گفتار پانزدهم
گفتاری از آن جناب در بیان ارزش حکمت و نکوهش کسانی که از آن بهرهای نمیبرند.
روزی جناب منصور هاشمی خراسانی به همراه شماری از شاگردان خود به روستایی درآمد تا در آن نماز گزارد و استراحت کند. پس مردم پیرامون او گرد آمدند تا او را ببینند و شاید از او سخنی بشنوند. پس آن جناب چون دید که پیرامون او گرد آمدهاند و او را تماشا میکنند، به میان آنان رفت و آنان را نوازش کرد و پندها داد و از باورهای نادرست و کارهای ناروا بر حذر داشت و به شناخت حق و یاری آن فرا خواند و از روی حکمت بسیار سخنها گفت، ولی دیری نگذشت که آنان از پیرامون او پراکنده شدند و به سوی خانههای خود بازگشتند تا به کارهای روزمرهی خود برسند. پس آن جناب با یاران خود تنها ماند و از این رو، به سوی درختی رفت که در پای کوهی بود تا در سایهی آن نماز گزارد؛ چراکه نماز را بسیار دوست میداشت و هرگاه فراغتی مییافت به نماز میایستاد و میفرمود: «استراحت من در نماز است». پس چون فارغ شد، شاگردانش به او گفتند:
«ای استاد! ما سخنان تو با این مردم را شنیدیم. به خدا سوگند کلمات تو مانند کلمات پیامبران بود و مانند قطرات باران پاکی و طراوت میبخشید؛ چراکه با نیروی روح القدس تکلّم میکردی و چیزهایی میفرمودی که خداوند در دهانت میگذاشت، ولی با این همه، آنان را اصلاح نکرد و یک تن از آنان را به همراهی با تو وانداشت! این به راستی برای ما شگفتانگیز است!»
آن جناب فرمود:
«آیا از این به شگفت آمدهاید؟! من برای شما خواهم گفت، هرگاه گوش خود را بگشایید تا بشنوید و هوش خود را به کار گیرید تا دریابید؛