کسانی که حجّیت عقل را انکار میکنند، محال است بتوانند مدّعای خود را اثبات کنند؛ چراکه اثبات هیچ مدّعایی بدون حجّیت عقل ممکن نیست. از این رو، آنها بدون آنکه خود بدانند در حال استدلال به عقل هستند؛ زیرا به عنوان مثال، استدلال به اینکه عقل محدود است و استدلال به محدود جایز نیست، یک استدلال عقلی است و با این وصف، اگر استدلال به عقل جایز نباشد، این استدلال نیز جایز نیست و اگر استدلال به عقل جایز باشد، این استدلال غلط است! حاصل آنکه تبلیغ بر ضدّ عقل، از کارهای شیطان است تا زمینه را برای شیوع جهل در جهان فراهم سازد و هر انسانی که بر ضدّ عقل تبلیغ میکند، از حزب شیطان و جنود اوست که خواسته یا ناخواسته در خدمت او قرار گرفته و در حال جنگ با خداوند است. [بازگشت به اسلام، ص۳۲]
برخی میپندارند مراد از عقل، فلسفه است و از این رو، با آن مخالفت میکنند، در حالی که این پندار درست نیست؛ زیرا عقل، نیرویی خدادادی برای درکی صحیح از مفاهیم و مصادیق آنهاست که میان همهی انسانها مشترک است و اختصاصی به فیلسوفان ندارد، در حالی که فلسفه علمی خاص مانند سایر علوم انسانی است که در یونان باستان پدید آمده و در زمان عباسیان به میان مسلمانان وارد شده و دوستداران و دشمنانی یافته است. روشن است که عقل، پیش از پیدایش فلسفه وجود داشته و فلسفه تنها دانشی جدید مبتنی بر عقل است؛ همچنانکه دانشهای دیگری مانند حساب، هندسه و طب مبتنی بر عقلاند و هر یک در جهتی، عقل را به کار بستهاند. بنابراین، هر فیلسوفی عاقل است، ولی هر عاقلی فیلسوف نیست و آنچه معیار شناخت است، عقل است نه فلسفه. به عبارت دیگر، مراد از عقل، آنجا که معیار شناخت شمرده میشود، عقل نوعی عقلا است نه عقل شخصی فلاسفه و روشن است که تفکّر عقلایی با تفکّر فلسفی تفاوت دارد. از این رو، مخالفت با فلسفه نباید به مخالفت با عقل منجر شود؛ چراکه عقل مساوی با فلسفه نیست و التزام به آن با التزام به فلسفه ملازمهای ندارد. [بازگشت به اسلام، ص۳۲-۳۳]
نزاع هزار سالهی اشاعره و عدلیه دربارهی مبنای حسن و قبح، وجهی نداشته، بلکه نزاعی لفظی بوده است؛ چراکه بنا بر نظر اشاعره، مبنای خوبی و بدی، امر و نهی خداوند است و پیش از امر و نهی خداوند، خوبی و بدی وجود ندارد؛ به این معنا که هر چه خداوند آن را خوب شمرده، خوب است و هر چه خداوند آن را بد شمرده، بد است و این مبنایی است که آن را «حسن و قبح شرعی» نامیدهاند و بنا بر نظر عدلیه، مبنای خوبی و بدی، امر و نهی خداوند نیست، بلکه مبنای امر و نهی خداوند، خوبی و بدی است و مبنای خوبی و بدی، عقل است نه شرع؛ به این معنا که خداوند به چیزی امر کرده که خوب است و از چیزی نهی کرده که بد است و خوبی و بدی، عناوینی حقیقی هستند که به اعتبار شرع پدید نیامدهاند و این مبنایی است که آن را «حسن و قبح عقلی» نامیدهاند. در حالی که بنا بر آنچه گفتیم، عقل و شرع از یک مبدأ جوشیدهاند و به یک مرجع باز میگردند و آن همانا خداوند است که در افعال تکوینی و تشریعی او اختلافی نیست. بر این اساس، مبنای حسن و قبح، امر و نهی خداوند است؛ جز آنکه امر و نهی خداوند به دو صورت واقع شده است: یکی امر و نهی تشریعی که در شرع تجلّی یافته و دیگری امر و نهی تکوینی که در عقل تجلّی یافته و از آنجا که اجتماع امر و نهی او در موضوع واحد محال است، تعارض شرع و عقل ممکن نیست. حاصل آنکه مبنای حسن و قبح، خداوند است. [بازگشت به اسلام، ص۳۴]
نظر کردن به چیزی که قابلیت شناخت را دارد، هرگاه در روشنایی عقل صورت پذیرد، مقتضی شناخت آن چیز است؛ مانند نظر کردن به چیزی که قابلیت دیده شدن را دارد و هرگاه در روشنایی نور انجام شود، مقتضی دیده شدن آن چیز است. با این حال، بسیار پیش میآید که انسانی به چیزی نظر میکند تا خوبی یا بدی آن را بشناسد، ولی به غرض خود دست نمییابد و گاهی به ضدّ غرض خود دست مییابد، به این معنا که خوب را بد و بد را خوب میشناسد... علّت این ناکامی و اشتباه بزرگ، وجود عواملی در نفس آدمی است که مانع از تحقّق شناخت برای او با وجود نظر کردن میشوند؛ مانند پردههایی که پیش چشم او قرار گیرند و او را از دیدن چیزها باز دارند... بنابراین، عقل اگرچه مقتضی شناخت است، هنگامی به شناخت دست مییابد که مانعی بر سر راه آن قرار نداشته باشد و هرگاه مانعی بر سر راه آن قرار داشته باشد، قادر به شناخت نیست. با این وصف، شناخت موانع شناخت و رفع آنها، مقدّمهی شناخت محسوب میشود و به تبع آن، ضروری است. [بازگشت به اسلام، ص۳۴-۳۵]
هیچ شکّی نیست که مشکلات مسلمانان، پیش از هر چیز به سبب جهلی است که آنان را فرا گرفته است؛ چراکه آنان از سه جهت، در محاصرهی جهالتاند:
