(أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین
در درس قبل با خرافهگرایی در میان اهل تصوّف آشنا شدیم و دانستیم که صوفیان مسلمان بیش از هر گروه مسلمان دیگری از عقلانیّت اسلامی فاصله گرفتهاند و به احساسات و خیالات در حوزهی دین روی آوردهاند. اما روشن است که خرافهگرایی به این گروه از مسلمانان منحصر نیست و گروههای دیگری از آنان را نیز آلوده کرده است. یکی از این گروههای دیگر، بدون شک اهل تشیّع هستند که بعد از اهل تصوّف، احساساتیترین و خیالاتیترین گروه مسلمان در عرصهی دیناند و البته به نظر شریف سیّدنا المنصور، در این زمینه از اهل تصوّف تأثیر پذیرفتهاند. ایشان تحت عنوان)
[خرافهگرایی در مسلمانان اهل تشیّع]
(میفرماید:) حاصل (یعنی جمعبندی این بحث) آنکه بیشتر اهل تصوّف، خصوصاً (یعنی به صورت خاص) با بهرهگیری از حربهی شعر (تعبیر به «حربه» میفرماید برای اینکه شعر غیر اسلامی مانند سلاحی مخرّب به تخریب فرهنگ مسلمانان پرداخته است)، دوشادوش سلفیان (که از حربهی خبر واحد برای همین منظور بهره گرفتهاند)، به جنگ با عقلانیت برخاستهاند و (با ترویج عقلگریزی) زمینهی خرافهگرایی و دینورزی خیالپردازانه را در میان مسلمانان فراهم ساختهاند و تصویری غیر واقعی از اسلام ارائه دادهاند که سخت گمراهکننده است؛ تا جایی که تأثیر (مستقیم و غیر مستقیم) آنان بر بسیاری از گروههای اسلامی، مانند زخمی (سطحی یا عمیق) بر پیکر آنها، آشکار است و ردّ پای آنان در بسیاری از مذاهب مسلمانان (از شیعه گرفته تا حنابله)، قابل پیگیری است (با توجّه به اینکه در ادواری از تاریخ اسلام، حتّی مذاهبی مانند حنبلیّه که بسیار سرسخت و خبرگرا بودند، تحت تأثیر تصوّف قرار گرفتند)؛ چنانکه به عنوان نمونه، بسیاری از مسلمانان اهل تشیّع (البته نه عموم آنان)، تحت تأثیر حاکمیّت (سیاسی) اهل تصوّف در قرن دهم هجری (در قالب حکومت صفویان که از فرزندان صوفی نامدار شیخ صفی الدین اردبیلی بودند و مذهب شیعه را با قرائت صوفیانهای که از آن داشتند، مذهب رسمی در ایران ساختند و خرافات فراوانی را در آن داخل نمودند)، با فاصله گرفتن از عقلانیت و واقعگرایی اسلامی، عواطف (مذهبی) را مبنای دینورزی خویش ساختند و تصاویری خیالی از (شخصیّت، منزلت، علم و حتّی ظاهر) پیشوایان مسلمان (به صورت خاص، اهل بیت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم) به دست دادند که از حقیقت به دور بود (و بسیار بزرگنمایی و تحریف شده بود). در واقع آنان (یعنی اهل تشیّع) که از آغاز (پیدایش خود بعد از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم؛ چنانکه در مباحث بعد به نحوهی پیدایش آنان اشاره میفرماید)، در استقلال از طبقهی حاکم شکل گرفتند (یعنی بر خلاف بسیاری از گروههای دیگر، ساختهی حاکمیّت موجود و وابسته به آن نبودند، با توجّه به اینکه حاکمیّت موجود را به رسمیّت نمیشناختند و با آن مخالفت داشتند) و به همین سبب، خلوص بیشتری نسبت به گروههای وابسته به طبقهی حاکم پیدا کردند (چراکه قاعدتاً گروههای وابسته به طبقهی حاکم، به اقتضای وابستگی خود به آن، استعداد بیشتری برای تغییر اسلام به منظور سازگاری آن با منافع حاکمان خود داشتند و تبعاً بیشتر به تحریف شریعت و جعل روایت و ترویج عقلگریزی اقدام میکردند. به هر حال، اهل تشیّع که از آغاز، در استقلال از طبقهی حاکم شکل گرفتند و به همین سبب، خلوص بیشتری نسبت به گروههای وابسته به طبقهی حاکم پیدا کردند)، همواره با پیروی از پیشوایان عقلگرای خود (یعنی پیشوایان اهل بیت که سخنانشان در ستایش عقل و لزوم استفاده از آن و نیز استدلالهای عقلی متواتر است) به عقلگرایی اسلامی زبانزد (یعنی مشهور) بودند (با توجّه به اینکه در ردیف معتزله قرار میگرفتند که عقلگراییشان بر کسی پوشیده نبود)، تا آنگاه که گروهی از اهل تصوّف با گرایشهای شیعی (موسوم به صفویان)، بر آنان تسلّط (سیاسی) یافتند و (به پشتوانهی