(أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرّحمن الرحیم
الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین
در جلسهی قبل روشن شد که از نظر عقلی ممکن نیست که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بدون تعیین تکلیف امّت خود دربارهی خلافت از دنیا رفته باشد و ادّعای اینکه آن حضرت در این باره وصیّتی نکرده، مانند این است که کسی ادّعا کند آن حضرت در انجام وظیفهی خود کوتاهی کرده است، در حالی که هیچ مسلمانی چنین ادّعایی را نمیپذیرد؛ خصوصاً با توجّه به آیاتی از کتاب خداوند که آن حضرت را عامل به وظایف خود معرّفی کرده و مثلاً در توصیف آن حضرت فرموده است: ﴿يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ﴾ [أعراف/ ۱۵۷]؛ «آنان را به معروف امر میکند و از منکر باز میدارد و چیزهای پاک را برایشان حلال و چیزهای ناپاک را برایشان حرام مینماید و بارشان و زنجیرهایی که بر آنان بود را از آنان بر میدارد» و فرموده است: ﴿لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ﴾ [التّوبة/ ۱۲۸]؛ «بیگمان شما را پیامبری از خودتان آمده که هر چه شما را به رنج میافکند بر او دشوار است و برای شما دلسوزی دارد و به مؤمنان رؤوف و مهربان است» و با توجّه به اینکه وصیّت کردن در اسلام ﴿حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ﴾ [البقرة/ ۱۸۰]؛ «حقّی بر گردن پرهیزکاران» شمرده شده و پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم هم امام پرهیزکاران است و با توجّه به اینکه آن حضرت به صورت ناگهانی و در اثر حادثهای غیر مترقّبه از دنیا نرفت تا فرصتی برای ادای این حق نداشته و قادر به تعیین تکلیف امّت خود دربارهی نحوهی حکومت پس از خود نبوده باشد، بلکه از مدّتها قبل ندای ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ﴾ [الزّمر/ ۳۰] را شنیده بود و به نزدیک بودن مرگ خود واقف بود و اصحاب خود را از آن خبر داده بود و پیش از مرگ نیز مدّتی نسبتاً طولانی در بستر بیماری بود و با اصحاب خود سخن میگفت و در همهی این مدّت میتوانست دربارهی پس از خود وصیّت کند. البته ممکن است کسی بگوید: بنا بر روایات متواتر و مشهور، آن حضرت در مواقعی مانند پنجشنبهی آخر عمر خود اراده فرمود که دربارهی پس از خود وصیّت کند، ولی برخی اصحاب او مانع شدند و او را به هذیانگویی متّهم کردند و به همین دلیل، آن حضرت نتوانست این کار را انجام دهد، بیآنکه بتوان او را در این ناتوانی مقصّر دانست، در حالی که این سخن درستی نیست؛ زیرا روشن است که فرصت آن حضرت برای وصیّت کردن محدود به پنجشنبهی آخر عمرش نبود و آن حضرت میتوانست در مواقع دیگری این کار را انجام دهد؛ چراکه بیست و سه سال فرصت در دوران پیامبری یا دست کم ده سال فرصت در مدینه برای تعیین تکلیف امّت دربارهی نحوهی حکومت پس از آن حضرت کافی بوده و ممانعت برخی اصحاب آن حضرت در پنجشنبهی آخر عمر او یا حتّی پیش از آن در وقت معرّفی دوازده خلیفهی او، هر چند آثار منفی فراوانی داشته، به معنای ناتوانی او از این کار نبوده است. از اینجا دانسته میشود که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم با وجود همهی سنگاندازیها و مانعتراشیهای برخی اصحابش، حتماً این کار را انجام داده و به روشنی تکلیف امّت دربارهی حکومت پس از خود و تعلّق یا عدم تعلّق آن به اهل بیتش را تبیین فرموده و این حقیقتی است که با مراجعه به روایت «ثقلین» آشکار شد؛ روایتی که با کمال صراحت و وضوح، کتاب خدا و عترت و اهل بیت پیامبر را «ما تَرَک» و خلیفهی آن حضرت پس از او معرّفی کرده و تمسّک به آن دو را ضامن هدایت امّت تا روز قیامت شمرده است و از حیث سندی متواتر و غیر قابل تردید محسوب میشود، تا حدّی که مجادلهی برخی متعصّبان دربارهی اعتبار آن وجهی ندارد.
