انصاف آن است که اطاعت بیچون و چرا از کسانی که ممکن است خواسته یا ناخواسته، به خلاف فرمان خدا و پیامبر فرمان دهند، معقول نیست و نمیتواند واجب باشد و این از مسائل واضح و ضروری در اسلام است؛ تا جایی که بعید نیست معتقد به وجوب آن، سفیه باشد و مانند کودکان، محجور شمرده شود. خصوصاً با توجّه به اینکه اطاعت بیچون و چرا از فردی غیر معصوم و واگذاردن اختیارات معصوم به او، عادتاً منشأ فتنههای گوناگون و مفاسد بزرگی چون استبداد سیاسی است که برای اجتناب از آن کافی است... روشن است که تقوای چنین فردی نیز مادام که به حدّ عصمت نرسد، ضامن عدم سوء استفادهی او از قدرت بیقید و نظارتش نخواهد بود؛ زیرا بسیار دیده و شنیده شده است که تقوادارانی چون به قدرت رسیدهاند، از حدود خداوند تجاوز کردهاند و دست به ستم یازیدهاند و با این وصف، قدرت بخشیدن به چنین کسی بدون تقیید و نظارت، إلقاء خود در معرض هلاکت است که ظلم به خود شمرده میشود و جایز نیست. [بازگشت به اسلام، ص۵۳]
تقلید از عالمان، به هیچ روی مجزی نیست و اجتهاد بر عموم مسلمانان واجب است؛ البته در صورتی که مراد از اجتهاد، شناخت یقینی از عقاید و احکام اسلام باشد؛ چراکه اگر مراد از آن، شناخت ظنّی از آنها ولو با اتکاء به اخبار آحاد و موهوماتی نظیر اجماع باشد، تفاوت چندانی با تقلید ندارد و به تبع آن مجزی نیست؛ چراکه علّت مجزی نبودن تقلید، مجزی نبودن اتکاء به غیر یقینیات در عقاید و احکام شرعی است و این علّت میان تقلید و اجتهاد متّکی بر غیر یقینیات، مشترک است و با این وصف، اجتهاد متّکی بر غیر یقینیات، مجزی نیست، هر چند از تقلید بهتر باشد؛ بل هر کاری که برای شناخت یقینی از عقاید و احکام شرعی لازم است، همان بر عموم مسلمانان واجب است. [بازگشت به اسلام، ص۵۳]
یکی دیگر از گونههای رایج تقلید، پیروی از گفته و کردهی اکثر مردم است؛ چراکه بسیاری از مسلمانان، گفته و کردهی اکثر مردم را از گفته و کردهی اقلّ آنان درستتر میپندارند و به مثابهی الگوی خود، پیروی میکنند؛ در حالی که مسلّماً درستی یا نادرستی یک گفته یا کرده، از شمار پیروان آن تبعیّت نمیکند، بل تابعی از مطابقت یا عدم مطابقت آن با عقل است که معیار شناخت شمرده میشود... بنابراین، ممکن است که گفته و کردهی اکثر مردم، نادرست باشد، بل واقع این است که غالب بر آن نادرستی است؛ زیرا مشهود است که اکثر مردم عقل را به کار نمیبندند؛ چنانکه خداوند فرموده است: ﴿بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ﴾... بلکه اکثر آنان مانند چهارپایانند، بلکه گمراهتر از آنها شمرده میشوند؛ چنانکه خداوند فرموده است: ﴿أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ ۚ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ ۖ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا﴾! در حالی که اقلیّت آنان، حق را میشناسند و پیروی میکنند؛ چنانکه خداوند فرموده است: ﴿فَقَلِيلًا مَا يُؤْمِنُونَ﴾... از اینجا دانسته میشود که پیروی از اکثریّت مردم، وجهی ندارد و از آن حیث مانع شناخت شمرده میشود که حق، هرگاه بر خلاف گفته یا کردهی آنان باشد، باطل پنداشته میشود؛ چنانکه خداوند فرموده است: ﴿وَإِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ﴾؛ «و اگر از اکثر کسانی که در زمینند پیروی کنی، تو را از راه خدا گمراه میکنند»!... از اینجا دانسته میشود که شهرت یک گفته، دلالتی بر صحّت آن ندارد و رواج یک کرده، درستی آن را ثابت نمیکند؛ همچنانکه عدم شهرت یک گفته و عدم رواج یک کرده، دلیلی بر نادرستی آن نیست. [بازگشت به اسلام، ص۵۴-۵۵]
جماعت به معنای اکثریّت غالب مسلمانان، نمیتواند معیار حق باشد و التزام به آن وجهی ندارد و اهل آن، لزوماً اهل حق نیستند؛ چنانکه گفته شده است جماعت، اهل حقّند اگر چه اندک باشند. همچنانکه اجماع هرگاه به معنای اشتهار و عدم شناخت مخالف باشد، اصلی در اسلام ندارد و مثبت حق نیست؛ چراکه عدم شناخت مخالف، به معنای عدم مخالف نیست و اشتهار، دلالتی بر حقانیت ندارد. آری، اتفاق نظر قطعی مسلمانان، بنا بر عدم امکان اجتماع آنان بر باطل، کاشف از حقانیّت است، ولی روشن است که استقراء تامّ آن ممکن نیست و استقراء ناقص آن موجب یقین نمیشود. با این وصف، توجیه اعتبار آن با استناد به شمولش بر رأی پیامبر صلّی الله علیه وآله و سلّم یا خلفاء راشدش بنا بر قول به حجّیت رأی آنان نیز بیمعناست؛ چراکه شمول آن بر رأی آنان، هنگامی قطعیّت دارد که اصل وجود آن قطعی باشد، در حالی که اصل وجود آن، مبتنی بر استقراء ناقص است که ظنّی است و تبعاً در اسلام اعتباری ندارد؛ چنانکه خداوند فرموده است: ﴿إِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا﴾؛ «هرآینه ظن چیزی را از حق بینیاز نمیکند»! [بازگشت به اسلام، ص۵۶]
جمهوریت به معنای حکومت بر مبنای رأی اکثریت مردم، معقول نیست؛ چراکه حکومت از کارهای عقلایی و تبعاً مبتنی بر عقل است و غرضی جز جلب مصالح و دفع مفاسد عمومی ندارد، در حالی که رأی اکثریت مردم، لزوماً عقلایی و مبتنی بر عقل نیست و معیار شناخت مصالح و مفاسد شمرده نمیشود و با این وصف، حکومت بر مبنای آن، غالباً به نقض غرض میانجامد؛ خصوصاً در جوامعی که عقل اکثریت مردم، رشد کمتری یافته و موانع شناخت در آنها شایع است... ادارهی امور جامعه بر پایهی مشورت، لزوماً به معنای حکومت بر پایهی رأی اکثریّت مردم نیست؛ زیرا میتواند به معنای حکومت بر پایهی معقولترین رأی مردم باشد که با تضارب آراء آنان در مشورت کشف میشود و این مقتضای معیار بودن عقل برای شناخت است؛ با توجه به اینکه مبنا در همهی کارهای عقلا، عقل است و حکومت آنان بر طبق رأی اکثریّت مردم، هرگاه رأی اکثریّت مردم مبتنی بر عقل باشد، حکومت بر مبنای عقل شمرده میشود نه بر مبنای رأی اکثریّت مردم و هرگاه مبتنی بر عقل نباشد، حکومت بر طبق آن، کار عقلا نیست. از اینجا دانسته میشود که جمهوریّت به معنای حکومت بر مبنای رأی اکثریّت مردم، صرف نظر از آنکه رأی آنان معقول باشد یا نباشد، جایی در اسلام ندارد و با هیچ تقریری قابل قبول نیست، هر چند مشورت در آن با مردم، به منظور کشف معقولترین رأی موجود، اشکالی ندارد و سودمند است. [بازگشت به اسلام، ص۵۶-۵۷]
