(أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین
در درس قبل روشن شد که برتری علمی سلف نسبت به خلف، یک امر قطعی و غیر قابل تردید نیست و تبعاً تقلید از آنها وظیفهی خلف محسوب نمیشود؛ چراکه از یک سو عقل، تقدّم زمانی کسی را دلیلی قطعی برای حجّت بودن او یا حتّی عالمتر بودن او نمیداند؛ همچنانکه ما در میان سلف کسانی را مییابیم که واضحات اسلام را نمیدانستند و بر خلاف مصرّحات آن عمل میکردند و چیزهایی میگفتند و انجام میدادند که اگر امروز کسی از مسلمانان بگوید و انجام بدهد، چه بسا به کفر یا ضلالت یا بدعت یا سفاهت متّهم میشود، هر چند در رابطه با سلف به خاطر احترامی که برایشان قائل هستیم، حمل بر اجتهادشان در دین میکنیم که البته یک تعارف از سر رو در بایستی است و جنبهی علمی ندارد و به همین دلیل، خود سلف چنین نگاهی به این گفتهها و کردههاشان نداشتند و در میانشان بر سر آنها منازعات خونینی وجود داشت و از سوی دیگر نقل هم برتری سلف نسبت به خلف را مشکوک دانسته و قطعی ندانسته؛ با توجّه به اینکه در برخی روایات آمده است «مثل این امّت مثل باران است که معلوم نیست اوّل آن بهتر است یا آخر آن» و این به معنای قطعی نبودن برتری سلف نسبت به خلف است که با حکم عقل در این باره هماهنگی دارد و نشانی دیگر از مطابقت عقل و شرع است. حاصل آنکه تا اینجا معلوم شد برتری علمی مسلمانان نخستین نسبت به مسلمانان آینده، قطعی نیست، بلکه ظنّی است، در حالی که ظن در اسلام حجیّت ندارد و برای عقیده و عمل مسلمان کافی شمرده نمیشود و از این رو، تقلید از مسلمانان نخستین جایز نیست. البته لازم به یادآوری است که موضوع بحث سیّدنا المنصور در این مبحث، «تقلید» از مسلمانان نخستین است و تقلید از آنان بنا بر تعریفی که در آغاز این مبحث بیان فرمود، به معنای پیروی از آنان بدون دلیل است، مانند کاری که بیشتر مسلمانان انجام میدهند که از نظر برخی صحابه دربارهی سه طلاق در یک مجلس پیروی میکنند با آنکه دلیلی از شرع ندارد و بر خلاف قرآن است. بنابراین، سیّدنا المنصور نمیفرماید که اگر صحابه، تابعین و اتباع تابعین گفته یا کردهی صحیحی مبتنی بر کتاب خدا و سنّت متواتر پیامبر در روشنایی عقل داشتند، ما نباید در مورد آن از آنان پیروی کنیم؛ چراکه این تقلید از آنان نیست، بلکه پیروی از کتاب خدا و سنّت متواتر پیامبر در روشنایی عقل است. فرمایش ایشان آن است که تقلید از صحابه، تابعین و اتباع تابعین به معنای پیروی از گفته و کردهی آنان بدون دلیلی از کتاب خدا و سنّت متواتر پیامبر در روشنایی عقل، جایز نیست؛ چراکه وقتی کتاب خدا و سنّت متواتر پیامبر در روشنایی عقل را کنار میگذاریم، گذشتگان و آیندگان با هم برابر میشوند و دیگر نمیتوان برخی از آنان را از برخی دیگر برتر دانست؛ با توجه به اینکه ملاک برتری، مطابقت با کتاب خدا و سنّت متواتر پیامبر در روشنایی عقل است، نه تقدّم و تأخّر زمانی. از لحاظ علمی هم نمیتوان برتری گذشتگان نسبت به آیندگان را قطعی دانست؛ چراکه دلیلی برای آن وجود ندارد و حتّی شواهدی برای خلاف آن موجود است.
