(أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین
آنچه تا اینجا دانستیم دو مقدّمهی بسیار ضروری برای ورود به بحث اصلی بود؛ زیرا بحث اصلی چنانکه در درآمد کتاب تبیین شد، بازگشت به اسلام حقیقی است و بازگشت به اسلام حقیقی به شناخت اسلام حقیقی نیاز دارد و شناخت آن بدون التزام به معیار شناخت و اجتناب از موانع آن ممکن نیست؛ تا جایی که هر کسی قرائت متفاوتی از اسلام حقیقی ارائه میدهد، بدون اینکه قضاوت قطعی دربارهی آن ممکن باشد. اینکه برخی میگویند هر کسی قرائت خود از اسلام را برترین قرائت میداند و با این وصف، قرائت واقعاً برتری از اسلام وجود ندارد، سخن صحیحی نیست؛ زیرا همان طور که دیدیم، برای شناخت اسلام معیار و موانعی وجود دارد و هر قرائتی از آن که با معیار شناخت سازگارتر و از موانع شناخت دورتر باشد، قرائت برتری است. از این رو، سیّدنا المنصور نخست دربارهی معیار شناخت سخن گفت و سپس موانع شناخت را یکی پس از دیگری معرّفی کرد و منشأ و تبعات هر یک را به تفصیل توضیح داد تا زمینه برای شناخت برترین قرائت از اسلام فراهم شود.
اما در آغاز بحث دربارهی «بازگشت به اسلام»، دو سؤال مهم و بنیادین مطرح میشود: یکی آنکه آیا اصلاً بازگشت به اسلام برای مسلمانان ضرورت دارد؟ و دیگر آنکه آیا بازگشت به اسلام برای آنان ممکن است؟ سیّدنا المنصور در پاسخ به سؤال نخست، تحت عنوان)
ضرورت بازگشت به اسلام
(میفرماید:) ضرورت بازگشت به اسلام هنگامی آشکار میشود که (دو چیز آشکار بشود:) از یک سو ضرورت اقامهی اسلام (به مثابهی مقدّمهی اوّل) و از سوی دیگر، عدم اقامهی آن توسّط مسلمانان در حال حاضر (به مثابهی مقدّمهی دوم)، آشکار شود (با توجّه به اینکه مراد از بازگشت به اسلام، چیزی جز اقامهی اسلام پس از عدم اقامهی آن توسّط مسلمانان نیست)؛ چراکه هرگاه این دو مقدّمه آشکار نشود (به این ترتیب که اقامهی اسلام توسّط مسلمانان ضروری فرض نشود یا این طور فرض شود که اسلام توسّط آنان اقامه شده است)، سخن گفتن دربارهی (ضرورت) بازگشت به اسلام، بیمعناست؛ با توجّه به اینکه بازگشت به اسلام هنگامی ضرورت دارد که اسلام به معنای عقاید و احکامی خاص (یعنی به معنای یک دین، نه صرفاً به معنای فقهی آن که عبارت از شهادتین است)، مایهی سعادت مسلمانان در دنیا و آخرت و رستگاری آنان از مشکلات مادّی و معنویشان دانسته شود (سعادت مسلمانان در دنیا برخورداری آنان از حیات طیّبه در پرتو عدالت کامل است و سعادت آنان در آخرت، رهاییشان از آتش دوزخ و ورودشان به بهشت است و این همان رستگاری آنان از مشکلات مادّی و معنوی است)، نه آن چنانکه کافران میپندارند، مایهی انحطاط فرهنگی، انفعال سیاسی و عقبافتادگی اقتصادی مسلمانان (با توجّه به اینکه کافران وقتی ضعف فرهنگی، سیاسی و اقتصادی مسلمانان را در جهان مشاهده میکنند، میپندارند که اسلام عامل آن بوده است، غافل از آنکه مسلمانان همیشه از لحاظ فرهنگی، سیاسی و اقتصادی در موضع ضعف نبودهاند