سیّدنا المنصور در ادامه میفرماید:) همچنانکه مجادلهی آنان دربارهی معنای آن (مانند مجادلهی آنان دربارهی اعتبار آن وجهی ندارد؛ با توجّه به اینکه برخی متعصّبان که وظیفهی خود را نه دفاع از اسلام، بلکه دفاع از مذاهب خود میدانند، به مجادله در این باره میپردازند و ادّعا میکنند که این روایت هر چند از حیث سندی معتبر است، دلالتی بر خلافت اهل بیت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و وجوب تمسّک به آنان پس از آن حضرت ندارد! این در حالی است که خلافت اهل بیت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و وجوب تمسّک به آنان پس از او صریح الفاظ و عبارات این روایت است و مجادلهی آنان دربارهی آن)، با وجود وضاحتش (یعنی واضح بودن معنای آن نظر به اینکه صریحاً عترت و اهل بیت پیامبر را در کنار کتاب خداوند، به عنوان خلیفهی پیامبر معرّفی و بر ضرورت تمسّک به آنان تأکید میکند)، (مصداق) مجادله دربارهی آیات خداوند بعد از روشنایی آن است که (گونهای بازی کردن با دین و تبدیل کردن کلام خداوند و پیامبرش محسوب میشود و دقیقاً مشابه کار بنی اسرائیل است که خداوند دربارهی آن فرموده است: ﴿وَإِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هَذِهِ الْقَرْيَةَ فَكُلُوا مِنْهَا حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَدًا وَادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّدًا وَقُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطَايَاكُمْ ۚ وَسَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلًا غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنَا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزًا مِنَ السَّمَاءِ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ﴾ [البقرة/ ۵۸ و ۵۹]؛ «هنگامی که گفتیم به این قریه وارد شوید و هر چه از آن میخواهید آزادانه بخورید و از دروازه کرنشکنان وارد شوید و بگویید: (گناهانمان را) بریز تا خطاهایتان را بیامرزیم و نیکوکاران را خواهیم افزود؛ پس کسانی که ستم کردند سخن را به چیزی جز آنچه به آنان گفته شد برگرداندند، پس بر کسانی که ستم کردند عذابی از آسمان نازل کردیم به سبب اینکه فسق میورزیدند» و این گروه از مسلمانان نیز سخن پیامبر خدا دربارهی تمسّک به عترت و اهل بیتش را به چیزی جز آنچه به آنان گفته شد بر میگردانند و از این جهت، مستحقّ عذابی از آسمان هستند. بیهوده نیست که در روایات متواتر و مشهور آمده است این امّت پا به پای امّتهای گذشته حرکت میکند و دقیقاً به راه بنی اسرائیل میرود، تا حدّی که اگر مردی از آنان به سوراخ سوسماری داخل شده باشد، مردی از اینان نیز به سوراخ سوسماری داخل خواهد شد! به هر حال، تبدیل کردن کلام پیامبر توسّط کسانی که اقرار دارند آن کلام پیامبر است و میدانند که تبدیل کردن آن موجب گمراهی امّت خواهد شد،) کفر (یعنی نفاق) شمرده میشود (با توجّه به اینکه چنین کاری از هیچ مسلمانی ساخته نیست) و خداوند دربارهی اهلش فرموده است: ﴿وَيُجَادِلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ ۖ وَاتَّخَذُوا آيَاتِي وَمَا أُنْذِرُوا هُزُوًا﴾؛[۱] «و کسانی که کفر ورزیدند به باطل مجادله میکنند تا با آن حق را پایمال سازند و آیات من و چیزی که بیم داده شدند را به سخره گرفتند» (مصداق «چیزی که بیم داده شدند» گمراهی پس از پیامبر بود که آنان را از آن بیم داده و فرموده بود: «مادامی که به کتاب خدا و عترت و اهل بیتم متمسّک شوید هرگز پس از من گمراه نخواهید شد»، ولی بیشتر آنان چیزی که بیم داده شدند را به