نویسنده‌ی پرسش: صادق تاریخ پرسش: ۱۴۰۰/۲/۲۳

اگر ممکن است در خصوص حسادت توضیح بفرمایید. ریشه‌ی آن چیست و راه درمانش کدام است و چه تفاوتی با غبطه خوردن دارد؟ آیا حسادت نسبت به ایمان و عمل صالح یک مؤمن زشت و مذموم است؟

پاسخ به پرسش شماره: ۳ تاریخ پاسخ به پرسش: ۱۴۰۰/۲/۳۱

لطفاً به نکات زیر توجّه فرمایید:

۱ . «حسادت» در اصطلاح، به معنای خشم یا ناراحتی از داشته‌ی مشروع دیگران است. بنابراین، حسود کسی است که از برخورداری یا کامیابی مادّی یا معنوی دیگران خشمگین یا ناراحت است، در حالی که برخورداری یا کامیابی آنان، از ظلمشان به او نشأت نگرفته، بل موهبتی خدادادی یا ناشی از تلاش آنان بوده و با این وصف، خشمگین بودن یا ناراحت بودن از آن، نشانه‌ی پستی و حقارت اوست و از ضعف عقل و ایمانش نشأت می‌گیرد؛ همچنانکه اگر شدّت یابد، می‌تواند او را به سخن گفتن یا عمل کردن بر ضدّ آنان برانگیزد، تا برخورداری یا کامیابی آنان را سلب یا کتمان کند؛ مانند ابلیس که به آدم علیه السلام حسادت کرد، تا حدّی که او را از بهشت بیرون راند و کوشید که فرزندانش را از بازگشت به آن باز دارد و مانند قابیل که به هابیل حسادت کرد، تا حدّی که او را به قتل رساند و مانند یهود که به مسلمانان حسادت کردند، تا حدّی که پیامبر آنان را منکر شدند و بر ضدّشان توطئه چیدند؛ چنانکه خداوند فرموده است: ﴿وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِكُمْ كُفَّارًا حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ[۱]؛ «بسیاری از اهل کتاب دوست داشتند که شما را پس از ایمانتان به کفر برگردانند از روی حسادتی در نفس‌هاشان پس از اینکه حق برایشان آشکار شد» و مانند بسیاری از دشمنان اهل بیت که به آنان حسادت کردند، تا حدّی که افضلیّت و خلافت‌شان را منکر شدند و به قتل، حبس، تعقیب و آزارشان همّت گماشتند؛ چنانکه خداوند فرموده است: ﴿أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ ۖ فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُمْ مُلْكًا عَظِيمًا[۲]؛ «یا به آن مردم درباره‌ی چیزی که خداوند از فضل خود به آنان داده است حسادت می‌کنند؟ چه آنکه ما به آل ابراهیم کتاب و حکمت دادیم و به آنان حکومتی عظیم بخشیدیم» و مانند بسیاری از دشمنان علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی -این زنده‌کننده‌ی اسلام نخستین و زمینه‌ساز ظهور امام مهدی علیه السلام- که به او حسادت می‌کنند، تا حدّی که علم و فضل آشکارش را منکر می‌شوند و به جوسازی و دروغ‌پردازی بر ضدّ او و حبس، تعقیب و آزار یارانش می‌پردازند؛ چنانکه خود در ضمن گفتاری به این نکته اشاره کرده و فرموده است: «فَلْيَتَّقُوا اللَّهَ وَلْيَكُفُّوا عَنْ سَبِّي وَظُلْمِي وَعَدَاوَتِي وَتَحْرِيضِ النَّاسِ عَلَيَّ وَأَخْذِ أَصْحَابِي وَذَوِي مَوَدَّتِي وَحَبْسِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ، فَإِنِّي أَدْعُوهُمْ إِلَى إِمَامٍ عَادِلٍ مِنْ ذُرِّيَّةِ عَلِيٍّ وَهُمْ أَوْلَى النَّاسِ بِإِجَابَةِ دَعْوَتِي وَالْمُسَارَعَةِ فِي نُصْرَتِي إِنْ كَانُوا صَادِقِينَ، وَلَكِنَّهُمْ مَجْبُولُونَ عَلَى الْكِذْبِ وَالتَّعَصُّبِ وَالْكِبْرِ وَيُشَاقُّونَنِي ﴿حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ ۖ فَاعْفُوا وَاصْفَحُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ ۗ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»[۳]؛ «پس باید از خداوند بترسند و از اهانت به من و ظلم به من و دشمنی با من و برانگیختن مردم بر ضدّ من و گرفتن و حبس کردن یارانم و دوستدارانم به غیر حق دست بردارند؛ چراکه من آنان را به سوی امامی عادل از ذرّیّه‌ی علی فرا می‌خوانم و آنان