اما سیّدنا المنصور پس از تبیین این نکتهی بسیار مهم که اساس تقلید از مسلمانان نخستین را متزلزل میسازد، به نکتهی بسیار مهمّ دیگری میپردازد و آن این است که حتّی اگر عالمتر بودن مسلمانان نخستین نسبت به مسلمانان آینده را قطعی بدانیم، باز هم نمیتوانیم تقلید از آنان را برای مسلمانان آینده جایز بشماریم؛ زیرا قطعی نیست که این علم بیشتر آنان، به طور کامل و خالص یعنی بدون نقصان و تحریف، به مسلمانان آینده منتقل شده است. ایشان در بیان این نکتهی بسیار مهم میفرماید:)
با این حال (که گفتیم علم بیشتر مسلمانان نخستین دربارهی شرع ثابت نیست)، حق آن است که علم بیشتر مسلمانان نخستین دربارهی شرع نیز، در صورتی که ثابت باشد، هنگامی برای آیندگان قابل پیروی است که قطع به انتقال صحیح و کامل آن توسّط آنان وجود داشته باشد (چون وقتی احتمال بدهیم علمی که از آنها برای ما رسیده است، صحیح و کامل نیست و توسّط خود آنها یا کسانی دیگر، دچار نقصان و تحریف شده است، دیگر نمیتوانیم از آنها پیروی کنیم، هر چند در واقع از ما عالمتر بوده باشند)، در حالی که انصافاً قطع به آن (یعنی قطع به انتقال صحیح و کامل علم آنها) وجود ندارد و تنها حسن ظنّ به آن موجود است (به این معنا که بدون دلیل قطعی، به آنها خوشبین هستیم و امیدواریم که علم به اسلام را صحیحاً و کاملاً از صاحب شریعت گرفتهاند و دست نخورده به ما منتقل کردهاند) که برای چنین کار خطیری کافی نیست (چون ظنّ در اسلام حجّیت ندارد و خصوصاً برای چنین کار مهمّی کفایت نمیکند)؛ چنانکه خداوند فرموده است: ﴿إِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا﴾؛[۱] «هرآینه ظن چیزی را از حق کفایت نمیکند»؛ چراکه با توجّه به وجود اختلافات فکری (دربارهی عقاید و احکام اسلام) و سیاسی (دربارهی خلافت، به صورت) عمیق (از لحاظ کیفی) و گسترده (از لحاظ کمّی) در میان مسلمانان نخستین (یعنی صحابه، تابعین و اتباع تابعین) و استیلاء حاکمان جبّار (مانند امویان) بر آنان پس از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم (که آنان را به گفتهها و کردههای سودمند برای خود وا میداشتند و از گفتهها و کردههای زیانبار برای خود باز میداشتند)، دواعی (یعنی انگیزهها و زمینههای) فراوانی برای کتمان علم صحیح و کامل توسّط آنان وجود داشت، بلکه چه بسا اظهار آن در بسیاری از موارد، برای آنان مستلزم عسر و حرج (یعنی مشقّت فراوان) و دست شستن از مال و جان و آبرو بود (چراکه حاکمان جبّار اموی و عبّاسی، آنان را در صورت اظهار بخشی از علوم و آگاهیهاشان به زندان میانداختند و به قتل میرساندند و بدنام میساختند؛ چنانکه نمونههای فراوانی از این قبیل در دست است)؛ جدا از آنکه به طور حتم، دست کم برخی از آنان (یعنی مسلمانان نخستین)، خصوصاً در نسلهای دوم و سوم (یعنی تابعین و اتباع تابعین)، از هوای نفس و مطامع دنیا پیروی میکردند (مانند دوستداران بنی امیّه و بنی عبّاس) و تبعاً علم خود را از روی عمد (با انگیزهی نیل به مال و مکنت)، کتمان مینمودند؛ چنانکه روایات ضدّ و نقیض فراوانی از آنان رسیده است که متّهم اصلی در