سخره گرفتهاند و به باطل مجادله میکنند تا با آن فرمان اکید پیامبر را پایمال سازند) و فرموده است: ﴿يُجَادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَمَا تَبَيَّنَ كَأَنَّمَا يُسَاقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَهُمْ يَنْظُرُونَ﴾؛[۲] «با تو دربارهی حق پس از آنکه روشن شد مجادله میکنند، چونانکه گویی به سوی مرگ کشانیده میشوند در حالی که تماشا میکنند!» (کسی نگوید که این آیات دربارهی مشرکان مکّه نازل شده است و ربطی به مسلمانان منکر خلافت عترت و اهل بیت ندارد؛ چون روشن است که این آیات عام هستند و به شأن نزول خود محدود نیستند و با این حساب، شامل هر کسی که دربارهی حق پس از روشن شدنش مجادله میکند میشوند. انسان واقعاً متأسّف میشود برای کسانی که سیّدنا المنصور را به استفاده از آیات نامربوط یا حتّی بیخبری از شأن نزول آنها متّهم میکنند و میگویند که آیات مورد استناد ایشان ربطی به ادّعایشان ندارند! گویا به نظر این جماعت کمسواد و پرادّعا باید آیهای صرفاً در شأن یک گروه خاص نازل شده باشد تا بتوان به آن استشهاد کرد و اگر در شأن گروهی دیگر شبیه آن گروه نازل شده باشد، نمیتوان به آن استشهاد کرد! با منطق اینان لازم بود خداوند برای هر گروهی تا روز قیامت به صورت جداگانه آیهای نازل کند تا ما بتوانیم حکم آن گروه را با مراجعه به قرآن بشناسیم، در حالی که چنین کاری را نکرده است و از اینجا دانسته میشود که باید با توجّه به همین آیات موجود حکم موضوعات مختلف را دریابیم. در این آیه هم خداوند کسانی را نکوهش میکند که دربارهی حق پس از روشن شدنش مجادله میکنند، چونانکه گویی به سوی مرگ کشانیده میشوند در حالی که تماشا میکنند و مصداق آنان همین کسانی هستند که وقتی دعوت حقّ سیّدنا المنصور به سوی عترت و اهل بیت پیامبر را میشنوند، به خشم میآیند و او را به شرک و بدعت و رافضیگری متّهم میکنند و طوری واکنش نشان میدهند که گویی به سوی مرگ دعوت شدهاند، غافل از آنکه پیامبر خود به سوی عترت و اهل بیتش دعوت کرده و منصور هاشمی خراسانی تنها دعوت آن حضرت را یادآوری کرده و با این وصف، متّهم کردن او به شرک و بدعت و رافضیگری، در واقع متّهم کردن پیامبر به آن است!) و فرموده است: ﴿وَيَعْلَمَ الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آيَاتِنَا مَا لَهُمْ مِنْ مَحِيصٍ﴾؛[۳] «و کسانی که دربارهی آیات ما مجادله میکنند بدانند که آنان را گریزی نیست»! (با این وصف، کسانی که دربارهی دلالت حدیث قطعیّ الصّدور و قطعیّ الدلاله ثقلین بر خلافت عترت و اهل بیت پیامبر و وجوب تمسّک به آنان پس از آن حضرت مجادله میکنند باید بدانند که دربارهی آیات خداوند مجادله میکنند و از عذاب او گریزی نخواهند یافت؛ پس باید از عذاب او بترسند و هر چه زودتر از مذاهب و تقالید غلط خود و تعصّب در برابر حق دست بردارند و به سوی کتاب خدا و عترت و اهل بیت پیامبرش بازگردند تا رستگار شوند ان شاء الله. به هر حال، وظیفهی ما جز تذکّر و امر به معروف و نهی از منکر نیست و آنان هستند که باید با التزام به معیار شناخت، بر موانع شناخت غلبه کنند و از اوهامی که عمری است در آن غوطهورند، بیرون بیایند. این برای آنان بهتر است اگر انصاف دهند.) به علاوه، روشن است که تردید آنان در این نص (قطعیّ الصّدور و قطعیّ الدلاله)، از تعصّبات مذهبی و اهواء نفسانی آنان نشأت گرفته است، نه از اشکالی واقعی در سند یا متن آن (همچنانکه به احادیثی به مراتب ضعیفتر از این حدیث وقتی موافق با تعصّبات مذهبی و اهواء نفسانی آنان است اخذ میکنند، ولی دربارهی سند و متن این حدیث قطعیّ الصّدور و قطعیّ الدلاله مجادله میکنند!)