گفتار شانزدهم
گفتاری از آن جناب دربارهی اهمّیّت نماز گزاردن و نکوهش کسانی که نماز نمیگزارند.
یکی از یارانمان ما را خبر داد، گفت: نزد جناب منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی بودیم که یکی از یارانمان وارد شد، در حالی که کاغذی را در دست داشت. پس چون نشست، روی به آن جناب کرد و گفت: «فدایت شوم! این عریضهای است که زنی از دوستداران شما نوشته و با چند واسطه به من رسانده است تا به شما برسانم. پس آیا به شما بدهم تا بخوانید؟» فرمود: «نه، بلکه بلند بخوان تا همگان بشنوند». پس او آن را بلند خواند و در آن آمده بود: «سلام بر شما بندهی خالص و مخلص خداوند! سؤالی دارم که از گفتنش شرم دارم، ولی دیگر چارهای برایم نمانده است؛ زیرا دیگر تحمّل ندارم که در این حال بمانم و روزی به خاطر این مشکل خویش افسوس بخورم. من مدّتی است که نماز نمیگزارم، با وجود اینکه همهی دین را قبول دارم و یک زن محجّبه در حدّ پوشیه هستم و اهل موسیقی نیستم. با این حال مدّتی است که نماز نمیگزارم و این مشکلم را هیچ کس نمیداند جز خداوند؛ چراکه نگذاشتهام کسی بفهمد. من از این موضوع بسیار ناراحت هستم، ولی انگار دست خودم نیست! دیگر خسته شدهام و از شما کمک میخواهم که بگویید چه کنم با این درد که روزی نیست که به آن فکر نکنم. نمیخواهم به خاطر بینمازیام آقایم مهدی من را فراموش کند و از صف یاران شما دور بمانم. از جهنّم نمیترسم، ولی اگر آقایم مهدی بگوید نیا برای من جهنّم است! میخواهم از شما بپرسم چه کنم و خواهش من این است که برایم دعا کنید که از جا ماندهها و از غافلان نباشم. برایم دعا کنید که روزی از خدمتگزاران با وفای این راه باشم. امیدوارم که هر چه زودتر به نامهام پاسخ دهید؛ چراکه میدانم هر لحظه برای من دیرتر میشود. به امید موفقیتتان در این راه». پس همهی یاران از شنیدن این کلمات تعجّب کردند و به همهمه و گفتوگو با یکدیگر پرداختند که چگونه چنین چیزی ممکن است؟! پس آن جناب روی به آنان کرد و فرمود: