یکی از یارانمان ما را خبر داد، گفت: شبی در خانه‌ی منصور مهمان بودم. پس چون پاسی از شب گذشت، او را دیدم که از بستر خود برخاست و نگاهی به من انداخت و پنداشت که در خواب هستم. پس به حیاط خانه رفت و مدّتی به آسمان خیره شد، در حالی که زیر لب چیزهایی می‌گفت. پس پنداشتم که قرآن می‌خواند. سپس به میان تاریکی رفت و از چشمم پنهان شد. پس گمان کردم که برای وضو رفته است، ولی چون دیری گذشت و بازنگشت نگران شدم و ترسیدم که از خانه بیرون رفته باشد. از این رو، برخاستم و آهسته به حیاط رفتم. پس او را یافتم که در گوشه‌ای تاریک بر روی خاک نشسته است و می‌گرید و دعا می‌کند. پس با آهستگی به او نزدیک شدم و شنیدم که می‌فرماید:

خدایا! ظلم جهان را فرا گرفته و کفر در حال گسترش است و بندگان مؤمنت را عِدّه یا عُدّه‌ای نیست. چه کنیم با مَشک پاره و پای شکسته و راهی که منتهایش نمایان نیست؟!

خدایا! می‌نگرم، ولی نمی‌بینم مگر راهی را که تو نشانم داده‌ای و آن جز یکی از سه راه نیست:

یا ما را برکت دهی و تقویت کنی و با مؤمنان و فرشتگان مدد رسانی که به اذن تو با کافران و ظالمان بجنگیم، تا آن گاه که فتنه‌ای نماند و دین همه‌اش برای تو شود؛ چنانکه در زمان پیامبرت کردی.

یا عذابت را از زمین یا آسمان بر کافران و ظالمان نازل کنی و ما را از آن برهانی، تا وارث زمین پس از آنان شویم و دین تو را بر آن حاکم سازیم؛ چنانکه در زمان بسیاری از پیامبرانت کردی.

یا برای ما جانشینان صالحی قرار دهی که به ما ملحق شوند و پس از ما راهمان را ادامه دهند تا روزی که یکی از دو کار را به انجام رسانی، هرگاه بخواهی که به کافران و ظالمان مهلت بیشتری دهی و همچنان بر تاخت و تازشان صبر کنی؛ چنانکه در زمان خلفاء پیامبرت کردی.

خدایا! هر یک از این سه کار را انجام دهی، اختیار از آن توست. من به رضای تو راضی و به قضای تو تسلیمم، ولی تمنّا دارم که هر سه کار را ترک نکنی؛ چراکه در این صورت، انسان را از یاد برده‌ای و به حال خود رها کرده‌ای، تا مانند کسی زندگی کند که پروردگاری ندارد. آیا این گونه سخن پیامبرانت را دروغ می‌گردانی و کار دوستانت را بیهوده می‌سازی؟! هرگز، اگرچه بسیار خشمگین باشی؛ چراکه تو عادل و دارای فضل عظیم هستی و بر هر کاری توانایی.