جمهوریت به معنای حکومت بر مبنای رأی اکثریت مردم، معقول نیست؛ چراکه حکومت از کارهای عقلایی و تبعاً مبتنی بر عقل است و غرضی جز جلب مصالح و دفع مفاسد عمومی ندارد، در حالی که رأی اکثریت مردم، لزوماً عقلایی و مبتنی بر عقل نیست و معیار شناخت مصالح و مفاسد شمرده نمیشود و با این وصف، حکومت بر مبنای آن، غالباً به نقض غرض میانجامد؛ خصوصاً در جوامعی که عقل اکثریت مردم، رشد کمتری یافته و موانع شناخت در آنها شایع است... ادارهی امور جامعه بر پایهی مشورت، لزوماً به معنای حکومت بر پایهی رأی اکثریّت مردم نیست؛ زیرا میتواند به معنای حکومت بر پایهی معقولترین رأی مردم باشد که با تضارب آراء آنان در مشورت کشف میشود و این مقتضای معیار بودن عقل برای شناخت است؛ با توجه به اینکه مبنا در همهی کارهای عقلا، عقل است و حکومت آنان بر طبق رأی اکثریّت مردم، هرگاه رأی اکثریّت مردم مبتنی بر عقل باشد، حکومت بر مبنای عقل شمرده میشود نه بر مبنای رأی اکثریّت مردم و هرگاه مبتنی بر عقل نباشد، حکومت بر طبق آن، کار عقلا نیست. از اینجا دانسته میشود که جمهوریّت به معنای حکومت بر مبنای رأی اکثریّت مردم، صرف نظر از آنکه رأی آنان معقول باشد یا نباشد، جایی در اسلام ندارد و با هیچ تقریری قابل قبول نیست، هر چند مشورت در آن با مردم، به منظور کشف معقولترین رأی موجود، اشکالی ندارد و سودمند است. [بازگشت به اسلام، ص۵۶-۵۷]
بسیاری از مسلمانان، از حاکمان ظالم خود پیروی میکنند، در حالی که حاکمان ظالمشان، از یک سو با لحاظ مبنای مشروعیّت در اسلام، مجاز به حکومت نیستند و از سوی دیگر، به اقتضای ظالم بودنشان، بر طبق عقل و شرع حکومت نمیکنند و با این وصف، پیروی از آنان به اقتضای عقل و شرع واجب نیست، بلکه به طور حتم حرام است؛ زیرا کسانی که حقّ حکومت ندارند، تبعاً حقّ پیروی نیز ندارند و پیروی از آنان، با توجه به مخالفتشان با عقل و شرع، با پیروی از عقل و شرع مخالف است و این از مسائل واضح و ضروری است. [بازگشت به اسلام، ص۵۸]
انصاف آن است که حرمت اطاعت از حاکمان ظالم و إبقاء حکومت آنان، از بدیهیّات اسلام است که تصوّر آن برای تصدیق آن کافی است، تا جایی که اعتقاد به وجوب آن، با اعتقاد به وجوب حرام، برابر است؛ چنانکه عالمترین، صالحترین و ناصحترین مسلمانان در زمان خود، به این حکم واقف بودند و به وجوب اطاعت و إبقاء حاکمان ظالم باور نداشتند، مانند حسین بن علی بن أبی طالب که بنا بر خبر متواتر پیامبر صلّی الله علیه وآله و سلّم، سیّد جوانان اهل بهشت بود و با این وصف، جان خود و اهل بیتش را در خروج بر حاکم ظالم فدا کرد تا اسوهی حسنهای برای مسلمانان باشد، هر چند بیشتر مسلمانان که پیرو امویان بودند، هرگز به عقیدهی او در این باره گردن ننهادند. [بازگشت به اسلام، ص۶۰]
خروج بر حاکم مسلمان، با این بهانه که او دچار کفر آشکار شده است، وجهی ندارد، بلکه تنها مجوّز خروج بر او، ظلم او بر مسلمانان است... آری، سلب حاکمیّت از ظالم برای تفویض آن به ظالمی دیگر جایز نیست؛ چراکه این کار مخالفت و مقابله با ظالم شمرده نمیشود، بلکه إبقاء او در صورتی دیگر است؛ چنانکه تاکنون مخالفتها و مقابلههای معدودی که توسّط مسلمانان با حاکمان ظالم انجام شده، عموماً برای تبدیل ظالمی با ظالمی دیگر بوده و تبعاً به رفع ظلم و تحقّق عدالت نینجامیده است. [بازگشت به اسلام، ص۶۲-۶۳]
یکی دیگر از گونههای رایج تقلید، پیروی از گفته و کردهی کافران است؛ چراکه بسیاری از مسلمانان، به خاطر ضعف خود و قوّت کافران در قرنهای اخیر، در موضع انفعال قرار گرفتهاند و از آنان پیروی کردهاند؛ به این صورت که یا خواسته و دانسته، خود را شبیه آنان ساختهاند تا به قوّتی که آنان رسیدهاند برسند و یا ناخواسته و نادانسته، از تبلیغات و تلقینات آنان اثر پذیرفتهاند و عقاید و اعمال خود را به عقاید و اعمال آنان آلودهاند... در حالی که بدون شک، قوّت کافران در قرنهای اخیر، از یک سو بر پایهی استثمار ضعفا و غارت سرزمینهاشان ممکن شده و از سوی دیگر، بر پایهی مادّهگرایی و تفریق دین از دنیا شکل گرفته است و با این وصف، اگرچه آنان را در جهاتی مادّی به قوّت رسانده، در جهاتی معنوی ضعیف ساخته است؛ تا جایی که بیشتر آنان، سلامت فردی، خانوادگی و اجتماعی خود را از دست دادهاند و بنیادهای اخلاق و زیرساختهای فرهنگ را ویران ساختهاند و امکانی برای تکامل انسانی از لحاظ عقلی و ادبی باقی نگذاشتهاند. به علاوه، چندان که به سبب قوّت انحصاری و تکبعدی خود، متکبّر و ازخودراضی شدهاند، مورد نفرت روزافزون ملّتهای مظلوم و مستضعف جهان قرار گرفتهاند و تخم کینه و دشمنی را در سرزمینهای محروم خصوصاً آفریقا و خاور میانه پاشیدهاند. روشن است که این وضعیّت، اگرچه در کوتاهمدت سودهای محدودی را برای افرادی خاص از آنان، پدید میآورد، در بلندمدت زیانهای نامحدودی را متوجّه جامعهی جهانی و از جمله همان افراد میسازد، تا جایی که در یک برآیند کلّی، نمیتوان آن را برای هیچ فردی سودمند دانست. [بازگشت به اسلام، ص۶۳]
