جماعت به معنای اکثریّت غالب مسلمانان، نمیتواند معیار حق باشد و التزام به آن وجهی ندارد و اهل آن، لزوماً اهل حق نیستند؛ چنانکه گفته شده است جماعت، اهل حقّند اگر چه اندک باشند. همچنانکه اجماع هرگاه به معنای اشتهار و عدم شناخت مخالف باشد، اصلی در اسلام ندارد و مثبت حق نیست؛ چراکه عدم شناخت مخالف، به معنای عدم مخالف نیست و اشتهار، دلالتی بر حقانیت ندارد. آری، اتفاق نظر قطعی مسلمانان، بنا بر عدم امکان اجتماع آنان بر باطل، کاشف از حقانیّت است، ولی روشن است که استقراء تامّ آن ممکن نیست و استقراء ناقص آن موجب یقین نمیشود. با این وصف، توجیه اعتبار آن با استناد به شمولش بر رأی پیامبر صلّی الله علیه وآله و سلّم یا خلفاء راشدش بنا بر قول به حجّیت رأی آنان نیز بیمعناست؛ چراکه شمول آن بر رأی آنان، هنگامی قطعیّت دارد که اصل وجود آن قطعی باشد، در حالی که اصل وجود آن، مبتنی بر استقراء ناقص است که ظنّی است و تبعاً در اسلام اعتباری ندارد؛ چنانکه خداوند فرموده است: ﴿إِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا﴾؛ «هرآینه ظن چیزی را از حق بینیاز نمیکند»! [بازگشت به اسلام، ص۵۶]
جمهوریت به معنای حکومت بر مبنای رأی اکثریت مردم، معقول نیست؛ چراکه حکومت از کارهای عقلایی و تبعاً مبتنی بر عقل است و غرضی جز جلب مصالح و دفع مفاسد عمومی ندارد، در حالی که رأی اکثریت مردم، لزوماً عقلایی و مبتنی بر عقل نیست و معیار شناخت مصالح و مفاسد شمرده نمیشود و با این وصف، حکومت بر مبنای آن، غالباً به نقض غرض میانجامد؛ خصوصاً در جوامعی که عقل اکثریت مردم، رشد کمتری یافته و موانع شناخت در آنها شایع است... ادارهی امور جامعه بر پایهی مشورت، لزوماً به معنای حکومت بر پایهی رأی اکثریّت مردم نیست؛ زیرا میتواند به معنای حکومت بر پایهی معقولترین رأی مردم باشد که با تضارب آراء آنان در مشورت کشف میشود و این مقتضای معیار بودن عقل برای شناخت است؛ با توجه به اینکه مبنا در همهی کارهای عقلا، عقل است و حکومت آنان بر طبق رأی اکثریّت مردم، هرگاه رأی اکثریّت مردم مبتنی بر عقل باشد، حکومت بر مبنای عقل شمرده میشود نه بر مبنای رأی اکثریّت مردم و هرگاه مبتنی بر عقل نباشد، حکومت بر طبق آن، کار عقلا نیست. از اینجا دانسته میشود که جمهوریّت به معنای حکومت بر مبنای رأی اکثریّت مردم، صرف نظر از آنکه رأی آنان معقول باشد یا نباشد، جایی در اسلام ندارد و با هیچ تقریری قابل قبول نیست، هر چند مشورت در آن با مردم، به منظور کشف معقولترین رأی موجود، اشکالی ندارد و سودمند است. [بازگشت به اسلام، ص۵۶-۵۷]
بسیاری از مسلمانان، از حاکمان ظالم خود پیروی میکنند، در حالی که حاکمان ظالمشان، از یک سو با لحاظ مبنای مشروعیّت در اسلام، مجاز به حکومت نیستند و از سوی دیگر، به اقتضای ظالم بودنشان، بر طبق عقل و شرع حکومت نمیکنند و با این وصف، پیروی از آنان به اقتضای عقل و شرع واجب نیست، بلکه به طور حتم حرام است؛ زیرا کسانی که حقّ حکومت ندارند، تبعاً حقّ پیروی نیز ندارند و پیروی از آنان، با توجه به مخالفتشان با عقل و شرع، با پیروی از عقل و شرع مخالف است و این از مسائل واضح و ضروری است. [بازگشت به اسلام، ص۵۸]
انصاف آن است که حرمت اطاعت از حاکمان ظالم و إبقاء حکومت آنان، از بدیهیّات اسلام است که تصوّر آن برای تصدیق آن کافی است، تا جایی که اعتقاد به وجوب آن، با اعتقاد به وجوب حرام، برابر است؛ چنانکه عالمترین، صالحترین و ناصحترین مسلمانان در زمان خود، به این حکم واقف بودند و به وجوب اطاعت و إبقاء حاکمان ظالم باور نداشتند، مانند حسین بن علی بن أبی طالب که بنا بر خبر متواتر پیامبر صلّی الله علیه وآله و سلّم، سیّد جوانان اهل بهشت بود و با این وصف، جان خود و اهل بیتش را در خروج بر حاکم ظالم فدا کرد تا اسوهی حسنهای برای مسلمانان باشد، هر چند بیشتر مسلمانان که پیرو امویان بودند، هرگز به عقیدهی او در این باره گردن ننهادند. [بازگشت به اسلام، ص۶۰]
خروج بر حاکم مسلمان، با این بهانه که او دچار کفر آشکار شده است، وجهی ندارد، بلکه تنها مجوّز خروج بر او، ظلم او بر مسلمانان است... آری، سلب حاکمیّت از ظالم برای تفویض آن به ظالمی دیگر جایز نیست؛ چراکه این کار مخالفت و مقابله با ظالم شمرده نمیشود، بلکه إبقاء او در صورتی دیگر است؛ چنانکه تاکنون مخالفتها و مقابلههای معدودی که توسّط مسلمانان با حاکمان ظالم انجام شده، عموماً برای تبدیل ظالمی با ظالمی دیگر بوده و تبعاً به رفع ظلم و تحقّق عدالت نینجامیده است. [بازگشت به اسلام، ص۶۲-۶۳]
دنیا را دوست ندار؛ زیرا دنیا آن را که بیش از همه دوستش داشته، وا گذاشته است. اگر باورت نمیآید به گذشتگانت بنگر؛ آنهایی که روزگاری در کنارت بودند و امروز اثری از آنها نیست. پس سرگذشت آنها را مرور کن و از عواقب آنها عبرت بگیر؛ زیرا آنها انسانهایی چون تو بودند که مرگ گلوشان را گرفت و قبر، اجسادشان را بلعید و زمان، آثارشان را محو کرد. آیا میپنداری که آنچه بر سر آنها آمد بر سر تو نخواهد آمد؟! چگونه؟! در حالی که بسیاری از آنها قدرتمندتر از تو و بسیاری دیگر ثروتمندتر از تو بودند و با این حال، قدرت و ثروتشان به آنها سودی نرساند و سرانجام به درون درّهی مرگ سرنگون گردیدند. زنهار! معاشرت با زندگان تو را از مردگان غافل نکند، تا با آنها در تحصیل مال مسابقه دهی و در ساختن خانهها و خریدن ابزارها و گرفتن زنها و فرو رفتن در لذّتها؛ چراکه زندگان، مردگان آینده هستند؛ همچنانکه مردگان، زندگان گذشتهاند. [نامهی دوم]