از خداوند بترس تا پاکیزه شوی؛ زیرا ترس از او مانند آبِ گرم است که چرک را میزداید و لکه را از بین میبرد. او را در تنهایی حاضر و در تاریکی ناظر بدان، تا تنهایی تو را نفریبد و تاریکی تو را جرأت ندهد. او قاضی، شاهد و مدّعی است و مجرم را میگیرد و کیفر میدهد. آیا مجرم از شاهد نمیاندیشد و از قاضی پروا ندارد؟! چون دسیسه میکنی، دسیسهات را میداند و چون نجوا میکنی، نجوایت را میشنود؛ زیرا از رگ گردن به تو نزدیکتر است. آیا به فکر آبرویت نیستی و از حاضر و ناظر شرم نمیداری؟! [نامهی بیست و سوم]
چه خواهی کرد هنگامی که مرگ فرا میرسد و قیامت بر میخیزد و ترازو گذاشته میشود و دوزخ شعلهور میگردد؟! آیا مال نجاتت خواهد داد یا ایمان و مقام به کارت خواهد آمد یا تقوا؟! مؤمن باش تا زنده بمانی و تقوا پیشه کن تا کام یابی؛ زیرا آنان که بیایمانند، هلاک خواهند شد و آنان که بیتقوایند، بدبخت؛ مانند کسانی که از دین برگشتهاند، پس میگویند: «خداوند موجود نیست» و میگویند: «بهشت چیست و دوزخ کدام است؟!» و بر دینداران خنده میزنند؛ زیرا روزهای خداوند را از یاد بردهاند و نشانههایش را نادیده گرفتهاند و به دانستههای خود مغرور شدهاند و از اباطیل کسانی پیروی کردهاند که عقل را وانهادهاند و مانند حیوان زیست میکنند؛ یا مانند کسانی که در دین سست شدهاند، پس نماز نمیگزارند و زکات نمیپردازند و روزه نمیگیرند و ربا میخورند و در شهوت غوطه میزنند و در پی بطالت میروند، تا زمین را به هرزگی نجس سازند و به فسق بینبارند، تا برکت از آن برداشته شود و بلا بر آن فرود آید و نجات دهندهای نباشد. زنهار از آنان نباش، بلکه ایمانت را نگاه دار، اگرچه کفر مانند توفان بوزد و تقوایت سست نشود، اگرچه گناه مانند زلزله بلرزاند؛ چراکه صابران ستونهای زمین هستند، یا چونان ستارگان آسمان. به برکت آنان نعمت نازل میشود و عذاب به تأخیر میافتد. [نامهی بیست و سوم]
ای مردنمایان نامرد! و ای فرومایگان نازپرورد! ای که اسم شما اسم مردان است و رسم شما رسم نامردان! ای که روی شما روی مسلمانان است و خوی شما خوی نامسلمانان! میدانید و کاری نمیکنید و میتوانید و یاری نمیکنید. در گفتار رنگینید و در کردار سنگینید. در کار دنیا چُستید و در کار عقبا سستید. اگر تیرید، تیر شکستهاید و اگر زنجیرید، زنجیر گسستهاید. نه حق را یارید و نه باطل را خارید. آسمان پر ابرید و نمیبارید و صاحبان بذرید و نمیکارید. که هستید جز رذلان پست و رندان مست؟! بدبخت کسی که دل به شما بست و خوشبخت کسی که از دست شما رست!... آیا به دنیا راضی شدید و سرگرم این بازی شدید؟ در حالی که دنیا، پایگاه غرور است و جایگاه عبور است. پس کور باد آن که حقیقت را ندید و دور باد آن که از حقیقت برید!... وای بر شما و آی از شما! که سینهام را خستید و قلبم را شکستید و دستم را بستید و خشنود هستید. ای داد! چه پاسخ خواهید داد؟! که هدایتم بر شما عیان است، ولی حمایتم بر شما گران است! چه میجویید و چه میگویید؟ چرا خاموشید؟ مگر مدهوشید؟ آیا گوش ندارید برای شنیدن؟ یا هوش ندارید برای فهمیدن؟ میبینید که کتاب خدا مهجور است و خلیفهی خدا مقهور است و دنیا پر از ظلم و جور است؟ یا آن که دیدگانتان کور است؟ [نامهی بیست و چهارم]
از خداوند پروا کن اگر زیرک هستی؛ چراکه جز احمق از او بیپروا نیست. دینش را بشناس و بر طبق آن مشی نما تا بر صراط مستقیم رهسپار باشی. زنهار به حریمش نزدیک نشو و از حدودش تجاوز نکن، مبادا تو را معدوم گرداند. هنگامی که باب گناه گشوده میشود و بستر آن پهن میگردد، او را یاد کن که تو را میبیند و از راهی که رفتهای بازگرد. چشمانت را بگشای تا ببینی که جای گناه، از چاه مستراح آلودهتر است. پس آن را ترک کن و برو و اگر همنشینت گفت: «به کجا میروی؟» بگو: «به سوی عافیت»! چه بسیار لذّت کوتاهی که به حسرتی طولانی انجامیده و چه بسیار شهوت گذرایی که نفرتی ابدی در پی داشته است! [نامهی بیست و پنجم]
مبادا از همنشینت شرم کنی که گناهی را وانهی و از پروردگارت شرم نکنی که آن را مرتکب شوی؛ چراکه این حماقت است! آیا خود را به روغن بیالایی و آتش زنی تا همنشینت ببیند و دستک زند؟! آیا خود را در هاویه بیفکنی تا نگوید که ترسید و نتوانست؟! هنگامی که میگوید: «بیا تا در کمین فلانی بنشینیم و خونش را بر زمین بریزیم؛ چراکه با من بدی کرده و هنگام انتقام است»، از خداوند بترس و با او همراه نشو؛ مبادا در قتل بیگناهی شریک شوی، پس تا ابد ملعون گردی و هنگامی که میگوید: «بیا تا زنی را از راه برداریم و با او بیامیزیم؛ چراکه من را مال فراوان و چاقوی برّان است»، از خداوند بترس و با او همراه نشو؛ مبادا فحشا را در زمین بگسترانی، پس بلا را از آسمان فرود آوری و هنگامی که میگوید: «بیا تا به خانهی همسایه برآییم و مال او را برداریم؛ چراکه به سفر رفته و دیوار کوتاه است»، از خداوند بترس و با او همراه نشو؛ مبادا شهر را ناامن گردانی و خانهی آباد را ویران نمایی و هنگامی که میگوید: «بیا تا شبی بنوشیم و خوش بگذرانیم؛ چراکه نزد من شرابی نیکوست»، از خداوند بترس و با او همراه نشو؛ مبادا نجس گردی و به عربده و شرارت پردازی و هنگامی که میگوید: «بیا تا بنگ بسوزانیم و مخدّر استعمال کنیم؛ چراکه سر را سبک میدارد و غم را از دل میزداید»، از خداوند بترس و با او همراه نشو؛ مبادا معتاد گردی و دنیا و آخرت را به دود بفروشی. [نامهی بیست و پنجم]