این تسلّط سیاسی،) باورهای صوفیانهی خود را با باورهای عقلگرایانهی آنان درآمیختند و بدین سان، تشیّع را به تصوّف آلودند (و تشیّع صوفی یا صفوی را پدید آوردند که امروز در میان شیعیان جهان رایج است و قرائت رسمی از تشیّع شمرده میشود). هر چند (این به معنای آن نیست که پیش از صفویان، در مذهب شیعه خرافاتی وجود نداشت؛ زیرا) پیش از آنان نیز گروههایی با گرایش به تشیّع (موسوم به غلات؛ میفرماید «با گرایش به تشیّع» به خاطر اینکه اهل تشیّع آنان را از خود نمیدانند) بودند که با روی گرفتن از عقلانیت و واقعگرایی اسلامی، زبان به خرافات میگشودند و خصوصاً دربارهی پیشوایان مسلمان (از اهل بیت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم)، غلو میکردند (به این ترتیب که برای آنها خصوصیّاتی فرابشری و محیّر العقول قائل میشدند)، ولی آنان همواره (تا پیش از صفویان) مورد إعراض و مخالفت (نوع) عالمان اهل تشیّع قرار میگرفتند و هیچ گاه نمایندگان این مذهب (بلکه چه بسا جزئی از این مذهب) شمرده نمیشدند، تا آن گاه که گروهی از آنان (یعنی اهل تشیّع) با عقبهی تصوّف (یعنی پیشزمینههای تصوّف با توجّه به اینکه تاریخ و فرهنگ آنان با تصوّف پیوندی راسخ داشت)، قدرت را (در سراسر ایران) به دست گرفتند و (با استفاده از قوّهی قهریّه و امکانات سیاسی و فرهنگی ناشی از حکومت) به باورهای خرافی آنان (که پیشتر غیر رسمی بود) رسمیّت بخشیدند و در طول بیش از دو قرن سلطنت (یعنی از سال ۹۰۷ تا سال ۱۱۳۵ هجری قمری)، که از سلطنت امویان (از سال ۴۱ تا ۱۳۲ هجری قمری) با آثار هولناکش (که در بخش «موانع بازگشت به اسلام» مبحث «پیدایش مذاهب و رقابت آنها با یکدیگر» تبیین خواهد فرمود) طولانیتر بود (و طبیعتاً میتوانست از این جهت آثار هولناکتری داشته باشد)، تا حدّ زیادی عالمان شیعه را با خود همسو ساختند (چنانکه برخی مشاهیر آنها را به عنوان مفتیان و قاضیان و حتّی نوّاب مهدی معرّفی کردند و زمینهی غلوّ دربارهی آنها را در میان اهل تشیّع فراهم ساختند. به عنوان مثال، پس از مرگ شاه اسماعیل صفوی، یکی از عالمان شیعه معروف به محقّق کَرکی به عنوان نایب امام مهدی در همهی شؤون اقتصادی، سیاسی و دینی دولت شیعی جدید صاحب اختیار مطلق شد، تا آنجا که شخص شاه طهماسب نیز نایب او به شمار میآمد. این شاه صوفی امور کشور را به اختیار این آخوند شیعه درآورد و توقیع به همهی شهرهای قلمرو خود فرستاد تا از فرمان او اطاعت کنند و بدانند که پایهی مملکت و کشورداری به عهدهی اوست؛ زیرا او نایب مهدی است و امور محوّل به مهدی زیر نظر او اداره میشود. البته اگر چنین ادّعای عجیبی توسّط کسی جز این آخوند درباری میشد، بلا فاصله توسّط عوام اهل تشیّع «ادّعایی دروغین» در ردیف ادّعاهای دروغین دیگر تلقّی میشد و صاحب آن «مدّعی دروغین» نام میگرفت، ولی آنان از همان دوران آموخته شدند که تنها مستضعفان پابرهنه و مخالفان حکومتهای جبّار مذهبی میتوانند «مدّعیان دروغین» باشند و آخوندهای درباری و وابسته به حاکمان، حتّی اگر ادّعای ولایت مطلقه بر دین و دنیای مردم و اختیارات پیغمبر را داشته باشند و خود را صریحاً نایب مهدی بنامند، راستگو هستند و «مدّعیان دروغین» محسوب نمیشوند!! این خیمهشببازی مضحک مذهبی را باید از مواریث حکومت صفویان دانست که در تار و پود اندیشهی شیعه رسوخ کرده است؛ تا جایی که امروز مدّعیان دروغینِ ولایت مطلقه و نیابت مهدی با وجود استبداد سیاسی برهنه و کارهای غیر شرعی و غیر قانونی فراوان، مورد پیروی و ستایش این جماعت سادهلوح و زبان بسته قرار میگیرند، ولی عالمی ربّانی و آزاده مانند منصور هاشمی خراسانی که نه ادّعای ولایت مطلقه و نه ادّعای نیابت مهدی دارد و تنها برای تسریع در ظهور مهدی تلاش میکند، به جرم انتقاد از این حاکمان منحرف و پرادّعا، مورد عداوت و سرزنش این جماعت احساساتی و نادان قرار میگیرد و متّهم به «ادّعای دروغین» میشود!! به