من میدانم کسانی که پیش از من بودهاند، سخن، بسیار گفتهاند و شما را رنجاندهاند؛ چراکه بسیاری از سخنان آنان دروغ بوده است و چیزهایی گفتهاند که به آن دانشی نداشتهاند و گروهی از آنان کسانی هستند که شما را نمیخواهند مگر برای خودهایشان و سخن نمیگویند مگر برای فریب. شما را به سوی حقّی فرا میخوانند که خود از آن بیگانهاند و برای شما خیری میخواهند که خود از آن بیبهرهاند! اینان دین را تکیهگاهی برای قدرت و آخرت را دستآویزی برای دنیا کردهاند؛ و گرنه، نه دین را چنانکه باید میشناسند و نه آخرت را چنانکه شاید میخواهند. اکنون من برای شما سخن میگویم، در حالی که نه امید قدرتی و نه طمع دنیایی دارم. یکی هستم از میان شما که مانند شما در زمین ضعیف شمرده میشوم و در پیِ برتری یافتن بر شما یا تباهی انگیختن در زمین نیستم. جز این نمیخواهم که امر به معروف و نهی از منکر کنم، تا خداوند هر که را خواهد بشنواند و هر که را خواهد کر نماید و شما چه میدانید؟! شاید چیزهایی را دگرگون سازد و از روی چیزهایی پرده برگیرد؛ چراکه او بر هر کاری توانا و به هر چیزی داناست. [نامهی یکم]
بدان که رستگاری، عاقبت پرهیزکاران است و پرهیزکاری عنوان عبادت خداوند و عبادت خداوند، همان اطاعت اوست و اطاعت او، عمل به واجبات و پرهیز از محرّماتی است که در کتاب خود و سنّت پیامبرش بیان فرموده است. پس بندگان خداوند، پرهیزکارانی هستند که نیکوکارانی راستگفتار و پارسایانی خویشتندارند؛ آنها که دلهاشان از بیم خداوند لرزیده و به امید او در جای خود قرار یافته؛ آنها که لبهاشان از ذکر بسیار خشکیده و شکمهاشان از روزهی پیاپی لاغر گردیده؛ آنها که نفسهاشان از دام هوس گسسته و بر رخسارشان غبار فروتنی نشسته؛ آنها که یاد مرگ دلهاشان را پرداخته و آخرت دنیا را از چشمشان انداخته؛ دغدغهی تکالیف، خواب را از آنها ربوده و پروای حقوق، خوراک را از آنها گرفته است. با آنچه مردم گریزانند، مأنوسند و از آنچه مردم مأنوسند، گریزانند. میدانند که به زودی رهسپار دیار دیگری هستند و باید برای این سفر توشهای برگیرند. میدانند که راه درازی در پیش دارند و باید از گردنههای صعب العبوری بگذرند؛ راهی که روندگانش هرگز باز نگشتند و گردنههایی که گویی مسافرانش را بلعید. آه که چه امروز به فردا نزدیک است! پس آنها در اندیشهی این سفر میگریند و خود را برای آن مهیّا میسازند؛ چنانکه گویی نفَسهای آخر را میکشند یا پیش از آنکه بمیرند، مردهاند. [نامهی دوم]
دنیا را بشناس؛ زیرا کسی که چاه را میشناسد خود را در آن نمیاندازد و کسی که از زهر آگاه است آن را نمینوشد... دنیا چون زنی است که کابین او مرگ است یا روسپی بیآبرویی است که اجرت او ننگ است. زنهار! او را به همسری نگیر و با او همبستر نشو؛ چرا که این بیوفا، شوهرانش را کشته و میراثشان را به تاراج برده و عاشقانش را خواب کرده و داراییشان را به سرقت برده است. زنهار! با آرایش خود دلت را نرباید و با عشوههایش تو را نفریبد... دنیا چون چاهی است خشکیده یا به انواع نجاسات آلوده؛ پس دلو خود را در آن نینداز و آن را آبشخور خود قرار نده... دنیا نردبانی است فرسوده که بر آن اعتمادی نیست؛ یا سوراخ مار را ماند که هر کس در آن دست برده، گَزیده؛ یا مرداری که کفتار را میخواند و مگس را گرد میآورد، ولی شیر را میراند و آدمی را نفرت میافزاید... دنیا زنی است که نمیزاید و درختی است که میوه نمیدهد و ابری است که نمیبارد و سایهای است که نمیپاید. زنهار! آن را تکیهگاه خود مگیر؛ چراکه تکیه بر دنیا، تکیه بر باد است و دوستی با آن دوستی با گرگ است و با گرگ چه کسی دوستی تواند کرد؟! [نامهی دوم]
دنیا را دوست ندار؛ زیرا دنیا آن را که بیش از همه دوستش داشته، وا گذاشته است. اگر باورت نمیآید به گذشتگانت بنگر؛ آنهایی که روزگاری در کنارت بودند و امروز اثری از آنها نیست. پس سرگذشت آنها را مرور کن و از عواقب آنها عبرت بگیر؛ زیرا آنها انسانهایی چون تو بودند که مرگ گلوشان را گرفت و قبر، اجسادشان را بلعید و زمان، آثارشان را محو کرد. آیا میپنداری که آنچه بر سر آنها آمد بر سر تو نخواهد آمد؟! چگونه؟! در حالی که بسیاری از آنها قدرتمندتر از تو و بسیاری دیگر ثروتمندتر از تو بودند و با این حال، قدرت و ثروتشان به آنها سودی نرساند و سرانجام به درون درّهی مرگ سرنگون گردیدند. زنهار! معاشرت با زندگان تو را از مردگان غافل نکند، تا با آنها در تحصیل مال مسابقه دهی و در ساختن خانهها و خریدن ابزارها و گرفتن زنها و فرو رفتن در لذّتها؛ چراکه زندگان، مردگان آینده هستند؛ همچنانکه مردگان، زندگان گذشتهاند. [نامهی دوم]
چه بسیار خفتگانی که برنخاستند و روندگانی که باز نگشتند و بیمارانی که بهبود نیافتند. همانا هر که زنده است میمیرد و هر که میخورد، خوراک خاک میشود... از مرگ غافل نباش؛ چراکه مرگ از تو غافل نیست و خود را برای آن مهیّا کن؛ چراکه نمیدانی در کدامین لحظه سر میرسد. آرزوهای دراز را رها کن و در پی خواهشهای نفس نرو. نه به إقبال دنیا شاد شو و نه از إدبار آن غمگین. [نامهی دوم]
