نامهی ششم
نامهای از آن جناب که در آن یاران خود را پند میدهد.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
از بندهی خدا منصور هاشمی خراسانی به گروهی که او را یاری میکنند؛ و امّا بعد..
ای گروه یاران من! خدا را به یاد شما میآورم؛ همو که شما را در اوج گمراهی هدایت و در عمق حیرانی دلالت فرمود و در بحبوحهی خواری عزّت و در محاصرهی نادانی علم بخشید و به راهی درانداخت که راستیِ آن کجی ندارد و همواریِ آن ناهموار نمیشود، در حالی که مردم در پیرامون شما آتش میگیرند و دسته دسته در تاریکی فرو میروند. پس نعمتهای خدا را به یاد آورید و با دست و دل و زبان سپاس بگزارید، باشد که شما را صالحانی قرار دهد و از میانتان شهیدانی برگزیند.
ای گروه یاران من! باری به سرگذشت پیشینیان نظر کنید و از فرجام آنان عبرت بگیرید؛ همانان که روزهای خدا را از یاد بردند و نعمتهای او را کفران نمودند، پس تیغ بدبختی بر گردنشان فرود آمد و تیر تباهی بر جناغ سینهیشان نشست، پس چنان نابود شدند که گویی هیچ گاه در جهان نبودند! اینک شما در زمینهای آنان ساکن شدهاید و بر ویرانههاشان خانه ساختهاید، پس به راه آنان نروید و به رسمشان نکنید که آنچه بر آنان رسید، بر شما نیز خواهد رسید، تا عبرتی برای آیندگان شوید، چونانکه آنان عبرتی برای شما شدند!
آیا کسانی از شما که ندای ما به آنان رسید و مدّعی شدند که آن را پذیرفتند، پنداشتند که به صرف ادّعاشان وا گذاشته میشوند و هرگز آزموده نمیشوند؟! چنین نیست، بلکه آنان را میآزمایند تا راستگوی آنان را از دروغگو معلوم کنند؛ چراکه بسیار لافها زده شده و اندکی عمل شده است. زنهار پندارندهای نپندارد که خدا را فریب تواند داد؛