[جهل به اسلام]
[جهل به اهل اسلام]
[جهل به دشمنان اسلام] [بازگشت به اسلام، ص۳۷]
هنگامی که حق ظهور میکند ثروتمندان برای ثروت خود نگران میشوند و قدرتمندان برای قدرت خود هراسان میگردند و شهیران برای شهرت خود حرص میزنند و وابستگان از ارباب خود کسب تکلیف میکنند و مقلّدان از مراجع تقلید خود استفتاء مینمایند! از این رو، همیشه فقیران و مستضعفان و گمنامان و آزاد اندیشان و محقّقان هستند که حق را اجابت و از آن پیروی میکنند؛ زیرا نه آنان را ثروتی است که نگرانشان کند و نه آنان را قدرتی است که هراسانشان کند و نه آنان را شهرتی است که حریصشان کند و نه آنان را اربابی است که بازخواستشان کند و نه آنان را مرجعی است که عقیدهی خود را با نام فتوا به آنان تحمیل کند... همانا اسلام، غریب آغاز شد و اکنون به غربت آغازینِ خود باز گشته است؛ جز آنکه غربتِ واپسین از غربت آغازین بزرگتر است؛ زیرا در غربتِ آغازین، مردم بتهایی از سنگ و چوب را میپرستیدند و در غربت واپسین، مردم بتهایی از گوشت و خون را میپرستند! [نامهی هشتم]
بدانید که مقصود من از این حرکت، کسب ثروت یا قدرت یا شهرت در زندگی دنیا نیست و نمیخواهم که در زمین برتری یابم یا تباهی انگیزم و در دین بدعتی گذارم یا فرقهای برسازم یا حلالی را حرام و حرامی را حلال گردانم یا مدّعی چیزی شوم که خداوند برای من قرار نداده است. بیگمان من فرشته نیستم و نمیگویم که به من وحی میشود و نمیگویم که صاحب این امر هستم و نمیگویم که با او در ارتباطم. جز این نیست که مقصود من از این حرکت، بر پا داشتن اسلام و پیراستن آن از بدعتها بر پایهی کتاب خدا و سنّت پیامبر اوست. نه جبّاری ستمگر و نه شیّادی فتنهگرم، بل آمدهام تا چیزهایی از اسلام که فراموش کردهاید را به یاد آورم و چیزهایی از آن که پنهان ساختهاید را آشکار سازم، بیآنکه در ازایش از شما مزدی طلبم یا بر شما منّتی بنهم. آمدهام تا خلیفهی خدا در زمین را تصدیق کنم و راه را برای او هموار سازم، پس گروهی را برای یاریاش فراهم آورم و در زیر بالهایم بپرورانم، با کتابها و حکمتها و پندها و تأدیبها، مانند شمعی که در تاریکی روشن میشود، تا چیزی که دور کردهاید را نزدیک کنم و چیزی که سخت کردهاید را آسان و بشارتی برای ستمدیدگان شما و هشداری برای ستمگرانتان باشم. [نامهی دهم]
بیگمان آنچه وعده داده شدهاید راست است و آنچه انتظار میبرید واقع میشود، هنگامی که شماری کافی از شما برای آن قیام کنند و برخیشان به برخی دیگر بپیوندند، تا کسی که بر جان خود بیمناک است ایمن شود و کسی که خود را ناتوان مییابد توانا. مقصود من از این حرکت، زمینهسازی برای حکومت مهدی است. مقصود من، امر به معروف و نهی از منکر است. پس من را برای رسیدن به مقصودم یاری کنید، باشد که خداوند از شما خشنود شود و گناهانی که دستهاتان پیش فرستاده است را بیامرزد، هنگامی که دعوت من به سوی او را اجابت میکنید و از دور و نزدیک به نزدم میشتابید، تا دین همهاش برای او باشد و ملکوتش بر زمین آید و نامش تا ابد تقدیس شود. [نامهی دهم]
پیامبران را فرستاد تا با ظلم درآویزند و به عدالت برانگیزند و آهن را فرستاد تا آن را در دست گیرند و با کسانی که میکوشند عدالت در جهان نباشد، بستیزند... چراکه جهان بر پایهی عدالت آفریده شده است و جز با عدالت سامان نمیپذیرد. هرآینه ظلم جهان را نابود میکند و نظامِ آفرینش را بر هم میزند و زمین را به تباهی میکشاند و هرگز خداوند آن را برای جهانیان نخواسته است... او از روز نخست برای هر چیزی «قدری» قرار داده است و «جایی» متناسب با قدر او، تا در آن قرار بگیرد و از آن بیرون نرود که فساد پیش میآورد... و قدر هر چیز استعدادی است که خداوند برای آن قرار داده است و با این وصف، عدل آن است که هر چیز قدر خود را بداند و در جایی که خداوند برای او قرار داده است قرار گیرد و ظلم آن است که چیزی قدر خود را نداند و از جای خود بیرون آید و جای دیگری که خداوند برای او قرار نداده است را بگیرد و فساد فرزند ظلم است. [نامهی یازدهم]