ترجمهی گفتار: یکی از یارانمان ما را خبر داد، گفت: منصور هاشمی خراسانی فرمود: خداوند نه رأیی قرار داده است و نه روایتی، بلکه خلیفهای در زمین قرار داده است تا میان مردم حکم کند! گفتم: با این وصف، اگر کسی به خلیفهی خداوند در زمین دسترسی پیدا نکند، چه چیزی او را از وی بینیاز خواهد کرد؟ فرمود: جز این نیست که خداوند در زمین خلیفهای قرار داده است تا به او دسترسی پیدا شود و هر کس به او دسترسی پیدا نکند مانند کسی است که به عطش دچار آمده و به آب دسترسی پیدا نکرده است؛ آیا میپنداری که ریگ و شن او را از آب بینیاز خواهد کرد؟! نه به خدا سوگند، بلکه از عطش خواهد مرد و دو قوچ هم به خاطر او به هم شاخ نخواهند زد! [فقرهی ۱ از گفتار نهم]
ترجمهی گفتار: یکی از یارانمان ما را خبر داد، گفت: به منصور گفتم: کسی که خلیفهی خداوند در زمین را نمیشناسد یا به او دسترسی ندارد، آیا برای او چارهای یا راه گریزی وجود دارد مادامی که او را نمیشناسد و به او دسترسی ندارد؟ پس سر خود را مدّتی به زیر انداخت، چنانکه گویی فکر میکند، سپس سر خود را بالا آورد و فرمود: نه! گفتم: به خدا سوگند در این صورت هلاک میشود! فرمود: آری، در حالی که بیارزش است! [فقرهی ۲ از گفتار نهم]
ترجمهی گفتار: یکی از یارانمان ما را خبر داد، گفت: هر کس بمیرد در حالی که خلیفهی خداوند در زمین را نشناخته، به مرگ جاهلیّت مرده و هر کس بمیرد در حالی که به او دسترسی نیافته، بدبخت شده است! گفتم: اگرچه در رأی خود اجتهاد کند؟! فرمود: اگرچه در رأی خود اجتهاد کند! گفتم: اگرچه به روایت عمل کند؟! فرمود: اگرچه به روایت عمل کند! [فقرهی ۴ از گفتار نهم]
ترجمهی گفتار: یکی از یارانمان ما را خبر داد، گفت: بر منصور هاشمی خراسانی وارد شدم، در حالی که نزد او مردانی بودند، پس درنگ کردم تا مردان بیرون رفتند، پس به من روی نمود و فرمود: آیا با من کاری داری؟ گفتم: آری، سؤالی دارم و از هیبت او شروع به لرزیدن کردم، فرمود: بپرس و بر خودت سخت مگیر! گفتم: آیا تو خراسانی هستی؟ فرمود: من مردی از اهل خراسان هستم! گفتم: مقصودم این نیست، مقصودم کسی است که برای حکومت مهدی زمینهسازی میکند! فرمود: من برای حکومت مهدی زمینهسازی میکنم! گفتم: مقصودم این نیست، مقصودم کسی است که پرچم را به مهدی میرساند! فرمود: ان شاء الله، ان شاء الله، چه چیزی شما را باز میدارد از اینکه بگویید ان شاء الله؟! در این هنگام دو مرد وارد شدند و سخن را بر او قطع کردند، پس حاجت آن دو را برآورده کرد، سپس به من روی نمود و فرمود: به من رسیده است که به علی علیه السلام کتابی از کتب گذشتگان داده شد، پس در آن نگریست و نام خود و صفت خود را در آن یافت، پس گریست و فرمود: خدای را سپاس که نزد او فراموششده نبودهام، خدای را سپاس که من را نزد خود در صحیفهی نیکان یاد کرده است! پس کاری جز سپاس خدای انجام نداد و دربارهی آن با احدی مجادله نکرد! [فقرهی ۱ از گفتار دهم]
ترجمهی گفتار: یکی از یارانمان ما را خبر داد، گفت: نزد منصور در مسجدی بودیم و از ایشان دربارهی عقاید و احکام سؤال میکردیم و ایشان پاسخ میداد. در این هنگام مردانی داخل شدند که آنها را نمیشناختیم، پس گفتند: آیا در میان شما مردی است که به او منصور گفته میشود؟! پس ما سکوت کردیم و به آنها پاسخی ندادیم، تا اینکه منصور خود به آنها فرمود: آری، من او هستم! پس به او روی کردند و گفتند: آیا تو خلیفهی مهدی هستی؟! آن جناب فرمود: مگر مهدی آمده است تا برای او خلیفهای باشد؟! گفتند: نمیدانیم، ولی فلانی و فلانی و فلانی از اصحاب تو ما را خبر دادند که تو خلیفهی مهدی هستی! آن جناب فرمود: من آنها را به این امر نکردم! گفتند: آیا آنها از اصحاب تو نیستند و صبح و شام بر تو وارد نمیشوند؟! پس آثار غضب در روی منصور پدیدار شد و فرمود: آنها از اصحاب من نیستند، اگر از اصحاب من بودند از من پیروی میکردند! پس آنها چون دیدند که آن جناب را به غضب آوردهاند از نزد او خارج شدند. در این هنگام منصور روی به ما کرد و فرمود: گروهی را چه میشود که مردم را بر شانههای ما سوار میکنند؟! آیا از روزی که دلها و دیدهها در آن باژگون میگردد نمیترسند؟! چیزی را به مردم بگویید که میشناسند و چیزی را به آنان نگویید که نمیشناسند، پس آنان را بر ما میشورانید! [فقرهی ۷ از گفتار دهم]
ترجمه: یعقوبی [د.۲۸۴ق] در «تاریخ» خود، به صورت مرسل از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت کرده است که روزی خطبهای خواند و در آن فرمود: هرآینه گامهای بنده در روز قیامت برداشته نمیشود تا آن گاه که از او پرسیده شود دربارهی عمرش که آن را در چه سپری کرده و دربارهی جوانیاش که آن را در چه گذرانده و دربارهی مالش که آن را از کجا به دست آورده و در چه مصرف نموده و دربارهی امامش که او چه کسی بوده است؟ خداوند عزّ و جلّ فرموده است: «روزی که هر مردمی را با امامشان فرا میخوانیم» تا آخر آیه. منصور حفظه الله تعالی فرمود: او آن را به همین صورت روایت کرده و در (روایت) مُسند (به جای فقرهی آخر) آمده است: «دربارهی حبّ ما اهل بیت» و آن مانند تأویل است و داود بن سلیمان [د.۲۰۳ق] در «مسند الرضا»، حسین بن سعید [د.قرن۳ق] در «الزهد»، علیّ بن ابراهیم [د.حدود۳۲۹ق] در «تفسیر» خود، طبرانی [د.۳۶۰ق] در «المعجم الکبیر»، محمّد بن علیّ بن بابویه [د.۳۸ق] در «الخصال»، محمّد بن محمّد بن نعمان [د.۴۱۳ق] در «أمالی» خود، ابو سعید نقّاش [د.۴۱۴ق] در «فوائد العراقيّين»، ثعلبی [د.۴۲۷ق] در «الكشف والبيان»، طوسی [د.۴۶۰ق] در «أمالی» خود، ابن مغازلی [د.۴۸۳ق] در «مناقب عليّ»، ابن عساکر [د.۵۷۱ق] در «تاریخ دمشق» و دیگران، آن را با اسناد مختلف، از علی، ابن عبّاس، ابو ذر، ابو بَرزة، ابو بُردة، ابو سعید خدری و عبد الله بن مسعود، از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت کردهاند. [باب ۱، درس ۴۶]