و زمانی در گذشته در قلّهی فرهنگ، سیاست و اقتصاد جهان قرار داشتهاند و تنها زمانی از آن اوج به زیر آمدهاند که از اسلام فاصله گرفتهاند. به هر حال، روشن است که اگر اسلام مایهی انحطاط فرهنگی، انفعال سیاسی و عقبافتادگی اقتصادی مسلمانان تصوّر شود، بازگشت به آن مطلوب نیست)؛ چراکه در این صورت، تخلّص (یعنی رهایی) از آن ولو با حفظ احترامش در ظاهر (به این ترتیب که محترمانه آن را ببوسیم و کنار بگذاریم)، چونانکه برخی از دولتهای مسلمان (خصوصاً در آسیای میانه و جهان عرب) پی میگیرند (به این ترتیب که در ظاهر اسلام را دین رسمی خود میشمارند، ولی در عمل سکولار هستند و هیچ التزام محسوسی به عقاید و احکام اسلام ندارند)، متعیّن است (یعنی به عنوان وظیفه تعیّن پیدا میکند) و ندای بازگشت به سوی آن (که این بزرگوار سر میدهد)، مطلوب (یعنی عقلایی) نیست و مورد إعراض و مخالفت اسلامگریزان واقع میشود (چنانکه برخی اسلامگریزان برای این بزرگوار پیام فرستادهاند که هر بلایی بر سر مسلمانان آمده، از همین اسلام آمده است و با این حال، شما همچنان از بازگشت به اسلام سخن میگویید!! یعنی اسلام را علّت اصلی مشکلات مادّی و معنوی مسلمانان میدانند و به همین دلیل، با دعوت سیّدنا المنصور مخالفت میکنند). همچنانکه (ضرورت بازگشت به اسلام) هنگامی معنا مییابد که پذیرفته شود، اسلام به عنوان موجبی برای سعادت مسلمانان و رستگاری آنان از مشکلات مادّی و معنویشان، (به رغم ضرورت) تاکنون در میان آنان تحقّق نیافته است؛ (اما چرا باید چنین ادّعایی پذیرفته شود و دلیل آن چیست؟) چراکه اگر در میان آنان تحقّق یافته بود، تبعاً سعادت و رستگاری مورد نظر، به حیث ثمرهی ذاتی و قطعی آن (که مانند معلول علّت تامّه، تخلّفناپذیر است)، برای آنان تحقّق یافته بود، در حالی که مسلّماً برای آنان تحقّق نیافته (این را در اصطلاح علوم عقلی، برهان إنّی میگویند؛ یعنی برهانی که با استناد به معلول، علّت را اثبات میکند. سیّدنا المنصور میفرماید از اینکه ثمرهی ذاتی و قطعی تحقّق اسلام تحقّق نیافته در مییابیم که اسلام تحقّق نیافته) و (دلیل اینکه ثمرهی ذاتی و قطعی اسلام تحقّق نیافته آن است که) مشکلات آنان (یعنی مسلمانان) در جهات مختلف مشهود است (پس همهی مقدّمات این استدلال، یقینی است)؛ تا جایی که تلاش برای تبرئهی آنان از این اتّهام (با توجّه به اینکه عدم اقامهی اسلام توسّط آنان اتّهامی است که به آنان وارد شده) و دفاع از عقاید و اعمالشان (با این ادّعا که مصداق اقامهی اسلام است)، چیزی جز تجاهل (یعنی نادیده گرفتن عمدی) و مکابره (یعنی لجاجت و خیرهسری) در برابر محسوس نیست؛ چراکه (برای هر یک از ما در زندگی) محسوس است، (که) مشکلات گسترده و عمیقی در میان مسلمانان وجود دارد و طبعاً وجود آنها (از دو حال خارج نیست:) یا ناشی از عدم کفایت اسلام برای حلّ آنهاست و یا ناشی از عدم تحقّق اسلام! (یعنی یا اسلام اقامه نشده و یا اقامه شده و کافی نبوده است.)