هرآینه خلفاء خداوند در زمین کسانی هستند که به قدر هر چیز در آن و جایش هدایت شده و از هر ظلمی پاکیزه گردیدهاند، تا هر چیز در آن را به پشتوانهی پاکیزگیشان، در جایی که خداوند برای آن قرار داده است قرار دهند، تا بدین سان عدالت ورزند و ظلم را از میان بردارند؛ چنانکه خداوند فرموده است: ﴿وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ﴾؛ «و از کسانی که آفریدهایم شماری هستند که به حق هدایت میکنند و با آن عدالت میورزند» و آنان همانا عترت پیامبر اهل بیتش هستند که مردم را از قدر آنان آگاه ساخته و به جایشان دلالت نموده... امّا ای دریغ که چون به سوی خداوند فرا خوانده شد و اجابت کرد، بیشتر آنان به آن دو تمسّک نجُستند؛ چراکه پنداشتند کتاب خداوند برای آنان کافی است و آنان را به عترت و اهل بیت پیامبرش حاجتی نیست! پس قدر عترت و اهل بیت او را از یاد بردند و جای آنان را گرفتند و اینجا بود که گمراهی امّت آغاز شد و سیل بدبختیشان به راه افتاد! آیا خداوند در کتاب خود، با آنان عهد نکرده بود که از هدایت او پیروی کنند تا بدبخت نشوند؟! و پیامبرش در سنّت خود، با آنان عهد نکرده بود که به کتاب خدا و عترت و اهل بیتش در آویزند، تا گمراه نگردند؟! پس چه شد که عهد خدا را از یاد بردند و عهد پیامبرش را زیر پا نهادند؟! هرآینه بیگمان آنان خطاکاران بودند. [نامهی یازدهم]
ای بندگان خدا که به گرد آوردن اموال سرگرم شدهاید و برای تحصیل قدرت مسابقه گذاشتهاید! بدانید که زندگی شما ناپایدار و مرگ شما نزدیک است. گورها را برای شما کندهاند و کفنها را برای شما بریدهاند. به زودی دنیایی که برای آن رنجها کشیدهاید و ستمها کردهاید و دروغها گفتهاید و آبروها بردهاید، به شما پشت میکند و شما را وا میگذارد. نه از سکون شما بعد از حرکت متأسّف میشود و نه از سردی شما بعد از حرارت اندوهگین. بر یتیمی کودکانتان غصّه نمیخورد و بر بیوهگی همسرانتان دریغ نمیورزد؛ چراکه در جبلّت آن رحمی نهاده نشده و در سرشت آن عطوفتی نیست. کودکان شیرخوار را پا بر گلو فشرده و نوعروسان ناکام را خاک بر سر کرده و از جوانان آرزومند و پیران نیازمند در نگذشته است. چه بسیار مظلومانی که دادشان را نستانده و افتادگانی که دستشان را نگرفته است! آه از فریادهایی که از آن به آسمان است و آه از اشکهایی که از آن بر زمین! [گفتار بیست و ششم]
شما میراثخوار گذشتگانید و آیندگان میراثخوار شما خواهند بود. در خانههای کسانی ساکن شدهاید که اکنون ساکنان گورها هستند و به مناصب کسانی نائل شدهاید که اکنون گوشت بر استخوانشان نیست. چه صورتهای زیبایی که باد کرد و منفجر شد و چه بدنهای ورزیدهای که پوسید و مضمحل شد! پس به چه چیز این دنیا دل بستهاید و به کجای آن چشم دوختهاید؟! در حالی که آنچه گرد آوردهاید، پراکنده خواهد شد و آنچه ساختهاید، ویران. بدنهای خود را برای کرمها فربه کردهاید و اموال خود را برای موریانهها هزینه نمودهاید. جانهای شما به جرعهای آویخته و نفَسهاتان به لقمهای وابسته است. اندام شما ناتوان و آفات دنیا در کمین است. هر جایی که بروید گریبان شما در دست مرگ است و شما را از آن گریزی نیست. نه در قلّههای کوهها از آن در امان خواهید بود و نه در زوایای درّهها از آن پنهان. اکنون که فرصتی دارید و میتوانید، برای آخرت توشهای برگیرید و خود را به کاری وادارید که برایتان سودمند است. [گفتار بیست و ششم]
بهترین توشه برای آخرت پرهیزکاری است و سودمندترین کار برای شما یاری خلیفهی خداوند؛ چراکه پرهیز از بدی بر انجام خوبی مقدّم است و یاری خلیفهی خداوند از یاری دیگران اولی. زنهار به یاری ستمگران نپردازید تا خون ستمدیدگان را بریزید و جانب فرمانروایان را نگیرید تا جانب مهدی را فرو گذارید! چه کسی بدبختتر از کسی است که آخرت خود را به دنیای دیگران میفروشد و چه کسی گمراهتر از کسی است که گماشتهی خود را بر گماشتهی خداوند مقدّم میسازد؟! حسرت مانند خون، به همهی اجزائش خواهد رسید و پشیمانی مانند پوست، سر تا پایش را فرا خواهد گرفت، هنگامی که مرگ مانند عقاب بر سر او فرود میآید و چنگالهایش را مانند تیر در جان او فرو میبرد، تا او را با خود به جهانی ببرد که بس هولناک و محنتانگیز است و بازگشتی از آن متصوّر نیست. [گفتار بیست و ششم]
هان ای مردم! از دنیا روی بگیرید پیش از آنکه از شما روی بگیرد و به آخرت روی آورید پیش از آنکه به شما روی آورد. نفسهای خود را به پرهیز وادارید و به خوشی عادت ندهید. دنیا را بر خود سخت بگیرید تا آخرت بر شما آسان شود؛ چراکه به خدا سوگند سختی دنیا پایان میپذیرد، اما سختی آخرت همیشگی است؛ همچنانکه آسایش دنیا دیری نمیپاید و آسایش آخرت جاودان است. آگاه باشید! بهشت جاودان برای کسانی است که بهای آن را پرداختهاند و چه سود کردهاند کسانی که فانی را به باقی فروختهاند! آفرین بر آنان و خوشا به حالشان! گوارایشان باد خشنودی خداوند و پاداشهای او! [گفتار بیست و ششم]