ترجمه: محمّد بن یعقوب کلینی [د.۳۲۹ق] در کتاب «الکافي» روایت کرده، گفته است: علیّ بن محمّد من را حدیث کرد، از سهل بن زياد، از محمّد بن حسن بن شمّون، از عبد الله بن عبد الرّحمن، از عبد الله بن قاسم بطل، از عبد الله بن سنان که گفت: به ابو عبد الله علیه السلام گفتم: «روزی که هر مردمی را با امامشان فرا میخوانیم» (به چه معناست؟) فرمود: یعنی با امامشان که در میانشان است و او قائم اهل زمان خود است. منصور حفظه الله تعالی فرمود: این گونه از علی علیه السلام رسیده و آن تفسیر آیه به این است که همهی مردم با امام حقّ زمانشان فرا خوانده میشوند تا کسانی که به او اقتدا کردهاند از کسانی که به او اقتدا نکردهاند جدا شوند و تفسیر دیگر این است که آیه، امام حق و امام باطل را شامل میشود؛ چنانکه از ابن عبّاس روایت شده است: «یعنی با امام زمانشان که آنان را در دنیا به سوی گمراهی یا هدایت دعوت میکرد؛ چنانکه خداوند بلندمرتبه فرموده است: <و آنان را امامانی قرار دادیم که به امر ما هدایت میکردند> و فرموده است: <و آنان را امامانی قرار دادیم که به سوی آتش دعوت میکردند>» و گواه این، سخن خداوند بلندمرتبه است که دربارهی فرعون فرموده است: «در روز قیامت جلودار قوم خویش است، پس آنان را به آتش وارد میکند که بد جایی برای ورود است»؛ زیرا آن دلالت دارد بر اینکه امامان مردم در دنیا، جلودار آنان در روز قیامت هستند، پس آنان را به دوزخ یا بهشت میرسانند و این روایتی دیگر از اهل بیت است. [باب ۱، درس ۴۶]
ترجمه: محمّد بن حسن صفّار [د.۲۹۰ق] در کتاب «بصائر الدرجات» روایت کرده، گفته است: احمد بن محمّد ما را حدیث کرد، از صفوان، از ابن مسکان، از حُجر، از حُمران، از ابو جعفر -یعنی محمّد بن علیّ باقر- علیه السلام که دربارهی سخن خداوند تبارک و تعالی: «و از کسانی که آفریدهایم گروهی هستند که به حق رهبری میکنند و به آن عدالت میورزند» فرمود: آنان امامان هستند. منصور حفظه الله تعالی فرمود: این حدیث صحیحی است؛ چراکه وصف مذکور، مناسب امامان است؛ با توجّه به اینکه رهبری مردم و اجرای عدالت در میان آنان به حق، از شأن آنان است و آیه دلالت دارد بر اینکه امام در کتاب خداوند دارای دو شأن است: یکم هدایت مردم به حق و آن تعلیم قرآن و سنّت به آنان بدون خطایی است؛ چراکه آن به حق نخواهد بود مگر آن گاه که این گونه باشد و دوم عدالت میان مردم به حق و آن حکومت میان آنان بر طبق چیزی است که خداوند نازل کرده است بدون خطایی؛ چراکه آن به حق نخواهد بود مگر آن گاه که این گونه باشد و این دو تحقّق نمییابند مگر در کسی که از اهل بیتی باشد که خداوند هر آلایشی را از آنان زدوده و آنان را کاملاً پاکیزه ساخته است و آیه دلالت دارد بر اینکه زمین از امامی هادی و عادل به حق خالی نمیماند؛ چنانکه عاقلان قوم از قدیم و جدید به آن اعتراف کردهاند. [باب ۱، درس ۶۵]
ترجمه: ابن جوزی [د.۵۹۷ق] گفته است: «بیگمان خداوند زمین را از قیامکنندهای به حجّت خالی نمیگذارد که جامع میان علم و عمل و عارف به حق خداوند متعال و ترسان از او باشد و او محور دنیاست و هرگاه بمیرد، خداوند جانشینی برایش قرار میدهد و چه بسا از دنیا نمیرود تا آن گاه که کسی را که شایستهی جانشینی او در هر پیشآمدی است را ببیند و زمین هیچ گاه از چنین کسی خالی نمیشود و او به منزلهی پیامبر در میان امّت است»... سخن او پایان یافت و این همان سخنی است که ما میگوییم و تعجّب از کسانی است که آن را از ما بر نمیتابند، در حالی که آن را در کتاب خداوند مییابند و بسیاری از عالمانشان از قدیم و جدید آن را گفتهاند! پس آیا بر ما جز این عیبی میگیرند که میگوییم آنان از اهل بیت پیامبرمان هستند؟! در حالی که این را بدان سبب نمیگوییم که آنان پدرانمان هستند، بل به سبب فضیلتی میگوییم که برای آنان در قرآن و سنّت مییابیم و فضیلت دیگرانی که با پیامبرمان مصاحبت کردند را انکار نمیکنیم، ولی کسی با اهل بیت پیامبرمان مقایسه نمیشود؛ چنانکه از عبد الله بن عمر روایت شده است که گفت: «ما هرگاه اصحاب پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را میشمردیم میگفتیم: ابو بکر، عمر و عثمان، پس مردی گفت: ای ابا عبد الرّحمن! پس علی چه؟! گفت: وای بر تو! علی از اهل بیت است، کسی با آنان مقایسه نمیشود» و این سخن مشهوری از احمد بن حنبل [د.۲۴۱ق] است و او امام اهل سنّت است و تشیّع به او نسبت داده نشده است. [باب ۱، درس ۶۵]
ترجمه: عبد اللّه بن احمد بن حنبل روایت کرده، گفته است: «از پدرم پرسیدم: افضل مردم پس از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چه کسی بود؟ گفت: ابو بکر، گفتم: پدر! سپس چه کسی؟ گفت: عمر، گفتم: پدر! سپس چه کسی؟ گفت: عثمان، گفتم: پدر! علی چطور؟ گفت: پسرم! علی از اهل بیتی است که کسی با آنان مقایسه نمیشود» و در روایت دیگری آمده است: «گفتم: پدر! در باب تفضیل چه میگویی؟ گفت: در خلافت، ابو بکر و عمر و عثمان، گفتم: پس علی بن ابی طالب چطور؟ گفت: پسرم! علی بن ابی طالب از اهل بیتی است که کسی با آنان مقایسه نمیشود» و این حقیقتی است که هر عالمی آن را میگوید و احمد بن حنبل نیز آن را گفته است، ولی هنگامی که ما آن را میگوییم کسانی که عالم نیستند میگویند: اینها از رافضه هستند! «این گونه خداوند بر دلهای کسانی که عالم نیستند مهر میزند»! [باب ۱، درس ۶۵]