هر حال، این نمایش غمانگیزی از انحراف شیعه است که توسّط گروهی از عالمان صوفی و غالی کارگردانی میشود، بیآنکه نسبتی با اصل تشیّع به عنوان گرایشی رایج در میان صحابه و تابعین و نسلهای پسین اسلامی به سوی اهل بیت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم داشته باشد. به هر حال، صفویان تا حدّ زیادی عالمان شیعه را با خود همسو ساختند) و نوع نگرش آنان به پیشوایان اهل بیت را تغییر دادند (به این ترتیب که آن را بسیار اساطیری و متفاوت با نگرش قرآنی و سنّتی به آنها ساختند). البته (منظور از این تغییر نگرش، بر خلاف ادّعای غیر علمی و غیر منصفانهی برخی از اهل سنّت، باور به خلافت پیشوایان اهل بیت نیست؛ چراکه) باور به خلافت پیشوایان اهل بیت، تاریخی به بلندای تاریخ اسلام دارد (و چنانکه در مبحث «اختلاف مسلمانان» خواهد فرمود، در زمان پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در میان برخی صحابه وجود داشته و به شماری از تابعین و اتباع تابعین و نسلهای پسین انتقال یافته) و (با این اوصاف،) از سلطنت اهل تصوّف (یعنی صفویان) ناشی نشده است، ولی نوع نگرش اهل تشیّع به آنان (یعنی پیشوایان اهل بیت) که مشحون از خرافهگرایی و واقعیتگریزی (یعنی پر از موهومات) است، بدون شک از سلطنت اهل تصوّف (یعنی صفویان) تأثیر پذیرفته است؛ زیرا این اهل تصوّف (چه از اهل تشیّع و چه از اهل سنّت) بودهاند که مرشدان خویش (به معنای شیوخ و بزرگانشان) را (با غلو کردن دربارهی آنان) در جایگاهی فرابشری قرار دادهاند و برای آنان حالاتی غیر عادی توصیف کردهاند که عقل از تصورّش متحیّر میشود! (نمونههای فراوانی از این حالات غیر عادی در کتب اهل تصوّف تحت عناوینی چون «تذکرة الأولیاء» و «صفة الصّفوة» آمده است که مقام را گنجایش چندانی برای ذکر آنها نیست؛ مانند اینکه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در شب معراج هنگامی که به عرش خدا رسیده، پای خود را بر دوش عبد القادر گیلانی نهاده و بالا رفته یا شمس تبریزی تکّه گوشتی را به دست گرفته و دست خود را دراز کرده و نزدیک خورشید برده و برای خود کباب کرده یا وقتی رابعهی عدویه به حج میآمده، کعبه از جای خود کنده شده و به استقبال او رفته است یا اوهامی دیگر از این دست که از ذهنیّت خاصّ حاکم بر این فرقه پرده بر میدارد.) هیچ شکّی نیست که اهل تشیّع، تحت تأثیر اوهام آنان (در اثر آمیختگیهای فرهنگی و سیاسی با آنان یا اثرپذیری خواسته و ناخواسته از اشعار آنان)، پیشوایان خود را نیمهخدایانی (دارای ویژگیها و نیروهای فرابشری) تصوّر کردهاند که هالهای از نور به گرد سرهای آنان است (احتمالاً این تصوّر خاص از مسیحیان به اهل تشیّع منتقل شده است؛ زیرا آنان دربارهی مسیح و مادرش علیهما السلام چنین تصوّری داشتهاند و این تصور را در تصاویری که در کلیساها و معابد خود از آن دو ترسیم کردهاند نشان دادهاند) و (مانند خداوند) مردگان را زنده میکنند و بیماران را (با یک نظر) شفا میدهند و حوائج را (به صورت غیر عادی یا بعد از مرگ) برآورده میسازند و از هر چه در دلهاست (مانند خداوند) آگاهی دارند و با این وصف، روشن است که آنان را چنان دور (از دسترس خود) مییابند که به پیروی آنان (در عمل) نمیاندیشند و به یاری آنان (برای رسیدنشان به حاکمیّت بر جهان اسلام) التفاتی ندارند (یعنی غافل هستند. این نکتهی بسیار مهم و عمیقی است که سیّدنا المنصور به آن توجّه میدهد؛ زیرا انسان عادتاً به پیروی از کسی میاندیشد که تشبّه خود به او را ممکن میداند و به یاری کسی التفات دارد که او را به یاری خود نیازمند میبیند و یاری خود را برای او ضروری تشخیص میدهد، در حالی که این گروه از اهل تشیّع تشبّه خود به پیشوایان اهل بیت را ممکن نمیدانند و آنان را به یاری خود نیازمند نمیبینند و یاری خود را برای آنان ضروری تشخیص نمیدهند؛ زیرا عقاید و اعمال آنان را پیچیدهتر و سختتر از