در این میان، کسانی که به اسلام باور ندارند (خواه از کافران باشند و خواه از منافقان)، میپندارند که آن کفایت لازم برای حلّ مشکلات مسلمانان را (به طور کلّی یا مثلاً در دنیای جدید) ندارد؛ به این معنا که مسلمانان، اسلام را (به قدر کافی) محقّق ساختهاند، ولی آن (به دلیل نقصان کلّی یا عدم تناسب با زندگی جدید) قادر به حلّ مشکلات آنان نیست، بلکه خود عامل پیدایش یا افزایش مشکلات آنان است و با این وصف، چارهای جز دست برداشتن از آن و روی آوردن به مبانی دیگر (برای فرهنگ، سیاست و اقتصاد آنان) نیست. از این رو، آشکارا به جدایی دین از (مدیریت) دنیا (تحت عنوان سکولاریزم) دعوت میکنند (به این معنا که میگویند دین باید در حدّ یک عقیدهی قلبی برای فرد، باقی بماند و نباید حالت عملی و اجتماعی پیدا کند) و اسلامگرایی در جامعه را مانع از تکامل و ترقّی آن (در زمینههای مختلف دنیوی) میشمارند و برای جایگزین ساختن عقاید و احکام بشری با عقاید و احکام آن (با تصوّر اینکه عقاید آن علمی و منطقی نیست و احکام آن متناسب و عادلانه محسوب نمیشود یا با آزادیهای فردی انسان منافات دارد) میکوشند. در برابر (این گروه که به اسلام بدبین و بیاعتماد هستند)، کسانی که به اسلام باور دارند (یعنی مسلمانان متعهّد و وفادار به اسلام) میدانند که آن دینی کامل و سعادتبخش است و ظرفیّت حلّ مشکلات مادّی و معنوی مسلمانان را دارد (به این معنا که هرگاه اقامه شود این کار را انجام میدهد) و اگر تاکنون این مشکلات را حل نکرده، به خاطر آن بوده که تاکنون یا عینش (یعنی ماهیّت واقعی خودش) چنانکه هست اقامه نشده (بلکه چیز دیگری تحت عنوان اسلام اقامه شده) یا کلّ آن با همهی اجزائش تحقّق نیافته (یعنی عین آن به صورت ناقص تحقّق یافته) است. از این رو، آنان را (برای حلّ مشکلات مادّی و معنویشان) چارهای نیست جز اینکه تحقّق عین اسلام (به صورت خالص) و کلّ آن (به صورت کامل) را آرمان خود (در زندگی) قرار دهند و برای نیل به آن (با استفاده از همهی امکانات مادّی و معنوی خود) تلاش کنند و این معنای بازگشت به اسلام است (که شخص این بزرگوار پرچمدار آن در زمان ماست و اسوهی حسنهای برای آن محسوب میشود و به همین دلیل، همراهی مسلمانان با او در این کار، شایسته است.
پس روشن شد که ضرورت بازگشت به اسلام، مبتنی بر دو مقدّمه است: یکی ضرورت اقامهی اسلام و دیگری واقعیّت عدم اقامهی اسلام در حال حاضر. سیّدنا المنصور در تبیین مقدّمهی نخست، تحت عنوان).