هان! بدانید که افقِ مغرب، از ابرهای تیره تاریک است. به زودی توفانی سرخ بر شما خواهد وزید و سرزمینِ شما را در خواهد نوردید. نه سقفی باقی خواهد گذاشت که در زیرِ آن پناه گیرید و نه دیواری که در پسِ آن پنهان شوید! در آن زمان، امّت محمّد آرزو خواهد کرد که نیمی از جوانان خود را بدهد و در عوض، مهدی را در درّهای از درّههای حجاز باز یابد! هان، ای امّت نادان! در پیِ چه میگردی؟! و به دنبالِ که میروی؟! پیشوای تو مهدی است. آرامشِ شبها و خرّمیِ روزهای تو مهدی است. شادیِ ماندگار و شیرینیِ روزگارِ تو مهدی است. خوشبختیِ دنیا و رستگاریِ آخرت تو مهدی است. پس چه چیزی تو را از او باز داشته است؟! یا چه کسی تو را از او بینیاز کرده است؟! [گفتار یکم]
ترجمه: احمد بن حنبل [د.۲۴۱ق] در «مسند» خود روایت کرده، (به این صورت که) گفته است: ابو کامل و عفّان ما را حدیث کردند، گفتند: حمّاد بن سلمة ما را حدیث کرد، از قتادة، از مطرّف بن عبد الله بن شِخّیر، از عمران بن حُصین که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: همواره شماری از امّتم بر حق خواهند جنگید و بر کسانی که با آنان دشمنی کنند چیره خواهند بود تا آن گاه که آخرینِ آنان با مسیح دجّال بجنگد. منصور حفظه الله تعالی فرمود: شماری که همواره بر حق خواهند بود، امامان هدایت از اهل بیت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم هستند، به دلیل سخن او در حدیث ثقلین که آنان از قرآن جدا نخواهند شد تا آن گاه که در حوض بر او وارد شوند و آخرینِ آنان که با مسیح دجّال میجنگد، مهدی است که عیسی بن مریم بر او نازل میشود؛ چنانکه در حدیث جابر گذشت. [درس یکم، ص۲۲]
ترجمه: منصور حفظه الله تعالی فرمود: سخن او که «بر کسانی که با آنان دشمنی میکنند چیره خواهند بود» یعنی با حجّت بر آنان غالب خواهند بود، اگرچه مغلوب زور آنان باشند و دلیل (این تأویل) آن است که اهل حق اکثراً مستضعفین در زمین بودهاند و راست نیست اگر گفته شود که آنان همواره بر کسانی که با آنان دشمنی کردهاند غالب بودهاند، مگر اینکه مقصود غالب بودنشان با حجّت باشد و این مانند سخن خداوند است که فرموده است: «خداوند مقرّر داشته است که من و پیامبرانم حتماً غالب میشویم»، با اینکه بسیاری از پیامبرانش به ناحق کشته شدند و سخن او که فرموده است: «پس بیگمان حزب خداوند آنان هستند که غالبند»، با اینکه گاهی در دنیا مغلوب بودهاند؛ چنانکه نوح علیه السلام فرمود: «من مغلوب هستم، پس انتقام بگیر» و بر این حمل شده سخن خداوند که فرموده است: «خداوند هیچ گاه برای کافران سلطهای بر مؤمنان قرار نخواهد داد» و بعید نیست که عبارت «بر کسانی که با آنان دشمنی میکنند چیره خواهند بود»، غلط یا تحریفی از جانب راویان باشد؛ چراکه در برخی روایات آمده است: «بر حق استوار خواهند بود» و نیامده است: «بر کسانی که با آنان دشمنی میکنند چیره خواهند بود» و در برخی روایات آمده است که آنان «بر حق جهاد -یا جنگ- خواهند کرد» و نیامده است که آنان همیشه چیره خواهند بود و در برخی روایات تنها آمده است که آنان «بر حق خواهند بود» و این قدر متیقّنی است که با لفظ یا معنا در همهی روایات وارد شده است. [درس یکم، ص۲۲]
ترجمه: ابو داوود طیالسی [د.۲۰۴ق] در «مسند» خود روایت کرده، (به این صورت که) گفته است: همّام ما را حدیث کرد، از قتادة، از عبد الله بن بُریدة، از سلیمان بن ربیع عَدَوی که گفت: با عمر دیدار کردیم، پس به او گفتیم که عبد الله بن عمرو به ما این طور گفت، پس عمر گفت: عبد الله بن عمرو به چیزی که میگوید داناتر است، سه بار این را گفت، سپس برای نماز ندا داده شد، پس مردم نزد او گرد آمدند، پس عمر برایشان خطبه خواند، پس گفت: شنیدم رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم میفرماید: همواره شماری از امّتم بر حق خواهند بود تا آن گاه که امر خداوند عزّ و جلّ بیاید. منصور حفظه الله تعالی فرمود: شاید حدیث همین بود تا آن گاه که اهل شام چیره شدند، پس بر آن افزودند: «بر کسانی که با آنان دشمنی کنند چیره خواهند بود» یا «بر مردم چیره خواهند بود» و اگر این از حدیث بوده باشد نیز معنای آن چیزی است که گفتیم مبنی بر چیرگی آنان با حجّت و امّا سخن عبد الله بن عمرو را ابو داوود برای اختصار حذف کرده است و دیگران آن را ذکر کردهاند. [درس یکم، ص۲۴]
ترجمه: منصور حفظه الله تعالی فرمود: ... عبد الله بن عمرو بن عاص مردم را به چیزهایی حدیث میکرد که نمیشناختند؛ پس شایسته است که از هر چه او به تنهایی روایت کرده است اعراض شود، خصوصاً هرگاه آن را به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نسبت نداده باشد و سخن او که قیامت بر بدترینِ مردم بر پا میشود، از چیزهایی نیست که تنها او گفته است و «جنگیدن برای امر خداوند» در حدیث پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم، جنگیدن برای آن است که امر تنها برای خداوند باشد و این گونه نخواهد بود مگر هنگامی که امیر، خلیفهی او در زمین باشد، نه سایر مردم و گروه حق را نمییابی مگر در حال جنگ یا آمادگی برای جنگ و هر کس در حال جنگ یا آمادگی برای جنگ نباشد، از آنان نیست و کسی که برای جنگ آماده میشود، مانند کسی است که میجنگد. [درس یکم، ص۲۵]
