همین طور نمیتوان به او گفت: این چیزی که تو با عقل خود میفهمی، نیست! چنین چیزی محال است و معنا ندارد). شناخت کامل (نسبت به عالم غیب و شهادت) تنها از آن خداوند است و هیچ کس جز او نمیتواند شناخت کاملی (از همهی موجودات عوالم) داشته باشد و از این رو، شرعی که (خداوند) فرو فرستاده، کامل است (چون ناشی از این شناخت کامل او دربارهی گذشته و آینده است)، ولی کامل بودن شرع مستلزم تعارض آن با عقل (که محدود است و مثلاً گذشته و آیندهی جهان را نمیداند) نیست؛ زیرا شرع در اموری که عقل دربارهی آنها ناطق است (یعنی ادراکات مستقلّی دارد)، سخنی بر خلاف سخن عقل نمیگوید (چون از منشأ آن ناشی شده است؛ چنانکه گذشت) و در اموری که عقل دربارهی آنها ساکت است (یعنی ادراکات مستقلّی ندارد)، سخنی که میگوید بر خلاف سخن عقل نیست؛ چراکه عقل دربارهی آنها سخنی نمیگوید تا سخن شرع بر خلاف آن باشد (با توجّه به اینکه تعارض میان چیزی که هست و چیزی که نیست معنا ندارد، بلکه میان دو چیز موجود واقع میشود. بنابراین، سخن شرع دربارهی چیزهایی که عقل دربارهی آنها سخنی نمیگوید، معارض با عقل شمرده نمیشود)؛ مانند اوصاف جزئی بهشت و دوزخ که ماهیّتی غیبی دارند و تبعاً عقل دربارهی آنها ساکت است (چون عقل آنها را حس و تجربه نکرده است و ابزاری جز شرع برای اطلاع از آنها ندارد)، ولی شرع (با توجّه به اینکه متّکی بر شناخت کامل الهی از غیب و شهادت است) دربارهی آنها سخن میگوید (و مثلاً میفرماید که درختها و نهرها و زنها و جواهراتی در بهشت هست یا آتش و آب جوشان و خار مغیلان و درخت زقّومی در دوزخ هست) و با این وصف، سخنش بر خلاف سخن عقل شمرده نمیشود (چون عقل بهشت و دوزخ را ندیده و تجربه نکرده و قادر به تکذیب این اوصاف آنها نیست) و مانند چند و چون اعمال عبادی (از قبیل رکعات نماز و مفطرات روزه) که ماهیّتی اعتباری دارند (یعنی حقایق طبیعی و ثابت نیستند و از قراردادهای شارع نشأت گرفتهاند) و تبعاً عقل دربارهی آنها ساکت است (چون عقل ابتدائاً خبر ندارد که شارع چه چیزی را تشریع کرده است)، ولی شرع دربارهی آنها سخن میگوید (و مثلاً میفرماید که صبح دو رکعت و ظهر چهار رکعت و مغرب سه رکعت نماز بخوانید و از طلوع تا غروب آفتاب از خوردن و آشامیدن و نزدیکی کردن اجتناب کنید) و با این وصف، سخنش بر خلاف سخن عقل شمرده نمیشود (چون عقل نمیگوید نباید نماز بخوانید یا باید صبح سه رکعت و ظهر دو رکعت و مغرب چهار رکعت نماز بخوانید یا فقط از طلوع تا وقت ظهر باید از مفطرات اجتناب کنید. عقل ملاکی برای چنین اعتباراتی ندارد و تبعاً دخالتی در آنها نمیکند.)؛ خصوصاً با توجّه به اینکه عقل، حجّیت شرع را (با توجّه به معجزات الهی برای اثبات نبوت انبیا) درک میکند و با این وصف، اعتبارات عملی (یعنی احکام) و اخبار قطعی آن (مانند خبر از انبیاء و ملائکه و بهشت و دوزخ) از وقایع ممکن (و نه محال) را میپذیرد (با توجّه به اینکه عقل امکان و عدم امکان وقایع و اعمال را میفهمد و اگر خبر یا اعتباری به شرع نسبت داده شود که ممکن نیست مانند حرکت خداوند و دیده شدن او با چشم سر یا وجوب زکات فطره بر کسی که استطاعت آن را ندارد، نمیتواند آن را بپذیرد؛ به این معنا که میفهمد از شرع نیست و به شرع بسته شده است).
به هر حال، (از اینجا دانسته میشود) کسانی (مانند اهل حدیث و سلفیان) که حجّیت عقل را انکار میکنند، محال است بتوانند مدّعای خود (مبنی بر عدم حجّیّت عقل) را اثبات کنند؛ چراکه اثبات هیچ مدّعایی (از جمله همین مدّعا) بدون حجّیت عقل ممکن نیست (چون اثبات، یک عمل عقلی است و جز به وسیلهی عقل امکانپذیر نیست). از این رو، آنها بدون آنکه خود بدانند (یعنی التفات داشته باشند) در حال استدلال به عقل هستند؛ زیرا به عنوان مثال، استدلال به اینکه عقل محدود است (به عنوان صغرای قضیّه) و استدلال به محدود جایز نیست (به عنوان کبرای قضیّه)، یک استدلال عقلی است و با این وصف، اگر استدلال به عقل جایز نباشد، این استدلال نیز جایز نیست (چون این استدلال نیز استدلال به عقل است!) و اگر استدلال به عقل جایز باشد، این استدلال غلط است! (چون این استدلال میگوید که استدلال به عقل جایز نیست! ببینید چطور این براهین ایشان در غایت اتقان و استحکام است!)
حاصل آنکه تبلیغ بر ضدّ عقل (که برخی اهل حدیث و سلفیان انجام میدهند و به وسیلهی آن مردم را از عقلانیت باز میدارند)، از کارهای شیطان است (که دشمن اصلی انسان است) تا (به اقتضای دشمنی خود با او) زمینه را برای شیوع جهل در جهان فراهم سازد (چون وقتی عقلانیت در جهان کاسته شد، نادانی در آن افزایش مییابد؛ مثل امروز که عقلانیت در جهان کاسته شده و نادانی در آن افزایش یافته است!) و هر انسانی که بر ضدّ عقل تبلیغ میکند، از حزب شیطان و جنود اوست که خواسته (مثل شیطانپرستها) یا ناخواسته (مثل سلفیها) در خدمت او قرار گرفته و در حال جنگ با خداوند (از طریق مبارزه با اراده و قانون او) است.
و السلام علیکم و رحمت الله