چه بسیار خفتگانی که برنخاستند و روندگانی که باز نگشتند و بیمارانی که بهبود نیافتند. همانا هر که زنده است میمیرد و هر که میخورد، خوراک خاک میشود... از مرگ غافل نباش؛ چراکه مرگ از تو غافل نیست و خود را برای آن مهیّا کن؛ چراکه نمیدانی در کدامین لحظه سر میرسد. آرزوهای دراز را رها کن و در پی خواهشهای نفس نرو. نه به إقبال دنیا شاد شو و نه از إدبار آن غمگین. [نامهی دوم]
مهار خود را از شیطان بگیر و به خلیفهی خداوند در زمین بسپار؛ چرا که شیطان تو را به سوی آتش میراند و خلیفهی خداوند در زمین، تو را به سوی بهشت میخواند... یاران مهدی کسانی نیستند که معصیت خداوند میکنند؛ یاران او کسانی هستند که از گناهان کوچک و بزرگ میپرهیزند؛ شبها را به نماز بر میخیزند و روزها را به تحصیل علم و تعلیم آن به دیگران میپردازند. به وعدههای خداوند ایمان دارند و از روز جزا میهراسند؛ روزی که در پیشگاه پروردگار میایستند و کردار خویش را حاضر میبینند. [نامهی دوم]
یاران مهدی به اخلاق انبیاء خدا متخلّق و به آداب اولیاء او مؤدّباند. حق را چون برایشان آشکار شد میپذیرند و باطل را چون برایشان رسوا گشت وا میگذارند. نه متعصّب و لجوجاند و نه بدزبان و یاوهگو. بر خداوند دروغ نمیبندند و از کسانی که بر او دروغ میبندند کناره میگیرند. نماز را در وقت فضیلتش برپا میدارند و از مال خود به نیازمندان میبخشایند. خشم خود را فرو میخورند و از جفای مردم در میگذرند. پدر و مادر خویش را گرامی میدارند و بر بد خُلقی آن دو صبر مینمایند. به دوستان خود با بهانهی دوستی بیاحترامی نمیکنند و به دشمنان خود با بهانهی دشمنی ستم نمیورزند. با جاهلان مدارا مینمایند و با سفیهان دهان به دهان نمیگذارند. نه پرگوی و پرخندهاند و نه پرخواب و پرخور. مهار شهوت را در دست دارند و جانب عفّت را فرو نمیگذارند. نه چشمچران و بیحیایند و نه خودنمای و هرزهگوی. با فاسقان دوستی نمیکنند و با ظالمان مجالست نمینمایند. به کارهای سودمند میپردازند و وقت خود را هدر نمیدهند. با کتاب خداوند مأنوسند و با حلال و حرام آشنایند. تعالیم عالم را منکر نمیشوند و از دشمنی با او میپرهیزند، بلکه دعوتش را اجابت میکنند و به یاریاش میشتابند؛ هنگامی که آنان را به سوی مهدی دعوت میکند تا برای یاری او گرد هم آورد. [نامهی دوم]
آیا میپنداری کسانی که دعوت من را اجابت میکنند و به یاری من میشتابند امیدوارند که به بهرهای در زندگی دنیا دست یابند؟! چنین نیست؛ چراکه آنان میدانند من دنیایی ندارم تا به آنان بدهم و به همراه من جز بیداری شب و دوندگی روز نخواهند داشت، ولی آنان بهشتهایی را میجویند که از زیر آنها نهرها جاری است و از آتشی میگریزند که هیزم آن مردم و سنگ گوگرد است؛ یا میپنداری کسانی که با من میستیزند و به دشمنانم یاری میرسانند امیدوارند که به بهرهای در آخرت دست یابند؟! چنین نیست؛ چراکه آنان میدانند از ارباب دنیا جانبداری میکنند و در خدمت زورمندان و زردارانند و نصیب آنان در آخرت جز آتش نیست. پس مردم را واگذار تا راه خویش را انتخاب کنند؛ چراکه آنان را گزیری از انتخاب نخواهد بود. [نامهی دوم]
آه که چه اندازه مشتاق آنهایم! بیگمان آنها برادران من هستند که زمان از من بازشان داشته و مکان از من جداشان ساخته است، ولی زود باشد که آواز من را چون آواز صاحب کبوترها بشنوند و از هر گوشهی این زمین به سویم بشتابند، تا من را در راهی که آغاز کردهام همراهیام کنند و برای رسیدن به مقصودی که قصد نمودهام یاریام رسانند. آنگاه آنها را برای من همراهانی پایدار و یارانی وفادار خواهی یافت که علمم را فرا میگیرند و از دستبرد نگه میدارند و چشمههای آن را جاری میسازند و برای عمل به آن مسابقه میگذارند؛ چراکه آنها را چشمی بینا و گوشی شنواست و قدر عالم را میشناسند. نه کجفهم و بدزبانند و نه سستکار و نابردبار. تردید به دلشان راه نمییابد و بدگمانی به سویشان نمیتازد. به هم مهر میورزند و با هم میسازند. خداوند آنها را بدین خوی پسندیده ستوده و برای این کار فرخنده ذخیره نموده. آنها همچون دانههایی هستند که غربال شده باشند و همچون ابرهای بارانی که از این سو و آن سو به هم پیوسته باشند. [گفتار یازدهم]
ای مردم! بدانید که هیچ سرمایهای برای شما سودمندتر از دانایی نیست و مردم یکی از سه کس هستند: کسی که میداند، کسی که در صدد دانستن است و کسی که کسی نیست. ای مردم! در زندگیهای خود فرو نروید و از آنچه بر دنیا و آخرتتان میرود بیخبر نمانید. بیخبری در این روزگار گناهی بسیار بزرگ است. با قرآن انس بگیرید و آن را به کار بندید. با سنّت پیامبر و خاندانش آشنا شوید و از آن پیروی کنید. عقلهای خود را به کار اندازید و سخنان اینان -و با دست به ملّایان و بزرگان قریه اشاره کرد- را بسنجید. اگر آن را مطابق با عقلهای خود و مطابق با قرآن و سنّت یافتید بپذیرید وگرنه به دیوار بزنید و گناه آن بر گردن من باشد. جز خدا و گماشتگانش در زمین هیچ کس را شایستهی اطاعت ندانید که یهود را اطاعت از ملّایان و بزرگانش گمراه کرد؛ چنانکه در قرآن آمده است: ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾. تقلید ریشهی عقل را میخشکاند و جایی برای تفکّر نمیگذارد. نسبت به باورهای کهنه و دیدگاههای غلط خود تعصّب نداشته باشید که چنین تعصّبی دربازهای از دربازههای جهنّم است. [گفتار چهاردهم]