ترجمه: احمد بن حنبل [د.۲۴۱ق] در «مسند» خود روایت کرده، ... از معاویة بن قُرّة، از پدرش، از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم که فرمود: هرگاه اهل شام فاسد شوند، خیری در شما نیست و همواره شماری از امّتم منصور خواهند بود، کسی که آنان را یاری نکند به آنان زیانی نخواهد رساند، تا آن گاه که قیامت بر پا شود. منصور حفظه الله تعالی فرمود: این سخن که «هرگاه اهل شام فاسد شوند، خیری در شما نیست»، زیادتی است که ابن جعد آن را ذکر نکرده و همین طور سعید بن منصور و ابن ماجه و آن زیادتی نادرست است؛ چراکه اهل شام در زمان معاویة فاسد شدند، در حالی که همهی خیر در مدینه و کوفه بود به خاطر وجود علی و پیروانش در آن دو، بل آن در تناقض با حدیث است؛ چراکه بقاء طائفهی منصوره در امّت تا روز قیامت، به معنای بقاء خیر در آنان است، اگرچه همهی اهل زمین فاسد شوند و خداوند میداند که چه کسی آن را به حدیث افزوده؛ چراکه بزار گفته است: «کسی را نمیشناسیم که این حدیث را با این لفظ از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت کرده باشد مگر قرّة بن إیاس» و او مردی است که اکثر (اهل علم) او را از صحابه دانستهاند... ولی شعبة گفته است: «به معاویة بن قرّة گفتم: آیا پدرت با پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم مصاحبت کرد؟ گفت: نه، ولی در زمان او شیر میدوشید و نگاه میداشت»، یعنی پسر کوچکی بود که به اهل خانهاش خدمت میکرد، پس شاید به خاطر کمی سنّش در حدیث اشتباه کرده باشد. [درس یکم، ص۲۶]
آنان که بانگ طبل ادّعاهاشان گوش فلک را کر کرده است، در عمل برای ظهور آن حضرت زمینهای نمیسازند و تنها معرکهگیران دورهگردی هستند که گروهی بیدانش و خرافاتی را به گرد خود فراهم میآورند و عمر و مال و آبروی آنان را صرف هیچ و پوچ خود میسازند؛ بلکه آنان با دعاوی بیپایه و القاب عجیب و کرامات موهوم و خوابهای تلقینشده و روایات ساختگیشان، کمر مهدی علیه السلام را شکستهاند و روز منصور هاشمی خراسانی را به شبی سرد و تاریک تبدیل کردهاند... در این میان، منصور هاشمی خراسانی برکنار از ادّعاها و مدّعیان، راه خود را در پیش گرفته است و میپیماید و وظیفهی عقلی و شرعی خود را انجام میدهد و با تکیه بر کتاب خداوند و سنّت متواتر پیامبرش و مقتضیات روشن عقلی، برای ظهور مهدی علیه السلام زمینهسازی میکند و این کار را در عمل و بدون هیچ ادّعایی انجام میدهد؛ چراکه با وجود عمل، نیازی به ادّعا ندارد و ادّعا را برای بیعملان میگذارد، هر چند به فضل خداوند دربارهی خویش امیدوار است و از اینکه مورد رحمت او قرار گرفته باشد ناامید نیست؛ چراکه او فضلی عظیم دارد و هر کس از بندگانش را که بخواهد مشمول رحمتش میگرداند و جز گمراهان و ناسپاسان از درگاهش ناامید نیستند. [پرسش و پاسخ ۱۲]
حقّانیت جناب منصور برای کسانی از آفتاب روشنتر است که به معیار شناخت ملتزماند و از موانع شناخت رهایی یافتهاند و تعلّقی به دنیا ندارند؛ وگرنه کسانی که سر در آخور قدرت یا ثروت یا شهرت فرو بردهاند و به هزار جهل و تعصّب و تکبّر مبتلایند، حقّانیت این بزرگوار را با همهی روشنیاش نمیبینند، بل نمیخواهند که ببینند. آنان کسانی هستند که اولیائی جز خداوند گرفتهاند و از اولیاء خود راضی شدهاند؛ پس اولیائشان آنان را از نور به ظلمات بیرون آوردهاند و از آنان شیاطینی در جامهی انسان ساختهاند. پس آنان برای خشنودی اولیائشان، توهین میکنند و تهمت میزنند و دروغ میگویند و مردم را از راه خداوند باز میدارند و با این تبهکاری، خود را نیکوکار میپندارند! ناگزیر عاقبت آنان، عاقبت کسانی خواهد بود که پیش از آنان با دوستان خدا جنگیدند و بر ضدّشان با حاکمان زمانشان همپیمان شدند و عاقبت آنان جز نفرین ابدی در دنیا و عذاب ابدی در آخرت نبود. بیگمان اگر آنان نبودند که در برابر دعوت پیامبران و فرزندان پیامبران ایستادند و مردم را از اجابت آن باز داشتند، زمین تا این اندازه از ظلم پر نمیشد، بلکه چه بسا پیشتر و آسانتر، از عدالت لبریز میشد، ولی دریغا که این اشقیا در برابر حق قد علَم کردند و با همهی قوا به دشمنی با آن پرداختند. هر چند کوتاهی مؤمنان در پاسداری از حق نیز نقش برجستهای در استیلاء باطل داشت؛ چراکه بسیاری از مؤمنان، پاسداری از حق را وظیفهی خود ندانستند و برای این کار ضروری وارد میدان نشدند و با این شیوه، عرصه را برای جولان اشقیا خالی گذاشتند و زمینهی یکّهتازیهای آنان را بیش از پیش فراهم ساختند، در حالی که اگر مسؤولیت خود در قبال حق را احساس میکردند و برای دفاع از آن در برابر باطل اقدام مینمودند، مسلّماً موازنه به سود آن تغییر میکرد و زمینه برای تحقّق آرمان پیامبران و فرزندان پیامبران فراهم میشد. [پرسش و پاسخ ۲۱]
