نامهی بیست و یکم
نامهای شگفت از آن جناب در عتاب با کسانی که حقّانیّتش را میبینند و به یاریاش نمیشتابند.
ای مردنمایان نامرد! و ای فرومایگان نازپرورد! ای که اسم شما اسم مردان است و رسم شما رسم نامردان! ای که روی شما روی مسلمانان است و خوی شما خوی نامسلمانان! میدانید و کاری نمیکنید و میتوانید و یاری نمیکنید. در گفتار رنگینید و در کردار سنگینید. در کار دنیا چُستید و در کار عقبا سستید. اگر تیرید، تیر شکستهاید و اگر زنجیرید، زنجیر گسستهاید. نه حق را یارید و نه باطل را خارید. آسمان پر ابرید و نمیبارید و صاحبان بذرید و نمیکارید. که هستید جز رذلان پست و رندان مست؟! بدبخت کسی که دل به شما بست و خوشبخت کسی که از دست شما رست!
یار شما خبر میدهد از کار شما! حق را شناختید و روی برتافتید، پس گنجی را یافتید و دور انداختید! آیا به دنیا راضی شدید و سرگرم این بازی شدید؟ در حالی که دنیا، پایگاه غرور است و جایگاه عبور است. پس کور باد آن که حقیقت را ندید و دور باد آن که از حقیقت برید! ...
آیا اهل وفا کس نیست و این همه جفا بس نیست؟! مگر شما را نفس نیست؟! دردتان چیست؟! مردتان کیست؟! از کدام جام مستید و در کدام دام هستید؟! وای بر شما و آی از شما! که سینهام را خستید و قلبم را شکستید و دستم را بستید و خشنود هستید.
ای داد! چه پاسخ خواهید داد؟! که هدایتم بر شما عیان است، ولی حمایتم بر شما گران است! چه میجویید و چه میگویید؟ چرا خاموشید؟ مگر مدهوشید؟ آیا گوش ندارید برای شنیدن؟ یا هوش ندارید برای فهمیدن؟ میبینید که کتاب خدا مهجور است و خلیفهی خدا مقهور است و دنیا پر از ظلم و جور است؟ یا آن که دیدگانتان کور است؟