بهترین شما کسی است که معرفت بیشتری داشته باشد، نه کسی که نماز و روزهی بیشتری دارد. ایمان و عمل صالح مانند این دو انگشت من -و دو انگشت میانی و اشاره را به هم پیوست- به یکدیگر پیوستهاند و هیچ یک بدون دیگری شما را سود نمیرساند. ایمان، عقیدهی درست است و کسی که عقیدهی درستی ندارد اگر چه از عابدترین مردم باشد رستگار نخواهد شد. پس عقیدهی خود را در میزان عقل قرار دهید و به قرآن و سنّت عرضه کنید مبادا که به خطا رفته باشید. شیفتهی دنیا نشوید و آخرت خود را به آن نفروشید. آن کس که آخرت خود را به دنیا فروخته معاملهی زیانباری کرده و ورشکست شده است. از خواهشهای نفس پیروی نکنید که خواهشهای نفس را پایانی نیست، بل به ندای وجدان گوش بسپارید که مایهی پشیمانی نخواهد شد. واپسین سخن من با شما این است که امام زمان خود را بشناسید؛ چراکه هر کس امام زمان خود را نشناسد دین خود را نشناخته است و در چنین کسی خیری نیست. [گفتار چهاردهم]
ترجمهی گفتار: یکی از یارانمان ما را خبر داد، گفت: نزد منصور هاشمی خراسانی بودم، پس به من اشاره کرد و فرمود: بیا ای فلانی تا دینت را به تو بیاموزم! پس به او نزدیک شدم تا اینکه در کنارش نشستم، پس دست من را مانند پدری مهربان گرفت و فرمود: بدان ای فرزندم که این دین نظامی مانند نظام مهرههاست که برخی از آن تابع برخی دیگر است و برخی از آن جز با برخی دیگر کامل نمیشود! آیا ندیدی که خداوند بلندمرتبه هنگامی که ولیّ خود را گماشت فرمود: «امروز دینتان را برایتان کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را برایتان به عنوان دین پسندیدم»؟! پس به خدا سوگند دین کامل و اسلام پسندیده نبود تا آن گاه که خداوند ولیّ خود را گماشت! پس هنگامی که مردم از ولایت او خارج شدند، دینشان نقصان پذیرفت و اسلام به همان حالتی بازگشت که هنوز پسندیده نبود و امروز نیز بر همان حالت است! آگاه باش به خدایی که جانم به دست اوست سوگند که دین هرگز کامل نمیشود و اسلام از چیزی کفایت نمیکند مگر با ولایت ولیّی که خداوند عزّ وجلّ او را گماشته است! پس هر کس گمان کند که خداوند بدون ولایت ولیّش دینداری میشود، به گمراهی بسیار دوری دچار شده است! [گفتار شانزدهم]
[ترجمهی گفتار] ...سپس فرمود: بدان ای فرزندم که این دین زنجیرهای است که برخی از آن به برخی دیگر وابسته است، پس چون جزئی از آن کاسته شود اجزاء دیگرش نیز کاستی میپذیرد و آن گاه جز بر زیان تو نمیافزاید! گفتم: فدایت شوم، آنها میگویند چیزی که همهاش به دست نمیآید همهاش واگذاشته نمیشود! فرمود: دروغ میگویند جاهلهای احمق که مانند خرهایند! خداوند دینی را قرار نداده مگر اینکه برای آن کسی را قرار داده است که همهی آن را به دست آورد! پس اگر آنها از به دست آوردن همهی آن ناتوانند باید بروند و کسی بیاید که توانایی این کار را دارد؛ چراکه آن جز همهاش کفایت نمیکند و یک جزئش به تنهایی تنها بر زیان آنها میافزاید! گفتم: آیا این حدود خداوند را به تعلیق نمیکشاند؟! فرمود: مذاهب گوناگون تو را به سوی خود نبرند فرزندم! هرآینه حدود خداوند را جز ولیّ او جاری نمیکند، پس چارهای نیست جز آنکه او را حاکم سازند و این از آن جهت است که خداوند حدّی را قرار نداده است مگر با لحاظ دولت عدل و امّا دولت ظلم را نمیرسد که حدّی را جاری کند، بل برای خداوند بر آن حدودی است که به زودی بر آن جاری خواهد شد! [گفتار شانزدهم]
ترجمه: محمّد بن حسن صفّار [د.۲۹۰ق] در کتاب «بصائر الدرجات» روایت کرده، گفته است: احمد بن محمّد ما را حدیث کرد، از صفوان، از ابن مسکان، از حُجر، از حُمران، از ابو جعفر -یعنی محمّد بن علیّ باقر- علیه السلام که دربارهی سخن خداوند تبارک و تعالی: «و از کسانی که آفریدهایم گروهی هستند که به حق رهبری میکنند و به آن عدالت میورزند» فرمود: آنان امامان هستند. منصور حفظه الله تعالی فرمود: این حدیث صحیحی است؛ چراکه وصف مذکور، مناسب امامان است؛ با توجّه به اینکه رهبری مردم و اجرای عدالت در میان آنان به حق، از شأن آنان است و آیه دلالت دارد بر اینکه امام در کتاب خداوند دارای دو شأن است: یکم هدایت مردم به حق و آن تعلیم قرآن و سنّت به آنان بدون خطایی است؛ چراکه آن به حق نخواهد بود مگر آن گاه که این گونه باشد و دوم عدالت میان مردم به حق و آن حکومت میان آنان بر طبق چیزی است که خداوند نازل کرده است بدون خطایی؛ چراکه آن به حق نخواهد بود مگر آن گاه که این گونه باشد و این دو تحقّق نمییابند مگر در کسی که از اهل بیتی باشد که خداوند هر آلایشی را از آنان زدوده و آنان را کاملاً پاکیزه ساخته است و آیه دلالت دارد بر اینکه زمین از امامی هادی و عادل به حق خالی نمیماند؛ چنانکه عاقلان قوم از قدیم و جدید به آن اعتراف کردهاند. [درس یکم، ص۳۰]