از بالای آسمان هفتم و زیر زمین چهارم خبر میدهند، ولی از عقاید اسلام آگاهی درستی ندارند و از حلال و حرام آن چیز درخوری نمیدانند و کلمات قصارشان چون غار غار کلاغان بیمعنا و نامفهوم است! نه در زمین علم ریشهای دارند و نه در آسمان تقوا ستارهای! یکی را با خوابی نادیده از راه به در میکنند، دیگری را با ندایی ناشنیده! یکی را با آیتی نازلنشده در چاه میاندازند، دیگری را با روایتی نارسیده! یکی را با گفتاری بیهوده میفریبند، دیگری را با طلسمی پیچیده! پس بدین سان هیچ درِ گشودهای را به سوی مهدی نمیگذارند مگر آنکه میبندند و هیچ راه کوتاهی را به روی یارانش نمیگذارند مگر آنکه سد میکنند و هیچ منزلگاه بکر و پاکیزهای را برای دوستدارانش نمیگذارند مگر آنکه به گند میکشند! هر روز به رنگی در میآیند و دربارهی خود ادّعای جدیدی میکنند و به کشف تازهای نائل میشوند؛ چراکه جاهطلبیها و گزافهگوییهاشان را پایانی نیست. حق را به باطل میآمیزند و راست را به دروغ میآلایند، تا جایی که نه برای حقّ حرمتی میماند و نه برای راست قیمتی! هنگامی که پرچم حق برافراشته میشود کیست که آن را بشناسد و هنگامی که سخن راست گفته میشود کیست که آن را بپذیرد؟! چشمها کور و گوشها کر و دستها خسته شده است و دیگر حوصلهای برای سنجش و بررسی نیست؛ چراکه مدّعیان، تخم بدگمانی را در هر جا پاشیدهاند و غبار بدبینی را در زمین و زمان برانگیختهاند و جان را به گلو و کارد را به استخوان رساندهاند. [گفتار هجدهم]
به خداوند شکایت میبرم از غربتم و ضعف توانم و ناچیزیام در نظر مردم! کجا هستند برادران من؟ کجا هستند یاران من به سوی خدا؟ کجا هستند کسانی که از اهل و اولاد خود گسستند و از وطن دور شدند؟ کجا هستند مجاهدان در راه خدا و مردان و زنان و کودکان مستضعف؟ کجا هستند کسانی که کسب و کار خود را رها کردند و به درآمدهای خود زیان رساندند و از محافل خود ناپدید شدند بیآنکه از شهرهاشان غایب باشند و با بیگانهای که آنان را در کارشان کمک رساند همپیمان شدند و به آشنایی که آنان را از هدفشان باز دارد پشت کردند و پس از پراکندگی و جدایی در روزگارشان به یکدیگر پیوستند و رشتههای پیوند خود به داشتههای بیارج دنیا را بریدند؟ کجا هستند بندگان خدای رحمان؟ کجا هستند راهبان شب و شیران روز؟ کجا هستند خداییهایی که نه سست شدند و نه کم آوردند تا آن گاه که یاری خدا به آنها رسید؟ کجا هستند کسانی که خدا آنها را دوست میدارد و آنها خدا را دوست میدارند، در راه خدا جهاد میکنند و از ملامت ملامتگری نمیهراسند؟ من را چه میشود، چرا آنها را در پیرامونم نمیبینم؟! آری، آنها به سوی پروردگارشان شتافتند و من را در میان مردمی تنها گذاشتند که نه میدانند و نه فرا میگیرند و نه عقل را به کار میاندازند و نه گوش میسپارند، گمراهی را به هدایت میخرند و آخرت را به دنیا میفروشند، از اسلام به جز نام آن و از قرآن به جز خطّ آن را نمیشناسند! [گفتار بیستم]
پس گویا حق مرده و از یادها رفته و ستم همهی سرزمینها را فرا گرفته است و اهل باطل آشکارند و اهل حق از بیم فرعونها و بزرگانشان پنهانند که مبادا آنها را به فتنه بیندازند و در میان مردم به حکم جاهلیّت حکومت میشود ولی انکار نمیکنند و بر خدا و پیامبرش دروغ میبندند در حالی که آگاهی دارند و در زمین آشکارا فساد میانگیزند و بر آنها رد نمیشود و در ملأ عام فسق ورزیده میشود و از آن نهی نمیشود و به عصبیّت و تقلید افتخار میکنند و دین خدا را به بازی میگیرند و به آیات او استخفاف مینمایند و در دیدگاهها فرو میروند و مسلمانان به مسلمانان خیانت میکنند تا به کافران نزدیک شوند و خیر یکدیگر را نمیخواهند و به معروف امر نمیکنند و از منکر باز نمیدارند، بلکه منکر را معروف میبینند و به آن امر میکنند و معروف را منکر میبینند و از آن باز میدارند و حرام را حلال و حلال را حرام میگردانند و احکام را دگرگون میسازند و حدود را تعطیل مینمایند و دربارهی آنها به اهواء عمل میکنند و رشوت میگیرند و با نرخهای بالا ربا میخورند و به بیت المال مسلمانان دست میبرند و گناهان بزرگ مرتکب میشوند و حیا نمیکنند و نمازها را ضایع و از شهوتها پیروی مینمایند و مال را در میان ثروتمندان خود دست به دست میگردانند و خانههاشان را مانند قصرها قرار میدهند و برجها را با ارتفاع بسیار میسازند و بر سر هر بلندی نشانی به بازی بنا میکنند و دژهای استواری برمیگیرند تا شاید جاودان بمانند! [گفتار بیستم]
آیا کثرت خشکسالیها و زلزلهها را نمیبینند؟! آیا افزایش قیمتها و کاهش داراییها با کساد شدن کسب و کارها و کاستی سود در آنها و کاهش عمرها با مرگهای ناگهانی و کاهش محصولات با کندی رویش کِشت و کاستی برکت میوهها را نمیبینند؟! آیا جنگها را نمیبینند که چگونه بر آنها فرود آمده و امنیت از سرزمینهاشان رخت بربسته است؟! آیا ذلّت و بیچارگی را نمیبینند که چگونه به آنان برخورد کرده است در هر جایی که یافت میشوند؟! آیا کافران را نمیبینند که چگونه در زمینهاشان گردش میکنند و در خانههاشان ساکن میشوند و فرزندانشان را میکشند و به زنانشان تجاوز میکنند؟! ... و هرآینه من چنین ذلّتی را جز ثمرهی حکومتهایی که دستهای مردم آن را نشانده است نمیبینم و <هرآینه آن درختی است که در اصل جهنم میروید؛ ثمرهی آن گویا سرهای شیاطین است> و آنها را به آن راضی میبینم <چه اینکه آنها از آن خورندگانند و شکمهای خود را از آن پر کنندگانند!>. میپندارند که برایشان بر روی آن امنیّتی است و بازگشتشان به سوی فرج خواهد بود <در حالی که برایشان بر روی آن شربتی از آب سوزان است و سپس بازگشتشان به سوی جهنّم خواهد بود!>. نه به خدا سوگند، نه امنیّتی برای آنها هست و نه فرجی تا آن گاه که حکومت را به مهدی برسانند و امنیّت و فرجشان در اوست و او پناهگاه این امّت است! [گفتار بیستم]
