منصور هاشمی خراسانی

«سپاس خدای را که به آفرینش بندگان خویش بر هستی خود راهنماست، و آفریده‌های نو به نو او بر ازلی بودنش گواه است، و همسانی آفریده‌هایش نشان از بی‌همتایی اوست. حس‌ها او را نتواند شناخت، و پرده‌ها او را مستور نتواند ساخت. خدایی که حق ستایشش بالاتر از حد ستایشگران است، و نعمت‌هایش ما فوق اندیشه‌ی شمارشگران، حق‌جویان کوشا از ادای حقش ناتوانند، و همّت‌های بلند پرواز آدمیان از درک و احاطه به مقام والایش نارسا.»[۱]

سلام و درود خداوند بر محمد و آل طاهرینش و «سلام بر تو ای دعوت‌کننده‌ی به سوی خدا و آگاه به آیاتش، سلام بر تو ای خلیفه‌ی خدا و یاور بر حقش... سلام بر تو ای وعده‌ی خدا که آن را ضمانت نمود، سلام بر تو ای پرچم برافراشته و دانش سرریز. سلام بر تو به همه‌ی سلام‌ها.»[۲]

«خدایا در صبح این روز و تا زمانی که زنده‌ام از عهد و پیمان و بیعتم با حضرتش روی نگردانم و هیچ گاه دست بر ندارم. خدایا مرا از یاران و مددکاران و دفاع‌کنندگان از او، و از شتاب‌کنندگان به سویش، دربرآوردن خواسته‌هایش، و اطاعت‌کنندگان اوامرش، و مدافعان حضرتش، و پیش‌گیرندگان به جانب خواسته‌اش، و کشته‌شدگان به پیشگاهش قرار ده.»[۳]

و سلام بر بنده‌ی صالح خدا، منصور هاشمی خراسانی، آموزگار راستگو و مهربانم که درباره‌ی خودشان فرموده‌اند و بهترین تعبیر در خصوص ایشان است: «من با دادگری همزادم و تا بوده‌ام با کتاب و سنّت بوده‌ام؛ نه پیش افتاده‌ام و نه وامانده‌ام و نه تردید کرده‌ام. هان! به خدا سوگند که اگر همه‌ی مردمان از من ببُرند تا جایی که در زیر این خنگ گردون احدی با من نماند، هرآینه تردید ندارم که من یکی بر هدایتم و آن‌ها همه در ضلالت‌اند. آشنا باشید! من از مردمی هستم که سرزنش بداندیشی آن‌ها را از راه خدا باز ندارد و از ملامت ملامت‌گری نمی‌هراسند؛ گفتارشان گفتار راستان و کردارشان کردار درستان است؛ آنان که تا هستند رهنمای گمگشتگانند و در زنده کردن کتاب خداوند و سنّت پیامبرش می‌کوشند؛ نه تکبّر می‌ورزند و نه برتری می‌جویند؛ نه زیادت می‌خواهند و نه به خیانت می‌پردازند؛ نه حق را وا می‌گذارند و نه به باطل می‌گرایند؛ آنان که هیچ‌گاه خاطر به پلیدی نمی‌آلایند؛ نه چرب‌زبانیِ چاپلوس آنان را می‌فریبد و نه بریدن مردم آنان را می‌ترساند؛ دل‌هاشان پیوسته در محلّ اعلی به پرواز است و لب‌هاشان همواره به قول أحسن باز.»[۴] و پناه می‌برم از شرّ شیطان رانده شده و مریدان خلفش، عالمان جاهلی که «در پی جلب رضایت سلطان‌اند؛ پس حق را باطل و باطل را حق می‌نمایند و بر ضدّ مستضعفان و به سود مستکبران فتوا می‌دهند؛ همانان که اموال مهدی را می‌خورند و از راه او باز می‌دارند؛ هنگامی که دعوت من به سوی او را می‌شنوند و آن را در گمراهی می‌شمارند، تا مردم را از اجابت آن باز دارند و از حرکت به سوی مهدی مشغول سازند، تا حکومت‌شان در زمین جاودانه باشد و به جای او اطاعت شوند؛ مانند کاهنان بنی اسرائیل که پیامبران خدا را تکذیب کردند و از اقامه‌ی احکام او باز داشتند، تا تقالیدشان برای همیشه محفوظ باشد و از رزق‌شان در صبح و شام کاسته نشود! وای بر آنان که تسمه از گُرده‌ی مستحب کشیده‌اند، امّا از اوجب واجبات غافل‌اند! نصاب طلا و نقره را می‌دانند، ولی از چون و چرای غیبت آگاهی ندارند! سهم امام از خمس را می‌شناسند، ولی سهم امام از حکومت را به یاد نمی‌آورند! نماز در جای دیگری را باطل می‌شمارند، ولی حکومت در جای دیگری را جایز می‌پندارند! خَس را در چشم مردم می‌بینند، ولی چنار را در آن نادیده می‌گیرند!»[۵]