خبر حاکی از خروج مردی از فرارود -یعنی فرا سوی رود جیحون در خراسان بزرگ- که به او «منصور» گفته میشود در پیش روی مردی که به او «حارث بن حرّاث» گفته میشود به منظور زمینهسازی برای حکومت آل محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم... میتواند بر یکی بودن منصور و حارث حمل شود... و آنچه این احتمال را تقویت میکند آن است که از این «حارث» هیچ یادی در روایات دیگر نیست، بلکه در آنها تنها از «منصور» یاد شده است، در حالی که اگر «منصور» پیشرو لشکر «حارث» بود، «حارث» از «منصور» به یاد کردن سزاوارتر بود؛ چراکه امیر و رهبر او بود؛ مگر اینکه مراد از «حارث» همان مهدی باشد؛ زیرا او تنها کسی است که در روایات دیگر، بیش از منصور از او یاد شده است و چیزی که بر این دلالت میکند روایت ابن حیّون (د.۳۶۳ق) از طریق عبد الرزاق، از علی، از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است که فرمود: «يَقُومُ رَجُلٌ مِنْ وُلْدِي، عَلَى مُقَدَّمَتِهِ رَجُلٌ يُقَالُ لَهُ الْمَنْصُورُ، يُوَطِّئُ لَهُ -أَوْ قَالَ: يُمَكِّنُ لَهُ- وَاجِبٌ عَلَى كُلِّ مُؤْمِنٍ نُصْرَتُهُ -أَوْ قَالَ: إِجَابَتُهُ»؛ «مردی از فرزندانم قیام میکند، پیشرو لشکر او مردی است که به او منصور گفته میشود، برای او زمینهسازی میکند -یا فرمود: برای او تمکّن ایجاد میکند- بر هر مؤمنی واجب است که او را یاری دهد -یا فرمود: اجابت کند»؛ زیرا شکّی نیست که این همان خبر است، جز اینکه از طریقی دیگر روایت شده و در آن ذکری از حارث نیامده و ظاهر در این است که منصور پیشرو لشکر مهدی است و پیشرو لشکر کسی دیگر نیست. [پرسش و پاسخ ۱۵]
اخبار حاکی از خروج مردی از خراسان بزرگ با پرچمهای سیاه که به او «منصور» گفته میشود و به سوی مهدی دعوت میکند و زمینهی حکومت او را فراهم میسازد، محدود به این یک خبر نیست، ولی منصور هاشمی خراسانی، با آنکه از خراسان بزرگ با پرچمهای سیاه خارج شده است و به سوی مهدی دعوت میکند و زمینهی حکومت او را فراهم میسازد، مدّعی نیست که همان مرد موعود است، و اگر باشد، نیازی به چنین ادّعایی ندارد؛ چراکه نهضت او نهضتی وهمآلود و ساختگی نیست تا بر چنین ادّعاهایی متّکی باشد، بلکه نهضتی متّکی بر حقایقی عینی و محسوس است؛ چنانکه خروج او از خراسان بزرگ، حقیقتی عینی و محسوس است و پرچمهای سیاه او، حقیقتی عینی و محسوس است و دعوت او به سوی مهدی و زمینهسازیاش برای حکومت آن حضرت، حقیقتی عینی و محسوس است و کتاب بزرگ او «بازگشت به اسلام»، مهندسی فرهنگی و ایدئولوژیک برای انقلاب جهانی است. بنابراین، چه کوتهفکرند کسانی که میخواهند پای ادّعاها را به ساحت این نهضت واقعگرا باز نمایند تا با این شیوهی کوتهفکرانه، به متانت و وزانت آن لطمه بزنند و بندگان مارگزیدهی خدا را دربارهی آن به شبهه بیندازند و دهان یاوهگویان و بهانهجویان را بر ضدّ آن بگشایند، در حالی که اگر به دنبال حقیقت بودند، آن را با چشم خود میدیدند و اگر به دنبال واقعیّت بودند، آن را با گوش خود میشنیدند و آن هنگام، محکمات را به سبب متشابهات وا نمینهادند! [پرسش و پاسخ ۱۵]
به باور جناب منصور، عقل و شرع از یک مبدأ پدید آمده و هر دو خلقت خداوند حکیم است و از این رو، منافاتی میان آن دو نیست؛ چنانکه خداوند خود فرموده است: ﴿مَا تَرَى فِي خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِنْ تَفَاوُتٍ﴾؛ یعنی: «در خلقت خداوند منافاتی نمیبینی» و با این وصف، تبعیّت از عقل به معنای عدم تبعیّت از شرع و مقدّم دانستنش بر آن نیست، بلکه بالعکس به معنای تبعیّت از شرع نیز است؛ چراکه شرع به اقتضای وحدت مبدأ و سازگاری کاملی که با عقل دارد، به تبعیّت از عقل فرمان داده و به سوی آن فراخوانده است؛ چنانکه به عنوان مثال فرموده است: ﴿لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾؛ «امید میرود که شما عقل را به کار برید» و فرموده است: ﴿أَفَلَا تَعْقِلُونَ﴾؛ «آیا پس شما عقل را به کار نمیبرید؟!». بنابراین، جناب منصور عقل را بر شرع مقدّم نمیداند و معتقد نیست که شما باید به جای شرع از عقل تبعیّت کنید، بلکه عقل را با شرع هماهنگ و موافق میداند و معتقد است که شما باید از هر دو تبعیّت کنید. [پرسش و پاسخ ۲]