نمیبینید آنانی را که شبها از بیم مرگ نمیخوابند و از واهمهی آتش میگریند؟ باور آنان به آخرت چنان است که گویی آن را میبینند. اشتیاقشان به بهشت اشتیاق کسانی است که میان دشتهای سرسبز آن گام مینهند و در کنار جویباران زیبای آن مینشینند و در سایهی درختان پرمیوهاش که همواره برقرار است استراحت میکنند، در حالی که میدانند پس از مرگِ نخستین دیگر نخواهند مرد و در همسایگی خدا جاودان خواهند زیست. هر یک از آنان دل از دنیای دون گسسته و به سرای جاودانگی پیوسته است. وقتی به پیش روی خود مینگرند خانههایی را میبینند که به نور خدا بلندی یافته و پیرامون آن باغهایی است که تا چشم سود میدهد گسترده است؛ بهشتهایی که وسعت آنها چون وسعت آسمانِ پهناور بیکران و شگفتانگیز است. آنان در این هنگام به پشت سر خود که دنیای نازیباست برنمینگرند؛ زیرا آنچه در پیش روی خود میبینند آنان را از پشت سرشان مشغول ساخته است. خداوند جلّ جلاله پرده را از پیش چشمانشان برمیگیرد و آنچه را که برایشان مهیّا ساخته است نشانشان میدهد؛ پس آنان از شوق آن بیقرار میشوند و از بیم نارسیدنش خویشتندار میگردند. آنان در بهشت همسایهی پیامبران و همنشین صدّیقان و شهیدان و صالحان خواهند بود، پس اینان به دیدار آنان میروند و آنان به دیدار اینان میآیند و این از برترین نعمتهای بهشت است. [گفتار بیست و یکم]
ترجمه: ابو داوود طیالسی [د.۲۰۴ق] در «مسند» خود روایت کرده، (به این صورت که) گفته است: همّام ما را حدیث کرد، از قتادة، از عبد الله بن بُریدة، از سلیمان بن ربیع عَدَوی که گفت: با عمر دیدار کردیم، پس به او گفتیم که عبد الله بن عمرو به ما این طور گفت، پس عمر گفت: عبد الله بن عمرو به چیزی که میگوید داناتر است، سه بار این را گفت، سپس برای نماز ندا داده شد، پس مردم نزد او گرد آمدند، پس عمر برایشان خطبه خواند، پس گفت: شنیدم رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم میفرماید: همواره شماری از امّتم بر حق خواهند بود تا آن گاه که امر خداوند عزّ و جلّ بیاید. منصور حفظه الله تعالی فرمود: شاید حدیث همین بود تا آن گاه که اهل شام چیره شدند، پس بر آن افزودند: «بر کسانی که با آنان دشمنی کنند چیره خواهند بود» یا «بر مردم چیره خواهند بود» و اگر این از حدیث بوده باشد نیز معنای آن چیزی است که گفتیم مبنی بر چیرگی آنان با حجّت و امّا سخن عبد الله بن عمرو را ابو داوود برای اختصار حذف کرده است و دیگران آن را ذکر کردهاند. [باب ۱، درس ۲۸]
ترجمه: احمد بن حنبل [د.۲۴۱ق] در «مسند» خود روایت کرده، ... از معاویة بن قُرّة، از پدرش، از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم که فرمود: هرگاه اهل شام فاسد شوند، خیری در شما نیست و همواره شماری از امّتم منصور خواهند بود، کسی که آنان را یاری نکند به آنان زیانی نخواهد رساند، تا آن گاه که قیامت بر پا شود. منصور حفظه الله تعالی فرمود: این سخن که «هرگاه اهل شام فاسد شوند، خیری در شما نیست»، زیادتی است که ابن جعد آن را ذکر نکرده و همین طور سعید بن منصور و ابن ماجه و آن زیادتی نادرست است؛ چراکه اهل شام در زمان معاویة فاسد شدند، در حالی که همهی خیر در مدینه و کوفه بود به خاطر وجود علی و پیروانش در آن دو، بل آن در تناقض با حدیث است؛ چراکه بقاء طائفهی منصوره در امّت تا روز قیامت، به معنای بقاء خیر در آنان است، اگرچه همهی اهل زمین فاسد شوند و خداوند میداند که چه کسی آن را به حدیث افزوده؛ چراکه بزار گفته است: «کسی را نمیشناسیم که این حدیث را با این لفظ از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت کرده باشد مگر قرّة بن إیاس» و او مردی است که اکثر (اهل علم) او را از صحابه دانستهاند... ولی شعبة گفته است: «به معاویة بن قرّة گفتم: آیا پدرت با پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم مصاحبت کرد؟ گفت: نه، ولی در زمان او شیر میدوشید و نگاه میداشت»، یعنی پسر کوچکی بود که به اهل خانهاش خدمت میکرد، پس شاید به خاطر کمی سنّش در حدیث اشتباه کرده باشد. [باب ۱، درس ۲۹]
ترجمه: منصور حفظه الله تعالی فرمود: ... عبد الله بن عمرو بن عاص مردم را به چیزهایی حدیث میکرد که نمیشناختند؛ پس شایسته است که از هر چه او به تنهایی روایت کرده است اعراض شود، خصوصاً هرگاه آن را به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نسبت نداده باشد و سخن او که قیامت بر بدترینِ مردم بر پا میشود، از چیزهایی نیست که تنها او گفته است و «جنگیدن برای امر خداوند» در حدیث پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم، جنگیدن برای آن است که امر تنها برای خداوند باشد و این گونه نخواهد بود مگر هنگامی که امیر، خلیفهی او در زمین باشد، نه سایر مردم و گروه حق را نمییابی مگر در حال جنگ یا آمادگی برای جنگ و هر کس در حال جنگ یا آمادگی برای جنگ نباشد، از آنان نیست و کسی که برای جنگ آماده میشود، مانند کسی است که میجنگد. [باب ۱، درس ۳۳]