ضرورت اقامهی اسلام
(میان دو دسته از مردم که در این باره اختلاف دارند حکم میکند و میفرماید:) بیگمان حق (با کافران اسلامستیز و مسلمانان اسلامگریز نیست، بل) با کسانی است که به اسلام (با توجّه به ادلّهی عقلی حقّانیّت آن) باور دارند و (به اقتضای این باور،) اقامهی آن را برای نیل به سعادت و رهایی از مشکلات (مادّی و معنوی)، لازم میدانند؛ چنانکه خداوند به آن امر کرده و فرموده است: ﴿أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ﴾؛[۱] «اینکه دین را اقامه کنید و دربارهی آن تفرقه نکنید» (و این به آن معناست که اقامهی اسلام را ضروری دانسته و اختلاف دربارهی آن را قابل قبول ندانسته) و فرموده است: ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَمِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ﴾؛[۲] «و اگر آنان تورات و انجیل و چیزی که از پروردگارشان به سوی آنان نازل شد را اقامه میکردند، از بالاشان و زیر پاهاشان میخوردند»، (و این به آن معناست که در نظر خداوند، اقامهی اسلام موجب نیل به سعادت و رهایی از مشکلات مادّی و معنوی مردم میشود) ولی چنانکه روشن شد، اقامهی اسلام به دو صورت مُکفی (یعنی مجزی و کفایت کننده) و محصّل غرض (یعنی برآورده کنندهی هدف خداوند از تشریع آن) است:
۱ . اقامهی عین اسلام
(منظور از عین یک چیز، خود آن چیز با ماهیّت اصیل و واقعیاش است قطع نظر از چیزهایی که تنها شبیه آن یا همنام آنند و به این اعتبار، به آن نسبت داده میشوند. سیّدنا المنصور میفرماید:) اقامهی اسلام، هنگامی موجب نیل به سعادت و رهایی از مشکلات است که عین آن اقامه شود (یعنی خود آن با ماهیّت اصیل و واقعیاش، نه چیزهایی که تنها شبیه آن یا همنام آن است و توسّط مسلمانان به آن نسبت داده میشود)؛ با توجه به اینکه همهی عقاید و احکامی که (توسّط مسلمانان، بدون دلیل یا با دلایل کاذبی مثل خبر واحد و اجماع) به اسلام نسبت داده میشود، (در واقع) از اسلام نیست؛ زیرا اسلام (از اهواء و ظنون مردم تبعیّت نمیکند، بل) یک واقعیّت مستقلّ (یعنی غیر وابسته به اعتبارات مردم و) بیرونی (یعنی بر روی زمین و خارج از ذهن آنان) است که از ارادهی (تشریعی) خداوند نشأت گرفته و ارادهی خداوند (در حوزهی تشریع، مانند ارادهی او در حوزهی تکوین)، متناسب با کمال (مطلق) اوست و تبعاً با ارادهی دیگران که (بنا بر حدوث خود، به مراتب) ناقصاند، ملازمهای ندارد (یعنی ارادهی دیگران هرگز نمیتواند به طور کامل با ارادهی خداوند منطبق باشد؛ چراکه ارادهی آنان فی الجمله ناشی از نقصان آنان است و با ارادهی خداوند که کمال مطلق است مغایرت پیدا میکند) و با این وصف، ارادهی دیگران نمیتواند در عرض ارادهی او، منشأ عقیده و حکم واقع شود (بنابراین، عقیده و عمل انسان تنها باید مبتنی بر ارادهی خداوند باشد) و هر عقیده و حکمی که ناشی از ارادهی (تشریعی) او نیست (به این معنا که او آن را تشریع نکرده است)، کامل نیست (به این معنا که فی الجمله یا مطلقاً ناقص است) و به همین دلیل، نمیتواند ضامن سعادت و رستگاری انسان باشد (این به آن معناست که انسان ذاتاً ناقص است و به اقتضای نقص ذاتی خود نمیتواند خود را به کمال برساند و از این جهت، نیازمند به یک موجود کامل یعنی خداوند متعال است که او را به کمال برساند و خداوند متعال این کار را با تشریع مجموعهای از عقاید و احکام برای او تحت عنوان اسلام انجام میدهد). با این وصف، بسیار مهم است که عین اسلام، بر کنار از عقاید و احکام ناشی از ارادهی دیگران (مانند عالمان و حاکمان مسلمان)، در جهان اقامه شود؛ زیرا اقامهی عقاید و احکام ناشی از ارادهی دیگران (مانند ارادهی عالمان و حاکمان مسلمان)، هر چند با حسن نیّت (یعنی به قصد اقامهی اسلام) و در کنار عقاید و احکام (حقیقی) اسلام باشد (به این صورت که حق و باطل و درست و غلط و سنّت و بدعت به هم آمیخته شود؛ آن طور که میان مسلمانان رایج است)، اقامهی اسلام نیست و تبعاً ثمرات و نتایج خوب آن را ندارد (طوری که انگار اسلام هیچ اقامه نشده است)، بل بالعکس (و بر خلاف توقّع و انتظار مسلمانان) تبعات و نتایج بدی دارد که مقتضای نقص بشری است و ممکن است به دلیل انتسابش به اسلام، برای اسلام پنداشته شود (یعنی نقص اسلام پنداشته شود) و آن را ناکارآمد (برای تکامل انسان) نشان دهد (همان طور که الآن پنداشته میشود و نشان داده میشود؛ با توجّه به اینکه هر گروه و مذهبی از مسلمانان، عقایدی را اظهار میدارند و کارهایی را انجام میدهند و اصرار دارند که همهی آن عقاید و کارها از اسلام است، در حالی که بیشتر آنها هیچ ربطی به اسلام ندارد و از ارادهی خداوند نشأت نگرفته است). از این روست که خداوند به تأکید فرموده است: ﴿أَلَا لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ﴾؛[۳] «آگاه باشید که دین خالص برای خداوند است»؛ به این معنا که دین غیر خالص (که به غیر ارادهی او آمیخته شده است)، برای خداوند نیست (این به اصطلاح اصولیها، «مفهوم وصف» شمرده میشود؛ یعنی معنایی که در ظاهر سخن خداوند نیامده، ولی از وصفی که در آن آمده قابل استفاده است. در اینکه آیا چنین مفهومی حجّت است یا نه، میان اصولیها اختلاف نظر وجود دارد، ولی از ظاهر سخن سیّدنا المنصور در اینجا استفاده میشود که چنین مفهومی حجّت است؛ زیرا حکمی که خداوند برای موصوف ذکر کرده، تنها با وجود وصف ثابت است و بدون آن ثابت نیست و همین برای حجّت بودن آن کفایت میکند؛ چنانکه در اینجا «دین» به عنوان موصوف، تنها با وجود وصف «خالص» برای خداوند شمرده شده و مفهوم آن این است که بدون وصف «خالص» برای خداوند شمرده نمیشود.) و (مطلقاً) به او نسبت داده نمیشود، اگرچه بخشی از آن، از او صادر شده باشد (با توجّه به اینکه اگر هیچ بخشی از آن از خداوند صادر نشده باشد، کسی به آن معتقد و ملتزم نمیشود، در حالی که این برای نسبت دادن آن به خداوند و تبعاً اعتقاد و التزام به آن کافی نیست)؛ چراکه آنچه از خداوند صادر شده، در واقع یک مجموعهی پاک (با همهی اجزاء لازم برای کمال انسان) بوده و مجموعهی ناپاکی که از آلایش ارادهی خداوند با غیر او (که چیزی جز تجلّی شرک نیست) برآمده، از او صادر نشده است و با این وصف، وجود برخی عناصر اصیل در آن (که در هر دین و مذهب و فرقهای یافت میشود)، برای انتسابش به خداوند، کافی نیست (چون در واقع مانند دامی است که صیّاد برای پرندهی گرسنه پهن میکند و در آن عناصر مفیدی مانند دانه و نان نیز قرار میدهد تا پرندهی گرسنه فریب بخورد و همه را مفید بپندارد، در حالی که نه تنها آن دام، بلکه آن دانه و نان نیز مفید نیست و تنها به هلاکت پرنده میانجامد و از این رو، میتوان گفت که هیچ چیز مفیدی در دام صیّاد وجود ندارد. به همین ترتیب، دینی که عالمان منحرف و حاکمان ظالم با نام اسلام تبلیغ میکنند تا عوام را با آن در خدمت