(أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین
پس از آنکه سیّدنا المنصور وجوب طلب علم بر هر مسلمانی را با تکیه بر اقتضائات عقلی و دلایل قطعی قرآنی و سنّتی اثبات فرمود و از عدم کفایت ظن برای شناخت عقاید و احکام اسلام پرده برداشت، جهل را منشأ همهی مشکلات مسلمانان در همهی حوزههای فردی و اجتماعی میشمارد و به تبیین ابعاد آن در میان آنان میپردازد و تحت عنوان)
[جهل؛ منشأ مشکلات مسلمانان]
(میفرماید:) هیچ شکّی نیست (چون مشهود و محسوس است) که مشکلات (مادّی و معنوی و فردی و اجتماعی) مسلمانان، پیش از هر چیز (چون جنبهی پیشینی و علّی دارد) به سبب جهلی است که آنان را فرا گرفته است؛ چراکه آنان (بر مبنای استقراء) از سه جهت، در محاصرهی جهالتاند: (تعبیر به محاصره میفرماید تا معلوم شود که در حالت مخمصه هستند و رهایی برای آنان دشوار است و اگر زودتر رهایی نیابند هلاک میشوند. جهت یکم که مهمترین جهت است و محور دو جهت دیگر محسوب میشود)
[جهل به اسلام]
(به معنای ناآشنایی با عقاید حقیقی و احکام واقعی آن است. لذا میفرماید:) از یک جهت، آنان (نوعاً) اسلام را (آن طور که هست، بر کنار از بدعتها و برداشتهای بیپایه) نمیشناسند و برای شناخت آن کوشش نمیورزند (با توجّه به اینکه شناخت آن، به کوشش علمی و تحقیقاتی نیاز دارد)؛ بلکه کوشش آنان (پیش از شناخت اسلام و بیش از آن) مصروف به (تحصیل) دنیاست و شناخت (محدود و ناکافی متعلّمین) آنان (نیز) مبتنی بر تقلید است (بنابراین، سیّدنا المنصور جاهلان به اسلام را به دو گروه تقسیم میفرماید: گروهی که به سبب اشتغال به دنیا اصلاً در پی شناخت اسلام نیستند و آنها عامّهی مردمند که همّی جز خوردن و خوابیدن و نکاح کردن و وقت گذراندن ندارند و گروهی دیگر که در پی شناخت اسلام هستند ولی شناختشان از آن مبتنی بر روشها و راهکارهای ظنّی مانند تقلید است و آنها خواصّ مردمند که در مدارس و دانشگاههای دینی مشغول درس و بحث بر پایهی ظنون و تقالید هستند.)؛ چنانکه خداوند فرموده است: ﴿مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّبَاعَ الظَّنِّ﴾؛[۱] «آنان را به آن علمی نیست مگر پیروی از ظن»! (جدای از کسانی که اصلاً در پی علم به اسلام نیستند و کسانی که در پی علم به آن از طرق ظنّی هستند) حتی کسانی از آنان که (عملگرا هستند و تحت عناوین مختلفی مانند تبلیغ یا جهاد، به زعم خود) برای اسلام در کوششاند و نیّتی جز خدمت به آن ندارند، غالباً آن را از روی عقل (یعنی مبانی معقول و یقینی) نمیشناسند و جز عواطف (و احساسات گرم دینی)، مبنایی ندارند؛ تا جایی که بیشتر آنان (یعنی بیشتر این عملگرایان بیعلم و احساساتی) به منزلهی گوسفندانند که به هر سو (توسّط چوپان یا سگ گلّه) رانده میشوند، (بدون ادراک و تمییز) میروند (این حکایت سخن خداوند دربارهی کسانی است که عقل دارند، ولی از آن استفاده نمیکنند؛ آنجا که فرموده است: ﴿أُولَئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ۚ أُولَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ﴾[۲]؛ «آنان مانند چهارپایانند، بلکه آنان گمراهترند؛ آنان همان بیخبرانند»)! در حالی که ناآگاهیشان (دربارهی اسلام)، ناقض غرضشان (یعنی خدمت به آن) است و بیخبریشان (از حقایق آن)، به ضدّ مقصودشان (از کوشش برای آن) میانجامد (به این معنا که آنان میخواهند به اسلام خدمت کنند، ولی چون آن را درست نشناختهاند، به آن ضربه میزنند و میخواهند آن را عزت و اعتلا ببخشند، ولی چون از عقاید و احکام واقعی آن خبر ندارند، مایهی وهن و انحطاط آن میشوند.)