آن میدانند که قابل پیروی باشد و شأن آنان را بالاتر از این میدانند که توسّط اینان یاری شوند! چنانکه به عنوان نمونه، امروز دعوت سیّدنا المنصور به یاری مهدی و زمینهسازی برای ظهور او را نمیپذیرند؛ با توجّه به اینکه میپندارند مهدی به یاری آنان نیازی ندارد و بدون زمینهسازی برای ظهورش و تنها با حکمت خفیّه و ارادهی بیحساب خداوند ظهور میکند و از طریق اعجاز همهی جهان را از عدالت پر مینماید! روشن است که این ذهنیّت مخرّب و مسموم کننده، چه نسلهای بیهویّت و فرومایهای را پرورش داده است و پرورش خواهد داد! نسلهایی که از پیشوایان اهل بیت پیروی نمیکنند و به یاری آنان نمیپردازند) و (در عوض) مانند کودکان یا پیرزنان، به ذکر مصائب آنان (که البته مصائب تأثّربرانگیز و قابل ذکری است) و گریستن برایشان (که البته در جای خود اشکالی ندارد) بسنده میکنند و اگر یکی از آنان (مانند مهدی) را چنانکه هست (نه چنانکه آنها دوست دارند که باشد) بیابند، نمیشناسند؛ چراکه به زعم آنها، پیشوایان اهل بیت (مانند مهدی)، در ظاهر خویش (مانند چهره و لباس) از دیگران متمایزند (به این ترتیب که مثلاً چهرهیشان مانند خورشید نورافشانی میکند و لباسشان لباسی سفید، بلند و غیر متعارف است؛ تا حدّی که اگر مهدی را با چهرهای مانند چهرهی مردم و لباسی مانند لباس مردم ببینند، او را دروغگو میپندارند و با او به دشمنی میپردازند) و علاوه بر این، (پیشوایان اهل بیت به زعم آنها) مانند خداوند «بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ» (یعنی به هر چیزی دانا) و «عَلَیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» (یعنی به هر چیزی توانا) هستند (در حالی که مسلّماً این صفت خداوند است و هیچ کس جز او نمیتواند از این صفت برخوردار باشد.
شاید تصوّر شود که این نگرش تنها برای عوام اهل تشیّع وجود دارد، ولی) متأسفانه بیشتر عالمانشان نیز در این زمینه با عوامشان همداستانند (و این برای کسی که با عالمان اینها سر و کار دارد کاملاً مشهود و معلوم است؛ تا حدّی که برخی از آنها انصافاً هیچ فرقی با عوام ندارند و انسان متعجّب میشود که بر چه اساسی نامشان را عالم گذاشتهاند و حتّی آنها را مرجع تقلید خود ساختهاند؟! سخنان اینها و طرز فکرشان دربارهی پیشوایان اهل بیت و نیز سایر مسائل دینی، کاملاً عامیانه است، بلکه برخی عوام اهل اطلاع، از اینها بهتر سخن میگویند و فکر میکنند!)؛ چراکه دست کم از بعد عالمان واقعگرایی مانند محمد بن حسن بن ولید قمی (د.۳۴۳ق) (معروف به شیخ الشیوخ از علما و محدّثان بزرگ شیعه در قم که تا وقتی زنده بود میدان را از غالیان و افراطیان شیعه گرفت و اجازهی نشر روایات ضعیف و ساختگی دربارهی پیشوایان اهل بیت را نداد) و عالمان عقلگرایی مانند محمد بن محمد بن نعمان معروف به شیخ مفید (د.۴۱۳ق) (که مروّج عقلانیّت بود و حدیثمحوری را نمیپذیرفت) و شاگردان وفادار او مانند شریف مرتضی (د.۴۳۶ق) (که حتّی خبر واحد را حجّت نمیدانست) و ابو جعفر طوسی (د.۴۶۰ق) (که بسیار معتدل و واقعگرا بود و مانند استادش شریف مرتضی دیدگاههایی معقول خصوصاً دربارهی غیبت و ظهور مهدی داشت)، به تدریج (با فاصله گرفتن از عصر پیشوایان اهل بیت و عالمان بزرگ وفادار به آنها) پندارههای غلوآمیز دربارهی پیشوایان اهل بیت، در ذهن آنان رسوخ کرده و از بعد استیلاء صوفیان صفوی (بر بخش بزرگی از جهان اسلام)، به باورهای رسمی و رایجشان تبدیل شده است (از اینجا دانسته میشود که سیّدنا المنصور معتقد است روند شکلگیری نگاه کنونی شیعه به پیشوایان اهل بیت، در زمان خود این پیشوایان آغاز شده و پس از آنان به دنبال درگذشت عالمان وفادار به خطّ آنان به تدریج رسوخ یافته، تا اینکه با به قدرت رسیدن صفویان در ایران، گسترش و رسمیّت پیدا کرده است)؛ تا جایی که امروز بیشتر اهل تشیّع، جز ابراز احساسات دربارهی پیشوایان اهل بیت، برداشتی از تشیّع ندارند (یعنی