خود به جای خداوند قرار دهند، اگرچه در آن عقاید و احکام صحیحی هم دیده میشود، کلاً نسبتی با خداوند ندارد)؛ چراکه خداوند پاکیزه است و از هر چیز غیر پاکیزه، تنزیه میشود (و لذا یک دین آمیخته به اهواء، به خداوند نسبت داده نمیشود. شاید بتوان این رویکرد سیّدنا المنصور را گونهای «کمالگرایی اسلامی» و در تقابل با اندیشهی «نسبی بودن دین» تعبیر کرد، ولی در هر حال، علّت تأکید ایشان بر روی این نکته آن است که بسیاری از مسلمانان میگویند آنچه توسّط عالمان و حاکمانشان در کشورهای اسلامی تبلیغ و تطبیق میشود با وجود همهی نقایصی که دارد اسلام است و باید قدر دانسته شود. آنها میگویند: خدا عالمان و حاکمان ما را حفظ کند که همین مقدار از اسلام را در کشورهای ما اقامه میکنند! گویی که با این کار به خداوند لطفی میکنند یا بر مردم منّتی دارند! در حالی که عالمان و حاکمانشان اگر یک بخش از اسلام را اقامه میکنند، صد بخش از آن را اقامه نمیکنند و به جای آن، اهواء خود را اقامه میکنند، تا حدّی که گاهی به نظر میرسد اقامهی آن بخش از اسلام نیز بیشتر برای این است که بتوانند برای اقامهی اهواء خود پوششی پیدا کنند. به هر حال، واضح است که وقتی شما در یک کشور مسلمان حکومت میکنید مجبورید که برخی ظواهر اسلامی را رعایت کنید تا امکان بقای حکومتتان باشد و این لزوماً به معنای تعهّد شما در قبال اسلام نیست و از این رو، حتّی امویان که از فاسقترین حاکمان تاریخ بودند غالباً ظواهر اسلامی را رعایت میکردند و بخشی از اسلام را اقامه مینمودند تا در پوشش آن، هزار بدعت و ضلالت را وارد عقاید و احکام مسلمانان بکنند. به همین خاطر است که نگاه سیّدنا المنصور به این قضیّه کاملاً تفاوت دارد. ایشان اسلام را یک کلّ تقسیم ناپذیر میبیند که ورود حتّی یک ناخالصی و آلایش در آن، ماهیّتش را کلاً تغییر میدهد؛ چراکه اسلام در نظر این راهنمای بزرگ، تجلّی ربوبیّت خداوند است و ربوبیّت خداوند هیچ ناخالصی و آلایشی را بر نمیتابد؛ تا حدّی که حتّی یک ناخالصی و آلایش در آن، با خداوندی خدا منافات دارد و وجودش را غیر قابل پرستش میکند. از این رو، اسلام ناخالص و آلوده، به او تعلّقی ندارد و مسؤولیّت نتایج اقامهی آن متوجّه او نیست). به علاوه، آن عناصر اصیل (که در دین ناخالص وجود دارند)، به عناصر دیگر (که اصیل نیستند) وابسته و پیوستهاند (یعنی تحت تأثیر آنها قرار میگیرند) و در کنار آنها، یک مجموعهی واحد (ناخالص) را تشکیل میدهند و به سبب همین آمیختگی و ارتباط تنگاتنگ (عناصر اصیل و غیر اصیل)، نتایج مورد ارادهی خداوند را در پی ندارند (مانند عسلی که به زهر آمیخته شده است و به سبب همین آمیختگی، نه تنها باعث شفا نمیشود، بلکه به مرگ میانجامد) و با این وصف، گویی که در عمل عناصری اصیل نیستند (تا حدّی که میتوان با وجود باقی ماندن برخی عقاید و اعمال اسلامی، مانند برخی روایات گفت: «چیزی از اسلام جز نامش باقی نمانده است»). از این رو، خداوند بودن کلّ دین برای او و نه تنها بخشهایی از آن را آرمان اسلام شمرده (تا مسلمانان به هیچ بخشی از آن جدای از بخشهای دیگر قانع نشوند) و فرموده است: ﴿وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ﴾؛[۴] «با آنان بجنگید تا آن گاه که فتنهای نباشد و دین همهاش برای خدا باشد»! (بنابراین، کلگرایی سیّدنا المنصور در حوزهی دین، مبتنی بر کلگرایی قرآن در این حوزه است و آن بزرگوار در این مورد نیز مانند سایر موارد، از قرآن جدا نشده است؛ چنانکه به عنوان جمعبندی میفرماید:)