؛ با توجه به اینکه حبّ اسلام پیش از شناخت آن، سودمند نیست (چون صرف احساسات است و موجب عمل صحیح و مؤثر نمیشود) و عمل برای آن پیش از علم به آن، خطرناک است (چون ممکن است به نقض غرض بینجامد و نتیجهی معکوس داشته باشد)؛ چراکه محبّ جاهل، (به اقتضای محبّ بودن خود) میخواهد به آن سود رساند، ولی (به اقتضای جاهل بودن خود) زیان میرساند و عامل غافل، (به اقتضای عملگرا بودن خود) میخواهد به آن خدمت کند، ولی (به اقتضای غافل بودن خود) خیانت میکند (مانند همان قصّهی معروف خاله خرسه که میخواست به صاحب محبوب خود خدمت کند و سود برساند، ولی بینی او را به خاطر پراندن یک مگس با سنگ کوبید!). از این رو، شناخت اسلام بر حبّ آن تقدّم دارد (یعنی اول باید اسلام را شناخت و بعد باید آن را دوست داشت) و علم به آن پیش از عمل برای آن، ضروری است (یعنی اول باید علم به اسلام را تحصیل کرد و بعد راه افتاد به میدان و زد و کند و کشت و مرد!)؛ ولی به نظر میرسد که بیشتر مسلمانان، در حالی اسلام را دوست میدارند که آن را (به درستی) نمیشناسند و در حالی برای آن عمل میکنند که به آن علمی (کافی) ندارند (ببینید چطور این عالم مصلح و دلسوز، از یک اشتباه بزرگ و خطرناک در میان مسلمانان خبر میدهد و آنان را به سوی معرفت پیش از محبّت و علم پیش از عمل دعوت میکند تا از روی جهالت خود را به کشتن ندهند و از روی غفلت دیگران را به خاک سیاه ننشانند!)؛ مانند کسانی که خداوند دربارهی آنان فرموده است: ﴿وَمِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لَا يَعْلَمُونَ الْكِتَابَ إِلَّا أَمَانِيَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ﴾؛[۳] «و از آنان بیسوادانی هستند که دین را جز آرزوهایی نمیدانند و جز ظن کاری انجام نمیدهند»! (یعنی دربارهی کتاب خداوند به معنای دین او، علم عقلانی و یقینی ندارند و تنها بر پایهی آرزوها به معنای احساسات و خیالات خود چیزهایی را از آن برداشت میکنند و بر پایهی ظنّ به درستی آنها انجام میدهند! شما ببینید این گروهها و جماعتهای مختلف در جهان اسلام را که چطور هر یک بیرقی را بالا آوردهاند و عدّهای را به گرد آن جمع کردهاند و با مخالفان خود میجنگند و خونهایی را میریزند و زنانی را بیوه و کودکانی را یتیم میکنند، در حالی که هیچ شناخت قطعی از دین ندارند و از هیچ حجّت عقلی و شرعی برخوردار نیستند و تنها از یک برداشت ظنّی تبعیّت میکنند. چه اندازه احمقانه است که یک انسان بر پایهی برداشت شخصی و ظنّی خودش، این اندازه خود و دیگران را به زحمت بیندازد و این اندازه ویرانی در زمین به هم برساند! شما به این جوانهایی که امروز جذب داعش شدهاند نگاه کنید که چطور از خانوادههای خود بریدهاند و رنج سفرهای قانونی و غیر قانونی به عراق و شام را تحمّل کردهاند و جان خود