خلق عظیم

...ماه مبارک رمضان بود. پیامبر خدا را دیدم که به همراه همسرشان از مسجد می‌آیند. ایّام اعتکاف آخر ماه رمضان بود. گمان داشتم مادر مؤمنین، صفیة بنت حُیَيّ همراه پیامبرمان صلّی الله علیه و آله و سلّم است. تصوّر من در آن لحظه این بود که پیامبر خدا، همسرشان را تا خانه مشایعت می‌کنند و سپس به مسجد بازمی‌گردند. در کنارم یکی دیگر از انصار هم ایستاده بود. با یکدیگر صحبت می‌کردیم. پیامبر خدا و همسرشان از نزدیک ما دو تن عبور می‌کردند، در حالی که خودشان در طرف ما و همسرشان پهلوی ایشان در طرف دیگر گام بر می‌داشتند. بنابراین، ما چهره‌ی أمّ المؤمنین را نمی‌دیدیم. ما در عرض سلام و درود پیش دستی کردیم و ارادت و ادب نشان دادیم. آن‌گاه پیامبر به چشمان دوستم نگاهی کردند و سپس با اشاره به همسرشان فرمودند: «این همسرم، بنت حییّ است»! [یعنی فکر نکنید که غریبه است!] این اشاره‌ی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم برایمان خیلی سنگین بود و خیلی جا خوردیم. من عرض کردم: سبحان الله! می‌دانیم یا رسول الله! ما که یک وقت زبانم لال، درباره‌ی شما گمان بدی نمی‌کنیم! دوستم هم عرض کرد: ما جز خیر، گمانی به پیامبر خدا نداریم.

ایشان فرمودند: «شیطان مانند خون در رگ‌های فرزندان آدم جریان می‌یابد. نگران بودم چیزی در قلبتان وارد شده باشد و گمانی کرده باشید»!

صراحت پیامبر همواره مثال‌زدنی بوده است. دوراندیشی و پیشگیری‌های پیامبر منحصر به فرد است. جلوی گمان‌ها را می‌گیرند و هرگز خود را در معرض تهمت قرار نمی‌دهند. شده با یک اشاره‌ی دست یا کلامی کوتاه یا کاری بجا، خود را از هر گمان یا تهمتی مبرّا می‌سازند. این هم گوشه‌ای از زوایای متعدّد خُلق عظیم ایشان است. به راستی که انسان عاقل و کامل، عاقبت‌اندیش است و انسان عاقبت‌اندیش، آینده‌نگر است، و چنین انسانی بهتر از هر کسی پیشامدها را پیشگیری می‌کند و این خصلت نیکوی رسول خدا است.

نمی‌دانم، شاید هم واقعاً در قلب دوستم چیزی وارد شده بود و پیامبر در نگاه او چیزی را حس کرده بودند؛ چراکه ایشان هرگز بی‌دلیل لب به سخن نمی‌گشایند و هرگز بی‌دلیل چیزی را یادآور نمی‌شوند. حتّی وقتی با برخی از ما مزاح می‌کنند، در پس آن حق است و جز حق نیست. حقیقت تلخ آن است که ما یاران رسول خدا، هنوز شایسته‌ی پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نشده‌ایم و لیاقت مصاحبت ایشان را کسب نکرده‌ایم.

پیش از بعثت پیامبر خدا، ما که در جهالت عرب و جاهلیّت عربی متولّد شده و سربرآورده بودیم، بهائم را می‌مانستیم. ما در غیبتی تاریک به سر می‌بردیم. چند قرن بود که سایه‌ی پیامبری بر زمین نیفتاده بود و قدم‌های خیر و رحمتش بر خاک سیاه و بدبوی ما گذاشته نشده بود تا آن را معطّر و روحانی و بهشتی گرداند. ما از مرداب جهل آب نوشیده بودیم و در هوای اهواء، نفَس کشیده بودیم و از خوراک توحّش و مستی سیر و پر شده بودیم. ما را چه با رسول خدا و خاتم پیامبران؟! ما زمینیان بدوی را چه با آن مرد بزرگ آسمانی؟! این، تنها فضلی بود بی‌اندازه از جانب الله و رحمتی واسعه از جانب همو که رحمن است و رحیم. ما قبائلی قوم‌پرست بودیم که یکدیگر را بی‌هیچ دلیلی می‌کشتیم و دختران معصوم و زیبایمان را به جرم دختر بودن، زنده زنده در گور می‌کردیم و بر دهان و سر و صورتشان خاک می‌پاشیدیم تا صدایشان قطع شود و نفَسشان بریده گردد! در حالی که صورتشان را می‌دیدیم که چگونه خیس اشک است و چگونه با مظلومیّت و تمنّا، آغوش گرم و امن ما را می‌خواهند! صدای گریه و فغانشان را از زیر خاک می‌شنیدیم و خم به ابرو نمی‌آوردیم و آن‌جا را ترک می‌کردیم...! ما بر زنان خود نیز بی‌رحم بودیم و آنان را متاعی به حساب می‌آوردیم تحت سلطه‌ی مطلق مردان و به هر کس که می‌خواستیم می‌دادیم و از هر کس که می‌خواستیم می‌ستاندیم. با این همه، عرب را اصیل و شریف و دیگران را وحشی و مردار می‌دانستیم!