تشیّع را صرفاً به معنای مودّت و محبّت افراطی به اهل بیت میدانند) و جز شعرخوانی و گزافهگویی در مدح آنها (به مناسبتهای مختلف) به کاری (اجتماعی) در دین همّت نمیگمارند (یعنی فعّالیت دینی- اجتماعی بیشتر آنان محدود به مراسم مذهبی و احساسی برای اهل بیت است) و برخیشان در سوگ آنها (خصوصاً در ماههای محرّم و صفر)، کارهایی میکنند که مایهی وهن اسلام و شرمندگی مسلمانان است (مانند قمه زدن بر سر و تیغ زدن بر کمر در معابر عمومی و پیش چشم زنان و کودکان به نحوی که موجب خونریزی شدید و ایجاد رعب و وحشت میشود و مانند بلند کردن علامتهایی به شکل صلیب که بر آنها تماثیل و مجسّمههایی آویخته و معلوم نیست که از کدام کافرستان وارد شده است و مانند برهنه شدن در ملأ عام و زدن شدید بر سر و سینه و صورت برای اظهار مصیبت و عزاداری که بر خلاف آموزههای اسلام و آموزههای پیشوایان اهل بیت است و مانند گل مالیدن بر سر و بدن و رفتن بر روی آتش که بدون هیچ تردیدی بدعت است و اصلی در عقل و شرع ندارد). در حالی که بنا بر آنچه (به تواتر) از تاریخ ثابت است، پیشوایان اهل بیت (مانند علی و حسن و حسین و علیّ بن الحسین و ابو جعفر باقر و جعفر صادق و سایر پیشوایان اهل بیت که درود خداوند بر آنان باد)، انسانهایی دانا (از لحاظ علمی) و وارسته (از لحاظ عملی) بودهاند که در ظاهر (یعنی چهره و لباس و سایر امور طبیعی و بشری) با دیگران تفاوتی نداشتهاند و مدّعی معجزه (برای اثبات جایگاه خود) و علم به غیب (یعنی علم همیشگی به همهی آینده و چیزهای پنهان) نبودهاند (هر چند مدّعی نصّی از جانب پیامبر برای اثبات جایگاه خود بودهاند و کرامات فراوانی نیز از آنها دیده شده است) و از کسانی که دربارهی آنها غلو میکردهاند (با آنکه منتسب به شیعه بودهاند)، برائت میجستهاند، همچنانکه از دشمنان خود و کسانی که منکر فضلشان بودهاند (یعنی نواصب)، نفرت داشتهاند (بنابراین، غلات و نواصب هر دو نزد آنان مبغوض بودهاند).
به هر حال، اکنون خیالپردازی در (اقشار مختلف) اهل تشیّع، به قدری نهادینه (یعنی درونی و محکم) شده است که اگر مسلمانی (عالم و دلسوز) آنان را به سوی واقعگرایی دربارهی پیشوایان اسلام دعوت کند (و از غلو دربارهی آنها باز دارد)، او را به ناصبیگری (یا مثلاً وهّابیگری) متّهم میکنند! (چنانکه امروز برخی برادران ما را در ایران وهّابی مینامند، صرفاً به خاطر اینکه میگویند خواندن خداوند در خلوت و شدائد از خواندن اهل بیت سزاوارتر است؛ چراکه اهل بیت خود در خلوت و شدائد، پدران خود را نمیخواندند، بلکه خداوند را میخواندند و خداوند به بندگانش از همه نزدیکتر و شنواتر است. هر چند بر خلاف پندار افراطی وهابیان، خواندن اهل بیت در خلوت و شدائد به امید آنکه با اذن خداوند بشنوند و به درگاه خداوند دعا کنند، شرک نیست و خروج از اسلام شمرده نمیشود.) بل خرافهگرایی در آنان به قدری ریشه دوانده است که اگر مصلحی (مانند سیّدنا المنصور با استناد به عقل و شرع) آنان را به سوی اصلاح عقیده یا عملی دعوت کند، به جای دلایل عقلی و شرعی (که برای اثبات درستی چنین دعوتی کافی است)، از او معجزه میطلبند (که برای اثبات نبوّت و انتصاب از جانب خداوند لازم است) و به جای قول أحسن (یعنی نظر صحیحتر و مفیدتر)، از او توقّع کرامت دارند (که در اختیار خداوند است و بدون الزام و تحدّی ظاهر میشود)؛ آن هم به صورتی که (لزوماً معجزه یا کرامت شمرده نمیشود؛ چراکه) از هر فالبین دورهگرد (یعنی دورهگردی که مدّعی است فال مردم به معنای طالع آنان را میبیند) یا جادوگر تازهکاری ساخته است! (مانند این کارهای عجیب و غریبی که مرتاضهای هندو و جوکی و بودایی انجام میدهند و این خبرهایی که کاهنان و احضار کنندگان شیاطین با استمداد از اجنّه و ارواح خبیثه دربارهی گذشته یا آیندهی افراد میدهند.) چنانکه من خود نامههایی برای برخی از آنان (یعنی اهل تشیّع) نوشتم و آنان را به همراهی با خود