ترجمه: مسلم بن حجّاج [د.۲۶۱ق] در «صحیح» خود روایت کرده، (به این صورت که) گفته است: ولید بن شجاع، هارون بن عبد الله و حجّاج بن شاعر ما را حدیث کردند، گفتند: حجّاج یعنی ابن محمّد ما را حدیث کرد، از ابن جُریج که گفت: ابو زبیر من را خبر داد که شنید جابر بن عبد الله میگوید: شنیدم پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم میفرماید: «همواره شماری از امّتم با استواری بر حق جهاد خواهند کرد تا روز قیامت»، فرمود: «پس عیسی بن مریم صلّی الله علیه و سلّم نازل میشود، پس امیرشان (به او) میگوید: بیا ما را نماز بده، پس او میگوید: نه، برخی از شما امیر برخی دیگر هستید، گرامیداشتی از خداوند برای این امّت». همچنین، ابو عَوانة [د.۳۱۶ق] در «مستخرج» خود روایت کرده، گفته است: مُضَر بن محمّد من را حدیث کرد، گفت: عبد الرّحمن بن عمرو حرّانی ما را حدیث کرد، گفت: بر مَعقِل قرائت کردیم، از ابو زبیر، از جابر، از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم مانند این حدیث را. منصور حفظه الله تعالی فرمود: ابو زبیر محمّد بن مسلم قرشی، نزد آنان صدوق است. با این حال، در روایت آن تنها نیست، بلکه عبد الله بن عُبیدة و طُفاوی با او همراهی کردهاند. [باب ۱، درس ۳۷]
ترجمه: احمد بن حنبل [د.۲۴۱ق] در «مسند» خود روایت کرده، (به این صورت که) گفته است: ابو کامل و عفّان ما را حدیث کردند، گفتند: حمّاد بن سلمة ما را حدیث کرد، از قتادة، از مطرّف بن عبد الله بن شِخّیر، از عمران بن حُصین که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: همواره شماری از امّتم بر حق خواهند جنگید و بر کسانی که با آنان دشمنی کنند چیره خواهند بود تا آن گاه که آخرینِ آنان با مسیح دجّال بجنگد. منصور حفظه الله تعالی فرمود: شماری که همواره بر حق خواهند بود، امامان هدایت از اهل بیت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم هستند، به دلیل سخن او در حدیث ثقلین که آنان از قرآن جدا نخواهند شد تا آن گاه که در حوض بر او وارد شوند و آخرینِ آنان که با مسیح دجّال میجنگد، مهدی است که عیسی بن مریم بر او نازل میشود؛ چنانکه در حدیث جابر گذشت. [باب ۱، درس ۳۸]
توسّل به کسی، به معنای وسیله قرار دادن او برای تحصیل چیزی است و با این وصف، توسّل به امام مهدی علیه السلام، پیش از هر چیز وسیله قرار دادن او برای تحقّق حکومت خداوند و اقامهی دین خالص در جهان است که بر همهی مسلمانان واجب است؛ چراکه آن حضرت بنا بر خبر متواتر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم، خلیفهی خداوند در زمین است و از این رو، تنها وسیلهی موجود برای تحقّق حکومت خداوند و اقامهی دین خالص در جهان شمرده میشود و جایگزینی برای او موجود نیست تا از او بینیاز کند و با این وصف، وسیله قرار دادن او بر همهی مسلمانان واجب است، اگرچه مستلزم زمینهسازی برای ظهورش باشد و این نکتهای است که جناب منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، در مبحث «وجوب ظاهر کردن مهدی بر مردم» از کتاب شریف «بازگشت به اسلام»، به تفصیل تبیین فرموده است. [پرسش و پاسخ ۳۷]
توسّل به امام مهدی علیه السلام به معنای وسیله قرار دادن آن حضرت برای آمرزش گناهان در درگاه خداوند نیز از آن حیث که خلیفهی خداوند در زمین است، کاری مستحب و مندوب است، بلکه وجوب آن بر مسلمانان بعید نیست؛ چراکه وسیله قرار دادن پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم برای آمرزش گناهان در درگاه خداوند به عنوان خلیفهی او در زمین، مستحب و مندوب، بلکه چه بسا واجب بوده است... البته منظور از این توسّل -چنانکه پیداست- آن است که مسلمانان به نزد خلیفهی خداوند در زمین بیایند و از او بخواهند که برایشان از درگاه خداوند آمرزش بخواهد، نه اینکه در گوشهای دور از او بنشینند و او را زیر لب یا با آواز بلند بخوانند تا حاجاتشان را در درگاه خداوند برآورده سازد؛ چراکه این کار، با وجود شیوع آن در میان عامّه، اصلی در شرع ندارد و بر خلاف سیرت عاقلان است؛ با توجّه به اینکه شرع، علم به غیب و برآورده کردن حاجات نهان را از خصوصیّات خداوند شمرده و برای خلیفهی او در زمین ضروری ندانسته... و عاقلان نیز یکدیگر را در غیاب نمیخوانند، بلکه به نزد یکدیگر میروند و نیاز خود را حضوراً اظهار میدارند. از این رو، بر مسلمانان واجب است که به نزد مهدی علیه السلام بروند و از او بخواهند که برایشان دعا و استغفار کند و اگر این کار هماکنون برایشان مقدور نیست، به سبب تقصیر خودشان در تأمین مقدّمات آن است و با این وصف، بر آنان واجب است که فوراً مقدّمات آن را تأمین کنند، نه اینکه به نشستن در گوشهای و خواندن مهدی علیه السلام از دور بسنده کنند و تأمین مقدّمات آن با اجتماع شماری کافی از آنان برای حفاظت و حمایت از آن حضرت ممکن است که جناب منصور هاشمی خراسانی پرچم آن را برافراشته است و به سوی آن دعوت میکند. [پرسش و پاسخ ۳۷]
توقیع منسوب به مهدی علیه السّلام برای علیّ بن محمّد سمری تنها توسّط یک راوی مجهول به نام «أبو محمّد الحسن بن أحمد المکتب» روایت شده و تبعاً خبری قطعی و قابل اعتقاد محسوب نمیشود، مگر اینکه مراد از «مشاهده» در آن، ظهور مهدی علیه السّلام باشد؛ زیرا در این صورت، موافق با اخبار متواتری است که تأکید میکنند مهدی علیه السّلام پس از خروج سفیانی و صیحهی آسمانی ظهور خواهد کرد و با این وصف، هر کسی که پیش از آن دو مدّعی ظهور او شود، دروغگو و افترا زننده است و همچنین، هر کسی که مدّعی ارتباط مستمر با او شود؛ زیرا آن، ظهور مهدی علیه السّلام نسبت به او محسوب میشود که پیش از خروج سفیانی و صیحهی آسمانی ممکن نیست، مگر برای کسی که مدّعی آن نمیشود؛ مانند خادمان و همراهان مهدی علیه السلام در غیبتش، اگر وجود داشته باشند و بر این اساس، میتوان معنای این فقره از خبر را صحیح دانست. [پرسش و پاسخ ۱۷]
