نامهی هجدهم
فرازی از نامهی آن جناب که در آن از روز رستاخیز یاد میکند و از فرجام دنیاگرایی بیم میدهد.
این قوم را ببین که چگونه در هم آویختهاند و برای دست یافتن به برتری پا بر سر هم میگذارند؛ با دروغها و نیرنگها، با غیبتها و تهمتها، با دشنامها و تحقیرها، با چاپلوسیها و دوروییها، با حسادتها و خیانتها، با خودخواهیها و تنگنظریها، با عیبجوییها و لجبازیها، با سخنچینیها و پردهدریها، با کینهتوزیها و بریدن پیوندها؛ مانند مگسهایی که برای نشستن بر مدفوعی با هم میستیزند! آیا میپندارند که فرصت دارند تا به هر آنچه میخواهند دست یابند؟! میگویند که امسال چنین خواهیم کرد و سال دیگر چنان، در حالی که نمیدانند فردا زنده خواهند بود یا مرده و تندرست خواهند بود یا بیمار و بینیاز خواهند بود یا تهیدست و آزاد خواهند بود یا گرفتار و در امان خواهند بود یا هراسان! چنین نیست، بلکه عمرهاشان کوتاهتر از آرزوهاشان است و مرگهاشان نزدیکتر از چیزی است که میجویند؛ هنگامی که حادثه آنان را غافلگیر میکند و جان را از پیکرشان بیرون میکشد، چونان که سیخ را از کباب؛ پس بر دستها برداشته میشوند و در گورها گذاشته میشوند و در تنگ تاریک تنها میمانند، در حالی که بسته شدن روزنها را میبینند و ریزش سنگریزهها را میشنوند و حرکت مورها را احساس میکنند و نمیدانند که آیا بر آنچه پشت سر نهادهاند اندوهگین باشند، از زنان درمانده و فرزندان خردسال و طلبکاران نابردبار و اموال پراکنده و املاک بیسامان و کارهای ناتمام، یا از آنچه پیش رو دارند نگران باشند، از جهان ناشناخته و موجودات بیگانه و حقوق دامنگیر و تکالیف ناکرده و حساب دشوار و عقاب جانکاه و دهشت روزی که آسمان در آن بر میآشوبد و زمین در آن زیر و رو میشود و خورشید در آن تاریک میگردد و ستارگان در آن فرو میریزند و کوهها در آن فرو میپاشند