برای بازگشت به اسلام (خالص و کامل) دعوت کردم و دلایل عقلی و شرعی خود برای لزوم این کار مبارک را (که در این کتاب نیز ذکر شده است) ذکر نمودم، ولی آنان (از فرط خرافهگرایی) در جواب من نوشتند که تنها هنگامی با من همراهی خواهند کرد که فکر آنان را بخوانم (و مثلاً بگویم که در فلان روز و ساعت به چه چیزی فکر میکردند) یا از کارهای پنهان آنان (در زندگیشان) خبر دهم و من ندانستم که بر این جواب (سفیهانه و نابجای) آنان بخندم یا گریه کنم (با توجّه به اینکه از یک جهت خندهآور و از جهتی دیگر گریهآور است، یا خنده و گریه هر دو عکس العملی طبیعی در برابر عجایب غمانگیز است)؛ چراکه من ادّعای پیامبری نکردم و آنان را به سوی دین جدیدی نخواندم (تا مقتضی اظهار معجزه باشد) و با این وصف، توقّع معجزه از من تنها در ذهنی مغشوش و آکنده از خرافات (مانند ذهن این گروه از اهل تشیّع) پدید میآید؛ جدای از آنکه خبر دادن از فکرها و کارهای پنهان، برای اهل فراست (یعنی تیزبینی و توجّه به قرائن و شواهد) و کهانت (یعنی فنّ سیمیا و ارتباط با شیاطین) نیز ممکن است و با این وصف، (به تنهایی) دلالتی بر حقّانیت کسی ندارد! همچنانکه برخی از فریبکاران (که متأسفانه در روزگار ما بسیار زیاد هم شدهاند)، با سوء استفاده از همین توقّع بیاساس (در میان اهل تشیّع) و بهرهگیری از شعبده (یعنی فنّ ریمیا و تردستی) و کارهای غیر عادی (که عوام سادهلوح را تحت تأثیر قرار میدهد)، بسیاری از آنان را به گرد خود جمع کردهاند و به تبعیّت از خود در کارهایی غیر معقول (و غیر مشروع) واداشتهاند و مال و جان و آبروی آنان را هزینهی دعاوی باطل خویش (از ادّعای الوهیّت و نبوّت گرفته تا ادّعای مهدی بودن یا فرزند مهدی بودن) ساختهاند. (این وضع وخیمی است که در میان اهل تشیّع وجود دارد و موجب انحطاط فکری آنان شده است، ولی در فرقههای دیگر نیز به گونههای دیگری وجود دارد؛ چنانکه)
[خرافهگرایی در مسلمانان سلفی]
(که سایر فرقههای اسلامی را به خرافهگرایی متّهم میکنند نیز مشهود است. لذا سیّدنا المنصور میفرماید:) به هر حال، این (از لحاظ معنوی) بیماری مرگباری است که قلب اهل تشیّع را فرا گرفته (چنانکه خداوند چنین تشبیهی را به کار برده و فرموده است: ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ [البقرة/ ۱۰]؛ «در قلبهاشان مرضی است») و شناخت حق را برای آنان به غایت دشوار کرده و روشن است که خاستگاه آن، چیزی جز خرافهگرایی (به عنوان یکی از موانع شناخت) نیست. هر چند این قبیل رویکردهای عامیانه (یعنی غیر علمی)، اختصاصی به آنان ندارد و گروههای دیگری از مسلمانان را نیز کم یا بیش، آلوده کرده است؛ تا جایی که حتّی در میان سلفیان نیز با همهی تنگنظری و سختگیریشان (دربارهی ظواهر شریعت)، خرافات (یعنی باورهای غیر عادی مخالف با عقل و شرع) بسیاری وجود دارد و برخی فتاوی (مضحک و احمقانه) که گاهی از مفتیانشان (خصوصاً در عربستان سعودی) صادر میشود، مانند هذیان (یعنی سخنان بیمعنای ناشی از بیماری) است (نمونههای فراوانی برای این دست فتاوی وجود دارد؛ مثل اینکه زن نباید موز را لمس کند برای آنکه شبیه آلت جنسی مرد است یا خوردن گوجه فرنگی و خوردن سمبوسه حرام است برای آنکه شبیه صلیباند یا خوردن گوشت جن حلال است)؛ چراکه در میان روایات آنان، خرافات بسیاری راه یافته و عقلستیزیشان منشأ هر بلایی است (یعنی هر فتنه و ضلالت فاحش و غریبی را اقتضا میکند)؛ جدای از آنکه برخی فتاویشان (مانند مواردی که ذکر شد)، به سفارش ظالمان (یعنی حاکمان) و برای توهین (یعنی سست نمودن) اسلام صادر میشود و مبنایی در روایاتشان نیز ندارد (یعنی تنها از ذهن بیمارشان تراوش کرده است)، با توجه به اینکه برخی از آنان (خصوصاً از مفتیان آل سعود) منافق و مزدور ظالمانند و عمداً بر خدا و پیامبرش دروغ میبندند (تا جهانیان را به اسلام بخندانند، در حالی که تنها به خودشان میخندانند و نمیدانند.