ای آموزگار راستگو و مهربانم! سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی[۶] از چه و از که برایتان بگویم که عزیزتر از جانید. غمی به بزرگی این تاریخ راه گلویم را بسته و زبانه‌های آتشش مرا از درون سوزانده است. چونان تخته‌پاره‌ای سیلی‌خورِ امواج سهمگینِ دریایِ پر تلاطم خواهش‌های نفسانیِ خویش هستم؛ نه توانی که بگسلم از این همه و نه پایی که خود را برهانم از این مخمصه. چه دقیق به وصف حال امثال بنده در کلام نورانی‌تان اشاره نموده‌اید: «نادانی آنان را بیمار کرده و بی‌ارادگی آنان را سرد ساخته است؛ همّتی در آنان موجود نیست و آرمانی برایشان باقی نمانده است؛ چونان پاره‌سنگی در صحرا یا چونان پاره‌خشتی در بنا؛ بدون احساس و اختیار و بدون نیرو و حرکت»[۷] و فرموده‌اید: «ایمان شما سست و تقواتان اندک شده است. اخلاق شما پست گردیده و گناهانتان فزونی گرفته است. دل‌هاتان سنگ و سینه‌هاتان تنگ شده است.»[۸] همچون کودکی گمشده، لرزان و ترسان از همه، نمی‌دانم به که پناه آورم؟ دست نیاز به سوی همه دراز کردم، اما دریغ و صد افسوس «از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود»[۹] از این روی دست نیاز به سوی حبیبم دراز می‌کنم و این گونه با او نجوا می‌کنم که «ای آرامش دل‌های متوحشِ سرگردان و ای گشایش دل‌های اندوهگین و شکسته»[۱۰] «من را به بهترین طریقه رهسپار فرما و چنانم قرار ده که بر کیش تو بمیرم و زندگی کنم و من را چون امور بر من مشکل می‌شود به درست‌ترین آن‌ها و چون کارها بر من مشتبه می‌شود به پاکیزه‌ترین آن‌ها و چون آیین‌ها با یکدیگر تناقض می‌یابند به پسندیده‌ترین آن‌ها موفّق کن و بر محمّد و آل محمّد درود فرست و حقّ را به من حق بنما تا از آن پیروی کنم و باطل را باطل (نشانم بده) تا از آن دوری کنم و آن را بر من متشابه قرار نده که از خواهش خودم بدون هدایتی از تو پیروی کنم و خواهش من را تابع طاعت خودت قرار بده و رضای خودت را از نفس من بگیر و من را با اذن خودت به چیزی از حق که درباره‌ی آن اختلاف شده است هدایت فرما؛ چراکه تو هر کس را بخواهی به راه راست هدایت می‌فرمایی.»[۱۱]