همهی تکالیف فردی و اجتماعی که در اسلام تشریع شده، میان مرد و زن مشترک است، مگر تکلیفی که دلیلی قطعی برای اختصاص آن به یکی از آن دو وجود داشته باشد؛ چنانکه خداوند در کتاب خود، برای نوع «انسان» چهار تکلیف ذکر کرده و فرموده است: ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَالْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ﴾؛ «به نام خداوند بخشایندهی مهربان؛ سوگند به عصر که هرآینه انسان در زیان است، مگر کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند و یکدیگر را به حق توصیه کردند و یکدیگر را به صبر توصیه کردند». روشن است که «انسان»، شامل مرد و زن میشود و با این وصف، چهار تکلیف ذکر شده برای او، متوجّه هر دو است: ایمان، عمل صالح، توصیهی دیگران به حق و توصیهی دیگران به صبر. بنابراین، مرد و زن هر دو مکلّفاند که اولاً به حق ایمان آورند، به این معنا که آن را از حیث نظری بپذیرند و ثانیاً به آن عمل کنند، به این معنا که آن را از حیث عملی اقامه کنند و ثالثاً دیگران را به آن توصیه کنند، به این معنا که به پذیرش آن از حیث نظری فرا خوانند و رابعاً دیگران را به صبر توصیه کنند، به این معنا که به عمل بر طبق حق دعوت نمایند. به این ترتیب، پذیرش حق و اقامهی آن، تکلیف فردی آن دو و توصیهی دیگران به این کار، تکلیف اجتماعی آن دو است که اگر انجامش بدهند، از «خُسر» خارج میشوند و اگر انجامش ندهند، در «خُسر» باقی میمانند و در این زمینه، فرقی میان آن دو نیست. [پرسش و پاسخ ۲۲]
قاعدهی بسیار مهمی که هر مسلمانی باید بداند و به آن توجّه داشته باشد، عدم حجیّت ظن در اسلام است. خداوند متعال در آیات مختلفی از قرآن تأکید فرموده است: ﴿إِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا﴾ یعنی «ظن چیزی را از حق کفایت نمیکند» و کسانی را به خاطر پیروی از ظن نکوهش کرده و فرموده است: ﴿إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ﴾ یعنی «جز از ظن پیروی نمیکنند و جز تخمین نمیزنند». این به آن معناست که عقیده و عمل مسلمان باید همواره مبتنی بر یقین باشد و عقیده و عملی که مبتنی بر ظن است صحیح و مورد قبول خداوند نیست. این در حالی است که تقلید از دیگران در عقاید و اعمال به معنای تبعیت از گفته و کردهی آنها بدون آگاهی از دلیلشان، به اتّفاق نظر همهی مسلمانان تنها موجب ظن میشود و موجب یقین نمیشود و با این وصف، بنابر صریح سخن خداوند در قرآن «چیزی را از حق کفایت نمیکند». [پرسش و پاسخ ۱]
دلیل کسانی که تقلید در اعمال را جایز میدانند این است که اعمال را با عقاید متفاوت میپندارند، در حالی که چنین تفاوتی در اسلام ثابت نیست و سخن خداوند در قرآن عام است و شامل عقاید و اعمال میشود. این به آن معناست که هر مسلمانی باید همانطور که خواندن و نوشتن و سایر ضروریّات زندگی خود را فرا میگیرد، عقاید و اعمال اسلامی خود را نیز فرا بگیرد و هیچ عقیده و عملی را جز با دلیل قطعی و یقینی نپذیرد و انجام ندهد. دلیل قطعی و یقینی در اسلام نیز همانطور که حضرت منصور هاشمی خراسانی در کتاب «بازگشت به اسلام» تبیین فرموده، آیات قرآن و احادیث متواتر و البته شنیدن از خلیفهی خداوند در زمین است و این اسلام خالص و کامل شمرده میشود که به ظنون آلوده نیست. [پرسش و پاسخ ۱]
علامه منصور هاشمی خراسانی، خود یکی از علمای مسلمان است و تبعاً همان نقشی را برای آنان قائل است که برای خود قائل است و آن زمینهسازی برای اقامهی اسلام خالص و کامل در جهان از طریق ایجاد و حفظ حاکمیّت خلیفهی خداوند در زمین به ترتیبی است که در کتاب شریف «بازگشت به اسلام» تبیین فرموده است. بنابراین، از نظر ایشان علمای مسلمان موظفاند که به جای دعوت به سوی خود، به سوی خلیفهی خداوند در زمین دعوت کنند و به جای ایجاد و حفظ حاکمیّت خود، به ایجاد و حفظ حاکمیّت او بپردازند؛ چراکه این کار در صورتی که مقدّمات آن توسّط مسلمانان تأمین شود، ممکن است و مقدّمات آن کمابیش مانند مقدّمات ایجاد و حفظ سایر حکومتهاست. به این ترتیب، هر عالم مسلمانی که مسلمانان را به بیعت با مهدی امر و از بیعت با غیر او نهی میکند، وظیفهی اسلامی خود را انجام میدهد و بر مسلمانان واجب است که دعوت او را بپذیرند و او را در این کار یاری کنند، ولی عالمان مسلمانی که مسلمانان را به بیعت با مهدی امر و از بیعت با غیر او نهی نمیکنند، وظیفهی اسلامی خود را انجام نمیدهند و بر مسلمانان واجب است که از آنان بر حذر باشند. [پرسش و پاسخ ۷]