رابطه با برخی از آنها خود آنانند (نه کسانی که از آنان روایت کردهاند. کاملاً پیداست که سیّدنا المنصور به نمونههای عینی فراوانی از این افراد نظر داشته، ولی ضرورتی برای نام بردن از آنها در اینجا ندیده است. با این حال، در برخی مباحث آینده، به مناسبت از برخی از این افراد نام برده و از نقش آنها در گمراهی مسلمانان آینده پرده برداشته است). با این وصف، حتی اگر عالمتر بودن نسلهای نخستین اسلامی دربارهی شرع، مسلّم باشد، اظهار علم صحیح و کامل توسّط آنان برای آیندگان مسلّم نیست و همین برای خودداری آیندگان از پیروی آنان کفایت میکند (چون ظن در اسلام حجّت نیست و پیروی تنها بر پایهی یقین جایز است و یقین به انتقال صحیح و کامل علم سلف به خلف وجود ندارد. با این حال، ممکن است کسی در اینجا اشکال کند و بگوید که هر چند خیانت در میان سلف هم وجود داشته، ولی در میان خلف خیلی بیشتر است و با این وصف، وظیفهی خلف است که همچنان از سلف پیروی کنند. سیّدنا المنصور در پاسخ به این اشکال میفرماید:).
آری، ممکن است کتمان علم و آمیختن آن به دروغ (دربارهی مخالفان) و چاپلوسی (دربارهی موافقان)، در میان آیندگان بیشتر از پیشینیان باشد (چون انصافاً بسیاری از مفاسد و انحرافات فعلی در میان گذشتگان کمتر بوده)؛ چنانکه خداوند فرموده است: ﴿فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلَاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ ۖ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا﴾؛[۲] «پس در پی آنان آیندگانی آمدند که نماز را ضایع و از شهوات پیروی کردند، پس کژی را خواهند دید»، ولی روشن است که این (برتری اخلاقی نسبی) نیز برای پیروی آیندگان از پیشینیان کافی نیست (از اینجا معلوم میشود که بسیاری از دیدگاهها و کارهای ما در نظر اولیاء خداوند هزار عیب و ایراد دارد، در حالی که در نظر ما خیلی درست است. چه بسیار دلایلی که از نظر ما کافی است، ولی از نظر بزرگان دین کافی نیست. امان از روز قیامت که خداوند به حساب عقاید و اعمال ما میرسد و عیبها و ایرادهای آنها را بیرون میکشد!)؛ چراکه درستتر بودن گفته و کردهی کسی نسبت به دیگری، مادام که قطع نظر از گفته و کردهی دیگری، در ذات خود درست نباشد، قابل پیروی نیست (یعنی نمیشود از گفته و کردهی زید، به خاطر اینکه از گفته و کردهی عمرو درستتر است پیروی کرد؛ چون ممکن است از گفته و کردهی بکر نادرستتر باشد)؛ با توجه به اینکه ممکن است گفته و کردهی نادرستی (که بر اساس معیار شناخت نادرست است)، در قیاس با گفته و کردهی نادرست دیگری (که آن هم بر اساس معیار شناخت نادرست است)، درستتر شمرده شود (چون بالاتر از هر گفته و کردهی نادرستی، گفته و کردهی نادرست دیگری وجود دارد و همهی گفتهها و کردههای نادرست در یک ردیف نیستند)، در حالی که با لحاظ نادرستیاش در ذات خود (قطع نظر از گفته و کردهی دیگری)، قابل پیروی نیست (با توجّه به اینکه عقلاً و شرعاً نمیتوان از یک گفته و کردهی نادرست، صرفاً به خاطر اینکه از یک گفته و کردهی نادرست دیگر درستتر است، پیروی کرد، بلکه عقل و شرع تنها پیروی