را در معرض نابودی قرار دادهاند و دست خود را به خون مسلمانان و هتک نوامیس آنها آلودهاند تا به زعم خود فریضهی جهاد را اقامه کنند و رؤیای خلافت اسلامی را تحقّق بخشند! در حالی که بیشتر آنان یا تازهمسلمانانی هستند که هنوز الفبای اسلام را نیاموختهاند و یا جوانهایی بیسواد و ناآشنا با منابع اسلامی که تنها تحت تأثیر مبلّغان منافق و خبیث وهابی قرار گرفتهاند و به این وادی کشانده شدهاند! وانگهی بسیاری از اینها همان جوانهایی هستند که دیروز جذب طالبان و القاعده و گروههای دیگر در جهان اسلام شده بودند و امروز با ظهور داعش، آنها را رها کردهاند و به این گروه پیوستهاند و فردا هم اگر فرضاً گروه دیگری پیدا بشود که بیشتر از داعش، خون مسلمانان را بریزد و مال آنان را غارت کند، به آن میپیوندند! حامیان جاهل و پرحرارت گروههای دیگر نیز نوعاً همین طور هستند و همگی به دنبال چیزی افتادهاند که به آن علمی ندارند. این مصیبت عظمایی است که خون به دل مهدی کرده و آه از نهاد منصور برآورده است! ما بارها شاهد گریهی این بزرگوار به حال این مسلمانان جاهل و پرانگیزه بودهایم، تا حدّی که همگی به همراه ایشان به گریه افتادهایم! ایشان از مشاهدهی این جوانهای خیرخواه ولی منحرف که اسلام را دوست میدارند ولی نمیشناسند و میخواهند به آن خدمت کنند ولی ضربه میزنند، چه غصّهها که نمیخورد! به خدا قسم ما گاهی برای این بندهی صالح خداوند نگران میشویم از بس که حالت غم و حسرت در ایشان مشاهده میکنیم! با خودمان میگوییم که حال مولایمان مهدی علیه السلام چگونه است؟! خدایا! به فریاد مسلمانان برس و این جوانان را نجات بده! خدایا! جاهلان را علم بیاموز و گمراهان را هدایت کن! خدایا! جز تو کسی قادر نیست که این امّت را نجات دهد! خدایا! این امّت را نجات بده!
امّا سؤالی که در اینجا مطرح میشود آن است که علّت این جهل مسلمانان به اسلام چه بوده است؟ سیّدنا المنصور به این سؤال تحت عنوان)
[اسباب جهل به اسلام]
(پاسخ میدهد و میفرماید:) این ناآشنایی آنان با اسلام (حقیقی)، میراث گذشتگان آنان (از سدههای نخستین اسلامی تا سدهی اخیر) است که از اسباب گوناگونی برخاسته است (در اینجا سیّدنا المنصور با حالتی کاملاً ملموس و کاربردی به مهمترین این اسباب اشاره میکند و با درکی عمیق از خاستگاههای انحراف در میان مسلمانان میفرماید:)؛ مانند آنکه آنان (در مقام عمل) به شناخت اسلام اهتمام کافی ندارند (و برای تحصیل علم به آن تلاش نمیکنند) و (در مقام نظر) از وجوب آن بر هر یک از آنان (به صورت عینی) غافلاند (و تکلیف خود را بر گردن چند نفر مجتهد میاندازند و با این کار، گردن آن بدبختها را میشکنند و خود را هم سرگردان میسازند!) و مانند آنکه آنان (از لحاظ نظری) عقل را معیار شناخت نمیدانند و (از لحاظ عملی) به مطابقت برداشتهای خود از اسلام با آن، اهمّیتی نمیدهند (به این معنا که نامعقول بودن برداشتهاشان از اسلام به نظرشان مهم نیست، مادامی که با اهواء و اوهام آنان سازگار است)، بلکه از آن (یعنی از عقل، به سبب ناسازگار بودن احکامش با سلایق و علایقشان) گریزانند و به ترک آن مباهات میکنند (چون ترک آن را به معنای تعبّد یا التزام خود به