منصور هاشمی خراسانی خدای محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم را میپرستد و برای او در تکوین، تشریع و تحکیم شریکی نمیشناسد؛ به این معنا که او را در آفرینش، رزق و تدبیر موجودات یگانه میداند و به حکمی جز حکم او و حکومتی جز حکومت او تسلیم نمیشود و حکومت او را حکومت کسی میداند که به اذن او حکومت میکند، هر چند بیشتر مردم نمیدانند... خدایی که تشریع تنها برای اوست و باید و نباید جز از او صادر نمیشود؛ چنانکه فرموده است: ﴿أَمْ لَهُمْ شُرَكَاءُ شَرَعُوا لَهُمْ مِنَ الدِّينِ مَا لَمْ يَأْذَنْ بِهِ اللَّهُ﴾؛ «یا آنان را شریکانی است که برایشان چیزی از دین را تشریع کنند که خداوند به آن اذن نداده است؟!»؛ خدایی که حکومت تنها برای اوست و نصب و عزل حاکم جز توسّط او انجام نمیشود؛ چنانکه فرموده است: ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ﴾؛ «بگو خداوندا! مالک حکومت تویی؛ حکومت را به هر کس که میخواهی میدهی و از هر کس که میخواهی میگیری»، پس برای او شریکی در حکومت نیست؛ چنانکه فرموده است: ﴿وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ﴾! این است خدای محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم و خدای ابراهیم و آل ابراهیم و این است خدای منصور هاشمی خراسانی پرچمدار توحید در عصر حاضر با ندای توحیدی «البیعة للّه». [نقد و بررسی ۱۶]
منصور هاشمی خراسانی، خدای ابن حامد، ابن تیمیه، ابن عبد الوهاب و امثال آنان را نمیپرستد؛ همان خدایی که در بالا هست و در پایین نیست و دو چشم و دو گوش و دو دست و دو پا و ده انگشت حقیقی دارد و از جایی به جای دیگر حرکت میکند و با چشم سر مانند مهتاب دیده میشود و نمونهی کاملی از لات و هبل و عزّی مستتر در حجاب «بلا کیف» است! بلکه خدای ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط و عیسی و موسی را میپرستد؛ همان موسایی که گفت: «پروردگارا! نشانم بده که به تو نظر کنم» و به او پاسخ داده شد: «هرگز من را نخواهی دید»، پس او از توقّع خویش توبه کرد: «گفت: تو منزّه هستی، من به سویت توبه کردم»... چراکه چشمها او را ادراک نمیکنند و او چشمها را ادراک میکند و او باریکبین آگاه است... خدایی که به هر جا روی میکنی، در آنجا هست و وجود او مانند وجود اجسام به جایی محدود نمیشود... خدایی که از جایی به جای دیگر انتقال نمییابد و به مخلوق خود تکیه نمیزند و مانند حیوان، قابل تجزیه به اعضاء و جوارح نیست و به صفات انسان متّصف نمیشود... خدایی که در هیچ وصفی نمیگنجد و به هیچ وهمی نمیآید و از هر چیزی که بتوان تصوّر کرد منزّه و والاتر است... خدایی که همهی نامهای نیکو برای اوست، بیآنکه تعدّد نامهایش به تعدّد ذاتش انجامد و او را به اجزاء متعدّد تقسیم کند... چنانکه دو صفت «بینا» و «شنوا» او را به دو کس تبدیل نمیکند و برای او دو جزء پدید نمیآورد، بلکه او در عین بینایی، شنواست و در عین شنوایی بیناست و بینایی و شنوایی، دو اعتبار از صفتی واحد برای اویند که «علم» نامیده میشود؛ چراکه تعدّد را به وجود او راهی نیست و از هر تکثّری در ذات خود منزّه است. [نقد و بررسی ۱۶]
عدم اقامهی اسلام خالص و کامل پس از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم تاکنون، ناشی از عدم حفظ کتاب خداوند یا سنّت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نبوده است تا پرسیده شود که آیا خداوند قادر به حفظ دین خود بوده یا نبوده است، بل ناشی از عدم عمل به کتاب خداوند و سنّت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم توسّط مسلمانان بوده که از تفریط و تقصیر خود آنان برخاسته است و به خداوند -سبحانه و تعالی- نسبت داده نمیشود؛ با توجّه به اینکه مراد از حفظ دین، آنجا که وظیفهی خداوند شمرده میشود، ایجاد امکان برای دسترسی یقینی مسلمانان به کتاب او و سنّت پیامبر اوست، قطع نظر از اینکه آنان از این امکان استفاده کنند یا نکنند، نه اجبار آنان به استفاده از این امکان افزون بر ایجاد آن؛ چراکه چنین اجباری بر خلاف حکمت و سنّت خداوند است و تکلیف مسلمانان و ثواب و عقاب آنان را لغو میکند. بنابراین، خداوند قادر به حفظ دین خود در طول ۱۴۰۰ سال بوده و این کار را از طریق حفظ کتاب خود از تحریف و جعل خلیفهای برای پیامبرش انجام داده است، ولی مسلمانان به دین او عمل نکردهاند و کتاب او را ضایع و خلیفهی پیامبرش را غایب ساختهاند و با این وصف، خداوند به آنان ستمی نکرده است، ولی آنان خود به خود ستم کردهاند؛ چنانکه فرموده است: ﴿وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلَكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾؛ «و خداوند کسی نبوده که به آنان ستم کرده است، ولی آنان خود بودهاند که به خود ستم کردهاند». [نقد و بررسی ۱۱]