از گفته و کردهی درست را جایز میدانند و با این وصف، همهی گفتهها و کردههای نادرست، هر چند در میزان نادرستی متفاوتاند، در عدم قابلیّت پیروی یکسانند و از این رو، کسانی که سیّدنا المنصور را ملامت میکنند که چرا همهی گمراهان را در یک ردیف قرار داده و مثلاً نام برخی رهبران مسلمان معتدل را در کنار نام برخی رهبران مسلمان تندرو آورده است، اشتباه میکنند؛ چراکه همهی این رهبران، هر چند در میزان گفتهها و کردههای نادرست یکسان نیستند، در عدم قابلیّت پیروی یکسانند و هیچ یک از آنها به پیروی از دیگری سزاوارتر نیست و همهی آنها در مقایسه با کسی که خداوند برای رهبری مسلمانان برگزیده است، برابر محسوب میشوند)؛ مانند دروغگویی که در مقایسه با دروغگویی دیگر، دروغی کمتر (از لحاظ کمّی) یا کوچکتر (از لحاظ کیفی) میگوید، ولی پیروی دروغگوی دیگر از او به این اعتبار، واجب نیست (تعبیر به دروغگو میفرماید، به سبب اینکه هر گفته و کردهی نادرستی، دروغ شمرده میشود)؛ چراکه واجب، پیروی از راستگویان است (و آنها کسانی هستند که مطلقاً دروغ نمیگویند نه اینکه کمتر و کوچکتر دروغ میگویند)؛ چنانکه خداوند فرموده است: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ﴾؛[۳] «ای کسانی که ایمان آوردید! از خداوند پروا کنید و با راستگویان همراه باشید»؛ (این امر به همراهی با کسانی است که مطلقاً دروغ نمیگویند؛ زیرا کسی که یک بار دروغ میگوید ممکن است یک بار دیگر بلکه صد بار دیگر هم دروغ بگوید و با این وصف، عقل پیروی از او را بر نمیتابد. به همین دلیل، سیّدنا المنصور در سراسر این کتاب، حتّی یک مورد دروغ نگفته و سازشکاری با ظالمان و خطاکاران را برنتافته و در صدد راضی کردن هیچ شخص و گروه و مذهبی بر نیامده است و در عمل هم همگان میبینند که زیر بار هیچ گفته و کردهی نادرستی نمیرود؛ با آنکه از هر طرف بر روی ایشان فشار است و شیعه یک چیز میگوید و سنّی یک چیز میگوید و سلفی یک چیز میگوید و صوفی یک چیز میگوید و ایرانی یک چیز میگوید و افغانی یک چیز میگوید و عرب یک چیز میگوید و راستی یک چیز میگوید و چپی یک چیز میگوید و هر کس توقّع دارد یک تأییدی از ایشان بگیرد، ولی ایشان در مواجهه با هیچ یک دست از مرّ کتاب و سنّت بر نمیدارد و با استقامت و صلابت غریبی بر روی موضع حق پای میفشارد و اصلاً از عقلانیّت اسلامی فاصله نمیگیرد و تابع احساسات کسی نمیشود و این برای کسی که بدون غرض و مرض به گفتهها و کردههای ایشان التفات پیدا میکند، محسوس و مشهود است و انصافاً در این دوران پر از دروغ و تملّق، نظیری برای ایشان با این اخلاق و روحیه پیدا نمیشود.) همچنانکه هیچ کس از مردم نیست مگر اینکه از کسی دیگر از آنان درستکارتر شمرده میشود (چون ما هیچ موجود خبیثی را نمییابیم مگر اینکه موجودی خبیثتر از او پیدا میشود تا اینکه به شیطان میانجامد)، در حالی که مسلّماً پیروی هر یک از آنان از دیگری به این اعتبار، (شرعاً و عقلاً) واجب نیست (و آنان حق ندارند به این اعتبار، از یکدیگر پیروی کنند، بلکه وظیفه دارند که از درستکارترین کس یعنی خداوند و پیامبرش پیروی کنند).