امام مهدی علیه السلام بنا بر قاعدهی ﴿إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ﴾ از حیث جسمانی بشری مانند سایر مردم است و تبعاً معروض عوارض طبیعی واقع میشود؛ همان طور که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و پیامبران پیش از او معروض این عوارض واقع میشدند، تا جایی که همسر ابراهیم علیه السلام گفت: «ای وای بر من! آیا فرزند آورم در حالی که پیرزنی هستم و این شوهرم پیرمردی است؟! این بیگمان چیز عجیبی است» و برادران یوسف علیه السلام گفتند: «ای عزیز! او پدری پیر و سالخورده دارد» و زکریا علیه السلام گفت: «پروردگارا! هر آینه استخوانم سست گردیده و سرم از پیری سپید گشته است»... آری، ناگزیر باید امام مهدی علیه السلام در هنگام ظهورش، توانایی قیام به شؤون امامت را داشته باشد. روایاتی از اهل بیت نیز رسیده است که از ظهور او به صورت جوان با وجود کهولت سن خبر میدهند؛ چنانکه از حسن بن علي علیهما السلام روایت شده است که فرمود: «خداوند در غیبتش عمر او را طولانی میکند، سپس او را با قدرت خود به صورت جوانی که کمتر از چهل سال دارد ظاهر میکند. آن برای این است که دانسته شود خداوند بر هر چیزی تواناست»... ولی این روایات در صورت صحّت، تعارضی با اینکه آن حضرت بشری مانند سایر مردم است، ندارد؛ چراکه افراد کهنسال نیز هرگاه طبعی سالم و مزاجی معتدل و جسمی قوی و رزقی پاکیزه داشته باشند، جوان به نظر میرسند. وانگهی ممکن است که این کرامتی برای آن حضرت و نشانهای از جانب خداوند باشد... به هر حال، قدر مسلّم این است که امام مهدی علیه السلام به هنگام ظهورش، قدرت بدنی کافی برای قیام به شؤون امامت را خواهد داشت، خواه به صورت جوانی باشد و خواه به صورت پیرمردی. [پرسش و پاسخ ۳۲]
روش مهدی در معرّفی اسلام به جهانیان، روش جدّش رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است و روش جدّش رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، دعوت آنان به یکی از سه چیز است: پذیرش اسلام راستین و ترک ادیان باطل، پذیرش حاکمیّت اسلام راستین با وجود بقاء بر ادیان خود و در نهایت جنگ. البته روشن است که آن حضرت به اقتضای عالم بودنش به کلّ اسلام و مطهّر بودنش از هر رجسی، همهی احکام خداوند دربارهی جنگ، صلح، جزیه، امان، اسرا و غنائم را رعایت میکند و در هیچ یک از آنها ظلمی را روا نمیدارد. [پرسش و پاسخ ۷۸]
اتّخاذ القاب نیکو برای پیشوایان و عالمان دین، کاری معمول است، بل سنّتی اسلامی به شمار میرود... چنانکه لقب «مصطفی» برای پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و لقب «احمد» که در انجیل با آن معرّفی شده... و لقب «مرتضی» برای علی از این قبیل بوده... سایر پیشوایان اهل بیت نیز القاب مختلفی مانند «باقر»، «صادق»، «کاظم» و «رضا» داشتند که امروز به آنها شناختهتر هستند تا به نامهای خودشان، بل مهدی که منصور به سوی او دعوت میکند نیز نام دیگری دارد و «مهدی» لقب و شهرت اوست... با توجّه به این شواهد، ممکن است که «منصور» نیز لقب و شهرت نویسندهی کتاب «بازگشت به اسلام» و زمینهساز ظهور مهدی باشد، ولی بدون شک این چیز مهمّی نیست که فکر برخی کوتهفکران را به خود مشغول کرده و به دستآویز سستشان برای تبلیغ بر ضدّ این عالم بزرگ و مظلوم تبدیل شده است؛ چراکه مسلّماً از نظر عاقلان، تنها اندیشهها و آموزههای اسلامی و اصلاحگرانهی او اهمّیت دارد و نام و لقب و شهرت او تعیین کننده نیست؛ با توجّه به آنکه این اندیشهها و آموزهها متّکی بر نام و لقب و شهرت او نیست تا با تغییر آن تغییر یابد، بل متّکی بر کتاب خدا و سنّت متواتر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و احکام قطعی عقل است که در هر حال ثابت و قابل پیروی است. بنابراین، شما میتوانید تصوّر کنید که نام منصور هاشمی خراسانی، محمّد، یا علی، یا عمر، یا سعید، یا هاشم، یا جعفر، یا قاسم، یا قنبر، یا محمّد علی، یا محمّد جعفر، یا عبد الله، یا چیز دیگری از این قبیل است؛ چراکه او هر نامی داشته باشد، نویسندهی کتاب «بازگشت به اسلام» و رهبر نهضت مبارکی است که به کوری چشم منافقان و بیماردلان، برای اقامهی اسلام خالص و کامل در جهان و تحقّق حاکمیّت مهدی ظهور کرده است و با وجود همهی عداوتها و جوسازیها به حرکت خود تا رسیدن به آرمان متعالی و مقدّسش ادامه میدهد ان شاء الله. [نقد و بررسی ۸]