سنّت میپندارند!) و مانند آنکه آنان برای شناخت عقاید اسلام، با آنکه یقینی بودن آنها (با توجّه به عدم کفایت ظن در عقاید) ضروری است، به روایات ظنّی استناد میکنند (در حالی که عقاید مبتنی بر روایات ظنّی، ظنّی هستند)، بل از مذاهب متکلّمانی (مانند اشعری و ابن تیمیه) تبعیّت میکنند که تبعیّت از آنان، اصلی در اسلام ندارد (چون قرآن و سنّت آن را تشریع نکرده است.) و مانند آنکه آنان برای شناخت احکام (فقهی) اسلام، به منابع اصلی آن (یعنی قرآن و سنّت) رجوع (مستقیم) نمیکنند، بل از مذاهب فقهایی (مانند امامان چهارگانهی اهل سنّت و مراجع تقلید شیعه) تقلید میکنند که دلیلی برای تقلید از آنها (در عقل و شرع) نیست، بل برای عدم تقلید از آنها دلیل هست (چراکه عقل، تقلید از غیر معصوم را موجب ظن میداند و شرع، ظن را ناکافی میشمارد؛ چنانکه در ادامه به تفصیل آن را تبیین میفرماید.) و مانند آنکه آنان برای شناخت عقاید و احکام اسلام، به قرآن کمتر از روایات توجّه دارند (این رویکرد نادرستی است که در میان همهی مسلمانان از همهی مذاهب کمابیش وجود دارد و تبعاً از چشم تیزبین سیّدنا المنصور پنهان نمانده است، در حالی که قرآن حبل الله الأکبر است و بدون شک بر روایات تقدّم دارد و نباید نسبت به آن اهمال داشت، ولی متأسفانه بیشتر مسلمانان نسبت به آن اهمال دارند و به روایات بیشتر از آن مراجعه و استناد میکنند)، بل به مخالفت یک عقیده یا حکم با قرآن، در صورتی که روایتی برای آن وجود داشته باشد، اعتنایی نمیکنند (از یک سو به خاطر بدبینی به قرآن با توجه به اینکه آن را ظنّی الدلاله یا غیر قابل فهم برای خود میدانند و از سوی دیگر به خاطر خوشبینی به روایات با توجّه به اینکه آنها را قطعی الدلاله و صحیح میپندارند)، تا جایی که برخی عقایدشان با قرآن (کاملاً) ضدّیت دارد و برخی اعمالشان (صد در صد) نقیض آن است (انگار که نعوذ بالله قصد دهانکجی و لجاجت در برابر آن را دارند!)، مانند عقیدهیشان به رؤیت خداوند با چشم (با استناد به ظاهر روایاتی که آن را در آخرت ممکن و حتمی میدانند)، در حالی که خلاف صریح قرآن است (چراکه قرآن صریحاً و با عمومیتی شامل دنیا و آخرت میفرماید: ﴿لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ﴾ [الأنعام/ ۱۰۳]؛ «چشمها او را ادراک نمیکنند و او چشمها را ادراک میکند» و میفرماید: ﴿قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ ۚ قَالَ لَنْ تَرَانِي﴾ [أعراف/ ۱۴۳]؛ «گفت پروردگارا! نشانم بده که به تو نظر کنم! فرمود: هرگز من را نخواهی دید»! ولی این جماعت چون به قرآن اعتنای کمتری دارند و بیشتر سرگشتهی روایاتاند، معتقدند که چشمها خدا را ادراک میکنند و او را خواهند دید! این یک مثال اعتقادی بود. اما سیّدنا المنصور چون این رویکرد انحرافی مسلمانان را شامل عقاید و احکام اسلامی دانست، یک مثال فقهی هم میزند و میفرماید:) و حکمشان به وقوع سه طلاق در (یک) مجلس (به این معنا که مرد میتواند زن خود را در یک مجلس، سه طلاقه بکند بدون اینکه بین آنها عدّهای باشد!)