نامهی یکم
فرازی از نامهی آن جناب دربارهی اینکه با اندیشهها و آموزههایش شناخته میشود، نه با نام و نشانش.
بندهی صالح خداوند منصور هاشمی خراسانی، در سرآغاز نامهی خود خطاب به مسلمانان پارسی، پس از ستایش خداوند و درود بر پیامبرش نوشت:
«و امّا بعد.. ای گروه خردمندان! ای برادران و خواهران مسلمان! با شما دربارهی شما سخن میگویم. آیا سخنم را میشنوید و دل میسپارید یا گوش خود را میگیرید و ره میسپارید؟! به خدا سوگند اگر دشمنِ انسان برای او نامهای بنویسد، او آن را با دقّت میخواند تا بداند که دشمن او برایش چه نوشته است، در حالی که من دوست دلسوز و برادر خیرخواه شما هستم و سزاوارترم تا بدانید برای شما چه نوشتهام. اگر شما من را نمیشناسید من شما را میشناسم و اگر شما من را دوست نمیدارید من شما را دوست میدارم. به سخنم گوش بسپارید و نپرسید که کیستم؛ چراکه کیستیِ انسان در سخن او آشکار میشود و عاقل به سخن مینگرد نه به گویندهی آن!
چه بسیار سخنِ راستی که کودکی گوید و چه بسیار سخنِ دروغی که بزرگان گویند! سخنِ راست، راست است اگر چه کودکی گوید و سخنِ دروغ، دروغ است اگر چه بزرگان گویند! از این رو، اگر سخنی را بشناسید، نشناختن گویندهی آن به شما زیانی نمیرساند، همچنانکه اگر سخنی را نشناسید شناختن گویندهی آن به شما سودی نمیرساند! پس به سخنم گوش بسپارید تا من را بشناسید؛ چراکه انسان در زیر زبانِ خویش پنهان است و کسی شناخته نمیشود تا آنگاه که به سخن در آید.