ترجمه: ابن جوزی [د.۵۹۷ق] گفته است: «بیگمان خداوند زمین را از قیامکنندهای به حجّت خالی نمیگذارد که جامع میان علم و عمل و عارف به حق خداوند متعال و ترسان از او باشد و او محور دنیاست و هرگاه بمیرد، خداوند جانشینی برایش قرار میدهد و چه بسا از دنیا نمیرود تا آن گاه که کسی را که شایستهی جانشینی او در هر پیشآمدی است را ببیند و زمین هیچ گاه از چنین کسی خالی نمیشود و او به منزلهی پیامبر در میان امّت است»... سخن او پایان یافت و این همان سخنی است که ما میگوییم و تعجّب از کسانی است که آن را از ما بر نمیتابند، در حالی که آن را در کتاب خداوند مییابند و بسیاری از عالمانشان از قدیم و جدید آن را گفتهاند! پس آیا بر ما جز این عیبی میگیرند که میگوییم آنان از اهل بیت پیامبرمان هستند؟! در حالی که این را بدان سبب نمیگوییم که آنان پدرانمان هستند، بل به سبب فضیلتی میگوییم که برای آنان در قرآن و سنّت مییابیم و فضیلت دیگرانی که با پیامبرمان مصاحبت کردند را انکار نمیکنیم، ولی کسی با اهل بیت پیامبرمان مقایسه نمیشود؛ چنانکه از عبد الله بن عمر روایت شده است که گفت: «ما هرگاه اصحاب پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را میشمردیم میگفتیم: ابو بکر، عمر و عثمان، پس مردی گفت: ای ابا عبد الرّحمن! پس علی چه؟! گفت: وای بر تو! علی از اهل بیت است، کسی با آنان مقایسه نمیشود» و این سخن مشهوری از احمد بن حنبل [د.۲۴۱ق] است و او امام اهل سنّت است و تشیّع به او نسبت داده نشده است. [درس یکم، ص۳۰]
ترجمه: عبد اللّه بن احمد بن حنبل روایت کرده، گفته است: «از پدرم پرسیدم: افضل مردم پس از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چه کسی بود؟ گفت: ابو بکر، گفتم: پدر! سپس چه کسی؟ گفت: عمر، گفتم: پدر! سپس چه کسی؟ گفت: عثمان، گفتم: پدر! علی چطور؟ گفت: پسرم! علی از اهل بیتی است که کسی با آنان مقایسه نمیشود» و در روایت دیگری آمده است: «گفتم: پدر! در باب تفضیل چه میگویی؟ گفت: در خلافت، ابو بکر و عمر و عثمان، گفتم: پس علی بن ابی طالب چطور؟ گفت: پسرم! علی بن ابی طالب از اهل بیتی است که کسی با آنان مقایسه نمیشود» و این حقیقتی است که هر عالمی آن را میگوید و احمد بن حنبل نیز آن را گفته است، ولی هنگامی که ما آن را میگوییم کسانی که عالم نیستند میگویند: اینها از رافضه هستند! «این گونه خداوند بر دلهای کسانی که عالم نیستند مهر میزند»! [درس یکم، ص۳۰]
ترجمه: عبد الله بن احمد بن حنبل [د.۲۹۰ق] در آنچه بر «مسند» افزوده روایت کرده، گفته است: عثمان بن ابی شیبة من را حدیث کرد، گفت: مطّلب بن زیاد ما را حدیث کرد، از سُدّی، از عبد خیر، از علی که دربارهی سخن خداوند: «تو تنها بیمدهنده هستی و برای هر قومی راهنمایی است» فرمود: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بیمدهنده است و راهنما مردی از بنی هاشم است. منصور حفظه الله تعالی فرمود: گفته شده که مراد او از این مرد خودش بوده، ولی ظاهر آن است که او به اطلاق سخن گفته و مرادش این بوده که برای هر قومی (یعنی هر قرنی) پس از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، راهنمایی از بنی هاشم است. [درس یکم، ص۳۱]
درسهای حضرت علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، هدفشان تزکیهی مردم و تعلیم کتاب و حکمت به آنان و محور و مبنایشان قرآن و سنّت و موضوعشان عقاید، احکام و اخلاق اسلامی است و ما از میانشان چیزی که به مسائل مهمتر و مورد ابتلاتر مربوط میشود را انتخاب کردهایم و آن را به گونهای که برای اهل تحقیق و مطالعه آسانتر باشد مرتّب ساختهایم و برای آن تعلیقاتی مشتمل بر ذکر منابع و برخی توضیحات ضروری نوشتهایم. [درس یکم، مقدّمه]
نذر کردن عبادت است. بنابراین، باید برای خداوند باشد و نذر کردن برای غیر او جایز نیست و منعقد نمیشود و مراد از نذر کردن برای خداوند این است که نذر کننده نیّت کند: برای خداوند نذر میکنم که اگر فلان حاجت من را برآورده سازد در ماه محرّم هر سال به سوگواران امام حسین طعام بدهم. چنین نذری صحیح است و اشکالی ندارد، ولی اگر نیّت کند: برای امام حسین نذر میکنم، نذر او باطل است. به علاوه، بهتر است که نذر کننده برای انجام کارهای بهتر و سودمندتری مانند اطعام فقرا و سرپرستی از یتیمان و کمک به نکاح جوانان و حمایت از زمینهسازان ظهور مهدی نذر کند؛ چراکه سوگواران امام حسین، غالباً به طعام او نیازی ندارند و در ایّام سوگواری برای آن حضرت، از ایّام جشن و سرور خود بیشتر میخورند و میآشامند! [پرسش و پاسخ ۴۴]
رسم و نصب تمثالی که به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و ائمهی اهل بیت نسبت داده میشود، جایز نیست و این به چند دلیل است: یکم آنکه تصویرگری از جانداران است که در قرآن و سنت جایز دانسته نشده است. دوم آنکه همانندی با مسیحیان است؛ چراکه آنان به رسم و نصب تمثال مسیح علیه السلام، حواریون و قدّیسان میپردازند، در حالی که همانندی با آنان جایز نیست؛ چنانکه خداوند فرموده است: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ كَفَرُوا﴾؛ «ای کسانی که ایمان آوردید! همانند کسانی که کافر شدند نباشید» و روایت شده است که امّ حبیبة و امّ سلمة برای پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم حکایت کردند که وقتی در حبشه بودند، کلیسایی را دیدند که در آن تصاویری بود، پس آن حضرت فرمود: «إِنَّ أُولَئِكَ قَوْمٌ إِذَا كَانَ فِيهِمُ الرَّجُلُ الصَّالِحُ فَمَاتَ، بَنَوْا عَلَى قَبْرِهِ مَسْجِدًا، وَصَوَّرُوا فِيهِ تِلْكَ الصُّوَرَ، فَأُولَئِكَ شِرَارُ الْخَلْقِ عِنْدَ اللَّهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»؛ «آنان قومی هستند که هرگاه مرد صالحی در میانشان باشد، پس از دنیا برود، بر روی قبرش مسجدی بنا میکنند و این تصاویر را در آن میکشند، پس آنان بدترین مردمان نزد خداوند در روز قیامت هستند». سوم اینکه از مصادیق دروغ است؛ چراکه چهره و بدن آنان دقیقاً معلوم نیست. [پرسش و پاسخ ۴۷]
