گفتار بیست و سوم
گفتاری از آن جناب در شکایت از حاکمان، عالمان و مدّعیان دروغین که با بدی خود، مردم را از دین گریزان کردهاند و دعوت او به سوی مهدی را لوث نمودهاند.
شماری از یارانمان ما را خبر دادند، گفتند: جناب منصور هاشمی خراسانی پس از نماز عصر به ما روی نمود و ما را از پرستش طاغوت بر حذر داشت و به یاری خداوند و خلیفهاش در زمین امر فرمود، اگرچه مردم نپسندند و خصومت کنند. پس چون از سخن فارغ شد و حقّ نصیحت را ادا نمود، یکی از یارانمان به او گفت: «استاد! کاش چیزی میگفتی که مردم بپذیرند و کاش روشی را در پیش میگرفتی که از تو نگریزند!» پس آن جناب به خشم آمد و فرمود:
«چه بگویم و چگونه مثل زنم؟! آیا کلمهای هست که نیالوده باشند و جملهای هست که برایم باقی گذاشته باشند؟! از هر راهی میروم، پیش از من رفتهاند و به هر روشی سلوک میکنم، پیش از من کردهاند؛ تا آنکه همهی راهها را بر من تنگ ساختهاند و همهی روشها را بر من سخت نمودهاند! ای فغان که با جهل خود بر علم من ظفر یافتهاند و ای دریغ که با کذب خود بر صدق من سایه انداختهاند! با نام خدا، کام شیطان را برآوردهاند و با نام دین، دام گسترانیدهاند؛ پس نام خدا را بیحرمت ساختهاند و دین را از رونق انداختهاند!
هرآینه یافت نمیشود کسی که برای رضای خدا، زنا کند یا برای ثواب، به دزدی رود، ولی یافت میشوند کسانی که برای رضای خدا، خون بیگناهان را میریزند و برای ثواب، تباهی میانگیزند و در حالی ستم میورزند که خود را نمایندگان خدا در زمین میشمارند!»