(البته نباید تصوّر کرد که سیّدنا المنصور با این بیان، در صدد نفی فضیلت اصحاب پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم است؛ زیرا ایشان منکر فضیلت این بزرگواران که اسلام را در صدر ظهورش پذیرفتند و یاری کردند نیست؛ چنانکه میفرماید:) آری، بیگمان گروهی از مسلمانان نخستین که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را دیدند و اطاعت کردند (نه اینکه دیدند و نافرمانی کردند)، دارای فضیلت بودند (بنابراین، صرف مصاحبت با پیامبر از نظر ایشان منشأ فضیلت نیست، بلکه مصاحبت با پیامبر همراه با اطاعت از آن حضرت منشأ فضیلت است)؛ چنانکه خداوند دربارهی آنان فرموده است: ﴿وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ۚ ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ﴾؛[۴] «و پیشیگیرندگان نخستین از مهاجران و انصار و کسانی که در نیکی از آنان پیروی کردند، خداوند از آنان راضی شد و آنان از او راضی شدند و برای آنان بهشتهایی را فراهم ساخت که جویبارهایی از زیرشان جاری است در حالی که همیشه جاودان در آن خواهند بود، آن کامیابی بزرگ است»، ولی انصاف آن است که اثبات فضیلت برای آنان، مستلزم نفی فضیلت از آیندگان نیست (چون به اصطلاح، اثبات شیء نفی ماعدا نمیکند و تبعاً از فضائل صحابه لازم نمیآید که مسلمانان آینده فضائلی نداشته باشند)؛ بلکه افضلیّت آنان بر آیندگان را اثبات نمیکند؛ زیرا ممکن است گروهی از مسلمانان آینده که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را ندیدند و با این حال، اطاعت کردند، از آنان افضل باشند؛ با توجّه به اینکه اطاعت از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بدون دیدن آن حضرت، دشوارتر است (و از نظر عقلا کسی که کار خوب دشوارتری را انجام میدهد، از کسی که کار خوب آسانتری را انجام میدهد، افضل است). با این همه، افضلیّت مسلمانان نخستین بر آیندگان نیز، در صورتی که ثابت باشد، تنها به معنای بیشتر بودن اجر آنان در آخرت است (چون هر کس کار خوبتری در دنیا انجام بدهد اجر بیشتری در آخرت دارد) و لزوم پیروی آنان بر آیندگان را اثبات نمیکند (چون از هر کسی که کار خوبتری انجام داده است نمیتوان اطاعت کرد)؛ چنانکه خداوند فرموده است: ﴿انْظُرْ كَيْفَ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ ۚ وَلَلْآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجَاتٍ وَأَكْبَرُ تَفْضِيلًا﴾؛[۵] «بنگر که چگونه برخی از آنان را بر برخی دیگر فضیلت دادیم و بیگمان آخرت در درجه و فضیلت دادن بزرگتر است»! (این آیهی شریفه دلالت دارد که فضیلت در نزد خداوند، مربوط به آخرت میشود و فضیلت مردم بر یکدیگر، فضیلت اخروی است و منشأ حقوق و تکالیفی در دنیا نیست. این بحث دربارهی عدم لزوم عقلی و شرعی پیروی از پیشینیان بود.