تردیدی نیست که علیّ بن أبی طالب ولیّ خداوند است، ولی اذان عبادت خاصّی است که خداوند و پیامبرش آن را تشریع کردهاند و برای کسی جایز نیست که چیزی را بر آن بیفزاید، اگرچه آن چیز في حدّ نفسه حق باشد... بنابراین، گفتن «أَشْهَدُ أَنَّ عَلِيًّا وَلِيُّ اللَّهِ» در اذان با اعتقاد به اینکه جزئی از اذان است، جایز نیست و اگر کسی آن را بدون اعتقاد به اینکه جزئی از اذان است بگوید، در بین اذان سخن گفته و این کاری است که در همهی مذاهب مکروه شمرده شده و شافعی اعادهی اذان پس از آن را مستحب دانسته است و اگر این کار را در اقامه انجام دهد، باید اقامه را از سر بگیرد؛ چراکه آن به منزلهی جزئی از نماز است؛ چنانکه عمرو بن أبي نصر روایت کرده است: «به ابو عبد الله (صادق) علیه السلام گفتم: آیا انسان میتواند در اذان سخن بگوید؟ فرمود: اشکالی ندارد، گفتم: در اقامه چطور؟ فرمود: نه» و محمّد بن مسلم روایت کرده است: «ابو عبد الله (صادق) علیه السلام فرمود: هرگاه برای نماز اقامه گفتی، دیگر سخن نگو؛ چراکه اگر سخن گفتی، باید اقامه را اعاده کنی». عجیب است که شیعیان، اهل سنّت را بابت گفتن «الصّلاة خير من النوم» به دلیل عدم ورود آن در اذان از طریقی ثابت، نکوهش میکنند، اما خودشان چیزی را میگویند که مشابه آن، بلکه بیبنیادتر از آن است! ﴿كَذَلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفِينَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾؛ «این گونه برای اسرافکنندگان کاری که انجام میدهند زینت داده شده» و این حقیقتی است که بر عالمان متقدّم شیعه پوشیده نبوده است؛ چنانکه محمّد بن علیّ بن بابویه (د.۳۸۱ق) معروف به شیخ صدوق، در کتاب «من لا یحضره الفقیه» تصریح کرده که گفتن این عبارت در اذان از بدعتهای «مفوّضه لعنهم الله» است که خود را به دروغ در میان شیعه جا زدهاند! [پرسش و پاسخ ۵۰]
مسجد جمکران در قم معتبر نیست و نماز گزاردن در آن فضیلت خاصّی ندارد، بل نسبت دادن بنای آن به مهدی بر پایهی داستانی که با چند واسطه از مردی مجهول نقل شده، مصداق دروغ بستن بر آن حضرت است و دروغ بستن بر آن حضرت، گناهی بسیار بزرگ شمرده میشود. [پرسش و پاسخ ۷۰]
بوسیدن دست هیچ کس سنّت نیست، ولی بوسیدن دست رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و دست خلیفهی او برای تبرّک، جایز است؛ چنانکه برخی یارانمان ما را خبر دادند، گفتند: «مردی خواست که دست منصور را ببوسد، پس آن جناب دست خود را دور کرد و به او فرمود: آیا میخواهی من را فریب دهی همان گونه که این دجّالان را فریب میدهی؟! کسی دست کسی را نبوسد مگر آنکه امامی مفترض الطّاعه باشد! مرد (پس از آن به ما) گفت: به خدا سوگند این کار را نکردم مگر برای اینکه بدانم آیا او هم از دجّالان است یا نه، پس دانستم که او از آنان نیست». با این حال، بوسیدن دست پدر و مادر در صورتی که مسلمان باشند، اشکالی ندارد؛ چنانکه یکی از یارانمان ما را خبر داد، گفت: «از عالم دربارهی مردی پرسیدم که دست پدر و مادرش را میبوسد، فرمود: اشکالی ندارد، آیا سخن خداوند بلندمرتبه را نشنیدهای که میفرماید: <و بال فروتنی را از مهربانی برای آن دو فرود آور>؟!»، ولی بوسیدن دست حاکمان ظالم و عالمانی که پیرو آنان هستند، حرام است؛ چنانکه یکی از یارانمان ما را خبر داد، گفت: «شنیدم بندهای صالح (یعنی منصور) میفرماید: هر کس دست ظالمی را بوسه زند تا با آن تولّی او را اظهار کند، مانند این است که بر لات و عزّی بوسه زده باشد». [پرسش و پاسخ ۵۷]
اجتماع شماری کافی از مسلمانان برای حفاظت، اعانت و اطاعت مهدی، اگرچه در اثر دعوت منصور هاشمی خراسانی انجام میشود، بر پایهی تقلید از او انجام نمیشود، بل بر پایهی تبعیّت از کتاب خداوند و سنّت یقینی پیامبرش و اقتضائات روشن عقلی انجام میشود و به همین دلیل است که او برای دعوت مسلمانان به این اجتماع ضروری، کتابی استدلالی و برهانی نوشته و به کتاب خداوند و سنّت یقینی پیامبرش و اقتضائات روشن عقلی استناد کرده و مانند مجتهدان به دادن فتوا و مانند مدّعیان به معرّفی خود اکتفا نکرده است، در حالی که یک مرجع تقلید، تنها فتوای خود را برای عامّهی مردم اظهار میدارد و متوقّع است که آنان بر پایهی تقلید از او و بدون علم تفصیلی به دلایلش، به فتوای او عمل کنند و یک مدّعی دروغین، تنها مقام ادّعایی خود مانند مهدی بودن یا نایب مهدی بودن یا فرزند مهدی بودن را برای عامّهی مردم اظهار میدارد و متوقّع است که آنان بر پایهی تقلید از او و بدون علم تفصیلی به دلایلش، از گفته و کردهی او پیروی کنند، امّا منصور هاشمی خراسانی، نه از موضع یک مرجع تقلید و نه از موضع یک مدّعی دروغین، بل از موضع یک آمر به معروف و ناهی از منکر دعوت کرده و دعوت معقول و مشروع خود را بر دلایل یقینی و مسلّم اسلامی مبتنی ساخته است، تا مسلمانان با علم تفصیلی به دلایل او و نه صرفاً با اعتماد به مرجعیّت یا مقام ادّعایی او، دعوت او را اجابت کنند و این همان خصوصیّت مهمّی است که این شخصیّت خاص و متفاوت را از مراجع تقلید و مدّعیان دروغین جدا کرده و در جایگاه یک زمینهساز عینی و عملی برای ظهور مهدی قرار داده است. این به آن معناست که منصور هاشمی خراسانی نمیخواهد مانند مراجع تقلید و مدّعیان دروغین، شما را به مریدان خود تبدیل کند، بل میخواهد از شما برادران و خواهرانی آزاده، خردمند و فرهیخته برای خود بسازد تا یاران او به سوی خداوند و خلیفهاش در زمین باشید. [نقد و بررسی ۲۷]
