بعد از مراسم نیمهی شعبان پارسال با خودم قرار گذاشتم که برای هزینهی جشن سال دیگه پسانداز کنم. برای این کار تصمیم گرفتم هر روز کرایهی یکی از مسافرامو بندازم توی قلک. قلک رو آماده کردم و روش نوشتم: «صرفِ جشن تولّد آقامون مهدی».
هر روز صبح به شوق این کار بسم الله میگفتم و ماشین رو روشن میکردم. گاهی با بعضی از مسافرام که حس میکردم دمق و بی حوصله هستن، سر صحبت رو با تعریف کردن ماجرای قلک باز میکردم. جالب اینجا بود که وقتی میخواستن پیاده بشن، خودشون یه مبلغی رو مینداختن توی قلک و با یه حسّ رضایتِ همراه با لبخند، خداحافظی میکردن. این روزای سرشار از حال خوب، با شنیدن خبرایی مثل سیل، زلزله، جنگ و سقوط هواپیما تبدیل شده بودن به روزایی پر از گلایه و شکایت. با همهی فشارایی که به واسطهی آلودگی هوا، حاشیههای برجام و گرونی بنزین وجود داشت، سعی میکردم هر طور شده از خجالت قلک در بیام، ولی کرونا با اومدنش تیر خلاص رو زد و ما رو خونه نشین کرد.
خدایا! بزرگیتو شکر. آخه این دیگه چه بلایی بود؟
اصلاً فکرش رو نمیکردم که روز تولّد آقا نزدیک باشه و من توی قرنطینهی خونگی، دست روی دست گذاشته باشم. با سلام و صلوات، چرخ زندگی رو تا هفتهی اول سال چرخوندم، ولی دیگه شرایط طوری شد که باید فکری به حال دخلِ خالیم میکردم. خودمو مجهز به ماسک، ژل ضدعفونی کننده و اسپری الکل کردم و زدم بیرون. چشمم که به قلک میافتاد، حالم منقلب میشد. بعد از کلّی معطّلی، بالاخره یه مسافر گرفتم. جوون موجّهی بود. تازه راه افتاده بودیم که یدفعه گفت: «حاجی دمت گرم! تو این بازار کرونا میخوای نیمهی شعبان جشن بگیری واسه آقا؟!» گفتم: «برادر! من سالهاست که توفیق دارم برای روز تولّد آقا جشنی در حدّ بضاعتم تدارک ببینم و کاری کنم که مردم با این همه گرفتاری، چند ساعتی خوشحال باشن. خوب ماییم و یه امام مهدی ارواحنا فداه».
جوون لبخند معناداری زد. منم اخمامو کردم توی هم و در حالی که از آیینه نگاهش میکردم، گفتم: «ببینم شما مگه برای پدرت جشن تولّد نمیگیری؟» جوون گفت: «آخه کدوم آدم عاقل، پدرش رو تنها و ترسون توی کوه و بیابون رها میکنه و بعد در نبودش براش جشن تولّد میگیره؟! به نظرت منطقیه حاجی؟!»
سؤال جوون مثل یه پتک، محکم خورد توی سرم. گیج شده بودم. بهش گفتم: «این چه حرفیه شما میزنی؟ چه ربطی داره؟ مگه ما باعث و بانی غیبت امام هستیم؟ ایشون به خواست خدا از نظرها غایب شده و هر وقت هم که خود خدا بخواد و مصلحت بدونه، ظهور میکنه».
جوون با آرامشی که در صداش بود، گفت: «حاجی! امام مدّتهاست که پشت در خونهمون منتظره که ما در رو براش باز کنیم. بنظرت اگه ما در رو براش باز کنیم، ایشون تشریف نمیآورن داخل؟» گفتم: «چی بگم والا؟»
موقع پیاده شدن یه کتاب بهم داد که روش نوشته بود: «هندسهی عدالت». بعد گفت: «حاجی! نقشهی راه ظهور آقامون تو این کتابه. دوست داشتی قبل از آماده شدن برای جشن نیمهی شعبان، مطالعهاش کن. یکی دو ساعت بیشتر وقتت رو نمیگیره. در ضمن یه فکری هم به حال این قلک بکن حاجی! نذار اینجا خاک بخوره».
اینو گفت و رفت...
نمیدونم کی و کجا شروع به خوندن اون کتاب کردم. هر چقدر که جلوتر رفتم، بیشتر به عمق حماقتم پی بردم.
حالا دیگه حکم تشنهای رو دارم که برای رفع تشنگیش باید از جاش بلند بشه و به دنبال آب بره.
حالا دیگه یاد گرفتم که «مَثَلُ الإمام مَثَلُ الکعبة» یعنی امام مثل کعبه است و این ماییم که باید خودمونو بهش برسونیم و دورش بگردیم، نه اینکه صبر کنیم تا اون بیاد پیش ما. با این حساب، اینکه توی این سالها منتظر بودیم امام تشریف بیارن، انتظار بیهودهای بود.
حالا دیگه فهمیدم که علّت اصلی این همه سال غیبت امام، خوف جانش بوده و ما مسئولیم که امنیت لازم رو برای ایشون فراهم کنیم.
حالا دیگه میدونم، نبودن امام مهدی علیه السلام چه مصیبت عظیم و جبرانناپذیریه.
حالا دیگه با خبر شدم، یک عالم واقعی هست که بدون هیچ ادّعایی از همهی مسلمونای دنیا دعوت میکنه که بیان به منظور برپایی حکومت خدا توسّط خلیفهاش امام مهدی علیه السلام در زمین، دور هم جمع بشند و با کسب آگاهی و آمادگی، شرایط رو برای آمدن ایشون فراهم کنن.
من هم به نوبهی خودم میخوام به دعوت این عالم واقعی یعنی علامه منصور هاشمی خراسانی لبیک بگم و جزء زمینه سازان ظهور امامم باشم. برای همین هم در سایت ایشون در بخش عضویت فعّال ثبت نام کردم.
الحقّ و الانصاف که سایت ایشون، یه دایرة المعارف جامع اسلامیه. این روزا که باید توی خونه بمونیم، با مطالعهی مطالب این سایت، حسّ کسی رو دارم که در حال بازگشتِ به اسلامه.
خدایا! شکرت که در روز ولادت آقام هدایت رو به من هدیه دادی. حالا که هدایتم کردی و چشمامو باز کردی، کمکم کن که در این مسیر ثابت قدم بمونم و به بیداری دیگران از خواب غفلت کمک کنم.
و اما مبلغی که توی قلک جمع شده بود رو دادم برای کمک به چاپ کتاب «هندسهی عدالت». از این به بعد هم کرایهی یکی از مسافرامو میندازم توی قلکی که روش نوشتم: «صرف زمینهسازی برای ظهور امام مهدی علیه السلام».
حالا نیمهی شعبان رو در حالی درک میکنم که سینهام پر از غم غربت آقاست...