در اینجا گفتار سیّدنا المنصور دربارهی موانع هفتگانهی شناخت به پایان رسید. لذا از باب نتیجهگیری و).
[جمعبندی موانع شناخت]
(میفرماید:) حاصل آنکه خرافهگرایی یکی از بزرگترین موانع شناخت حق و (تبعاً) بازگشت به اسلام است (با توجّه به اینکه شناخت اسلام برای بازگشت به آن ضروری است و خرافهگرایی مانع از شناخت اسلام میشود) و در کنار موانع پیشین (یعنی جهل، تقلید، اهواء نفسانی، دنیاگرایی، تعصّب و تکبّر)، نقش بسیار مهمّی در پیدایش و افزایش مشکلات مسلمانان (در حوزههای مختلف) داشته است. هر چند موانع شناخت، منحصر در این هفت مورد نیست و موارد دیگری نیز میتوان برای آن یاد کرد، ولی به نظر میرسد که (این موارد مهمترین و برجستهترین موانع شناخت هستند و) سایر موارد نسبت به این موارد، جزئیتر هستند و به سادگی میتوانند در ذیل آنها طبقهبندی شوند (میفرماید «به سادگی» برای آنکه به سختی و با دقّت نظر، همین هفت مورد را نیز میتوان در ذیل یکدیگر جای داد و مثلاً همه را به جهل بازگرداند)؛ چنانکه مثلاً انحطاط اخلاقی (به معنای ضعفها و رذائلی که به اخلاق انسان مربوط میشود)، یکی از بزرگترین موانع شناخت و عوامل بازدارندهی مسلمانان از بازگشت به اسلام است و در عین حال، به صورت واضحی، ناشی از جهل، دنیاگرایی و اهواء نفسانی است (یعنی انحطاط اخلاقی، از ترکیب این سه عامل با هم پدید میآید و لذا با اصلاح این سه عامل، انحطاط اخلاقی نیز اصلاح میشود).
به هر حال، آنچه مسلّم است این است که مسلمانان برای شناخت «قول أحسن» (یعنی برترین عقیده) و بازگشت به دین خالص (یعنی دینی که خدا تشریع کرده و به غیر آن آلوده نشده است)، چارهای جز پیکار با این موانع (که جهاد اکبر محسوب میشود) ندارند و لازم است که با تعاون یکدیگر، نهضت فرهنگی گستردهای را برای مبارزه با جهل، تقلید، اهواء نفسانی، دنیاگرایی، تعصّب، تکبّر و خرافهگرایی در همهی مظاهرش (با توجّه به اینکه برای هر یک مظاهری ذکر فرمود)، آغاز نمایند و کلیهی برنامههای سیاسی، اقتصادی و تبلیغی خود را بر روی آن متمرکز سازند (به این ترتیب که برای رفع این موانع سیاستگذاری کنند و سرمایهگذاری کنند و تبلیغات کنند)، تا بدین سان زمینه برای اصلاح امّت و تحقّق آرمان اسلام، فراهم گردد (این به آن معناست که از نظر این مصلح بزرگ، اصلاح امّت اسلام در گرو رفع این هفت مانع شناخت است و تا هنگامی که این هفت مانع شناخت در میان مسلمانان شیوع دارد امیدی به اصلاح آنان نمیرود و لذا دغدغهی فردی و اجتماعی هر مسلمان باید رفع این موانع شناخت در خود و جامعهاش باشد). هر چند انجام این کار به صورت اجتماعی (یعنی بیرون از خانه و در سطح جامعه)، به مساعدت حاکمان مسلمان (از طریق برنامهریزی و اقدامات مناسب فرهنگی، سیاسی و اقتصادی) نیاز دارد، در حالی که بیشتر آنان در حال حاضر خائناند (یعنی به اسلام پشت کردهاند و مصالح عالیهی مسلمانان را فدای حاکمیّت خود ساختهاند) و چنین مساعدتی را انجام نمیدهند (بلکه با استفاده از اهرمهای قدرت و تبلیغات کاذب از آن باز میدارند و کسانی که برای آن فعّالیت میکنند را تحت تعقیب قرار میدهند و دستگیر میکنند؛ چنانکه امروز در کشورهایی مانند ایران شاهد هستیم که مسلمانان علاقهمند به سیّدنا المنصور و تلاشگر برای رفع موانع شناخت مطابق با رهنمودهای این بزرگوار، تحت تعقیب و مراقبتهای شدید امنیّتی قرار میگیرند و دستگیر میشوند و به دادگاههای