خوشبختانه بسیاری از احکام ضروری و بنیادین اسلام مانند ارکان نماز و روزه و زکات و حجّ، چنانکه منصور هاشمی خراسانی در بخشی از کتاب خود تبیین فرموده است، از طریق کتاب خداوند و اخبار متواتر پیامبر او صلّی الله علیه و آله و سلّم معلوم میشود و با این وصف، میتوان به آنها عمل کرد و عمل به آنها مجزی است، ولی برای یقین به سایر احکام اسلام و برائت ذمّه از آنها، چارهای جز رجوع به خلیفهی خداوند در زمین نیست و این کاری است که به باور منصور هاشمی خراسانی ممکن است؛ چراکه مانع رجوع به او چیزی جز تقصیر مردم در تأمین مقدّمات آن نیست و تبعاً رفع این مانع به معنای تأمین مقدّمات رجوع به او برای آنان ممکن است و اگر این کار به اجتماع گروهی کافی از آنان نیاز دارد و گروهی کافی از آنان اجتماع نمیکنند، گناه منصور هاشمی خراسانی نیست، بل گناه خود مردم و کسانی است که آنان را از این کار باز میدارند... آری، این زمینهساز ظهور مهدی، مسلمانان جهان را از وقوع یک «بیچارگی بزرگ» خبر میدهد و آنان را با ارائهی راهکارهایی روشن و عملی، به برونرفت از آن فرا میخواند، ولی بیشتر آنان ندای ایشان را نمیشنوند یا میشنوند و در نمییابند، جز اندکی از آنان که خداوند دلهاشان را برای ایمان آزموده است و البته همانان کافی خواهند بود ان شاء الله. [نقد و بررسی ۱]
اینکه شما پیشتر حضرت علامه منصور هاشمی خراسانی را نمیشناختید و نامشان را نشنیده بودید، دلیل بر وجود نداشتن ایشان نمیشود؛ چنانکه عاقلان گفتهاند: «نیافتن دلیل بر نبودن نیست»! همچنانکه شما به طور حتم بسیاری دیگر از عالمان جهان اسلام در کشورهای مختلف را نیز نمیشناسید و نامشان را نیز نشنیدهاید و با این حال، آنان وجود دارند و چه شما بدانید و چه شما ندانید، مشغول فعالیّتهای علمی و فرهنگی خود هستند... آری، متأسفانه شما تحت تأثیر إلقائات جاهلان و افراد مغرض و بیمار هستید وگرنه میدانید که اتّفاقاً صالحترین بندگان خداوند کسانی هستند که گمنامند و از شهرت میگریزند و این به معنای وجود نداشتن آنان نیست، بلکه چه بسا وجود داشتن دیگران به یمن وجود آنان است و به برکت وجود آنان مهلت داده میشوند! آنان کسانی هستند که به تعبیر برخی روایات مستفیض «در زمین گمنام و ناشناختهاند، ولی در آسمان معروف و مشهورند»... به هر حال، به یاد داشته باشید انسان عاقل کسی است که حق را با افراد نمیشناسد، بلکه افراد را با حق میشناسد، در حالی که انسان جاهل عکس این کار را انجام میدهد و شهرت یا مقام یا عنوان افراد را دلیل بر حق بودنشان و گمنامی آنان را دلیل بر باطل بودنشان میپندارد. این بیگمان جهالتی آشکار است! [نقد و بررسی ۶]
اتّخاذ القاب نیکو برای پیشوایان و عالمان دین، کاری معمول است، بل سنّتی اسلامی به شمار میرود... چنانکه لقب «مصطفی» برای پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و لقب «احمد» که در انجیل با آن معرّفی شده... و لقب «مرتضی» برای علی از این قبیل بوده... سایر پیشوایان اهل بیت نیز القاب مختلفی مانند «باقر»، «صادق»، «کاظم» و «رضا» داشتند که امروز به آنها شناختهتر هستند تا به نامهای خودشان، بل مهدی که منصور به سوی او دعوت میکند نیز نام دیگری دارد و «مهدی» لقب و شهرت اوست... با توجّه به این شواهد، ممکن است که «منصور» نیز لقب و شهرت نویسندهی کتاب «بازگشت به اسلام» و زمینهساز ظهور مهدی باشد، ولی بدون شک این چیز مهمّی نیست که فکر برخی کوتهفکران را به خود مشغول کرده و به دستآویز سستشان برای تبلیغ بر ضدّ این عالم بزرگ و مظلوم تبدیل شده است؛ چراکه مسلّماً از نظر عاقلان، تنها اندیشهها و آموزههای اسلامی و اصلاحگرانهی او اهمّیت دارد و نام و لقب و شهرت او تعیین کننده نیست؛ با توجّه به آنکه این اندیشهها و آموزهها متّکی بر نام و لقب و شهرت او نیست تا با تغییر آن تغییر یابد، بل متّکی بر کتاب خدا و سنّت متواتر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و احکام قطعی عقل است که در هر حال ثابت و قابل پیروی است. بنابراین، شما میتوانید تصوّر کنید که نام منصور هاشمی خراسانی، محمّد، یا علی، یا عمر، یا سعید، یا هاشم، یا جعفر، یا قاسم، یا قنبر، یا محمّد علی، یا محمّد جعفر، یا عبد الله، یا چیز دیگری از این قبیل است؛ چراکه او هر نامی داشته باشد، نویسندهی کتاب «بازگشت به اسلام» و رهبر نهضت مبارکی است که به کوری چشم منافقان و بیماردلان، برای اقامهی اسلام خالص و کامل در جهان و تحقّق حاکمیّت مهدی ظهور کرده است و با وجود همهی عداوتها و جوسازیها به حرکت خود تا رسیدن به آرمان متعالی و مقدّسش ادامه میدهد ان شاء الله. [نقد و بررسی ۸]