از اینجا دانسته میشود که اسلام، هرگاه به عقاید و احکامی غیر اصیل (که عمدتاً توسّط حاکمان و عالمان مذاهب به آن وارد شده است) آمیخته باشد، در کل نسبتی با خداوند ندارد و عمل به آن، مجزی نیست (یعنی کفایت نمیکند و موجب برائت ذمّهی مسلمانان از تکالیف اسلامیشان نمیشود)؛ زیرا چیزی که از تلفیق عناصر اسلامی و عناصر غیر اسلامی پدید آمده است، در واقع اسلام نیست (یعنی به مجموعهی این دو نمیتوان اسلام گفت)، بل اختراع جدیدی (توسّط مردم) است که تسامحاً (یعنی با سهلگیری و بیدقّتی) اسلام نامیده میشود و تبعاً إقامهی آن (در کشورهای اسلامی)، إقامهی اسلام نیست، اگرچه عرفاً (توسّط مسلمانان این کشورها) اقامهی اسلام شمرده شود (همچنانکه در زمان جاهلیّت پیش از اسلام نیز برخی عقاید و احکام اسلام در میان اعراب مشرک وجود داشت که با عقاید و احکام جاهلی آمیخته شده بود، ولی این باعث نمیشد که به آن اسلام گفته شود، تا آن گاه که اسلام با تمامیّت عقاید و احکام خود بدون هر گونه اختلاطی ظهور کرد و عقاید و احکام پیش از خود را جاهلیّت نامید). از این رو، خداوند حتّی به پیامبر خود که معصوم است (یعنی انسان کامل است و به بالاترین درجهی علمی و اخلاقی که یک انسان میتواند به آن برسد رسیده است)، اجازه نداده است که عقیده یا حکمی ناشی از ارادهی انسانی خود را با عقاید یا احکام ناشی از ارادهی الهی او (که برتر از ارادهی انسانی است) درآمیزد و تهدید کرده است که در صورت وقوع کوچکترین دخالت از ناحیهی او به عنوان یک انسان (نه به عنوان یک پیامبر که سخنگوی خداوند است)، سایر تبلیغات خالص او را نادیده میگیرد و او را به سختترین شکل ممکن مجازات میکند (به خاطر همان قاعدهی خراب شدن اسلام با یک ناخالصی؛ مانند اینکه یک قطره شراب را در یک دیگ غذا بیندازی که به خاطر همان یک قطره، دیگر نمیتوان از آن دیگ استفاده کرد!)؛ چنانکه فرموده است: ﴿وَإِنْ كَادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنَا غَيْرَهُ ۖ وَإِذًا لَاتَّخَذُوكَ خَلِيلًا؛ وَلَوْلَا أَنْ ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئًا قَلِيلًا؛ إِذًا لَأَذَقْنَاكَ ضِعْفَ الْحَيَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لَا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنَا نَصِيرًا﴾؛[۵] «و نزدیک بود که تو را از چیزی که به تو وحی کردیم فریفته سازند تا جز آن را بر ما ببندی و آن گاه البته تو را دوست میگرفتند؛ و اگر نه این بود که تو را ثابت داشتیم نزدیک بود که چیزی اندک به سوی آنان بگرایی؛ آن گاه البته تو را دوچندان در زندگی و دوچندان در مرگ میچشاندیم و سپس هیچ پشتیبانی برای خود در برابر ما نمییافتی»! همچنانکه فرموده است: ﴿وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ؛ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ؛ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ؛ فَمَا مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ﴾؛[۶] «و اگر بر ما برخی گفتهها را میبست؛ البته او را با سختی میگرفتیم؛ سپس رگ قلبش را میبریدیم؛ آن گاه هیچ یک از شما نگهدار او نبودید»! (این برخورد خداوند با پیامبرش در صورتی است که چیزی از غیر دین را با آن بیامیزد. با این