حضرت منصور هاشمی خراسانی، عالمان مسلمان را مراجع تقلید مسلمانان نمیشناسد و معتقد است که عمل به فتاوی آنان بدون علم به ادلّهیشان مجزی نیست؛ همچنانکه در صورت ظنّی بودن ادلّهیشان کفایت نمیکند. بنابراین، مسلمانان موظّفاند که فتاوی عالمان مسلمان را با ادلّهیشان جویا شوند و عالمان مسلمان نیز وظیفه دارند که آنان را از ادلّهی فتاوی خود تفصیلاً آگاهی دهند و مثلاً اعلام نمایند که دلیل فلان فتوای آنان، فلان آیهی قرآن یا فلان حدیث متواتر یا فلان استماع حضوری از خلیفهی خداوند در زمین است و در این صورت، مسلمانان میتوانند به فتاوی آنان عمل کنند؛ چراکه این تقلید از آنان شمرده نمیشود، بلکه تبعیّت از ادلّهی یقینی آنان و در واقع قرآن و سنّت است. اما در صورتی که آنان ادلّهی فتاوی خود را تفصیلاً اعلام نکنند یا ادلّهی فتاوی آنان مفید ظن و از قبیل شهرت یا اجماع یا خبر واحد باشد، عمل به فتاوی آنان مجزی نیست و جستجو برای یافتن ادلّهی یقینی و سپس احتیاط در صورتی که ممکن باشد و سپس توقّف تا زمان دسترسی به خلیفهی خداوند در زمین، واجب است و البته زمینهسازی برای دسترسی به خلیفهی خداوند در زمین، مانند زمینهسازی برای دسترسی به مسجد الحرام برای کسی که حج بر او فرض شده، ضروری است و این حقیقتی است که حضرت منصور هاشمی خراسانی با آواز بلند فریاد میزند، باشد که صاحبان گوشهای شنوا در شرق و غرب جهان بشنوند و پذیرا شوند. [پرسش و پاسخ ۷]
معلوم است که علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی به هیچ رو ادّعای مهدویّت ندارد و خواهان هرج و مرج در جامعه نیست، بلکه به سوی امام مهدی علیه السلام دعوت میکند و تحقّق حاکمیّت او را مانند تحقّق حاکمیّت دیگران ممکن میداند. ایشان سعی دارد به شما و سایر مسلمانان جهان بفهماند که میتوانید همان طور که زید و عمرو را به حکومت میرسانید، مهدی را به حکومت برسانید و با این وصف، ایشان به سوی بیحکومتی دعوت نمیکند، بلکه به سوی حکومت مهدی دعوت میکند؛ چراکه از نظر ایشان، مهدی به حکم ﴿إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ﴾ بشری مانند دیگران است و موجودی افسانهای در لامکانی ماورایی نیست و میتوان با تضمین امنیّت او به سادگی به او دسترسی پیدا کرد و با تضمین اعانت و اطاعت او به سادگی حکومت او را محقّق ساخت. با این وصف، کسی که برای تحقّق حکومت او تلاش میکند، خواستار هرج و مرج نیست، بلکه خواستار اقامهی عدالت در جهان است و از کسانی که برای تحقّق حکومت دیگران تلاش میکنند، خیرخواهتر است... ایشان منکر ضرورت حکومت نیست، بل معتقد است که حکومت برای مهدی است و ایجاد آن مانند ایجاد هر حکومت دیگری ممکن است و اگر مردم کاری که برای ایجاد حکومتهای موجود کردهاند را برای ایجاد حکومت او بکنند، حکومت او ایجاد میشود. [نقد و بررسی ۵]
منصور هاشمی خراسانی معتقد است: «بزرگترین اشتباه در جهان موجود» تنها «واگذاری حکومت به مسؤولان دینی و روحانی جوامع» نیست، بل واگذاری حکومت به عموم کسانی است که خالق جهان آنان را برای حکومت شایسته ندانسته و تعیین نکرده است و «مسؤلان دینی و روحانی جوامع» از جملهی آنها هستند؛ با توجّه به اینکه خالق جهان سزاوارترین کس به ادارهی آن است و او این کار را از طریق معرّفی «انسان کامل» به عنوان نمایندهی خود انجام میدهد. آری، البته اگر جنابعالی به وجود خداوند ایمان ندارید، لازم است با توجّه به نشانههای او در آسمان و زمین و نظمی که هر چیزی را فرا گرفته و حرکات موزونی که بر طبیعت حاکم است، به وجود او ایمان آورید، ولی اگر به وجود او ایمان دارید، لازم است به این حقیقت محتوم گردن نهید که حکومت بر جهان تنها از آن اوست و انسان شایستگی آن را ندارد که بر انسان حکومت کند. تحقّق عدالت در جهان، در گرو تحقّق حاکمیّت خداوند بر آن است و حاکمیّت خداوند بر آن هنگامی تحقّق مییابد که خلیفهی او در آن به حاکمیّت دست یابد و خلیفهی او در آن، هنگامی به حاکمیّت دست مییابد که امثال شما دست از «مسؤولان دینی و روحانی» و «مسؤولان غیر دینی و غیر روحانی» بردارید و همچنان از این به سوی آن و از آن به سوی این رفت و آمد نکنید، بلکه روی خود را از هر دو به سوی «انسان کامل» بگردانید و دست نیاز به آستان او دراز نمایید و عاجزانه در برابر او زانو بزنید و ضمن اقرار به اشتباه هزار سالهی خود، از او بخواهید که بر شما منّت بگذارد و حکومت بر شما را بپذیرد تا شما را از ذلّت و مسکنت رهایی دهد و به کرامت و سعادت برساند. این تنها راه نجات برای شماست و هر راهی جز این، بیراههای به سوی تباهی است، خواه آن را دین بنامید و خواه آن را کفر؛ چراکه بدون خداوند و خلیفهی او در زمین، تفاوت چندانی میان دین و کفر نیست و کسی که با خداوند و خلیفهی او در زمین بیعت نمیکند، اگر خواهد با «مسؤولان دینی و روحانی» بیعت کند و اگر خواهد با «مسؤولان غیر دینی و غیر روحانی»؛ بلکه اگر خواهد با سنگی و اگر خواهد با چوبی؛ چراکه برای او یکسان است! [نقد و بررسی ۱۸]
روشن است که وحدت برای همهی مسلمانان ضروری است نه فقط برای ایران و سخن گفتن دربارهی وحدت در ایران تا هنگامی که میان این کشور و سایر کشورهای اسلامی نهایت تضاد و تخاصم برقرار است، بیمعناست. از نگاه علامه منصور هاشمی خراسانی، وحدت عموم مسلمانان و کشورهای اسلامی، تنها به گرد مهدی ممکن است؛ زیرا تنها اوست که مورد قبول همهی آنان از فرقهها و مذاهب گوناگون است و میتواند مبنای اتّحاد و همبستگی آنان با هر زبان و ملّیت واقع شود. از این رو، این عالم نیکاندیش آنان را به سوی مهدی به عنوان تنها عامل وحدت آنان دعوت میکند و معتقد است که دعوت آنان به سوی هر کسی جز از او، دعوتی تفرقهانگیز و جاهلی است. [نقد و بررسی ۵]