بارها گفتهایم که نام، تصویر و سوابق علمی علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، موضوعیّت و اهمّیّت ندارد؛ زیرا چیزی که معرّف و مبیّن حقّانیّت اوست، مبانی، دیدگاهها و اهداف معقول و مشروع اوست، نه نام، تصویر و سوابق علمیاش و با این وصف، مجادله دربارهی نام، تصویر و سوابق علمیاش، کار بیهودهای است و تنها به کمرنگ شدن مبانی، دیدگاهها و اهداف او از یک سو و به خطر افتادن امنیّتش از سوی دیگر میانجامد و این هر دو مفسدهای آشکار است که هر مؤمن عاقل، بصیر و خیرخواهی را از همراهی با مجادلهکنندگان باز میدارد. فرض کنید که این عالم بزرگ، چوپانی فاقد هر گونه مدرک تحصیلی در دهی بالای کوه است که مردم او را با نام «غضنفر ده بالا» میشناسند! این موضوع کدام واقعیّت را بر روی زمین تغییر میدهد؟! آیا دعوت او به سوی حق را باطل میکند، یا استدلال درستش به قرآن و سنّت و عقل را غلط میگرداند، یا از ارزش آموزههای ارزشمند علمی و اخلاقیاش میکاهد، یا شأن والای معنویاش را نفی مینماید؟! آیا ممکن نیست که خداوند چوپانی فاقد هر گونه مدرک تحصیلی را مورد عنایت خویش قرار دهد و به وسیلهای برای هدایت بندگانش تبدیل کند؟! آیا پیامبر خاتم، چوپانی فاقد هر گونه مدرک تحصیلی نبود که خداوند او را بر نامآوران زمانش ترجیح داد و به وسیلهای برای هدایت جهانیان تبدیل کرد؟! آیا «غضنفر ده بالا» نمیتواند ایمان و تقوایی بیشتر از «آیت الله فلانی» داشته باشد و در پیشگاه خداوند مقرّبتر و آبرومندتر باشد؟! در حالی که خداوند خود فرموده است: ﴿يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشَاءُ ۗ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ﴾؛ «هر کس را بخواهد به رحمت خود مخصوص میگرداند و خداوند دارای فضل عظیم است» و فرموده است: ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾؛ «خداوند بهتر میداند که رسالتش را در کجا قرار دهد». [نقد و بررسی ۸]
۲۲ . چرا هیچ یک از علمای معروف، منصور هاشمی خراسانی را تأیید نکرده است؟
علمای معروف، معصوم نیستند و از این رو، تأیید یا عدم تأییدشان دلیل محسوب نمیشود؛ خصوصاً هرگاه تحت نظارت و سیطرهی حاکمان ظالم باشند و در صورت تأیید کسی که مخالف آنان است، با مؤاخذه و آزار آنان مواجه شوند؛ چراکه در این صورت، ممکن است عدم تأییدشان، به دلیل ترس از آنان باشد. [مقالهی ۱۱۷]
۲۳ . آیا منصور هاشمی خراسانی، عدم حمایت از خودش را مانع ظهور امام مهدی علیه السلام دانسته است؟
علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، عدم حمایت از خودش را مانع ظهور امام مهدی علیه السلام ندانسته، بلکه عدم حمایت از دعوتش را مانع ظهور امام مهدی علیه السلام دانسته؛ چراکه دعوتش به سوی امام مهدی علیه السلام است و طبیعتاً عدم حمایت از دعوت به سوی امام مهدی علیه السلام، ظهور امام مهدی علیه السلام را به تأخیر میاندازد؛ همچنانکه هر گناه و کار نادرست دیگری به اندازهی خود، ظهور آن حضرت را به تأخیر میاندازد. [مقالهی ۱۱۷]
۲۴ . آیا منصور هاشمی خراسانی، از مردم میخواهد که مال و سلاح کافی به او بدهند تا امام مهدی علیه السلام ظهور کند؟!
این سوء ظن و تهمتی نارواست که از گناهان بزرگ محسوب میشود. علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، هیچ گاه از کسی برای خود مال و سلاح طلب نکرده است. او از مردم خواسته است که به جای فراهم کردن مال و سلاح برای ظالمان، برای امام مهدی علیه السلام مال و سلاح فراهم کنند تا او بتواند قیام و حکومت کند؛ چراکه قیام و حکومت او، مانند قیام و حکومت هر شخص دیگری، بدون مال و سلاح کافی عملی نیست. این صرفاً بیانِ یک حکم عقلی و شرعی است؛ مانند بیانِ حکم خمس و زکات توسّط عالمان که از آن برداشت نمیشود آنان خمس و زکات را برای خود میخواهند! [مقالهی ۱۱۷]
۲۵ . آیا منصور هاشمی خراسانی، طرفدار آنارشیسم است؟
علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، طرفدار آنارشیسم نیست؛ زیرا آنارشیسم به معنای خواستن جامعهای بدون حاکم است، در حالی که علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، حاکم را برای جامعه ضروری میداند و صرفاً معتقد است که خداوند حاکم مناسب برای جامعه را انتخاب و معرّفی کرده و وظیفهی مردم این است که او را بشناسند و به حکومت برسانند و او در زمان ما، امام مهدی علیه السلام است که وجود دارد و در میان مردم زندگی میکند و به محض مطالبه و حمایت کافی آنان، ظهور میکند و حکومت را به دست میگیرد و با این وصف، نیازی به حکومتی دیگر نیست تا بهانه و دستاویزی برای طالبان قدرت باشد.[۲۵] [مقالهی ۱۱۷]
۲۶ . آیا منصور هاشمی خراسانی، حرف انجمن حجّتیّه را تکرار میکند؟
علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، حرف انجمن حجّتیّه را تکرار نمیکند. حرف انجمن حجّتیّه، لزوم صبر بر حکومتهای فعلی و خودداری از مبارزه با آنان و رها کردن مردم به حال خود است، تا هنگامی که جهان از ظلم پر شود و امام مهدی علیه السلام ظهور کند، در حالی که حرف علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، لزوم مبارزه با حکومتهای فعلی و تلاش برای اصلاح و تربیت مردم است، تا هنگامی که شماری شایسته و کافی برای حمایت از امام مهدی علیه السلام گرد آیند و زمینه برای ظهور آن حضرت فراهم شود. بنابراین، حرف علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، دقیقاً بر خلاف حرف انجمن حجّتیّه است.[۲۶] [مقالهی ۱۱۷]
نقد:
خداوند را شاکریم که در میان مردم، عالمی شایسته قرار داد تا آنها که حقجو هستند، راحتتر بتوانند حق را بشناسند. از همه شما هم تشکر میکنم که با چاپ و نشر کتاب گرانقدر «هندسه عدالت»، دری دیگر از معرفت را به روی ما گشودید و اما بعد:
۱ . برداشت من از اینکه در حکومت انسان کامل همهی استعدادهای بالقوه مردم به فعلیت میرسد این است که به فعلیت رسیدن همهی استعدادهای بالقوهی مردم با تلاش خودشان امکانپذیر میشود. لطفاً توضیح بفرمایید.