؛ زیرا واضح است که سند این نص، متواتر و متن آن، معقول (یعنی موافق با عقل) و موافق با نصوص قطعی خداوند (در قرآن) است؛ بل (مفاد این حدیث) به روشنی از نصوص قطعی خداوند (در قرآن) دربارهی اهل بیت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم لازم میآید که کار (یعنی شناخت حق) را آسان و سخن (دربارهی آن) را کوتاه میکند (با توجّه به اینکه قرآن برای هر مسلمانی فصل الخطاب محسوب میشود)؛ زیرا خداوند در کتاب خود، به روشنی اهل بیت آن حضرت را یاد کرده و از ارادهی (خاصّ) خود برای تطهیر آنان از هر گونه ناپاکی که لازمهی وساطت آنان در تعلیم عین و کلّ اسلام است، پرده برداشته (توضیح آنکه حدیث متواتر ثقلین، اهل بیت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را واسطهی در تعلیم اسلام خالص و کامل به مردم پس از آن حضرت معرّفی کرده و لازمهی چنین نقشی برای آنان این است که از هر گونه ناپاکی به معنای انحراف از کتاب خدا و سنّت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم تطهیر شده باشند تا بتوانند تعلیم اسلام خالص و کامل به مردم را به درستی انجام دهند و این لازمهای است که خداوند در کتاب خود به روشنی از تحقّق آن خبر داده) و فرموده است: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا﴾؛[۴] «جز این نیست که خداوند اراده دارد تا هر ناپاکی را از شما اهل بیت بزداید و شما را کاملاً پاک گرداند»! روشن است که وصیّت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به پیروی از آنان در کنار قرآن، از ملزومات همین تطهیر الهی است (یعنی چون آنان از هر گونه ناپاکی به معنای جدایی از قرآن تطهیر شدهاند، وصیّت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به پیروی از آنان در کنار قرآن معقول است)؛ زیرا پیروی از کسانی که خداوند آنان را پاکیزه نکرده و از پاکیزگی آنان خبر نداده، ممکن است به آلودگی و نقض پیروی از خداوند بینجامد و با این وصف، وصیّت به آن، معقول نیست (بنابراین، پیروی از کسانی معقول است که دو خصوصیّت را داشته باشند: یکی اینکه ثبوتاً خداوند آنان را از هر گونه آلودگی پاکیزه کرده باشد و دیگری اینکه اثباتاً خداوند از پاکیزگی آنان خبر داده باشد)؛ در حالی که (به همان نسبت که وصیّت به پیروی از کسانی که خداوند آنان را پاکیزه نکرده و از پاکیزگی آنان خبر نداده، نامعقول و ناروا است،) وصیّت به پیروی از کسانی که خداوند آنان را پاکیزه کرده و از پاکیزگی آنان خبر داده، به غایت سنجیده و سودمند است (چراکه به حکم عقل، باید از چنین کسانی پیروی کرد و پیروی نکردن از چنین کسانی سفاهت و فرومایگی است)؛ بل معقول نیست که به پیروی از چنین کسانی، در صورتی که وجود داشته باشند، وصیّت نشود (چراکه وقتی چنین کسانی وجود دارند و پیروی از آنان تا این اندازه برای مردم مفید و پربرکت است، معقول نیست که پیامبر حکیم و خیرخواه به پیروی از آنان وصیّت نکند، در حالی که به هر چیز مفید و پربرکتی وصیّت کرده است. این نیز دلیل دیگری برای انجام وصیّت توسّط رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است). همچنانکه خداوند، (علاوه بر اینکه از تطهیر اهل بیت آن حضرت خبر داده،) مودّت آنان را در اسلام واجب ساخته و به روشنی فرموده است: ﴿قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى ۗ وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا ۚ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ﴾؛[۵] «بگو من از شما مزدی نمیطلبم مگر مودّت به نزدیکانم را و هر کس کار خوبی پیش گیرد، برای او در آن خوبی میافزاییم؛ هرآینه خداوند آمرزندهای سپاسگزار است»![۶] (ممکن است در اینجا نیز برخی اهل تعصّب که نسبت به کلمهی «اهل بیت» حسّاسیّت پیدا کردهاند و مطرح شدن نزدیکان پیامبر را به معنای سست شدن مذاهب خود میدانند، اشکال کنند و بگویند که چرا سیّدنا المنصور ﴿الْقُرْبَى﴾ یعنی «نزدیکان» در این آیهی شریفه را به معنای «نزدیکان پیامبر» دانسته است؟ لذا سیّدنا المنصور در هامش کتاب به این اشکال پاسخ داده و مضمون پاسخ ایشان آن است که ظاهر از «نزدیکان» در این آیهی شریفه، نزدیکان پیامبر است؛ چراکه مودّت آنان مزد پیامبر شمرده شده و این تنها در صورتی بجا و متناسب است که مراد از آنان، نزدیکان پیامبر باشند، نه نزدیکان دیگران؛ با توجّه به اینکه مودّت به نزدیکان دیگران، ارتباطی با پیامبر پیدا نمیکند تا مزد آن حضرت شمرده شود! به همین دلیل، مفسّران نیز عموماً ﴿الْقُرْبَى﴾ را به معنای «نزدیکان پیامبر» دانستهاند، ولی برخی از آنان مراد از آیه را این دانستهاند که عموم قریش به عنوان «نزدیکان پیامبر» ملاحظهی قرابت خود با آن حضرت را بکنند و به این سبب از دشمنی با آن حضرت دست بردارند و به دوستی با آن حضرت روی بیاورند، در حالی که چنین معنایی بسیار بعید است، بلکه اصلاً با کتاب خداوند سازگار نیست؛ چراکه بنا بر کتاب خداوند، صرف قرابت با کسی قطع نظر از حقّانیّت او نمیتواند سبب دست برداشتن از دشمنی با او و روی آوردن به دوستی با او باشد و تعصّبات قومی جایی در اسلام ندارد. لذا روشن است که مراد خداوند از این آیه، تأکید بر ضرورت مودّت نسبت به برخی نزدیکان پیامبر به مثابهی مزد آن حضرت است. هر چند در واقع مودّت نسبت به آنان برای شخص پیامبر فایدهای ندارد و تنها به سود خود مردم است و به همین دلیل، خداوند در آیهای دیگر فرموده است: ﴿قُلْ مَا سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ﴾ [سبأ/ ۴۷]؛ «بگو آن مزدی که از شما طلب کردم برای خودتان است»؛ با توجّه به اینکه مودّت نسبت به نزدیکان پاک آن حضرت، بنا بر حدیث ثقلین سبب هدایت مردم میشود و به همین دلیل، خداوند در آیهای دیگر فرموده است: ﴿وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ ۚ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ﴾ [یوسف/ ۱۰۴]؛ «و تو از آنان مزدی طلب نمیکنی، آن جز تذکّری برای جهانیان نیست» و در آیهای دیگر فرموده است: ﴿قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَنْ شَاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيلًا﴾ [الفرقان/ ۵۷]؛ «بگو من مزدی از شما طلب نمیکنم، مگر اینکه کسی بخواهد به سوی پروردگارش راهی بگیرد» و این به معنای آن است که مودّت نسبت به نزدیکان پاک آن حضرت، مایهی تذکّری برای جهانیان و راهی به سوی خداوند است.) این در حالی است که مسلّماً وجوب مودّت آنان، که (فی الجمله) مورد اجماع مسلمانان است (با توجّه به اینکه همهی مذاهب اسلامی در مجموع آن را قبول دارند)، ناشی از طهارت آنان از هر ناپاکی است؛ با توجه به اینکه خداوند (در کتاب خود) از مودّت دشمنان خود و دشمنان مسلمانان بازداشته و فرموده است: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ﴾؛[۷] «ای کسانی که ایمان آوردید! دشمن من و دشمن خود را سرپرستانی نگیرید که به آنان مودّت ورزید» (در حالی که به مودّت اهل بیت پیامبرش امر کرده) و از هر گونه گرایش به ظالمان باز داشته و فرموده است: ﴿وَلَا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ وَمَا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِيَاءَ ثُمَّ لَا تُنْصَرُونَ﴾؛[۸] «و به سوی کسانی که ظلم کردند نگرایید که شما را آتش میگیرد و برای شما سرپرستانی جز خداوند نیست، آن گاه یاری نخواهید شد» (در حالی که به مودّت اهل بیت پیامبرش امر کرده و روشن است که مودّت از بزرگترین مصادیق