سزاوارترین مردم به اجابت دعوتم و شتافتن به نصرتم هستند اگر راست می‌گویند، ولی واقع این است که آنان با دروغ و تعصّب و تکبّر سرشته شده‌اند و با من دشمنی می‌کنند <از روی حسدی که در جان‌هاشان است، پس از اینکه حق برایشان آشکار شد، پس چشم بپوشید و مدارا کنید تا آن گاه که امر خداوند برسد، به راستی که خداوند بر هر کاری تواناست>» و فرموده است: «این بی‌گمان اندرز نیکویی است برای کسانی که به آن گوش می‌سپارند، ولی ستمکارترین‌ها و کسانی که از دولت آن‌ها برخوردارند، به آن گوش نمی‌سپارند و دیگران را از گوش سپردن به آن باز می‌دارند، هنگامی که با استهزاء بر من می‌خندند و با تکبّر می‌گویند: <این گفتاری چون گفتار مدّعیان است!> تا عوام را از من بترسانند و سفیهان را بر من جرأت دهند که زبان خود را بر من دراز کنند و بار دیگر مکر کرده می‌گویند: <این گفتاری تازه نیست، بل گفتاری مانند گفتار ماست که خود از پیش گفته‌ایم!> ... در حالی که من از آن‌ها نیستم و مانند آن‌ها نمی‌گویم؛ اگر چنین بود با من دشمنی نمی‌کردند؛ همچنانکه از ادّعای باطل بریئم و آن‌ها می‌دانند، ولی واقع آن است که بر من حسد می‌برند و انصاف نمی‌دهند»[۴]. این همان ﴿شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ[۵] است که خداوند امر کرده است تا از آن به او پناه برده شود. بیهوده نیست که در روایات آمده است: «إِنَّ الْكُفْرَ أَصْلُهُ الْحَسَدُ»[۶]؛ «کفر ریشه‌اش حسد است» و آمده است: «إِنَّ الْحَسَدَ يَأْكُلُ الْإِيمَانَ كَمَا تَأْكُلُ النَّارُ الْحَطَبَ»[۷]؛ «حسد ایمان را می‌خورد، چنانکه آتش هیزم را می‌خورد»؛ چراکه آن همواره در طول تاریخ، از مهم‌ترین عوامل و اسباب انکار اولیاء خداوند و دشمنی با آنان بوده است.

۲ . حسادت هرگاه شدید نباشد یا مهار شود، در حدّ احساسی درونی باقی می‌ماند و به حدّ سخن یا عمل ناروا نمی‌رسد و در این حد، بعید نیست که قابل چشم‌پوشی باشد؛ چنانکه در روایتی آمده، «الْحَسَدُ مَا لَمْ يُظْهَرْ بِلِسَانٍ أَوْ يَدٍ»[۸]؛ «حسد مادامی که بر زبان یا دست ظاهر نشده»، از جمله‌ی چیزهایی است که موجب عقاب اخروی نمی‌شود و در روایت دیگری آمده است که کسی از حسادت در امان نمی‌ماند، جز اینکه مؤمن حسادت را به حدّ سخن یا عمل ناروا نمی‌رساند[۹]، ولی واقع آن است که حسادت در این حد نیز یک رذیلت محسوب می‌شود و با ایمان سازگار نیست؛ چنانکه از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت شده است: «لَا يَجْتَمِعُ فِي جَوْفِ عَبْدٍ الْإِيمَانُ وَالْحَسَدُ»[۱۰]؛ «ایمان و حسد در درون بنده‌ای جمع نمی‌شود» و از اهل بیت او نیز روایت شده است که مؤمن نمی‌تواند حسود باشد[۱۱]. بنابراین، حسادت حتّی اگر از حدّ یک احساس درونی تجاوز نکند، قابل چشم‌پوشی نیست و باید از بین برود؛ چراکه حتّی در این حد، باعث بغض داشتن نسبت به کسی می‌شود که دلیلی شرعی برای بغض داشتن نسبت به او وجود ندارد و این روا نیست؛ چنانکه روایت شده است: «الْحَاسِدُ مُغْتَاظٌ عَلَى مَنْ لَا ذَنْبَ لَهُ إِلَيْهِ، بَخِيلٌ بِمَا لَا يَمْلِكُهُ»[۱۲]؛ «حسود بر کسی خشمگین است که به او بدی نکرده و چیزی را دریغ می‌دارد که برای او نیست» و روشن است که چنین حالتی، توفیق بسیاری را از انسان سلب می‌کند و باب وسوسه را به روی او می‌گشاید و علاوه بر این، باعث اندوه و پریشانی او می‌شود و آرامش و رضایت درونی را از او سلب می‌کند؛ چنانکه روایت شده است: «لَا رَاحَةَ لِحَسُودٍ»[۱۳]؛ «حسود آسایش ندارد» و روایت شده است: «لَا يَطْمَعَنَّ الْحَسُودُ فِي رَاحَةِ الْقَلْبِ»[۱۴]؛ «حسود توقّع آسایش درون نداشته باشد» و روایت شده است: «أَقَلُّ النَّاسِ لَذَّةً الْحَسُودُ»[۱۵]؛ «کم‌لذّت‌ترین مردم حسود است».