، در حالی که خلاف ظاهر قرآن است (چراکه قرآن با نهایت ظهور میفرماید: ﴿إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَأَحْصُوا الْعِدَّةَ﴾ [الطّلاق/ ۱] «هنگامی که زنان را طلاق دهید با در نظر گرفتن عدّهیشان طلاقشان دهید و عدّهیشان را نگاه دارید»؛ به این معنا که طلاق آنها بدون در نظر گرفتن و نگاه داشتن عدّهیشان صحیح نیست) و مانند آنکه آنان برخی کتب روایت (مانند صحاح ستّه و به صورت خاص بخاری و مسلم) را صحیح میشمارند (به این ترتیب که ادّعا میکنند همهی آنچه در آن دو هست صحیح و معتبر است)، بلکه با قرآن مقایسه میکنند (به این ترتیب که مثلاً میگویند صحیح بخاری صحیحترین کتاب پس از قرآن است یا مانند برخی سفهاء متعصّب و جسور میگویند که هر کس صحیح بخاری را کتاب الله بنامد دروغ نگفته است! در حالی که این سخن کفر است!) و (به علاوه، این کتابها را) مهمترین مبنای شناخت اسلام میپندارند (به این ترتیب که اسلام را بر پایهی بخاری و مسلم میشناسند)، در حالی که (این کتابها با یک نگاه نقادانه و بیطرف) صحّتی بیش از کتب دیگر (حدیثی و همعصر خود) ندارند، بلکه چه بسا از برخی کتب دیگر (مانند مسند أحمد بن حنبل یا پیش از آن المصنف عبد الرزاق بن همام که رویکردهای معتدلتر و معقولتری نسبت به بخاری و مسلم داشتند)، ضعیفترند و در میان آنها، روایاتی ضعیف و ساختگی است (که در بخش دیگری از کتاب به برخی از این روایات اشاره میفرماید)، مانند کتاب موسوم به صحیح بخاری که (الحقّ و الإنصاف به بتی برای مسلمانان تبدیل شده و دربارهی آن نهایت غلو و تعصّب انجام شده و بیشتر از قرآن بر روی جهانبینی و اخلاق مسلمانان تأثیر گذاشته، در حالی که) ضعف بسیاری از روایات آن حتّی بنا بر مبنای اهل حدیث (که صحّت روایت راویان ثقه و حافظ بدون غرابت و نکارت است) واضح است (چون روایات فراوانی در آن توسّط راویان ثقه و حافظ روایت نشده و شدیداً غریب و منکر است)، تا جایی که انکار آن، چیزی جز انکار محسوس نیست (با توجه به اینکه برخی از راویان این روایات را خود بخاری و مسلم توثیق نکردهاند و برخی دیگر را بیشتر اهل حدیث متّهم به انواع بدعت و انحراف کردهاند) و مانند آنکه آنان برخی روایات صحیح را (با آنکه بر مبنای خودشان صحیح هستند) نادیده میگیرند و برخی روایات صحیح را (به دروغ و از روی تعصّب) ضعیف میشمارند، به دلیل اینکه با مذهب آنان موافق نیست، اگر چه با قرآن و عقل موافق است (و ملاک صحّت حدیث، موافقت با قرآن و عقل است نه موافقت با مذهب آنان)، مانند روایاتی (معروف به ثقلین) دربارهی لزوم تمسّک به اهل بیت (در کنار کتاب الله که اینها یا آنها را به دروغ و از روی تعصّب ضعیف میشمارند و یا به صحّت آنها اعتراف میکنند ولی معنا و دلالت آنها را نادیده میگیرند)، در حالی که برخی روایات ضعیف را (به دروغ و از روی تعصّب) صحیح میشمارند، بلکه برخی روایات مجعول (یعنی باطل و ساختگی) را میپذیرند، به دلیل اینکه با آراء (مذهبی و سیاسی) آنان موافق است، اگر چه با قرآن و عقل موافق نیست، مانند روایاتی دربارهی لزوم اطاعت از حکّام جائر (که میگویند اطاعت از حاکمان ستمگر و فاسق واجب است و باید بیعت آنها را پاس داشت و نباید آنها را به سبب ستم و فسقشان برکنار کرد) و مانند آنکه از نظر کردن در تاریخ اسلام (و مطالعهی منابع معتبر و دست اوّل