وصف،) دور نیست که برخورد خداوند با غیر پیامبرش، در صورتی که مرتکب همین کار شوند، شدیدتر باشد! (چون کمتر از او اطاعت خداوند را کردهاند و بیشتر از او شایستهی عذاب هستند و با این حساب، خدا میداند چه عذابی در انتظار حاکمان و عالمانی است که مؤلّفههایی غیر اسلامی را از ظنّ خود در اسلام داخل کردهاند و میان مسلمانان ترویج میدهند!) همچنانکه بارها بر لزوم «اخلاص دین» به معنای إقامهی آن به صورت خالص (و برکنار از مؤلفههای بیرونی)، تأکید کرده، بلکه عبادت خود را مقیّد به آن ساخته و فرموده است: ﴿فَادْعُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ﴾؛[۷] «خداوند را با خالص ساختن دین برایش، بخوانید اگرچه کافران خوش نداشتند» و فرموده است: ﴿هُوَ الْحَيُّ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ ۗ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾؛[۸] «او زندهای است که خدایی جز او نیست؛ پس او را در حالی که دین را برایش خالص میسازید بخوانید؛ ستایش برای خدا پروردگار جهانیان است» و فرموده است: ﴿وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفَاءَ وَيُقِيمُوا الصَّلَاةَ وَيُؤْتُوا الزَّكَاةَ ۚ وَذَلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ﴾؛[۹] «و فرمان داده نشدند مگر به اینکه خداوند را با خالص ساختن دین برایش حقگرایانه بپرستند و نماز را بر پا دارند و زکات را بپردازند و آن همانا دین راستین است»! این به روشنی گویای آن است که عبادت خداوند با دینی که برای او خالص نشده و به غیر عقاید و احکام ناشی از او آمیخته است، (برای رستگاری از عذاب خداوند) کفایت نمیکند و متعلّق امر او نیست (یعنی خداوند به چنین عبادتی امر نکرده است) و از اینجا فساد یا عدم قبول اعمالی عبادی که (قاعدتاً برای تقرّب به خداوند انجام میشوند، ولی از حیث مبنایی) مبتنی بر ظنّ (یعنی ادلّهی ظنّی مانند اخبار واحد) یا آمیخته به بدعتاند، دانسته میشود (بنابراین، سیّدنا المنصور دو احتمال را برای این قبیل اعمال عبادی ذکر فرموده است: احتمال اوّل، بطلان آنها به مثابهی اثری وضعی با توجّه به اینکه تعلّق امر خداوند به آنها ثابت نیست و هر عبادتی که خداوند به آن امر نکرده، باطل است و احتمال دوم، عدم قبول آنها با توجّه به اینکه در خصوص عبادت مبتنی بر ظن، تعلّق امر خداوند به آن محتمل است، ولی به دلیل مخالفت آن با امر خداوند از لحاظ مبنایی قابل قبول نیست؛ چراکه خداوند فرموده است: ﴿إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ﴾ [المائدة/ ۲۷]؛ «خداوند تنها از پرهیزکاران قبول میکند» و با این وصف، کسی که بر مبنای امر خداوند یعنی یقین، امر او به عبادت را امتثال نکرده است، پرهیزکار شمرده نمیشود و عبادتش قابل قبول نیست)؛ چراکه ظنّیات (در حوزهی عبادات) از اسلام نیستند و یک بدعت (یعنی عقیده یا عملی که خداوند به آن امر نکرده است) در عبادت، همهی آن را باطل میکند (مانند یک قطره شراب در یک کوزه آب، تا آن گاه که عبادت را به همان وجهی که خداوند به آن امر کرده است انجام دهد، نه به آن وجهی که دلش میخواهد.
این یعنی اقامهی عین اسلام، شرط اول برای سعادت مسلمانان و رستگاریشان از مشکلات دنیوی و اخروی بود که سیّدنا المنصور تبیین کرد، اما شرط دوم اقامهی کلّ اسلام است که ان شاء الله در درس بعد دربارهی آن سخن میگوییم.
و السلام علیکم و رحمت الله)