نامهی بیست و دوم
فرازی از نامهی آن جناب برای یکی از یارانش که در آن او را پند میدهد و از همنشین بد برحذر میدارد.
از خداوند پروا کن اگر زیرک هستی؛ چراکه جز احمق از او بیپروا نیست. دینش را بشناس و بر طبق آن مشی نما تا بر صراط مستقیم رهسپار باشی. زنهار به حریمش نزدیک نشو و از حدودش تجاوز نکن، مبادا تو را معدوم گرداند. هنگامی که باب گناه گشوده میشود و بستر آن پهن میگردد، او را یاد کن که تو را میبیند و از راهی که رفتهای بازگرد. چشمانت را بگشای تا ببینی که جای گناه، از چاه مستراح آلودهتر است. پس آن را ترک کن و برو و اگر همنشینت گفت: «به کجا میروی؟» بگو: «به سوی عافیت»! چه بسیار لذّت کوتاهی که به حسرتی طولانی انجامیده و چه بسیار شهوت گذرایی که نفرتی ابدی در پی داشته است! مبادا از همنشینت شرم کنی که گناهی را وانهی و از پروردگارت شرم نکنی که آن را مرتکب شوی؛ چراکه این حماقت است! آیا خود را به روغن بیالایی و آتش زنی تا همنشینت ببیند و دستک زند؟! آیا خود را در هاویه بیفکنی تا نگوید که ترسید و نتوانست؟!
هنگامی که میگوید: «بیا تا در کمین فلانی بنشینیم و خونش را بر زمین بریزیم؛ چراکه با من بدی کرده و هنگام انتقام است»، از خداوند بترس و با او همراه نشو؛ مبادا در قتل بیگناهی شریک شوی، پس تا ابد ملعون گردی و هنگامی که میگوید: «بیا تا زنی را از راه برداریم و با او بیامیزیم؛ چراکه من را مال فراوان و چاقوی برّان است»، از خداوند بترس و با او همراه نشو؛ مبادا فحشا را در زمین بگسترانی، پس بلا را از آسمان فرود آوری و هنگامی که میگوید: «بیا تا به خانهی همسایه برآییم و مال او را برداریم؛ چراکه به سفر رفته و دیوار کوتاه است»، از خداوند بترس و با او همراه نشو؛ مبادا شهر را ناامن گردانی و خانهی آباد را ویران نمایی و هنگامی که میگوید: «بیا تا شبی بنوشیم و خوش بگذرانیم؛