خزان انتظار

باز هم پاییز با همه‌ی زیبایی‌های رنگارنگش از راه رسید، اما هیچ یک از مناظر چشم‌نوازش مرهم دلتنگی‌هایمان نمی‌شود؛ و هیچ یک از رنگ‌های پرطرفدارش توانِ پنهان کردن فراقِ مهدی را ندارند؛ و همین است که هر روز بی‌قرارتر می‌شویم...

اما آیا بی‌تابی و پریشانی ما ذرّه‌ای از غربتِ مولایمان کاسته است؟

چه اندازه ندبه‌هایی که خوانده‌ایم، ما را به تأمّل درباره‌ی امام مهدی واداشته است؟ و چه اندازه دعاهایی که کرده‌ایم، ظهور آن حضرت را نزدیک ساخته است؟ بارها از خدا خواسته‌ایم که ما را از یاران و انصار و اعوان و مدافعان آن حضرت و از شتابندگان به سوی او در برآوردن خواسته‌هایش قرار دهد، اما در حقیقت چقدر نگران این تمنّا از پروردگار خود هستیم؟

آنچه مسلّم است، این است که «به عمل کار برآید، به سخندانی نیست» و «دو صد گفته چون نیم کردار نیست»، لذا مرید بودن و یار بودن، تنها و تنها در عمل نمایان است. بدون عمل هر چه باشد، ریا و تزویر است. مبادا در این دام گرفتار شویم و در حالی که نمی‌دانیم، از ریسمان الهی جدا شویم و به بی‌راهه برویم.

آیا ما درختِ انتظار در وجود خود را با علم‌اندوزی و دعوت عملی به سوی امام مهدی آبیاری می‌کنیم و سبز نگاه می‌داریم؟ یا با غرق شدن در خرافات و ندبه‌های بی‌اثر، صرفاً ظاهری حفظ می‌کنیم، ولی خزانی خشک و پوسیده را در باطن خود شکل می‌دهیم؟

شاعر چه زیبا می‌گوید:

طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی

صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست

حذر از پیروی نفس که در راه خدای

مردم افکن‌تر ازین غول بیابانی نیست

دوست بی‌قرارم!

اگر از اعماق جان می‌خواهی قدمی هر چند کوچک در مسیر اظهار امام مهدی علیه‌السلام برداری؛

اگر در پی حقیقت هستی و دغدغه‌ی دین را داری؛

اگر از حاکمان ظالم و عالمان خائن به ستوه آمده‌ای؛

اگر از فقر و گرسنگی و فساد و فحشا و جنگ و بیماری رنجیده‌ای؛

اگر قلبی اندوهگین و سینه‌ای مالامال از درد داری؛

از تو دعوت می‌کنم که کتاب ارزشمند «هندسه‌ی عدالت» را مطالعه کنی. این کتاب کم‌حجم، حکایتی داستانی از گفت‌و‌گویی علمی میان یک دانشجو و استاد اوست که برخلاف عالمان وابسته، حکیمی دانشمند و عالمی ربّانی است. ایشان در این کتاب، به همه‌ی سؤالات دانشجو حول مشکلات موجود در جهان و مسأله‌ی غیبت امام مهدی علیه السلام پاسخ می‌دهد و بعد از ریشه‌یابی آن‌ها، برای رفع ظلم و گسترش عدل در سراسر زمین با ظهور آن حضرت، نقشه‌ی راه ترسیم می‌کند و تبیین می‌فرماید که تحقّق این مهم، در صورت خواست و اراده‌ی مردم، امری ممکن، بلکه محتوم است. از این رو، دانشجو که در ابتدا با لحنی برخاسته از درد به نزد استاد رفته بود، در پایان با لحنی پرشور ندا می‌دهد:

ای استاد بزرگ! با تمام وجودم در برابر حقیقتِ فراموش شده زانو می‌زنم. امیدوارم که زیر بار سنگین این مسؤولیت خرد نشوم. از شما نیز با تمام وجود سپاس‌گزارم که راهنمای شایسته‌ی من در این راه بودید و بی‌هیچ چشم‌داشتی، من را از خوابی گران بیدار کردید و جهانِ دیگری را به رویم گشودید؛ جهانی زنده و واقعی، روشن و معنادار؛ جهانی که هر چیزِ آن در سر جای خود است. احساس «رشد» می‌کنم و «حسرت»، از این‌که مردم در جهانی خیالی زندگی می‌کنند و از حقیقت فرسنگ‌ها دورند... هم‌اینک نقطه‌ی عزیمت من، آگاه کردن قومم در پرتو رهنمودهای شما خواهد بود. شکّی نیست که امر به معروف در این عصر پرآشوب، مصداقی بزرگ‌تر از این نخواهد داشت و من مال و جان خود را با افتخار بر سر آن خواهم نهاد؛ باشد که جهان، پس از آن‌که از ظلم آکنده شده است، از عدالت لبریز شود.[۱]

عاقلان را اشارتی کافیست...