۳ . احساس خشم یا ناراحتی، هرگاه از داشته‌ی مشروع دیگران نباشد، بلکه از نداشتن مثل آن برای خود باشد، در اصطلاح حسادت محسوب نمی‌شود، بلکه «غبطه» محسوب می‌شود. بنابراین، غبطه آن است که کسی با دیدن برخورداری یا کامیابی مادّی یا معنوی دیگران، آنان را دوست بدارد و تحسین کند و بگوید: خوشا به حالشان و آفرین بر آنان و ای کاش من هم مانند آن را داشتم! چنین احساسی در برخی روایات بی‌اشکال دانسته شده است؛ چراکه نه باعث سخن یا عملی ناروا بر ضدّ برخورداران و کامیابان می‌شود و نه باعث بغض داشتن نسبت به کسانی که دلیلی شرعی برای بغض داشتن نسبت به آنان وجود ندارد، ولی از ظاهر برخی آیات به دست می‌آید که خالی از اشکال نیست؛ چنانکه در آیه‌ای آمده است: ﴿وَلَا تَتَمَنَّوْا مَا فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ[۱۶]؛ «و چیزی را که خداوند با آن برخی از شما را نسبت به برخی دیگر برتری داده است، آرزو مکنید». آری، مراد در این آیه می‌تواند آرزو کردن خود آن چیز باشد، نه مانند آن؛ زیرا آرزو کردن خود آن، مستلزم انتقال آن از کسی است که آن را دارد و این به حسادت باز می‌گردد، ولی در آیه‌ای دیگر ضمن نکوهش انسان منافق یا بیماردل آمده است: ﴿وَلَئِنْ أَصَابَكُمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ لَيَقُولَنَّ كَأَنْ لَمْ تَكُنْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُ مَوَدَّةٌ يَا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزًا عَظِيمًا[۱۷]؛ «و اگر به شما فضلی از خداوند برسد، خواهد گفت -چنانکه گویی مودّتی میان او و شما وجود ندارد-: ای کاش من نیز با آنان بودم، پس به کامیابی بزرگی می‌رسیدم» و این به معنای ناپسند بودن غبطه است؛ همچنانکه در آیاتی دیگر ضمن نکوهش قارون آمده است: ﴿فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ ۖ قَالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا يَا لَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِيَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ ۝ وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا وَلَا يُلَقَّاهَا إِلَّا الصَّابِرُونَ ۝ فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ فَمَا كَانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَمَا كَانَ مِنَ الْمُنْتَصِرِينَ ۝ وَأَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكَانَهُ بِالْأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَيَقْدِرُ ۖ لَوْلَا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا لَخَسَفَ بِنَا ۖ وَيْكَأَنَّهُ لَا يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ ۝ تِلْكَ الدَّارُ الْـآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا ۚ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ[۱۸]؛ «پس در آرایش خود به سوی قومش بیرون آمد. کسانی که زندگی دنیا را می‌خواستند گفتند: ای کاش برای ما هم مانند چیزی بود که به قارون داده شده، به راستی که او دارای بهره‌ای عظیم است و کسانی که علم داده شده بودند گفتند: وای بر شما! پاداش خداوند برای کسی که ایمان آورده است و عمل صالح انجام می‌دهد بهتر است و جز صابران به آن دست نمی‌یابند. پس او و خانه‌اش را در زمین فرو بردیم، پس برای او گروهی نبود که او را در برابر خداوند یاری کند و خود نیز از یاری‌کنندگان (خود) نبود و کسانی که دیروز وضع او را آرزو می‌کردند گفتند: راستی که خداوند روزی را بر هر کس از بندگانش بخواهد می‌گستراند و تنگ می‌کند! اگر نه این بود که خداوند بر ما منّت نهاد، ما را هم در زمین فرو می‌برد! راستی که کافران رستگار نمی‌شوند! آن سرای آخرت را برای کسانی قرار می‌دهیم که در زمین برتری یا تباهی نمی‌جویند و عاقبت برای پرهیزکاران است». این آیات نیز می‌توانند به معنای ناپسند بودن غبطه باشند؛ با توجّه به اینکه دنیادوستان در هنگام دیدن قارون گفتند: ﴿يَا لَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِيَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ[۱۹]؛ «ای کاش برای ما هم مانند چیزی بود که به قارون داده شده، به راستی که او دارای بهره‌ای عظیم است» و این حسادت نبود، بلکه غبطه بود و از این رو، می‌توان غبطه را نیز کاری ناپسند دانست و این از آن روست که غبطه، به حسرت و تأسف بر کاستی‌ها و ناکامی‌ها باز می‌گردد، در حالی که خداوند فرموده است: ﴿لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ[۲۰]؛ «تا بر چیزی که از دست داده‌اید تأسّف نخورید» و فرموده است: ﴿لِكَيْلَا تَحْزَنُوا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا مَا أَصَابَكُمْ[۲۱]؛ «تا بر چیزی که از دست داده‌اید یا به آن دچار شده‌اید، غصّه نخورید»؛ با توجّه به اینکه چنین احساسی در واقع ناخشنودی از قضا و قدر خداوند و قسمت اوست که پسندیده نیست. آری، می‌توان چیزهای معنوی و اخروی را از این قاعده مستثنا دانست؛ به این معنا که غبطه نسبت به برخورداری یا کامیابی دیگران در زمینه‌های معنوی و اخروی، اشکالی ندارد؛ با توجّه به اینکه حسرت و تأسّف در این زمینه‌ها، ناشی از گرایش به آخرت است، نه گرایش به دنیا و با توجّه به اینکه غبطه‌ی مذموم در آیات مذکور، ناظر به غبطه نسبت به برخورداری یا کامیابی دیگران در زمینه‌های مادّی و دنیوی است که ﴿عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ[۲۲]؛ «برتری در زمین» محسوب می‌شود، نه در آسمان. هر چند غبطه در زمینه‌های معنوی و اخروی نیز نباید جنبه‌ی افراط پیدا کند و به غبطه نسبت به برخورداری‌ها یا کامیابی‌هایی برسد که اکتسابی نیست، مانند نبوّت و امامت؛ زیرا غبطه در این زمینه‌ها نیز به ناخشنودی از قضا و قدر خداوند و قسمت او باز می‌گردد؛ چنانکه خداوند ضمن نکوهش کافران فرموده است: ﴿وَقَالُوا لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ ۝ أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ ۚ نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ۚ وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا سُخْرِيًّا ۗ وَرَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ[۲۳]؛ «و گفتند که چرا این قرآن بر مردی بزرگ از دو شهر نازل نشد؟ آیا آنان رحمت پروردگارت را قسمت می‌کنند؟! ما معاش آنان در زندگی دنیا را میانشان قسمت کرده‌ایم و درجات برخی‌شان را نسبت به برخی دیگر بالاتر برده‌ایم تا برخی‌شان برخی دیگر را به خدمت گیرند و رحمت پروردگارت بهتر از چیزی است که گرد می‌آورند» و فرموده است: ﴿بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتَى صُحُفًا مُنَشَّرَةً[۲۴]؛ «بل هر یک از آنان می‌خواهد که صحفی جداگانه (از جانب خداوند) داده شود» و فرموده است: ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ[۲۵]؛ «خداوند بهتر می‌داند که رسالتش را کجا قرار دهد»؛ همچنانکه غبطه نسبت به برخورداری‌ها و کامیابی‌های معنوی و اخروی اکتسابی نیز هنگامی پسندیده است که جنبه‌ی «مسابقه‌ی در خیرات» داشته باشد، نه صرف حسرت و تأسّف؛ چراکه صرف حسرت و تأسّف فایده‌ای برای انسان ندارد، مگر اینکه محرّکی برای تلاش بیشتر او در راستای کسب برخورداری‌ها و کامیابی‌های معنوی و اخروی باشد؛ به این صورت که ضمن دوست داشتن صالحان و تحسین آنان، بکوشد که خود از بهترین آنان باشد؛ با توجّه به اینکه بسیاری از آنان در مقایسه با او، امکانات کمتر و مشکلات بیشتری دارند و با این حساب، سزاوار است که او از آنان پرهیزکارتر و شکرگزارتر باشد و این معنای سخن خداوند است که فرموده است: ﴿فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ[۲۶]؛ «در خیرات از یکدیگر پیشی بگیرید» و فرموده است: ﴿سَابِقُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا كَعَرْضِ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ[۲۷]؛ «پیشی بگیرید به سوی مغفرتی از پروردگارتان و بهشتی که پهنای آن چون پهنای آسمان و زمین است» و فرموده است: ﴿وَفِي ذَلِكَ فَلْيَتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ[۲۸]؛ «و رقابت کنندگان باید درباره‌ی آن رقابت کنند».