بارها گفتهایم که نام، تصویر و سوابق علمی علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، موضوعیّت و اهمّیّت ندارد؛ زیرا چیزی که معرّف و مبیّن حقّانیّت اوست، مبانی، دیدگاهها و اهداف معقول و مشروع اوست، نه نام، تصویر و سوابق علمیاش و با این وصف، مجادله دربارهی نام، تصویر و سوابق علمیاش، کار بیهودهای است و تنها به کمرنگ شدن مبانی، دیدگاهها و اهداف او از یک سو و به خطر افتادن امنیّتش از سوی دیگر میانجامد و این هر دو مفسدهای آشکار است که هر مؤمن عاقل، بصیر و خیرخواهی را از همراهی با مجادلهکنندگان باز میدارد. فرض کنید که این عالم بزرگ، چوپانی فاقد هر گونه مدرک تحصیلی در دهی بالای کوه است که مردم او را با نام «غضنفر ده بالا» میشناسند! این موضوع کدام واقعیّت را بر روی زمین تغییر میدهد؟! آیا دعوت او به سوی حق را باطل میکند، یا استدلال درستش به قرآن و سنّت و عقل را غلط میگرداند، یا از ارزش آموزههای ارزشمند علمی و اخلاقیاش میکاهد، یا شأن والای معنویاش را نفی مینماید؟! آیا ممکن نیست که خداوند چوپانی فاقد هر گونه مدرک تحصیلی را مورد عنایت خویش قرار دهد و به وسیلهای برای هدایت بندگانش تبدیل کند؟! آیا پیامبر خاتم، چوپانی فاقد هر گونه مدرک تحصیلی نبود که خداوند او را بر نامآوران زمانش ترجیح داد و به وسیلهای برای هدایت جهانیان تبدیل کرد؟! آیا «غضنفر ده بالا» نمیتواند ایمان و تقوایی بیشتر از «آیت الله فلانی» داشته باشد و در پیشگاه خداوند مقرّبتر و آبرومندتر باشد؟! در حالی که خداوند خود فرموده است: ﴿يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشَاءُ ۗ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ﴾؛ «هر کس را بخواهد به رحمت خود مخصوص میگرداند و خداوند دارای فضل عظیم است» و فرموده است: ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾؛ «خداوند بهتر میداند که رسالتش را در کجا قرار دهد». [نقد و بررسی ۸]
یک بار دیگر به کسانی که نمیخواهند به فتنه بیفتند میگوییم که دست از کنجکاوی دربارهی نام، تصویر و سوابق علمی علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی بردارید و بدون پیشذهنیّتهای القاء شده توسّط دشمنان او، به بررسی مبانی، آراء و اهدافش بر بنیاد عقل و شرع بپردازید؛ چراکه این کنجکاوی بیهوده، دیر یا زود به فتنهای برای شما و دستاویزی برای شبههافکنان تبدیل خواهد شد؛ همان شیاطین انسی و جنّی که میکوشند شما را از متن به حاشیه و از محکمات به متشابهات مشغول سازند تا بدین حیله، ذهنتان را مغشوش و قلبتان را بیمار گردانند تا در هجوم بدبینیها و بدگمانیها، سپر عقلانیّت را بر زمین بیندازید. آنان میدانند که در مصاف حجّتها و براهین قاطع علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، مانند طفلی عاجز و درماندهاند. از این رو، برای مقابله با او، چارهای جز جوسازی و حاشیهپردازی ندارند و چیزی که به آنان مجال این شرارت و شیطنت را میدهد، حسّاسیّت و اهتمام شما به نام، تصویر و سوابق علمی این بزرگوار است؛ زیرا اگر شما به این قبیل حواشی و فروع، اهمّیّت چندانی نمیدادید، اینان تا این اندازه بر روی آن تأکید نمیکردند، ولی واقع آن است که شما به این قبیل حواشی و فروع، اهمّیت فراوانی میدهید و این فرصتی برای این دشمنان خدا و دشمنان خلیفهی او در زمین محسوب میشود. اینان مانند سایر شیاطین انسی و جنّی، از نقطهی ضعف شما سوء استفاده میکنند و نقطهی ضعف شما، اهمّیّت دادن به ظواهر اشخاص به جای اندیشهها، آموزهها و آرمانهای آنان است. [نقد و بررسی ۸]
برخی توقّع دارند که علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، دارای ظاهری خاص و فوق العاده باشد و از این رو، هنگامی که او را بشری مانند خود مییابند، اندیشهها، آموزهها و آرمانهای او را فراموش میکنند و از او روی بر میگردانند؛ غافل از آنکه پیامبران نیز بشری مانند آنان بودند، جز آنکه خداوند با توفیق علم و عمل صالح، بر آنان منّت نهاده بود... این است که اغواگرانِ شیطانصفت میکوشند که چونان کشفی مهم یا افشای گناهی بزرگ، علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی را از حیث نام، تصویر و سوابق علمی، مانند دیگران معرّفی کنند تا به زعم خود، عدم حقّانیّت او را به اثبات رسانند؛ غافل از آنکه حقّانیّت این بزرگوار، به نام، تصویر و سوابق علمی او نیست، بلکه به اندیشهها، آموزهها و آرمانهای خالص و کامل اوست و همینهاست که او را از دیگران متمایز میسازد؛ وگرنه این بزرگوار مدّعی نیست که فرشته است و مدّعی نیست که با دیگران تفاوت دارد، بلکه تنها دعوتکنندهای به سوی آل محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم و زمینهسازی برای ظهور امام مهدی علیه السلام است و اگر کسی از او پیروی میکند باید با نظر به این واقعیّت باشد، نه با نظر به نام، تصویر و سوابق علمی او. [نقد و بررسی ۸]
اگر شما منصور هاشمی خراسانی را نمیبینید، مهدی علیه السلام را نیز نمیبینید، ولی این شما را از «همنوا شدن» با آن حضرت باز نمیدارد؛ همچنانکه پیامبر خداوند صلّی الله علیه و آله و سلّم را نیز نمیبینید، ولی با این حال بر دین او زندگی میکنید و ان شاء الله بر دین او میمیرید؛ چراکه کتاب او در دسترس شماست و آموزههای او به شما رسیده است و همین برای پیروی شما از او کفایت میکند. آگاه باشید که اختفای منصور هاشمی خراسانی، نتیجهی شرایط نامساعدی است که در حال حاضر وجود دارد و با تغییر این شرایط قابل تغییر است إن شاء الله. [نقد و بررسی ۱۷]
منصور هاشمی در بخش دیگری از کتاب «بازگشت به اسلام»، اختلاف مسلمانان، حاکمیت غیر خداوند، آمیزش با ملل و فرهنگهای غیر اسلامی، پیدایش مذاهب و رقابت آنها با یکدیگر، انحطاط اخلاقی و ممانعت دشمنان را از مهمترین موانع اقامه اسلام خالص و کامل بعد از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم تاکنون میداند و درباره هر یک به تفصیل و با نگاهی تاریخی، آسیبشناسانه و فرامذهبی سخن میگوید. او همچنین حدیثگرایی را یکی از موانع شناخت اسلام خالص و کامل و اقامه آن توسط مسلمانان میشمارد؛ چراکه به نظر او حدیث به معنای خبری ظنّی از سنّت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم با توجه به معتبر نبودن ظنّ در اسلام، اعتباری ندارد و استناد به آن برای استنباط عقیده یا حکم کافی نیست. او معتقد است که استثنا کردن ظنّ ناشی از حدیث از سایر ظنون، دلیلی ندارد؛ چراکه معتبر نبودن ظن، از احکام عقلی است و احکام عقلی استثنا نمیپذیرند. از این رو، تنها حدیث متواتر که راویان آن فراوان باشند و باعث یقین شود معتبر است و این در حالی است که چنین حدیثی بسیار اندک است و به اندازه کافی در دسترس نیست. با این حال، از نگاه نویسنده راه حلّ این معضل، رجوع به حدیث غیر متواتر نیست، بلکه رجوع به خلیفه خداوند در زمین است و اگر رجوع به او در زمان حاضر امکان ندارد، به خاطر تقصیر مردم در تأمین مقدمات آن است و از این رو، عذری برای آنها جهت رجوع به حدیث غیر متواتر نیست. [مقالهی ۱]