اما بحث دوم دربارهی این است که پیروی از پیشینیان نه تنها ضرورت ندارد، بلکه چه بسا ممکن هم نیست. سیّدنا المنصور در بیان این موضوع تحت عنوان)
[عدم امکان پیروی از پیشینیان]
(میفرماید:) از اینجا (یعنی مباحثی که تا اینجا گفتیم) دانسته میشود که پیروی از سه نسل نخستین اسلامی (یعنی صحابه، تابعین و اتباع تابعین)، اساسی در اسلام ندارد و با هیچ تقریری (چه عقلی و چه شرعی)، قابل توجیه نیست و این (ناجایز بودن و غیر ضروری بودن آن) صرف نظر از ناممکن بودن آن در واقع است (اما سؤال این است که به چه دلیل پیروی از پیشینیان امکان ندارد؟! سیّدنا المنصور میفرماید:)؛ چراکه سه نسل نخستین اسلامی، (یک فرد و یک گروه متّحد و همگون نبودند تا پیروی از آنان ممکن باشد، بلکه) افراد و گروههای مختلف با گفتهها و کردههای متضاد بودند، تا حدّی که گفتهها و کردههای یکدیگر را نادرست میدانستند و بر سر آنها، با هم میجنگیدند. روشن است که با این وصف، پیروی از آنان ممکن نیست؛ چراکه پیروی از گفتهها و کردههای برخی از آنان (به اقتضای عدم امکان اجتماع ضدّین، قابل جمع با پیروی از گفتهها و کردههای برخی دیگر از آنان نیست و)، به معنای عدم پیروی از گفتهها و کردههای برخی دیگر از آنان است و این کاری متناقض و بیمعناست (چون پیروی از برخیشان دقیقاً به معنای عدم پیروی از برخی دیگر است و از آنجا که همهی آنان پیشینیان شمرده میشوند، پس پیروی از پیشینیان کاری متناقض و بیمعناست)؛ فارغ از آنکه این پیروی گزینشی از آنان (یعنی پیروی از برخی پیشینیان نه عموم آنان) بدون مرجّح (جایز نیست و مرجّح هم مسلّماً سلیقهی پیروان آنان نیست، بلکه ترجیحات عقلی و شرعی است. بنابراین، پیروی از برخی پیشینیان، بدون مرجّح) عقلی و شرعی (از لحاظ نظری) جایز نیست و (از لحاظ عملی) به اختلاف میان پسینیان میانجامد (چون پیروان یک گروه از پیشینیان با پیروان یک گروه دیگر از آنان به منازعه میپردازند؛ با توجّه به اینکه هیچ مرجّح عقلی و شرعی برای هیچ کدامشان وجود ندارد تا بتواند دیگری را قناعت دهد)، در حالی که با مرجّح عقلی و شرعی پیروی از آنان شمرده نمیشود، بلکه در واقع پیروی از عقل و شرع است (و با این حساب، نمیتوان گفت که پیروی از برخی پیشینیان با مرجّح عقلی و شرعی جایز است؛ چون آن دیگر پیروی از برخی پیشینیان محسوب نمیشود). از این رو، گویا به تازگی (یعنی در قرن اخیر) سلفیان نیز به نادرستی رویکرد خویش (در ادوار گذشته) پی بردهاند و در حال دور شدن از آن (تأکید زیاد بر روی مطابقت با گفته و کردهی سلف) و بازسازی اصول سلفیه هستند (و البته طوری تظاهر میکنند که انگار همیشه همین رویکرد را داشتهاند)؛ چراکه آنان، (دست کم در مقام نظر و گفتگو) دیگر مانند گذشته بر لزوم پیروی از صحابه، تابعین و اتباع تابعین، تأکید نمیکنند (یعنی ادبیات خود را تغییر دادهاند و دیگر نمیگویند که مسلمانان باید از سلف تبعیّت کنند)، بلکه بر لزوم مراجعه (مستقیم) به قرآن و سنّت قطع نظر از گفتهها و کردههای صحابه، تابعین و اتباع تابعین، پای میفشارند، ولی واقع آن است که (این سخن، شعاری بیش نیست و) آنان (به صورت واقعی) قادر به این کار نخواهند بود؛ زیرا پیروی از صحابه، تابعین و اتباع تابعین، هر چند به صورت گزینشی (یعنی پیروی از برخی صحابه، تابعین و اتباع تابعین، با توجّه به اینکه پیروی از همهی آنان محال است)، دیگر یک کار اختیاری نیست (تا بتوانند بعد از هزار و صد سال، آن را کنار بگذارند)، بل کاری است که (با گوشت و پوست فرهنگ آنان عجین شده و تار و پود جهانبینی آنان را فراگرفته است و دیگر) خواسته یا ناخواسته انجام میشود؛ زیرا آنچه به عنوان سنّت (در فرهنگ و جهانبینی آنان)، معیار شناخت آنان از اسلام شمرده شده (و حتّی جایگاهی والاتر از قرآن پیدا کرده)، نوعاً روایاتی ظنّی (یعنی پراکنده و غیر متواتر) است که از طریق صحابه، تابعین، اتباع تابعین و کسانی (از محدّثان) که پس از آنها بودند، رسیده و از دستهبندیهای سیاسی و مذهبی آنها (بعد از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم) و حوادث قرنهای نخستین (در زمان حکمرانی امویان و عبّاسیان)، تأثیر پذیرفته و تبعاً فاقد اصالت و خلوص لازم است (یعنی بخشی از آن اصلاً از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم صادر نشده و بخشی از آن که صادر شده، در این زمان طولانی توسّط این نسلهای مختلف الأهواء تغییرات فراوانی کرده و کم و زیاد شده است. این واقعیّتی است که بسیار منطقی و طبیعی است و دلایل و شواهد فراوانی برای آن وجود دارد، بلکه اصلاً غیر آن معقول و قابل درک نیست، تا جایی که میتوان آن را بدیهی دانست؛ چراکه هر کس این روایات پراکنده و غیر متواتر را با این تعارضها و تناقضهاشان ملاحظه کند و احوال راویان آنها در طول این هزار و چهار صد سال را با این وابستگیهاشان به حکومتها و گروهها و مذاهب مختلف در نظر بگیرد، بدون درنگ تصدیق میکند که اینها نمیتوانند همگی از پیامبر صادر شده باشند و بدون دخل و تصرّف از ناحیهی گذشتگان به ما رسیده باشند و با این وصف، ناخرسندی و عصبانیّت برادران سلفیمان این واقعیّت را تغییر نمیدهد). با این وصف، گویی برای بازگشت به قرآن و سنّت (بدون اثرپذیری از پیشینیان)، دیر شده است و سلفیان، در ساختار کنونی (که مبتنی بر روایت است)، راهی جز پیروی از سلف، ندارند (چون سلف، راوی حدیث است و حدیث، مبنای ساختار کنونی است)؛ مگر آنکه ساختار کنونی که مبتنی بر ظنّیات است را بشکنند و (با قبول دعوت منصور هاشمی خراسانی) ساختار دیگری را جایگزین آن سازند که مبتنی بر یقینیّات (یعنی کتاب خداوند و خلیفهی او در زمین) باشد و این راه بازگشت به اسلام است (و همان چیزی است که سیّدنا المنصور مسلمانان جهان را به سوی آن فرا میخواند و برای آن مبارزه میکند)؛ چراکه اسلام، (چه در عقاید خود و چه در احکام خود) مبتنی بر یقین است و هر چیزی که به یقین نمیرساند (مانند خبر واحد)، جایی در اسلام ندارد و این به منزلهی قاعدهای عام و غیر قابل تخصیص است. (ببینید چگونه این شخصیّت بزرگ، اسلام حقیقی را به جهانیان میشناساند و با بدعتهایی که بیش از هزار سال است مسلمانان را فرا گرفته است مبارزه میکند! این قاعدهی بسیار مهمّی است که هر چه یقینی نیست یا به یقین نمیرساند، اسلامی شمرده نمیشود و بدعت است؛ چراکه اسلام مبتنی بر یقین است و غیر یقین را کافی نمیداند و این رمز «بازگشت به اسلام» و راه نجات مسلمانان است.
خداوند این معلّم بزرگ که برای هدایت مسلمانان ظاهر ساخته است را برای آنها حفظ کند و شرّ دشمنانش را که دشمنان اسلام و قرآنند از او دور بفرماید و دعوتش را به پیروزی برساند تا زمینهی اقامهی اسلام خالص و کامل در جهان فراهم شود، هر چند کافران و منافقان دوست نمیدارند.
و السّلام علیکم و رحمت الله)