۴ . حسادت، ناشی از رذائلی است که در نفس انسان لانه کرده و تبعاً علاج آن با از بین بردن این رذائل ممکن است. مهم‌ترین این رذائل، تکبّر و حرص است؛ زیرا حسود، یا متکبّرانه خود را برتر از کسی می‌پندارد که به او حسادت می‌کند و از این رو، هنگامی که برتری او بر خود در چیزی را می‌بیند، آن را انکار می‌کند و یا حریصانه خود را برتر از کسی می‌خواهد که به او حسادت می‌کند و از این رو، هنگامی که برتری او بر خود در چیزی را می‌بیند، سرخورده و اندوهگین می‌شود و اگر قادر به کسب بیش از آن یا مانند آن برای خود نباشد، دوست می‌دارد که او نیز آن را از دست بدهد تا بر او برتری نداشته باشد. بنابراین، برای رهایی از حسد، باید از تکبّر و حرص رهایی یافت؛ به این ترتیب که از یک سو باید خیر را برای همه خواست و برخورداری و کامیابی را برای خود و دیگران به یک اندازه آرزو داشت؛ چراکه رحمت خداوند در دنیا محدود نیست و بهشت او در آخرت برای همه جا دارد و از سوی دیگر باید برتری دیگران بر خود در هر چیزی که در آن برتری دارند را پذیرفت؛ زیرا این طبیعی است که مردم در زمینه‌های مختلف بر یکدیگر برتری داشته باشند تا به یکدیگر نیازمند باشند و به اقتضای این نیاز، به یکدیگر بپیوندند و یکدیگر را کامل کنند؛ چنانکه روایت شده است: «لَا يَزَالُ النَّاسُ بِخَيْرٍ مَا تَفَاوَتُوا، فَإِذَا اسْتَوُوا هَلَكُوا»[۲۹]؛ «مردم تا هنگامی که با هم تفاوت دارند بر خیر هستند، پس هرگاه با هم یکسان شوند هلاک می‌گردند».

↑[۱] . البقرة/ ۱۰۹
↑[۲] . النّساء/ ۵۴
↑[۳] . گفتار ۱۷۵، فقره‌ی ۶
↑[۴] . فرازی از گفتار ۱۴۲
↑[۵] . الفلق/ ۵
↑[۶] . الكافي للكليني، ج۸، ص۸؛ تحف العقول عن آل الرسول لابن شعبة الحراني، ص۳۱۵
↑[۷] . المنتخب من مسند عبد بن حميد، ص۴۱۸؛ سنن ابن ماجه، ج۲، ص۴۰۸؛ سنن أبي داود، ج۴، ص۲۷۶؛ مسند البزار، ج۱۲، ص۳۳۶؛ قرب الإسناد للحميري، ص۲۹؛ مسند أبي يعلى، ج۶، ص۳۳۰؛ مساوئ الأخلاق للخرائطي، ص۳۳۹؛ الكافي للكليني، ج۲، ص۳۰۶، ج۴، ص۸۹، ج۸، ص۴۵؛ التوبيخ والتنبيه لأبي الشيخ الأصبهاني، ص۳۸؛ من لا يحضره الفقيه لابن بابويه، ج۲، ص۱۰۸؛ تحف العقول عن آل الرسول لابن شعبة الحراني، ص۱۵۱؛ نهج البلاغة للشريف الرضي، ص۱۱۸؛ مسند الشهاب لابن سلامة، ج۲، ص۱۳۶؛ شعب الإيمان للبيهقي، ج۹، ص۱۰
↑[۸] . الكافي للكليني، ج۲، ص۴۶۳
↑[۹] . بنگرید به: الجامع لمعمر بن راشد، ج۱۰، ص۴۰۳؛ تأويل مختلف الحديث لابن قتيبة، ص۱۷۲؛ الكافي للكليني، ج۸، ص۱۰۸؛ أمالي المحاملي، ص۳۲۱؛ التوبيخ والتنبيه لأبي الشيخ الأصبهاني، ص۷۵؛ غريب الحديث للخطابي، ج۱، ص۸۵؛ شعب الإيمان للبيهقي، ج۲، ص۴۰۰؛ الترغيب والترهيب لإسماعيل الأصبهاني، ج۱، ص۴۱۷.