هاشمی خراسانی معتقد است که مردم با تقصیر خود در تأمین مقدمات لازم برای دسترسی به خلیفه خداوند در زمین، خود را بیچاره ساختهاند و این بیچارگی آنها از جانب خداوند نیست تا با لطف او منافات داشته باشد. با این حال، او معتقد است که امکان خروج از این بیچارگی برای آنها وجود دارد؛ چراکه دسترسی آنها به خلیفه خداوند در زمین، هرگاه امنیّت او توسط آنها تضمین شود، ممکن است؛ هم چنان که حاکمیت او بر آنها هرگاه طلب، اعانت و اطاعت او توسط آنها تضمین شود، امکان دارد. [مقالهی ۱]
نویسنده در بخشی از کتاب خود، پس از معرفی آخرین پیامبر خداوند و اثبات پیامبری او، جایگاه قرآن و سنّت را تبیین میکند و به نکات بسیار مهم و بنیادینی در این باره توجه میدهد. یکی از این نکات عدم امکان نسخ، تخصیص و تعمیم قرآن با سنّت است؛ با توجه به این که شأن سنّت تنها تبیین قرآن است و نمیتواند به هیچ وجه با آن تعارضی داشته باشد؛ هم چنان که در غالب موارد ظنّی است و توانایی تعارض با قرآن که یقینی است را ندارد؛ بلکه در موارد متواتر نیز به اندازه قرآن متواتر نیست و از این رو، در عرض آن قرار نمیگیرد. [مقالهی ۱]
نویسنده در بخش دیگری از کتاب «بازگشت به اسلام» سنّت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را برای همیشه معتبر و قابل پیروی میداند، ولی معتقد است که دسترسی یقینی به آن عمدتاً برای اهل زمان آن حضرت ممکن است و برای آیندگان ممکن نیست. از این رو، آیندگان به مرجع دیگری برای یقین به سنّت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نیازمندند و آن مرجع، خلیفه خداوند در زمین است که نایب پیامبر در تطبیق احکام خداوند شمرده میشود و علیالقاعده مانند قرآن همیشه در دسترس مردم است. نویسنده پس از بررسی نصوص قطعی اسلامی شامل آیات قرآن و احادیث متواتر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم با شیوهای بدیع و قانعکننده برای عموم مسلمانان و برکنار از هرگونه جهتگیری مذهبی اثبات میکند که خلفای پس از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم دوازده تن از اهل بیت او هستند که سه نفر آغازین آنها علی، حسن و حسین هستند و آخرین آنها مهدی است. [مقالهی ۱]
نویسنده در بخش دیگری از کتاب «بازگشت به اسلام»... به بررسی جایگاه مهدی و نقش او در تحقق آرمان اسلام که عدالت جهانی است میپردازد و در این باره ظرائف و دقائقی را مطرح میکند که کاملاً بدیع و بیسابقه است. به عنوان نمونه، او بر خلاف دیگران که پیدایش و ظهور مهدی را بسته به اراده و اقدام ابتدایی خداوند و تابع حکمت و مصلحت او میپندارند، آن را بسته به اراده و اقدام ابتدایی مردم و تابع اختیار و آمادگی آنها میداند و با صراحت و قاطعیت عجیبی معتقد است که دسترسی آنها به مهدی ممکن است و با این وصف، آنها باید تنها به حفاظت، اعانت و اطاعت از او بیندیشند و نباید خود را به حفاظت، اعانت و اطاعت از غیر او در هر لوایی که باشد سرگرم سازند. [مقالهی ۱]








نقد:
با توجه به برنامهای که برای ظهور ارائه دادید، یعنی حاکمان جهان باید از حکومت کنار بکشند و حکومت را به امام مهدی (ع) تحویل دهند، سؤال من این است که از کجا میتوان مطمئن شد که مانند قیام ابو مسلم خراسانی که امام صادق از دریافت حکومت خودداری کردند، تاریخ دوباره تکرار نشود و امام مهدی هم از دریافت حکومت خودداری نکنند؟
بررسی:
خلیفهی خداوند در زمین، مکلّف به تعلیم اسلام و اجرای حدود خداوند و اقامهی نماز جمعه و عیدین و جمعآوری زکات و برگزاری حج و بر پا داشتن جهاد و صیانت از مرزهای مسلمانان و ادارهی ثروتهای عمومی و قضاوت میان اختلافکنندگان و عزل و نصب والیان و نظارت بر کار آنان و سرپرستی محجوران و قاصران است و این تکلیفی است که تنها با حاکمیّت بر مردم انجام میپذیرد. از این رو، خلیفهی خداوند در زمین، مکلّف به حاکمیّت بر مردم است، ولی حاکمیّت او بر آنان بدون تمکین و مطاوعت آنان ممکن نیست و از این رو، بر آنان واجب است که نسبت به او تمکین و مطاوعت کنند و بر او واجب است که حاکمیّت بر آنان را پس از تمکین و مطاوعتشان بپذیرد.
اما آیا ممکن است که او این واجب را ترک کند و حاکمیّت بر آنان را پس از تمکین و مطاوعتشان نپذیرد؟ بدون شک ممکن نیست؛ چراکه او از اهل بیت پیامبر است و خداوند اراده فرموده است که هر گونه آلودگی معنوی را از اهل بیت پیامبر بزداید و آنان را کاملاً پاکیزه کند[۱] و با این وصف، محال است که آنان واجبی را ترک کنند و حاکمیّت بر مردم را پس از تمکین و مطاوعتشان نپذیرند؛ چراکه این کار ظلم محسوب میشود و ظلم آلودگی معنوی است؛ خصوصاً با توجّه به اینکه خداوند امامت را در انحصار عادلان قرار داده و فرموده است: ﴿لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾[۲]؛ «عهد من به ظالمان نمیرسد» و با این وصف، کسانی که او برای مردم امام قرار داده است، نمیتوانند ظالم باشند...