ای آموزگار راستگو و مهربانم! چنان که فرموده‌اید، گوش خود را گشوده‌ایم تا بشنویم، و هوش خود را به کارگرفته‌ایم تا دریابیم[۱۲] آوای سخن‌تان را آن گاه که فرمودید: «ای برادران و خواهران خفته‌ی من! به خود آیید و بیدار شوید و برخیزید! به خدا سوگند، شما را از <شناختن> گزیری نیست و کار شما جز با <دانستن> راست نمی‌آید. هم‌اینک، <شناخت> مانند فرشته‌ای شما را به سوی خود فرا می‌خواند و <دانستن> مانند پیامبری شما را به سوی خود دعوت می‌کند. در کوچه‌های شما فریاد می‌زند و بر پشت بام‌هاتان ندا می‌دهد که <ای بی‌خبران! شام بی‌خبری پشت نموده و صبحِ آگاهی بر دمیده است. اینک بیدار شوید و به سوی من بشتابید و چیزی شما را از من باز ندارد! چراکه من برای شما از نان شب واجب‌تر و از کسب و کار و خانواده سودمندترم.>»[۱۳] کلام نورانی‌تان همچون صور اسرافیل در جان این مرده‌ی روان قیامتی بر پا کرده و خواب گران را ازچشمانم ربوده است. اینک با آوای روح‌بخشتان هنگامی که فریاد بر می‌آورید که از خواب غفلت هزارساله‌تان بیدار شوید، بیدار می‌شویم و با نواختن آن عصایِ روشنگرتان برپهلوی خموده‌ی افکار زنگارگرفته‌ی‌مان، به خود می‌آییم تا دود غلیظ آتشِ غفلت و ناآگاهی‌مان که قرن‌هاست روزهای روشنمان را به تاریکی مبدل نموده است، از آسمان زندگی‌مان بزداییم. از این روی به سخنان پر مهرتان گوش فرا می‌دهیم و شما را مانند کسانی نمی‌دانیم که چونان گرگانی در لباس میش سال‌ها ما را با حیلت‌های خود فریفته‌اند و باورهایمان را به یغما برده‌اند. همان‌ها که ما را به زعم خود «از بالای آسمان هفتم و زیر زمین چهارم خبر می‌دهند، ولی از عقاید اسلام آگاهی درستی ندارند و از حلال و حرام آن چیز درخوری نمی‌دانند و کلمات قصارشان چون غار غار کلاغان بی‌معنا و نامفهوم است! نه در زمین علم ریشه‌ای دارند و نه در آسمان تقوا ستاره‌ای! یکی را با خوابی نادیده از راه به در می‌کنند، دیگری را با ندایی ناشنیده! یکی را با آیتی نازل‌نشده در چاه می‌اندازند، دیگری را با روایتی نارسیده! یکی را با گفتاری بیهوده می‌فریبند، دیگری را با طلسمی پیچیده!»[۱۴] با شما عهد می‌بندیم به سان کسانی باشیم که ایشان را این گونه ارشاد فرمودید: «هنگامی که همگان به سوی راست و چپ می‌گرایند، شما بر طریقت وُسطی استوار بمانید و هنگامی که همگان به سوی زید و عمرو می‌شتابند، شما به سوی مهدی بگرایید.»[۱۵] به فرموده‌تان حکمت را فرا می‌گیریم و آن را برای خود اندوخته می‌سازیم؛ چراکه آن برای روزهای تشنگی آب و برای شب‌های گرسنگی غذا خواهد بود.[۱۶] باشد که به لطف پرودگارمان بر این عهد پابرجا باشیم.

ای آموزگار راستگو و مهربانم! فرمودید در زمانه‌ای هستیم که «جهالت شیوع یافته و حکمت نایاب شده است. سفاهت مانند طلا معامله می‌شود، در حالی که حکمت با خاک برابر است. کلمه‌ی لغو دهان به دهان می‌چرخد، ولی کلمه‌ی حکمت فراموش می‌شود. بازار اباطیل گرم است، ولی برای حکمت مشتری یافت نمی‌شود. مسخرگی از وعظ خوشایندتر است و دلقکان از حکیمان ارزشمندترند. هرزگی آفاق را پر کرده است، ولی از فرزانگی در جایی نشانی نیست. همه‌ی روز بطالت کم است، ولی یک ساعت موعظه زیاد شمرده می‌شود.»[۱۷] به راستی که شما را نه به ما حاجتی است و نه رغبتی و اکنون به فضل خدا بر ما و عهدش با شما، بر ما منت نهادید[۱۸] و (با گذشتن از خویش) حق را نشانمان دادید، ما را اندرز دادید و به سوی خیر دعوت نمودید، دانش را برایمان پیراسته کردید و حکمت را جویده در دهانمان نهادید؛ با حجت‌هایی که از فولاد استوارتر است و بیّناتی که از برف پاکیزه‌تر؛ مانند ستاره‌ای که در شب درخشان می‌شود و مانند چراغی که در تاریکی روشن؛ تا گمگشتگان کوهستان‌ها راه یابند و سرگشتگان بیابان‌ها شاد شوند؛ با تزکیه‌ها و تعلیم‌ها و مثل‌ها و نصیحت‌ها؛ بدون مزدی که بر ما گران آید یا ادّعایی که ما را بترساند؛ ولی با این حال، از شما گریختیم و با شما ستیزه جستیم![۱۹]