منصور هاشمی خراسانی خدای محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم را میپرستد و برای او در تکوین، تشریع و تحکیم شریکی نمیشناسد؛ به این معنا که او را در آفرینش، رزق و تدبیر موجودات یگانه میداند و به حکمی جز حکم او و حکومتی جز حکومت او تسلیم نمیشود و حکومت او را حکومت کسی میداند که به اذن او حکومت میکند، هر چند بیشتر مردم نمیدانند... خدایی که تشریع تنها برای اوست و باید و نباید جز از او صادر نمیشود؛ چنانکه فرموده است: ﴿أَمْ لَهُمْ شُرَكَاءُ شَرَعُوا لَهُمْ مِنَ الدِّينِ مَا لَمْ يَأْذَنْ بِهِ اللَّهُ﴾؛ «یا آنان را شریکانی است که برایشان چیزی از دین را تشریع کنند که خداوند به آن اذن نداده است؟!»؛ خدایی که حکومت تنها برای اوست و نصب و عزل حاکم جز توسّط او انجام نمیشود؛ چنانکه فرموده است: ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ﴾؛ «بگو خداوندا! مالک حکومت تویی؛ حکومت را به هر کس که میخواهی میدهی و از هر کس که میخواهی میگیری»، پس برای او شریکی در حکومت نیست؛ چنانکه فرموده است: ﴿وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ﴾! این است خدای محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم و خدای ابراهیم و آل ابراهیم و این است خدای منصور هاشمی خراسانی پرچمدار توحید در عصر حاضر با ندای توحیدی «البیعة للّه». [نقد و بررسی ۱۶]
منصور هاشمی خراسانی، خدای ابن حامد، ابن تیمیه، ابن عبد الوهاب و امثال آنان را نمیپرستد؛ همان خدایی که در بالا هست و در پایین نیست و دو چشم و دو گوش و دو دست و دو پا و ده انگشت حقیقی دارد و از جایی به جای دیگر حرکت میکند و با چشم سر مانند مهتاب دیده میشود و نمونهی کاملی از لات و هبل و عزّی مستتر در حجاب «بلا کیف» است! بلکه خدای ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط و عیسی و موسی را میپرستد؛ همان موسایی که گفت: «پروردگارا! نشانم بده که به تو نظر کنم» و به او پاسخ داده شد: «هرگز من را نخواهی دید»، پس او از توقّع خویش توبه کرد: «گفت: تو منزّه هستی، من به سویت توبه کردم»... چراکه چشمها او را ادراک نمیکنند و او چشمها را ادراک میکند و او باریکبین آگاه است... خدایی که به هر جا روی میکنی، در آنجا هست و وجود او مانند وجود اجسام به جایی محدود نمیشود... خدایی که از جایی به جای دیگر انتقال نمییابد و به مخلوق خود تکیه نمیزند و مانند حیوان، قابل تجزیه به اعضاء و جوارح نیست و به صفات انسان متّصف نمیشود... خدایی که در هیچ وصفی نمیگنجد و به هیچ وهمی نمیآید و از هر چیزی که بتوان تصوّر کرد منزّه و والاتر است... خدایی که همهی نامهای نیکو برای اوست، بیآنکه تعدّد نامهایش به تعدّد ذاتش انجامد و او را به اجزاء متعدّد تقسیم کند... چنانکه دو صفت «بینا» و «شنوا» او را به دو کس تبدیل نمیکند و برای او دو جزء پدید نمیآورد، بلکه او در عین بینایی، شنواست و در عین شنوایی بیناست و بینایی و شنوایی، دو اعتبار از صفتی واحد برای اویند که «علم» نامیده میشود؛ چراکه تعدّد را به وجود او راهی نیست و از هر تکثّری در ذات خود منزّه است. [نقد و بررسی ۱۶]
۷ . آیا منصور هاشمی خراسانی، با شخص احمد الحسن یمانی یا جریان او ارتباطی دارد؟
علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، با این شخص یا جریان او هیچ ارتباطی ندارد. علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، این شخص را یک مدّعی دروغین و جریان او را یک جریان انحرافی میداند که مشغول تلویث و تخریب گفتمان مهدویّت هستند.[۷] [مقالهی ۱۱۷]
۸ . آیا منصور هاشمی خراسانی، به وهابیّت گرایش دارد؟
علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی از اساس با وهابیّت مخالف است؛ چراکه وهابیّت مبتنی بر «سلفیگری» و «اخباریگری» است و او با هر دو مخالف است.[۸] مخالفت او با وهّابیان تا حدّی است که آنان را به ترویج شرک با نام توحید متّهم کرده و به خاطر ترویج عقلگریزی، در خدمت شیطان دانسته است. مخالفت او با وهّابیان تا حدّی است که آنان را به ترویج شرک با نام توحید متّهم کرده و به خاطر ترویج عقلگریزی، در خدمت شیطان دانسته است.[۹] [مقالهی ۱۱۷]
۹ . آیا منصور هاشمی خراسانی، تفسیر بنی اسرائیلی از ماجرای داود علیه السلام و اوریا را تأیید و تکرار کرده است؟
