نامهی هشتم
فرازی از نامهی آن جناب که در آن مردم را از گمراهی بیم میدهد و به شناخت حق و پذیرش آن فرا میخواند.
هلا ای مردم! بیمناک باشید؛ چراکه شما بدون هدایتی از جانب خدا دینداری کردهاید و به راههایی ناشناخته گام نهادهاید و در گیر و دار دگرگونیهای زمان رنگ باختهاید و در کشاکش فتنههای جهان در هم شکستهاید و اکنون پیرو کسانی شدهاید که خداوند پیروی آنان را از شما نخواسته است؛ پس اولیائتان شما را از نور به تاریکی بیرون آوردهاند و برایتان در دین چیزی را تشریع کردهاند که خداوند به آن اذن نداده؛ چنانکه فرموده است: ﴿أَمْ لَهُمْ شُرَكَاءُ شَرَعُوا لَهُمْ مِنَ الدِّينِ مَا لَمْ يَأْذَنْ بِهِ اللَّهُ ۚ وَلَوْلَا كَلِمَةُ الْفَصْلِ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ ۗ وَإِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾؛ «یا برای آنان پیشوایانی است که برایشان چیزی از دین را تشریع کردهاند که خداوند به آن اذن نداده است و اگر نبود بنای بر جدایی، میان آنان حکم میشد و هرآینه ستمکاران را عذابی دردناک خواهد بود».
به راستی که بیم دهنده بیم داد و حق شناخته شد و باطل رسوا گردید، ولی بیشتر مردم شناسا و پذیرای حق نیستند. البته اگر شناخت و پذیرش آن با اهواء آنان سازگار بود و دنیای کسی را به خطر نمیانداخت، همگان آن را میشناختند و میپذیرفتند و دو کس دربارهی آن اختلاف نمیکردند، امّا حق بر خلاف پسندهای دیرینهی مردم در میآید و باورهای بیبنیاد آنان را که چون تار عنکبوت سست است، فرو میریزد و داشتههای دنیوی آنان را در معرض خطر قرار میدهد و اینجاست که شناسای حق کم میشود و پذیرای آن کاستی میپذیرد.