آن) میپرهیزند و یکدیگر را باز میدارند (و میگویند که مطالعهی تاریخ اسلام از روی این منابع معتبر و دست اول شایسته نیست)، بلکه برخی وقایع آن (در صدر اسلام و خصوصاً سدهی اوّل هجری) را (که به اختلافات صحابه و انحرافات آنها از خطّ اسلام مربوط میشود) کتمان میکنند (به این ترتیب که به مردم نمیگویند) یا از روی عمد تحریف مینمایند (به این ترتیب که یا از چاپ جدید کتابهای معتبر و دست اول حذف میکنند و یا کتابهای جدیدی برای توجیه و تأویل و تحریف آنها تألیف میکنند که مردم سرگرم بشوند و به آنها مراجعه نکنند)، تا مبادا با آگاهی از آن (وقایع و حوادث صدر اسلام) گمراه شوند، در حالی که جز با آگاهی از آن، هدایت نمییابند (چراکه به طور طبیعی، عدم آگاهی مردم باعث گمراهی آنان میشود نه آگاهی آنان و آگاهی از وقایع و حوادث صدر اسلام برای آگاهی از ریشهها و خاستگاههای وقایع و حوادث امروزی، ضروری است) و مانند آنکه آنان جز به کتب (مذهبی) خود، مراجعهای ندارند و به کتب مسلمانان مخالف خود (از سایر مذاهب)، نظری نمیاندازند، بلکه از شنیدن اقوال (یعنی نظرات) مخالفان میپرهیزند و از دانستن دلایلشان (برای این نظرات) میهراسند، تا مبادا با آگاهی از آن، گمراه شوند یا (در حقیقت) از گمراهی خود، آگاهی یابند (ببینید چگونه سیّدنا المنصور مانند یک روانکاو و روانشناس ماهر، اعماق انحرافات مسلمانان را میشکافد و انگیزههای پنهان آنها را برملا میکند! میفرماید اینها در ظاهر میهراسند که با آگاهی از نظرات و دلایل دیگران گمراه شوند، ولی در حقیقت میترسند از گمراهی خود آگاه شوند) و این به دلیل شکّی است که در آن فرو رفتهاند (یک شکّ تاریک و عمیق در ناخودآگاه آنان که در قلب همهی پیروان ظنّیات وجود دارد!)؛ مانند کسانی که خداوند دربارهی آنان فرموده است: ﴿بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ يَلْعَبُونَ﴾؛[۴] «بلکه آنان در شکّی بازی میکنند»! (این مهمترین عوامل و خاستگاههای جهل به اسلام بود که این عالم ربّانی به الهام خداوند بیان فرمود. امّا سؤال این است که تبعات این جهل به اسلام برای مسلمانان چه بوده است؟ در پاسخ به این سؤال، تحت عنوان)
[تبعات جهل به اسلام]
(میفرماید:) پیآمد این رویکرد (جاهلانه) آن است که عقاید اسلام، مقلوبه (یعنی معکوس) شده و احکام آن، وارونه (یعنی زیر و رو) گردیده است (و این منتهای ضلالت و شقاوت است؛ چون ضلالت و شقاوتی بیشتر از این قابل تصور نیست). شرک جلی (مانند اعتقاد به جهت و حرکت و اجزاء حقیقی برای خداوند)، توحید پنداشته شده (و معتقدان به آن، خود را موحّدون مینامند و دیگران را مشرک میشمارند) و بدعت مسلّم (در احکام اسلام)، سنّت به شمار رفته است (چنانکه نمونههایش را در بخشهایی از این کتاب ذکر میفرماید)! حلال بیّن (یعنی روشن و قطعی)، حرام معرّفی شده و حرام بیّن، حلال نام گرفته است (نمونههای آن فراوان است و سیّدنا المنصور در مبحث کتاب خداوند و مباحث فقهی این کتاب به برخی از آنها اشاره میفرماید)! کسانی که به طور حتم کافرند، مسلمان شمرده شدهاند و کسانی که به طور حتم مسلماناند، کافر به شمار رفتهاند! (در اینکه مراد این بزرگوار از این دو گروه چه کسانی