تفتیش عقاید احضار میگردند و آزارهای جسمی و روانی میبینند و همچنین، مشاهده میکنیم که این حاکمان خائن به اسلام، پایگاه دفتر سیّدنا المنصور را در ایران فیلتر کردهاند تا مسلمانان این کشور را از آگاهی دربارهی اسلام ناب و اصلاح عقاید و اعمال ناسازگار با آن باز دارند و در جهل و غفلت و توهّم نگاه دارند؛ چراکه میپندارند این جهل و غفلت و توهّم به سود آنهاست و موجب بقاء نظامشان میشود، در حالی که اشتباه میکنند؛ چراکه اولاً در این زمانه دیگر نمیتوان در درازمدّت مانع از آگاهی مردم شد و ثانیاً نظامی که بقاء آن در گرو جهل و غفلت و توهّم مردم باشد محکوم به نابودی است. به هر حال، این حاکمان مست قدرت و خائن به اسلام، مانع از نهضت رفع موانع شناخت به صورت اجتماعی و فراگیر میشوند)؛ از این رو، عملیتر آن است که این نهضت اصلاحی، (در چنین کشورهای بسته و سرکوبگری) به صورت فردی آغاز شود (میفرماید «آغاز شود» برای اینکه دیر یا زود باید به صورت اجتماعی هم پی گرفته شود، هر چند با مبارزه و استقامت در برابر حاکمیّتها)؛ به این ترتیب که هر فرد مسلمان، به تنهایی یا با همراهی خانواده و دوستانش، این موانع را از خود دور سازد تا هدایت او به حق با مقتضیات موجود (مانند همین دعوت و رهنمودهای سیّدنا المنصور) امکان یابد (با توجّه به اینکه این مقتضیات هدایت، هنگامی به هدایت منتهی میشوند که موانع هدایت از پیش آنها برداشته شوند و با این وصف، هر کس موانع هدایت را از وجود خود بیرون کند و سپس در معرض دعوت و رهنمودهای راهنمایان الهی مانند سیّدنا المنصور قرار گیرد، حتماً هدایت پیدا میکند ان شاء الله)؛ چنانکه خداوند فرموده است: ﴿قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُمْ بِوَاحِدَةٍ ۖ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا﴾؛[۱] «بگو شما را تنها به یک چیز پند میدهم: اینکه برای خداوند دو نفری و به تنهایی قیام کنید و سپس بیندیشید» (یعنی به تنهایی یا با نزدیکترین دوست خود برای رفع موانع شناخت اقدام کنید و سپس دربارهی دعوتهای مختلف بیندیشید تا بهترین آنها را بشناسید) و فرموده است: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾؛[۲] «ای کسانی که ایمان آوردید! خودتان و خانوادهیتان را از آتشی که هیزمش مردم و سنگ است، بازدارید»؛ (این به معنای آن است که انسان باید همان طور که به فکر هدایت و نجات معنوی خودش است، به فکر هدایت و نجات معنوی خانوادهاش هم باشد و هرگاه حق را شناخت، آن را به پدر و مادر و همسر و فرزند خود نیز بشناساند.) با توجّه به اینکه هدایت از جانب خداوند (به معنای مقتضی آن، چیزی نیست که اختصاص به برخی انسانها داشته باشد، بلکه) مانند آفتاب بر همهی انسانها میتابد، ولی تنها کسانی از آن بهره میبرند که (مانع هدایت را از جان خود زدودهاند و) چشمی بینا و گشاده دارند (چون چشم برای اینکه در روشنایی آفتاب ببیند باید هم بینا باشد و هم گشاده) و حجابهای مقابل آن (مانند جهل، تقلید، اهواء نفسانی، دنیاگرایی، تعصّب، تکبّر و خرافهگرایی) را کنار زدهاند. (خداوند به رغم بدخواهان و بداندیشان، این آموزگار بزرگ سیّدنا المنصور را برای امّت اسلام حفظ فرماید و به همهی مسلمانان جهان توفیق دهد که از این نصایح ارزشمند او استفاده کنند و موانع شناخت را یکی بعد از دیگری از وجود خود، خانواده و جامعهیشان بزدایند ان شاء الله.
و السلام علیکم و رحمت الله)