گفتار بیست و پنجم
خطبهای از آن جناب هنگامی که شنید از او رویگردانند و او را با مدّعیان دروغین قیاس میکنند.
«ای مردم! چرا به سخنم گوش نمیسپارید و به سویم روی بر نمیگردانید؟! آن قدر فریاد کشیدهام که صدایم گرفته است و آن قدر نوشتهام که دستم خسته شده است! ای کسی که صدایم را میشنوی، با تو هستم و ای کسی که نوشتهام را میخوانی، تو را خطاب میکنم! آیا چیزی تو را مفتون ساخته یا کسی تو را افسون نموده است؟! مگر هجوم کفر را نمیبینی و غریو ستم را نمیشنوی؟! مگر تلخی فقر را نمیچشی و تیزی فساد را لمس نمیکنی؟! مگر از جنگ خسته نشدهای و از استبداد به تنگ نیامدهای؟! مگر نمیخواهی این حال دگرگون شود و این بدبختی به پایان رسد؟! پس چرا به سخنم گوش نمیسپاری و به سویم روی بر نمیگردانی؟! من راه را میشناسم و از دروازه آگاهی دارم. به سخنم گوش بسپار تا به تو بگویم و به سویم روی بر گردان تا به تو نشان دهم. حکومت خداوند دروازهی خوشبختی است و زمینهسازی برای آن راه رستگاری. چرا قدم در این راه نمیگذاری و از دروازه عبور نمیکنی؟ آیا هنوز میپنداری که راه دیگری وجود دارد و در پی دروازهی دیگری هستی؟! مگر صدها راه را نیازمودی و دهها دروازه را تجربه نکردی؟! چند راه دیگر را باید بیازمایی و چند دروازهی دیگر را باید تجربه کنی؟! آیا هیچ عقل در سر تو نیست و هیچ هوش در تو یافت نمیشود؟! میگویی: <حکومت خداوند را نیز آزمودهام و بدبختتر شدهام>، ولی دروغ میگویی؛ زیرا حکومت فقیهان، حکومت خداوند نیست، بل حکومت کسانی است که به خداوند خیانت کردهاند و دین را به دنیا فروختهاند. حکومت خداوند، حکومت خلیفهی اوست؛ چونان حکومت داوود و سلیمان و چونان حکومت محمّد و علی که درود خداوند بر آنان باد.