هستند، احتمالاتی وجود دارد، ولی قویترین احتمال از گروه نخست آل سعود هستند؛ چراکه این بزرگوار صریحاً آنان را در بخشی از کتاب کافر میشمارد و قویترین احتمال از گروه دوم شیعیان هستند که توسّط آل سعود تکفیر میشوند، ولی به طور حتم مسلمانند.) باطل، نقاب حق بر چهره زده (این همان نفاقی است که در ادامه به تفصیل دربارهی آن سخن میگوید) و حق، در پردهی باطل فرو رفته است! (آن همین شبهاتی است که دعوت اسلامی ایشان را فرا گرفته و آن را در نظر بسیاری از مسلمانان باطل جلوه داده است! امان از آن نفاق و امان از این شبهات که شناخت را برای مسلمانان به غایت دشوار کرده است!) هر روز در جایی فرقهای ظهور میکند («ظهور» را برای «روز» ذکر فرموده چون روشن است و باعث ظهور اشیا میشود و مراد از «هر روز»، میتواند حقیقت باشد و میتواند مجاز به معنای توالی و استمرار) و هر شب در گوشهای مذهبی پدید میآید! (برای «شب» دیگر از «ظهور» استفاده نفرموده، بلکه از «پدید آمدن» استفاده فرموده؛ چراکه شب فاقد روشنایی است و باعث ظهور اشیا نمیشود؛ چنانکه فرموده است «در گوشهای» تا پنهان بودن آن را برساند. این اندازه تعابیر این بزرگوار حتی در مَجازات دقیق است؛ چراکه انسانی حکیم و عقلی فعلیّت یافته است و مرادشان از فرقهها و مذاهب، همین جریانهای مختلف و ادّعاهای گوناگون است که هر روز و هر شب از جایی و گوشهای سر بر میآورند و بیرقی علَم میکنند و از فرط کثرت، به احصا در نمیآیند! کار به جایی رسیده است که در هر محلّهای پیری و مرادی و در هر ناحیه امامی و خدایی است! یکی خود را مهدی نامیده و دیگری خود را فرستادهی مهدی! یکی خود را فرزند مهدی پنداشته و دیگری خود را برادرزن مهدی! شاید عدهای هم باشند که خود را عمو و دایی و سایر بستگان مهدی شمرده باشند و ما هنوز توفیق آشنایی با آنان را پیدا نکرده باشیم! زمانهی بسیار بدی شده است! بیهوده نیست که وقتی سیّدنا المنصور، این عالم بزرگ و بیادّعا، با این متانت و استحکام علمی، دعوت معقول خود به سوی اسلام کامل و خالص بر پایهی کتاب خداوند و سنّت متواتر پیامبرش را آغاز کرد، برخی از مردم عجول و بدگمان، پنداشتند که یک مدّعی دیگر پیدا شده است! همان طور که احتمالاً بعد از ظهور مهدی علیه السلام هم چنین پنداری را دربارهی آن حضرت خواهند داشت! در حالی که شأن این نادرهی دوران اجلّ از آن است که در ردیف این ابلهان قرار داده شود و کسانی که این بزرگوار را در ردیف اینان قرار میدهند، روی بیانصافان را سفید کردهاند و ظلم را به غایت رساندهاند! چگونه این انسان کامل با این علوم الهی و محمّدی که مو را از میان میشکافد و کلمهای را در غیر جای خود به کار نمیبرد و عقلانیت را به نهایت میرساند و مطلقاً دربارهی خود چیزی نمیگوید، متّهم به ادّعای دروغین شود و در کنار سفهایی قرار گیرد که جز پرت و پلا دربارهی اسلام و اغراق و تملّق دربارهی خود، چیزی نمیگویند و نمینویسند؟! آیا این قضاوت صحیح و عادلانه است؟! در حالی که خداوند بارها در کتاب خود فرموده است که عالم با جاهل برابر نیست و نور با ظلمت یکسان شمرده نمیشود و بینا در ردیف کور قرار نمیگیرد و تأکید فرموده است که منصفانه قضاوت