↑[۱۰] . سنن النسائي، ج۶، ص۱۲؛ صحيح ابن حبان، ج۱۰، ص۴۶۶؛ المعجم الصغير للطبراني، ج۱، ص۲۵۱؛ التوبيخ والتنبيه لأبي الشيخ الأصبهاني، ص۴۳؛ شعب الإيمان للبيهقي، ج۹، ص۱۱؛ الترغيب والترهيب للمنذري، ج۳، ص۳۴۷؛ الجامع الصغير وزيادته للسيوطي، ص۵۷۸
↑[۱۱] . بنگرید به: المحاسن للبرقي، ج۱، ص۱۵۹؛ الكافي للكليني، ج۲، ص۳۰۷؛ الخصال لابن بابويه، ص۸۳ و ۳۲۵؛ مستطرفات السرائر لابن إدريس، ص۱۱۵.
↑[۱۲] . كنز الفوائد للكراجكي، ص۵۷؛ التذكرة الحمدونية لابن حمدون، ج۲، ص۱۸۰؛ المناقب للموفق الخوارزمي، ص۳۷۶؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج۱، ص۳۱۸؛ المستطرف في كلّ فن مستظرف للأبشيهي، ج۱، ص۳۵۰؛ عوالي اللئالي لابن أبي جمهور، ج۱، ص۲۹۲
↑[۱۳] . العقد الفريد لابن عبد ربّه، ج۲، ص۱۷۰؛ الخصال لابن بابويه، ص۱۶۹؛ تحف العقول عن آل الرسول لابن شعبة الحراني، ص۳۷۶؛ الجليس الصالح الكافي والأنيس الناصح الشافي للمعافى بن زكريا، ص۱۹۴؛ الإرشاد للمفيد، ج۱، ص۳۰۳؛ الإعجاز والإيجاز للثعالبي، ص۳۶؛ أخبار أصبهان لأبي نعيم الأصبهاني، ج۲، ص۲۳۲؛ كنز الفوائد للكراجكي، ص۵۷؛ الأنساب للسمعاني، ج۸، ص۲۵۱؛ الزواجر عن اقتراف الكبائر لابن حجر الهيتمي، ج۱، ص۲۸
↑[۱۴] . الخصال لابن بابويه، ص۴۳۴
↑[۱۵] . من لا يحضره الفقيه لابن بابويه، ج۴، ص۳۹۵؛ كنز الفوائد للكراجكي، ص۱۳۸
↑[۱۶] . النّساء/ ۳۲
↑[۱۷] . النّساء/ ۷۳
↑[۱۸] . القصص/ ۷۹-۸۳
↑[۱۹] . القصص/ ۷۹
↑[۲۰] . الحدید/ ۲۳
↑[۲۱] . آل عمران/ ۱۵۳
↑[۲۲] . القصص/ ۸۳
↑[۲۳] . الزّخرف/ ۳۱-۳۲
↑[۲۴] . المدّثّر/ ۵۲
↑[۲۵] . الأنعام/ ۱۲۴
↑[۲۶] . البقرة/ ۱۴۸
↑[۲۷] . الحدید/ ۲۱
↑[۲۸] . المطفّفین/ ۲۶
↑[۲۹] . الأمالي لابن بابويه، ص۵۳۱؛ عيون أخبار الرضا لابن بابويه، ج۲، ص۵۸