۲ . افرادی هستند که به قدر خود قانع نیستند و افرادی هستند که در مشاغل خلاف قدر خویش مشغولند و این را دوست دارند. با توجه به اینکه انسان کامل قدر هر کس را میشناسد و امکان جابجایی دارد، این افراد قهراً به قدر خودشان فرستاده میشوند؟ اینجا جبر به وجود نمیآید؟ یا اینکه به اندازهای از رشد عقلی میرسند که بین حب و بغضهای خود و قدر خود رابطهای صحیح برقرار میکنند؟ یا نه هر فرد آزاد است که به دنبال هدف خود برود حتی اگر با قدرش مخالف است؟
ممنون که مثل همیشه با صبر پاسخگو هستید.
بررسی:
لطفاً به نکات زیر توجّه فرمایید:
۱ . قدر هر کس، چیزی است که خداوند حکیم برای او قرار داده؛ چنانکه فرموده است: ﴿قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْرًا﴾[۱]؛ «خداوند برای هر چیزی قدری قرار داده» و عاقل کسی است که قدر خود را میداند و به آن قانع است و این مبنای «عدالت» محسوب میشود؛ چنانکه علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی در نامهی یازدهم فرموده است: «عدل آن است که هر چیز قدر خود را بداند و در جایی که خداوند برای او قرار داده است قرار گیرد و ظلم آن است که چیزی قدر خود را نداند و از جای خود بیرون آید و جای دیگری که خداوند برای او قرار نداده است را بگیرد و فساد فرزند ظلم است». بنابراین، حقّ هر کس به اندازهی قدر اوست و تکلیف او این است که به قدر خود قانع باشد و در جایی قرار بگیرد که مستحقّ آن است و به قدر دیگران احترام بگذارد و در جای آنان قرار نگیرد و روشن است که تکلیف جنبهی تشریعی دارد، نه تکوینی و از این رو، جبر محسوب نمیشود. با این وصف، میتوان گفت که در حکومت امام مهدی علیه السلام، مردم مجبور نخواهند بود، بل مختار خواهند بود که به حقّ خود قانع باشند یا فراتر از آن را بجویند؛ با این تفاوت که اگر به حقّ خود قانع باشند، امام مهدی علیه السلام آنان را تشویق و حمایت میکند و اگر فراتر از آن را بجویند، امام مهدی علیه السلام آنان را تنبیه و مجازات میکند و در این صورت، اختیار آنان از بین نخواهد رفت؛ چراکه تنبیه و مجازات ظالم، با اختیار او منافات ندارد، بلکه ناشی از تکلیف و مسؤولیّت اوست و این مبنای احکام و قوانین کیفری در شریعت و سیرهی عقلا محسوب میشود.
۲ . تمایل مردم به اشغال مقام و مسؤولیتی که شایستگی آن را ندارند، ناشی از «جهل» یا «طمع» آنان است؛ به این معنا که آنان یا استعداد و توانمندی خود را نمیشناسند، یا به حقّ خود قانع نیستند و در هر دو صورت، نیاز به «تعلیم» و «تربیت» امام مهدی علیه السلام دارند. در صورت اوّل، امام مهدی علیه السلام آنان را «تعلیم» میدهد تا از جهل رهایی یابند و استعداد و توانمندی خود را بشناسند و در صورت دوم، امام مهدی علیه السلام آنان را «تربیت» میکند تا طمع را کنار بگذارند و به حقّ خود قانع باشند و انتظار میرود که پس از این تعلیم و تربیت او، تمایلی به اشغال مقام و مسؤولیتی که شایستگی آن را ندارند، نداشته باشند و با رضا و رغبت، مقام و مسؤولیتی را بپذیرند که شایستگی آن را دارند. با این حال، اگر کسی تربیتپذیر نباشد و همچنان به اشغال مقام و مسؤولیتی که شایستگی آن را ندارد متمایل باشد، در عمل مجال آن را نمییابد؛ چراکه با وجود مقرّرات و صافیهای متناسب تحت مدیریت و نظارت امام مهدی علیه السلام، شرایط برای آن مساعد نیست و او ناگزیر به سوی مقام و مسؤولیتی سوق داده میشود که شایستگی آن را دارد و آن را اگرچه با ناراحتی و کراهت میپذیرد و اگر برای اشغال مقام و مسؤولیتی که شایستگی آن را ندارد، مرتکب تعدّی شود، توسّط امام مهدی علیه السلام مجازات خواهد شد. بدون این تعلیم و تربیت و سیاست مهدوی، اصلاح جهان ممکن نخواهد بود و ظلم از آن برچیده نخواهد شد؛ زیرا همیشه هستند کسانی که به حقّ خود قانع نیستند و چیزی را میجویند که استحقاق آن را ندارند و اگر امام مهدی علیه السلام با وجود علم خود از خواهشهای آنان پیروی کند، او آن هنگام از ظالمان و گمراهان خواهد بود؛ چنانکه خداوند فرموده است: ﴿وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ ۙ إِنَّكَ إِذًا لَمِنَ الظَّالِمِينَ﴾[۲]؛ «و اگر تو پس از علمی که برایت آمد از خواهشهای آنان پیروی کنی، تو آن هنگام از ظالمان خواهی بود» و فرموده است: ﴿قُلْ لَا أَتَّبِعُ أَهْوَاءَكُمْ ۙ قَدْ ضَلَلْتُ إِذًا وَمَا أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِينَ﴾[۳]؛ «بگو من از خواهشهای شما پیروی نمیکنم، من آن هنگام گمراه شدهام و از هدایت یافتگان نیستم».
۳ . آرمان امام مهدی علیه السلام این است که هیچ یک از رعیّت او از موقعیّتی که استحقاقش را دارد بیرون نباشد و این آرمانی است که در حدّ امکان حاصل میشود؛ یعنی در حدّی که دنیا با وجود محدودیّتهای ذاتی و طبیعیاش، قابلیّت آن را دارد و مراد از «عدالت مطلق جهانی» همین است، نه چیزی فراتر از آن تا خیالی و انتزاعی محسوب شود. وانگهی روشن است که این آرمان، به محض حاکمیّت امام مهدی علیه السلام حاصل نمیشود؛ چراکه حاکمیّت او ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾ نمیکند، بلکه مانند هر حاکمیّت دیگری در جهان، به برنامهریزی و تلاش برای رسیدن به آرمان خود میپردازد و این میتواند زمانی کوتاه یا بلند -بسته به کمّیّت و کیفیّت حمایت مردم- را در بر بگیرد. بنابراین، توقّع مردم از حکومت امام مهدی علیه السلام، باید توقّعی منطقی، واقعبینانه و توأم با احساس مسؤولیت باشد.