گرایش است)! از اینجا دانسته میشود که دشمنی اهل بیت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم با خداوند و مسلمانان و نیز صدور ظلم از آنان، ممکن نیست؛ زیرا (از یک سو اجتماع امر و نهی خداوند محال است و از سوی دیگر،) ارادهی خداوند (بر تطهیر اهل بیت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم) تخلّف نمیپذیرد؛ چنانکه فرموده است: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾؛[۹] «کار او جز این نیست که چون چیزی را اراده کند تنها به آن بگوید باش پس میباشد» (توضیح آنکه خداوند از یک سو فرموده که اراده کرده است اهل بیت پیامبرش را از هر آلایشی تطهیر کند و از سوی دیگر فرموده است که هرگاه چیزی را اراده میکند تنها به آن میگوید باش، پس میباشد. حاصل جمع این دو سخن او آن است که تطهیر اهل بیت پیامبرش از هر آلایشی واقع شده است. البته در این باره ملاحظهی دیگری هم هست که بعداً تبیین میفرماید) و روشن است که وجوب مودّت آنان، با امکان خروج آنان از اهلیّت مودّت (از طریق دشمنی با خداوند و مسلمانان یا از طریق ظلم) منافات دارد (چون عقلا تا وقتی احتمال میدهند که زید دشمن آنان بشود یا ظلم کند، هرگز دوستی با او را بر دیگران واجب نمیکنند، بل وقتی این کار را میکنند که به زید اطمینان کامل داشته باشند و بدانند که او هرگز دشمن آنان نمیشود و ظلم نمیکند). خصوصاً با توجه به اینکه خداوند پیامبر خود را به تعلیم آنان پیش از دیگران یا بیش از آنها، امر کرده و فرموده است: ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾؛[۱۰] «و خویشاوندان نزدیکترت را بیم بده» (در حالی که آن حضرت را با خطاب ﴿وَأَنْذِرِ النَّاسَ﴾ [إبراهیم/ ۴۴] به انذار عموم مردم امر کرده و خویشاوندان نزدیکتر آن حضرت نیز از عموم مردم هستند و با این وصف، امر جداگانه به انذار آنان جز به معنای تأکید نیست که دلالت بر انذار بیشتر یا پیشتر آنان دارد. ببینید سیّدنا المنصور چه اندازه به کتاب خداوند مقرون و متّصل است و به چه دقایق و ظرایفی از آن که بر دیگران پوشیده مانده است توجّه میدهد! بیهوده نیست که دشمنان ایشان یکی از عیبهای ایشان را تمسّک بیش از حد به قرآن میدانند!!!) و فرموده است: ﴿وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلَاةِ وَاصْطَبِرْ عَلَيْهَا﴾؛[۱۱] «و اهلت را به نماز فرمان ده و بر آن شکیبایی کن» (و روشن است که این نیز از باب تأکید است و بر اختصاص اهل بیت پیامبر به تربیت او دلالت دارد)؛ همچنانکه بر هر مسلمانی، بازداشتن اهل بیتش از آتش را مانند بازداشتن خود، واجب کرده و فرموده است: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَارًا﴾؛[۱۲] «ای کسانی که ایمان آوردید! خودتان و اهلتان را از آتش باز دارید» و روشن است که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از این حکم مستثنا نبوده (یعنی او هم باید خودش و اهل بیتش را از آتش باز میداشته) و تبعاً آن را امتثال کرده و اهل بیت خود را مانند خود از آتش و تبعاً موجبات آن (یعنی هر گونه آلایش) باز داشته (و این چیزی است که آیهی تطهیر از آن خبر داده) است. (الله اکبر! ببینید چطور آیات قرآن در کلام راسخون در علم، مانند قطعات پازل در کنار یکدیگر قرار میگیرند و چهرهی زیبای اسلام را شکل میدهند! بیایید انصاف بدهیم و اقرار کنیم که علم سیّدنا المنصور به کتاب خداوند، علم خاص و ممتازی است که از اتّصال وجود مبارک آن جناب به اهل بیت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم حکایت دارد، تا شاید این گونه خداوند ما را از شاکران و قدرشناسان قرار دهد، نه از کسانی که غافل، ناسپاس و بیانصافند.
و السّلام علیکم و رحمت الله)