ای آموزگار دلسوز و مهربانم! پیامتان چه شیوا و جان‌افزاست. بدا به حال کسی که جهل او مانع شناختش نسبت به سخن حقی که می‌گویید گردد. چنین کسی «حسرت مانند خون، به همه‌ی اجزائش خواهد رسید و پشیمانی مانند پوست، سر تا پایش را فرا خواهد گرفت، هنگامی که مرگ مانند عقاب بر سر او فرود می‌آید و چنگال‌هایش را مانند تیر در جان او فرو می‌برد، تا او را با خود به جهانی ببرد که بس هولناک و محنت‌انگیز است و بازگشتی از آن متصوّر نیست.»[۲۰]

ای آموزگار راستگو و مهربانم! آن زمان که ما را ندا دادید: «هرآینه مرگ بر شما سایه خواهد انداخت، بل چیزی که مرگ را از آن دوست‌تر خواهید داشت! یکدیگر را خواهید درید و از پوست یکدیگر پوستین خواهید ساخت! پدر سر پسر را خواهد برید و پسر گوشت پدر را خواهد خورد! در همه‌ی شهر زنی پاک یافت نخواهد شد و مردی امین به دست نخواهد آمد؛ چراکه همگی تردامن و دزد خواهند بود! مانند کرم در پلیدی خواهید خزید و مانند خوک در لجن خواهید پرید! به پدر و مادرتان دشنام خواهید داد و بر روی خواهر و برادرتان آب دهان خواهید افکند! خداوند را انکار خواهید کرد و رستاخیز را به سخره خواهید گرفت! برای شیطان سجده خواهید برد و برای شکم و فرج جان خواهید داد! نفرت جسمتان را خواهد سوخت و خشم جانتان را خواهد کاست! از هر دو تن یکی دیوانه خواهد بود، ولی کدام یک معلوم نخواهد بود! خاکتان بوی مدفوع خواهد داد و آبتان رنگ ادرار خواهد گرفت! آسمان شیون خواهد کرد، ولی کسی به آن گوش نخواهد سپرد و زمین خون خواهد برآورد، ولی کسی به آن نخواهد نگریست! تا آن گاه که در نجاست خود غرق شوید و مانند مرداری در نمک استحاله گردید! این بهترین سرنوشت شماست اگر در برابر خداوند تسلیم نشوید و این خوش‌ترین عاقبت شماست اگر حکومتش را نپذیرید!»[۲۱] و از این سرنوشت بدفرجام، ما را بیم دادید تا دچار آن نشویم و از این عاقبت، ما را ترساندید تا از آن رهایی یابیم، اما «مانند کودکی که با آتش بازی می‌کند و مانند دیوانه‌ای که به سوی شیر می‌دود!»،[۲۲] بر جهالت‌مان استوار ماندیم و هشدارتان را جدی نگرفتیم آن گاه که فرمودید: «آگاه باشید که عذاب خداوند به شما نزدیک شده است؛ من آوایش را می‌شنوم و بویش را استشمام می‌کنم و سایه‌اش را می‌بینم»[۲۳] و از غفلت‌مان رنجیدید و ما را این گونه نصیحت نمودید: «از کسی فرمان برید که او تطهیرش کرده و هدایتش نموده است، همان که وصفش را در صحف پیامبران می‌یابید و نامش را در کتب گذشتگان می‌خوانید، نه از کسی که عقلی اندک و ادّعایی بسیار دارد و از هوای نفس پیروی می‌کند و بسیار مستبد و ستیزه‌جوست. آن گاه خواهید دید که زمین از عدالت پر می‌شود، چونان که از ظلم پر شده و عدالت از عسل شیرین‌تر و از کره نرم‌تر و از برف پاکیزه‌تر است.»[۲۴] و ما باز هم ابا کردیم و سترگی سخنانتان را درک نکردیم. حال و اوضاعمان تا بدانجا رسیده است که صبح و شام غضبناکیم و آرزوی مرگ می‌کنیم، خانه‌هامان غیر مسکون و بازارهامان تعطیل است،[۲۵] امراض مهلک درمیانمان شیوع یافته است و دیگر سردمدارانمان با ارتش‌ها و سلاح‌هایشان نمی‌توانند ما را از خشم خداوند و عذابی که بر ما فرود آمده نجات دهند.[۲۶]

