نویسنده‌ی نقد: حامد مقدّم تاریخ نقد: ۱۳۹۷/۶/۲

لطفاً توضیح دهید که علّت ضدّیت علامه با فلسفه چیست و بر چه اساسی آن را که تماماً عقلی است، غیر عقلی می‌دانند؟! عدّه‌ای ایشان را به خاطر این دیدگاه به کم‌سوادی متّهم می‌کنند!

پاسخ به نقد شماره: ۵ تاریخ پاسخ به نقد: ۱۳۹۷/۶/۵

برادر محترم!

شما چیزی را به علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی نسبت می‌دهید که واقعیّت ندارد و از عدم دقّت کافی در عبارات ایشان برخاسته است؛ چراکه ایشان نه با فلسفه «ضدّیت» دارد و نه آن را «غیر عقلی» می‌داند، بلکه آن را «دوست نمی‌دارد» و «غیر عقلایی» می‌داند و کسانی که ادّعای سواد دارند، باید فرق میان این دو را بدانند! ضدّیت با فلسفه ویژگی کسانی است که آن را سبب کفر و زندقه می‌پندارند و فیلسوفان را کافر و زندیق می‌شمارند و به مثابه‌ی یک قاعده می‌گویند: «مَنْ تَفَلْسَفَ تَزَنْدَقَ»؛ «هر کس فلسفه بخواند زندیق می‌شود»، در حالی که علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی از آنان نیست و چنین دیدگاهی ندارد. ایشان تنها فلسفه را «دوست نمی‌دارد»؛ به این دلیل که بیش از حدّ نیاز ذهنی و انتزاعی است و آن را «غیر عقلایی» می‌داند؛ به این دلیل که نوع عاقلان از حیث موضوع و روش مانند فیلسوفان نمی‌اندیشند و این یک واقعیّت محسوس و مسلّم است؛ چنانکه هیچ یک از انبیاء، اوصیاء و یاران برجسته‌ی آنان فیلسوف نبودند و به وادی فلسفه نزدیک نشدند و این در حالی بود که عقولی کامل و سلیم داشتند و رئیس عاقلان محسوب می‌شدند. از این رو، علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی فرموده است:

روشن است که عقل، پیش از پیدایش فلسفه وجود داشته و فلسفه تنها دانشی جدید مبتنی بر عقل است؛ همچنانکه دانش‌های دیگری مانند حساب، هندسه و طب مبتنی بر عقل‌اند و هر یک در جهتی، عقل را به کار بسته‌اند. بنابراین، هر فیلسوفی عاقل است، ولی هر عاقلی فیلسوف نیست و آنچه معیار شناخت است، عقل است نه فلسفه.[۱]

این به معنای آن است که ایشان فلسفه را «غیر عقلی» نمی‌داند، بلکه «غیر عقلایی» می‌داند و کم‌سواد کسانی هستند که فرق میان این دو را نمی‌دانند؛ چنانکه فرموده است:

مراد از عقل، آنجا که معیار شناخت شمرده می‌شود، عقل نوعی عقلا است نه عقل شخصی فلاسفه و روشن است که تفکّر عقلایی با تفکّر فلسفی تفاوت دارد. از این رو، مخالفت با فلسفه نباید به مخالفت با عقل منجر شود؛ چراکه عقل مساوی با فلسفه نیست و التزام به آن با التزام به فلسفه ملازمه‌ای ندارد.[۲]

بنابراین، ایشان معتقد است که به هر تعقّلی نمی‌توان فلسفه گفت؛ همچنانکه همه‌ی عاقلان را نمی‌توان فیلسوف نامید و چیزی که معیار شناخت است عقل عاقلان است، نه عقل فیلسوفان. در نگاه ایشان، کاری «عقلایی» محسوب می‌شود که از حیث موضوع و روش میان نوع عاقلان مشترک است و به یک گروه از آنان اختصاص ندارد و با این وصف، تفکّر عقلایی تفکّری است که از حیث موضوع و روش میان نوع عاقلان مشترک است و به فیلسوفان اختصاص ندارد؛ چنانکه فرموده است:

بنا بر تعریف من، فلسفه تفکّر درباره‌ی چیزهایی است که عقلا عادتاً درباره‌ی آن‌ها تفکّر نمی‌کنند، مانند اصالت وجود و ماهیّت و احکام جوهر و أعراض؛ وگرنه تفکّر درباره‌ی چیزهایی که عقلا عادتاً درباره‌ی آن‌ها تفکّر می‌کنند، هر چند با دقّت نظر عقلی باشد، فلسفه نیست، بل تعقّل نامیده می‌شود.[۳]

این تفاوت موضوع و روش تفکّر، مرز میان فلسفه به معنای یک علم خاصّ عقلی و تعقّل به معنای یک کار عامّ عقلایی است و کسانی که این نکته‌ی ساده را نمی‌فهمند بهتر است بر سواد خود بیفزایند، نه اینکه عالمی بزرگ را به کم‌سوادی متّهم کنند و با این کار، از تکبّر خود در عین کم‌سوادی‌شان پرده بردارند!