دربارهی علّت استغفار داود علیه السلام که در آیهی ۲۴ سورهی ص یاد شده، دو تفسیر مشهور وجود دارد: یکی تفسیر بنی اسرائیلی که مدّعی است داود علیه السلام نماز خود را رها کرده و به دنبال کبوتری به پشت بام رفته و زن اوریا را در خانهی همسایه دیده و عاشقش شده و از این رو، اوریا را به جنگ فرستاده و در جلوی سپاه قرار داده است تا کشته شود و زنش را به دست آورد! علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، این تفسیر زشت و بیاساس را رد کرده و آن را «به دور از حقیقت و ناروا» دانسته است. تفسیر دیگر، تفسیر شیعی است که مدّعی است داود علیه السلام در قضاوت میان دو شریک که با هم نزاع داشتند، عجله کرده و پیش از شنیدن دفاعیات متّهم، او را محکوم نموده است. علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، این تفسیر را نیز رد کرده؛ زیرا آن ظلمی آشکار در حقّ مردم است که از یک قاضی ساده سر نمیزند، چه رسد به پیامبری معصوم که خداوند او را به قضاوت عادلانه ستوده است! از این رو، علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، تفسیر سومی را ارائه فرموده و آن این است که داود علیه السلام، شاید با نظر به برخی مصالح سیاسی که در گذشته وجود داشته، از دوستش خواسته است که همسرش را طلاق دهد تا پس از اتمام عدّه با او ازدواج کند. روشن است که این تفسیر، از دو تفسیر دیگر بهتر است؛ چراکه نه مانند تفسیر اول، مستلزم چشمچرانی و به کشتن دادن کسی توسّط داود علیه السلام است و نه مانند تفسیر دوم، مستلزم ظلمی آشکار در قضاوت توسّط او، بل تنها مستلزم درخواست طلاق توسّط اوست که کاری حلال محسوب میشود، هر چند مکروه است و از این رو، موجب استغفار او شده است. از اینجا دانسته میشود که تفسیر علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، بهترین تفسیر موجود در این باره محسوب میشود و بیشتر از تفسیر شیعی، احترام داود علیه السلام را حفظ کرده است![۱۰] [مقالهی ۱۱۷]
۱۰ . آیا منصور هاشمی خراسانی، احترام به کسانی مانند ابو بکر و عمر و عثمان را واجب میداند؟
علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، احترام به همهی صحابه خصوصاً مهاجرین و انصار را واجب میداند؛ چراکه اولاً آنان با وجود همهی خطاهایشان، نقش مهمّی در پیروزی اسلام بر کفر و انتشار قرآن در جهان داشتهاند و این برای آنان حقّی ایجاد میکند که قابل انکار نیست؛ ثانیاً اهل بیت به همهی صحابه خصوصاً مهاجرین و انصار احترام میگذاشتند و از بیاحترامی به ابو بکر، عمر و عثمان نهی میکردند و تبعاً کسی که خود را شیعهی آنان میداند، باید در این زمینه پیرو آنان باشد و از آنان جلو نزند؛ ثالثاً بیاحترامی به صحابه خصوصاً ابو بکر، عمر و عثمان، به وضوح باعث فتنه و دشمنی میان مسلمانان و سوء استفادهی کافران و منافقان میشود، در حالی که احترام به آنان، باعث اتّحاد و مودّت میان مسلمانان میشود و بسیاری از توطئههای کافران و منافقان را خنثی میکند و از این رو، هر عالم دلسوز و خیرخواهی، احترام به آنان را واجب میداند.[۱۱] [مقالهی ۱۱۷]
۱۱ . آیا منصور هاشمی خراسانی، مخالف زیارت قبور اهل بیت و توسعهی حرم آنان است و معتقد است که حرم آنان باید تخریب شود؟
علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، نه تنها مخالف زیارت قبور اهل بیت نیست، که خود به زیارت قبور آنان رفته و یارانش را به زیارت قبور آنان امر کرده است.[۱۲] او هیچ گاه تخریب حرم اهل بیت را جایز ندانسته، بلکه صرفاً توسعه و تزیین آن با طلا و جواهر در حالی که بسیاری از مسلمانان گرسنه و نیازمند هستند را کاری ناپسند و بر خلاف خواست و دستور اهل بیت دانسته است، بیآنکه این را مجوّزی برای تخریب حرم آنان دانسته باشد. او هیچ گاه تخریب حرم اهل بیت را جایز ندانسته، بلکه صرفاً توسعه و تزیین آن با طلا و جواهر در حالی که بسیاری از مسلمانان گرسنه و نیازمند هستند را کاری ناپسند و بر خلاف خواست و دستور اهل بیت دانسته است، بیآنکه این را مجوّزی برای تخریب حرم آنان دانسته باشد.[۱۳] [مقالهی ۱۱۷]








هان ای حاکمان زمین که به اقتدار خویش میبالید و به ارتشها و سلاحهایتان مغرورید و میپندارید که تا ابد حکم خواهید راند! بترسید از خداوندی که حکومت شایستهی اوست و اقتدارش جهان را بر پا داشته و ارتشها و سلاحهایش آسمان و زمین را پر کرده است؛ چراکه اگر بخواهد شما را در زمین فرو میبرد، چونان که هزار هزار سال بعد فسیلتان از آن بیرون آورده شود، پس از فسیل خزندگان تمییز داده نشود!
هرآینه او پیش از شما امّتهای بسیاری را در خاک فرو کرده یا به زیر آب فرو برده، بلکه تمدّنهایی را نابود ساخته و قارّههایی را ناپدید نموده است! کجاست تمدّن بین النهرین که خاستگاه اساطیر است و کجاست پادشاهی شکوهمند ایران و روم؟! کجا هستند بنا کنندگان اهرام مصر و کسانی که سنگهای عظیم را چون خشتهای کوچک بر هم مینهادند؟! کجاست آتلانتیس آن قارّهی گم شده که میپندارند زمانی وجود داشته است؟! کجایند اقوام گم شده که کسی جز او از سرنوشت آنها آگاه نیست؟! آیا او نمرود را هلاک نکرد و فرعونیان را به دریا نریخت و عاد و ثمود را از زمین برنداشت و آنانی را که هفت پادشاه در برابرشان سجده میکردند و پانصد برده تختهاشان را بر میکشیدند، در حالی که هر یک گردنهای افراشته و سینههای ستبر داشتند و طلا و جواهر میبخشیدند و لشکریان عظیم میآراستند و بر روی زمین میخرامیدند و میسرودند: «ما زورآورتر و برتریم و چه کسی ما را شکست تواند داد؟!» پس آنان را شکست داد و بینیهاشان را بر خاک مالید، چونان که سوسکها در گوشتهاشان میلولیدند و سگها بر استخوانهاشان شاشه میکردند!
پس اکنون چه چیزی شما را بر او جرأت داده است که در برابرش سر فرود نمیآورید، هنگامی که شما را به سویش فرا میخوانم تا حکومتش را بپذیرید، پس به سوی من سر بر نمیکنید و دهانهاتان بر من خندان است؟!...