اما شگفتا که چنان قومی، اکنون پشت سر رسول خدای رحمان نماز می‌گزارد و برده آزاد می‌کند و به زنان احترام می‌گذارد و دختران را تکریم می‌کند و شراب نمی‌نوشد و خانه و تمام زندگی‌اش را با برادر مهاجرش قسمت کرده و گوش به فرمان خدا و رسول است و آماده‌ی جهاد. این چه معجزه‌ی شگفتی بود که این مرد بزرگ در عرب نمایان ساخت؟! در میان ملّتی که هیچ امیدی به تربیت و تأدیب و بازگشتشان به سوی انسانیت نمی‌رفت. باورکردنی نبود. اصلاً باورکردنی نبود، اما به وقوع پیوسته است. در مدینة النبي، دورانی طلایی پدید آمده است که در تاریخ ماندگار و در طول قرون و اعصارِ متعدّد بی‌سابقه خواهد شد.

امّا...

امّا همواره این ترسِ عمیق بر برخی از ما سایه می‌افکنَد که پس از رسول خدا چه خواهد شد؟ آیا این نسل سرکش و قوم لجوج که اکنون در کنار رسول خدا این چنین تربیت یافته‌اند و رام شده‌اند، بر حال نیکوی خویش باقی خواهند ماند یا ﴿أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ[۲]؟ آیا آنان بر ایمان و تقوا ثابت‌قدم خواهند ماند یا به جاهلیّت گذشته‌ی خویش بازخواهند گشت؟ آیا آسمان آن‌ها را می‌کِشد یا ﴿حَمَإٍ مَسْنُونٍ[۳]؟ آیا آنچه نزد رسول خدا رعایت می‌کنند چنان ریشه دوانده و نهادینه شده است که پس از ایشان مو به مو رعایت کنند؟ آیا اینان واقعاً  «تربیت» شده‌اند یا به خاطر وجود مبارک رسول خدا و آمدن ملکوت خداوند بر زمین، تنها «محدود» شده‌اند و با رفتن پیامبر از جهان ما و برخاستن ملکوت خداوند از زمین، از محدودیّت رها می‌شوند؟!

این جملات پیامبر خدا همواره مرا می‌ترسانَد:

«لَتَتْبَعُنَّ سَنَنَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ، شِبْرًا بِشِبْرٍ وَذِرَاعًا بِذِرَاعٍ، حَتَّى لَوْ دَخَلُوا جُحْرَ ضَبٍّ لَدَخَلْتُمُوهُ»؛ «هرآینه وجب به وجب و قدم به قدم از سنّت‌های کسانی که پیش از شما بودند پیروی خواهید کرد، تا جایی که اگر آنان به سوراخ سوسماری درآمده باشند، شما نیز به آن درخواهید آمد».

«مَا مِنْ شَيْءٍ كَانَ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ إِلَّا سَيَكُونُ فِي هَذِهِ الْأُمَّةِ مِثْلُهُ»؛ «هیچ چیز در بنی اسرائیل نبوده است مگر اینکه مانند آن در این امّت نیز خواهد بود».

می‌ترسم مانند امّت‌های پیشین که وقتی پیامبرشان از میانشان رفت، دچار دگرگونی، اختلاف، چنددستگی و گمراهی‌های کمرشکن شدند و سرنوشت دین خدا را تغییر دادند و غرض خداوند از ارسال پیامبرشان را نقض کردند و از یاد بردند، ما هم ولایت و حکومت خداوند بر زمین را بر زمین بگذاریم و به جایش بر سر حکومت و سلطنت بر یکدیگر، با هم به نزاع و کشمکش دست یازیم... از آن به خداوند پناه می‌بریم و از آن تنها به خداوند پناه می‌بریم؛ چراکه ما آدمیان بسیار نادان و ستم‌پیشه هستیم، ﴿إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا[۴]... وقتی پچ‌پچ‌های منافقان را می‌شنوم و بغض نسبت به اهل بیت پیامبر خدا را در حیات و حضور ایشان می‌بینم، مانند آن است که پاسخ به پرسش خداوند از امت پیامبرش داده شده باشد که: «آری، پس از او به عقب بازخواهیم گشت»... و تمام وجودم را ترس فرا می‌گیرد. اما هنوز امیدوارم که مردم زمان من در مدینه، آنقدر صادق و پایدار باشند که پیامبر خدا بتواند به واسطه‌ی یاری و همراهی و حمایت عدّه‌ی کافی از آنان، بر جهان مسلّط گردد و به وسیله‌ی مردم، قسط و عدل را بر سراسر آن بر پا سازد تا حکومت و ولایت و بیعت، فقط از آن خدا باشد و خدا بر روی زمین پرستیده شود، «تا دین همه‌اش برای او باشد و ملکوتش بر زمین آید و نامش تا ابد تقدیس شود»[۵].

↑[۱] . این داستان را با الهام و اقتباس از حدیثی در باب سیره‌ی پیامبر گرامی اسلام صلّی الله علیه و آله و سلّم نوشته‌ام که خود آن را از زبان حضرت علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی شنیده‌ام.
↑[۲] . آل عمران/ ۱۴۴
↑[۳] . الحجر/ ۲۶
↑[۴] . الأحزاب/ ۷۲
↑[۵] . فرازی از نامه‌ی دهم حضرت علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی.