أَخْبَرَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ حَبِيبٍ الطَّبَرِيُّ، قَالَ: سَأَلْتُ الْمَنْصُورَ عَنْ فِتْنَةِ السَّامِرِيِّ، فَقُلْتُ: مِنْ أَيْنَ جَاءَهُ الْإِعْتِقَادُ بِأَنَّ الْعِجْلَ إِلَهُهُمْ وَإِلَهُ مُوسَى؟! فَقَالَ: كَانَ الرَّجُلُ مُجَسِّمًا حُلُولِيًّا، فَلَمَّا بَصُرَ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ قَالَ: رَأَيْتُ اللَّهَ، وَإِنَّمَا رَأَى مَلَكًا يَقُودُهُمْ، فَلَمَّا قَبَضَ قَبْضَةً مِنْ تُرَابِ قَدَمِهِ زَعَمَ أَنَّ فِيهَا شَيْئًا مِنْ جَوْهَرِ الْأُلُوهِيَّةِ، فَنَبَذَهَا فِيمَا أَوْقَدَ عَلَيْهِ مِنَ الذَّهَبِ، فَأَخْرَجَ مِنْهُ عِجْلًا جَسَدًا لَهُ خُوَارٌ، فَزَعَمَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ حَلَّ فِيهِ بِحُلُولِ التُّرَابِ فِي الذَّهَبِ، فَقَالَ: هَذَا إِلَهُكُمْ وَإِلَهُ مُوسَى، فَنَسِيَ أَنَّ اللَّهَ لَا يَتَجَسَّمُ وَلَا يَحُلُّ، قُلْتُ: كَيْفَ اغْتَرَّ بِذَلِكَ شُيُوخُ بَنِي إِسْرَائِيلَ؟! قَالَ: إِنَّهُ شَبَّهَهُ عَلَيْهِمْ فَقَالَ: أَلَمْ يَحُلَّ اللَّهُ فِي الشَّجَرَةِ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ، فَنَادَى مِنْهَا مُوسَى؟! كَذَلِكَ قَدْ حَلَّ فِي الْعِجْلِ فَيُنَادِيكُمْ مِنْهُ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْكُمْ مُوسَى! فَعِنْدَ ذَلِكَ اغْتَرُّوا فَقَالُوا: ﴿لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عَاكِفِينَ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْنَا مُوسَى[۱]، وَكَذَبَ اللَّعِينُ، لِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَحُلَّ فِي الشَّجَرَةِ، وَإِنَّمَا خَلَقَ فِيهَا قَوْلًا يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ، وَمَا كَانُوا يَسْمَعُونَ مِنَ الْعِجْلِ إِلَّا خُوَارًا! ﴿أَفَلَا يَرَوْنَ أَلَّا يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلًا وَلَا يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرًّا وَلَا نَفْعًا[۲]؟! قُلْتُ: مِنْ أَيْنَ جَاءَ الْعِجْلَ الْخُوَارُ؟ قَالَ: خَلَقَهُ اللَّهُ فِيهِ لِيَفْتَنِهُمْ بِهِ، وَهَذَا قَوْلُ هَارُونَ: ﴿يَا قَوْمِ إِنَّمَا فُتِنْتُمْ بِهِ[۳]، ثُمَّ قَالَ الْمَنْصُورُ: لَا يَقُولَنَّ رَجُلٌ مِنْكُمْ فِي الدِّينِ: عَلِمْتُ مَا لَمْ يَعْلَمْهُ غَيْرِي، فَإِنَّ السَّامِرِيَّ قَالَ: بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ، فَسَاقَ قَوْمَهُ إِلَى الْهَلَاكِ!

ترجمه‌ی گفتار:

عبد الله بن حبیب طبری ما را خبر داد، گفت: از منصور درباره‌ی فتنه‌ی سامری پرسیدم، پس گفتم: او از چه رو اعتقاد یافت که گوساله، خدای آنان و خدای موسی است؟! پس فرمود: او معتقد به تجسّم و حلول بود. پس چون چیزی را دید که آنان ندیدند گفت: خدا را دیدم، در حالی که تنها فرشته‌ای را دیده بود که پیش رویشان حرکت می‌کرد. پس چون مشتی از خاک پای او گرفت پنداشت که چیزی از جوهر الوهیّت در آن هست، پس آن را در طلایی انداخت که ذوب کرده بود، پس از آن مجسّمه‌ی گوساله‌ای درآورد که بانگی داشت، پس پنداشت که خدا به سبب آمیخته شدن خاک با طلا، در مجسّمه حلول کرده است، پس گفت: این خدای شما و خدای موسی است، پس فراموش کرد که خدا تجسّم نمی‌یابد و حلول نمی‌کند. گفتم: چگونه شیوخ بنی اسرائیل به آن فریفته شدند؟! فرمود: او آن را برایشان مشتبه ساخت، گفت: آیا خدا در وادی مقدّس در درخت حلول نکرد و موسی را از درون آن آواز نداد؟! به همان صورت در گوساله حلول کرده است و شما را از درون آن آواز می‌دهد تا هنگامی که موسی به نزدتان بازگردد! پس آنجا بود که فریفته شدند و گفتند: «همواره بر آن معتکف خواهیم بود تا آن گاه که موسی به نزدمان بازگردد»! در حالی که ملعون دروغ گفت؛ چراکه خدا در درخت حلول نکرد، بل در آن سخنی را آفرید که به سوی حق هدایت می‌کرد و آنان از گوساله جز بانگ گاوی نمی‌شنیدند! «آیا نمی‌دیدند که با آنان سخنی نمی‌گوید و برای آنان سود و زیانی ندارد؟!» گفتم: بانگ از کجا برای گوساله پیدا شد؟! فرمود: خداوند آن را در آن آفرید تا آنان را با آن به فتنه بیندازد و این سخن هارون است که گفت: «ای قوم! جز این نیست که با آن به فتنه افتاده‌اید». سپس منصور فرمود: زنهار کسی از شما درباره‌ی دین نگوید: چیزی را دانسته‌ام که کسی جز من ندانسته است؛ چراکه سامری گفت: چیزی را دیده‌ام که کسی جز من ندیده است، پس قوم خود را به سوی هلاکت کشاند!

شرح گفتار:

برای خواندن شرح این گفتار نورانی، به پرسش و پاسخ ۵۰۱ مراجعه کنید.

↑[۱] . طه/ ۹۱
↑[۲] . طه/ ۸۹
↑[۳] . طه/ ۹۰