ای معلم راستگو و مهربانم و ای شمع ما در تاریکی‌ها‌ی زمین! خواندم که در گفتاری فرموده‌اید دشمنانتان مانند گرگ‌ها بر شما حمله‌ور شده‌اند و همچون کفتارها شما را احاطه کرده‌اند و برای کشتنتان از هم پيشی می‌گيرند؛[۲۷] درحالی که نه ستمی به آنان روا داشته‌اید و نه جان و مالی از آنان ستانده‌اید، گناهتان این بوده که آنان را به سوی خدا و خلیفه‌اش فرمان داده‌اید! حقّا که دشمنی کردن در حقّتان روا نیست؛ چراکه برای آنان پدری مهربان و برادری غم‌خوار بوده‌اید. اینک از جانب خودم و پیروان راستین‌تان به دشمنانتان می‌گویم: بدانید که در این عالم خاکی هستند انسان‌هایی که شاید در نظر شما ضعیف شمرده شوند، اما به لطف و کرم پرودگار بلند مرتبه، همراهانی پایدار و یارانی وفادارند که قدر این حکیم فرزانه را می‌شناسند. آنانی که نه کج‌فهم و بد زبانند و نه سست‌کار و نابردبار. تردید به دلشان راه نمی‌یابد و بدگمانی به سویشان نمی‌تازد. به هم مهر می‌ورزند و با هم می‌سازند. خداوند آن‌ها را بدین خوی پسندیده ستوده و برای یاری خلیفه‌اش ذخیره نموده است.[۲۸] کسانی که با اراده‌های پولادین بر سر عهد خود با امام زمانشان و زمینه‌ساز ظهورش باقی خواهند ماند و تا پای جان از آرمان‌های مقدسشان دفاع خواهند کرد.

ای آموزگار دلسوز و مهربانم! درپایان عرایضم با تجدید پیمان این گونه نامه‌ام را به پایان می‌رسانم که پیروان شما و این بنده‌ی حقیر، شما و سخنانتان را از یاد نخواهیم برد و به یاد همدیگر خواهیم آورد و به آنانی که شما و سخنان گهربارتان را نمی‌شناسند، خواهیم رساند، شاید که خداوند به آنان سود رساند. شما را به خداوند مهربان می‌سپاریم و امیدواریم که تقدیر، شما را به سوی ما یا ما را به سوی شما بازگرداند.[۲۹] والسلام علیکم و رحمت الله.

↑[۱] . خطبه‌ی شماره ۱۵۲ و ۱ نهج البلاغه در ستایش و تعظیم خداوند
↑[۲] . فرازی از زیارت آل یاسین، مفاتیح الجنان
↑[۳] . فرازی از دعای عهد، مفاتیح الجنان
↑[۴] . بنگرید به: پایگاه اطّلاع رسانی معظّم له، گفتار ۲۸.
↑[۵] . بنگرید به: پایگاه اطّلاع رسانی معظّم له، گفتار ۲۹.
↑[۶] . شعر حافظ
↑[۷] . بنگرید به: پایگاه اطّلاع رسانی معظّم له، گفتار ۴۲.
↑[۸] . بنگرید به: پایگاه اطّلاع رسانی معظّم له، نامه ۲۲.
↑[۹] . شعر حافظ
↑[۱۰] . دعای شانزدهم صحیفه‌ی سجادیه
↑[۱۱] . بنگرید به: پایگاه اطّلاع رسانی معظّم له، گفتار ۳۴.
↑[۱۲] . اشاره به گفتار ۴۲
↑[۱۳] . بنگرید به: پایگاه اطّلاع رسانی معظّم له، نامه ۳.
↑[۱۴] . بنگرید به: پایگاه اطّلاع رسانی معظّم له، گفتار ۱۸.
↑[۱۵] . بنگرید به: پایگاه اطّلاع رسانی معظّم له، گفتار ۴.
↑[۱۶] . اشاره به گفتار ۴۲
↑[۱۷] . همان
↑[۱۸] . اشاره به گفتار ۲۰
↑[۱۹] . اشاره به گفتار ۲۷
↑[۲۰] . بنگرید به: پایگاه اطّلاع رسانی معظّم له، گفتار ۲۶.
↑[۲۱] . بنگرید به: پایگاه اطّلاع رسانی معظّم له، نامه ۱۹.
↑[۲۲] . همان
↑[۲۳] . همان
↑[۲۴] . همان
↑[۲۵] . اشاره به گفتار ۱
↑[۲۶] . اشاره به نامه ۱۹
↑[۲۷] . اشاره به گفتار ۷۲
↑[۲۸] . اشاره به گفتار ۱۱
↑[۲۹] . اشاره به گفتار ۱۴