کنید! ای بیانصافها! چرا به این مرد بزرگ اهانت میکنید؟! چرا به او دروغ میبندید و افترا میزنید؟! چرا او را در ردیف کسانی قرار میدهید که در ردیف آنها نیست و ساحت اندیشه و گفتمانش از تشابه به آنها منزّه است؟! مگر نمیبینید که او یک کلمه بر خلاف قرآن و سنّت قطعی سخن نمیگوید و یک قدم از عقلانیت فاصله نمیگیرد؟! بیاورید آن سخن او را که بر خلاف قرآن و سنّت قطعی است و نشان بدهید آن موضع او را که یک قدم از عقلانیت فاصله دارد! مگر نمیشنوید که او تنها به سوی مهدی دعوت میکند و هیچ ادّعایی دربارهی خودش ندارد؟! به خدا قسم او نیازی به ادّعا ندارد و مقام مشهودش والاتر از آن است که اسماء و عناوین، آن را بالا و پایین کند! او لقبها را زیبا میکند نه لقبها او را! منصور، ترجمان نصرت مهدی است و تجلّی عالم حقایق است که اعتبارات را به آن راهی نیست. این اوست که به زمینهسازی برای ظهور مهدی عینیّت بخشیده و زمینهسازی برای ظهور مهدی با او معنا پیدا کرده است. «منصور هاشمی خراسانی» تنها نام او نیست، بل تفسیری نفس الأمری دارد که از وجود عینی او مشتق شده است. او «منصور» است به قاعدهی ﴿إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ﴾[۵]؛ چراکه به نصر خداوند قیام کرده و خداوند فرموده است: ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ﴾[۶]. او «هاشمی» است؛ چراکه طالب حقّ بنی هاشم در برابر امویان است و برای حکومت آل محمّد زمینهسازی میکند. او «خراسانی» است؛ چراکه از اقلیم خراسان برخاسته و مانند آفتاب از شرقیترین سرزمینهای اسلامی طلوع کرده است. واضح است که هیچ یک از این حقایق، قابل تکذیب نیست و کسانی که این حقایق را تکذیب میکنند، احمق یا ستمگرند؛ چراکه واقعیّاتی عینی و محسوس را تکذیب میکنند. اینها وابستگان همان فرقهها و مذاهب ساختگی و اعتباری هستند که تا پیش از ظهور حقیقت ظهوری داشتند، ولی اکنون با طلوع آفتاب منصور هاشمی خراسانی، خود به خود در حال محو شدنند و در سکرات دردناک این محو شدن، به خود میپیچند و ناله میکنند!
این از تبعات جهل به اسلام در کلام این حقیقت عینی و مجسّم است و از تبعات دیگر آن در کلام او این است که) علم (در دریافتها و برداشتهای مسلمانان)، جای خود را به ظن داده و حدس (به معنای وهم که از ظن ضعیفتر است)، جای قطع را گرفته است؛ چنانکه خداوند فرموده است: ﴿إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ﴾؛[۷] «آنان جز از ظن پیروی نمیکنند و جز حدس کاری انجام نمیدهند»! در حالی که ظن (از آنجا که سبب واحد و ثابتی ندارد)، با اسباب مختلف اختلاف مییابد و حدس (از آنجا که ناشی از قوّهی خیال آدمیان است)، به تعداد آدمیان متعدّد است و این (اختلاف و تعدّد به اقتضای طبیعت خود) چیزی جز نزاع را پدید نمیآورد؛ همچنانکه (در عمل) چیزی جز نزاع را پدید نیاورده است و (چنانکه مشهود است) مسلمانان در هر گوشه (از جهان اسلام) مشغول تنازعاند (سنّی شیعه را میزند و شیعه سنّی را میزند و داعش هر دو را میزند و هر یک از آنها هم در خود گروههایی دارند که یکدیگر را میزنند! خداوند عاقبت همهی این جاهلان به اسلام حقیقی را خیر قرار دهد).
و السّلام علیکم و رحمت الله