ظنّی بودن احادیث به استثنای احادیث متواتر، صرفاً «اندیشهی منصور هاشمی خراسانی» نیست، بلکه اندیشهی عموم عالمان مسلمان از همهی مذاهب اسلامی به استثنای گروهی از سلفیان است و واقعیّتی واضح و وجدانی است، تا جایی که به تعبیر برخی عالمان مسلمان مانند نووی (د.۶۷۶ق) در شرح صحیح مسلم، «انکار آن چیزی جز خیرهسری در برابر محسوس نیست»؛ چراکه احادیث واحد طبیعتاً به نحوی هستند که احتمال غلط، تحریف و کذب در آنها وجود دارد و با وجود این احتمال، یقین به صدور آنها حاصل نمیشود... عدم حجّیت ظن، «اندیشهی منصور هاشمی خراسانی» نیست، بلکه صریح سخن خداوند در قرآن کریم است که بارها و با تأکید فرموده است: ﴿إِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا﴾؛ «بیگمان ظن چیزی را از حق کفایت نمیکند» و روشن است که این سخن صریح خداوند، ارشاد به یک حکم عقلی است؛ چراکه عقل نیز تنها یقین را معیار شناخت حق میداند و ظن و شکّ و وهم را با توجّه به وجود احتمال خلاف در آنها، برای شناخت حق کافی نمیداند و روشن است که احکام عقلی، قابل تخصیص نیستند؛ همچنانکه سخن صریح خداوند، آبی از تخصیص است؛ به این معنا که با توجّه به لحن و سیاق قاطع و صریح خود و دلالتی که بر طبیعت ظن دارد، تحمّل تخصیص را ندارد... و این گناه حضرت منصور هاشمی خراسانی محسوب نمیشود! [نقد و بررسی ۱]
خبر منسوب به پیامبر خداوند صلّی الله علیه و آله و سلّم دربارهی پیدایش ۷۳ فرقه پس از او که یکی از آنها «ناجیه» و باقی اهل آتشند، خبری واحد و غیر یقینی است و حضرت منصور هاشمی خراسانی عدم حجّیّت چنین اخباری را در مواضعی از کتاب خود مانند مبحث «رواج حدیثگرایی»، به تفصیل تبیین فرموده است. فارغ از آنکه بیشتر اسناد این حدیث، در نظر اهل حدیث ضعیف شمرده میشود و تتمّهی مشهور آن مبنی بر تعریف فرقهی ناجیه به «جماعت» و تعریف جماعت به چیزی که «پیامبر و اصحاب او» بر آن بودهاند، با توجّه به اختلاف شدید اقوال و افعال اصحاب آن حضرت، قابل التزام نیست، بلکه بوی جعل میدهد. افزون بر اینکه صدر آن با واقعیّت محسوس و بیرونی سازگاری ندارد؛ چراکه پیدایش ۷۳ فرقه پس از پیامبر خداوند صلّی الله علیه و آله و سلّم در میان مسلمانان ثابت نیست، بلکه چه بسا خلاف آن ثابت باشد؛ با توجّه به اینکه فرقههای مسلمان نام برده شده در کتب فرقهشناسی، بسیار بیشتر یا کمتر از این تعدادند و حذف برخی و افزودن برخی دیگر برای تطبیق آنها بر این تعداد، بدون تکلّف فراوان ممکن نیست، بلکه نوعاً ترجیح بلا مرجّح است. [نقد و بررسی ۱۲]
عدهای نیز با پیش ذهنیتهای خود به کتاب مینگرند. هنوز آن را ندیده و نخواندهاند تکذیب میکنند و باطل میشمرند و برچسب های متعددی بر آن میزنند. اینان کسانی هستند که از قبل تصمیم خود را گرفتهاند و اگر کتاب را میخوانند، نه برای فهمیدن و رشد و هدایت بلکه برای عیبجویی و انکار و بهانهتراشی و استهزاء میخوانند و به دنبال حکمت و هدایت نیستند. این عده تنها در آن روز حسرت که چشمها از حدقه بیرون میزند، خواهند فهمید که چه زود تصمیم گرفتند و فریب شیطان را خوردند و معرکه را باختند... گروهی نیز آن قدر متعصباند که به محض دیدن کوچکترین تفاوتی در کتاب با چیزها و کسانی که آنها را قبول دارند، بدون کوچکترین تأملی اختیار از دست میدهند و زبان به هتاکی و فحاشی و توهین و تهمت میگشایند. این گروه نیز تنها روزی حق را میفهمند که به همراه محبوبها و معبودهایشان یک جا وارد آتش دوزخ شوند. آتشی که تعصب کورکورانه و حمیّت جاهلیشان آن را بر افروخته است. آن روز، روز حسرتی عظیم است و از آن روز باید به خداوند پناه برد... برخی نیز آن قدر مقلّدند که بیاجازه مرجع تقلید و مقتدایشان حتی آب نمیخورند، چه رسد به خواندن و درک و التزام به کتاب گرانسنگی چون «بازگشت به اسلام»! اینان نیز به مجرد مواجه شدن با این کتاب چشم میبندند و هر آن چه مرجع تقلید و مقتدایشان گفت همان میکنند. اینان نیز در روزی سخت که مرجع تقلید و مقتدایشان از آنها دستگیری نخواهند کرد با حسرتی بزرگ رو به رو خواهند شد. [مقالهی ۴]
عدهای نیز این کتاب شریف را میخوانند و به معارف آن پی میبرند، اما در غوغای فتنه و آشوب و حاشیهسازی و هوچیگری و تبلیغات مسموم دشمنان خدا فریفته میشوند و بدبین میگردند و دلشان تیره میشود و به جای متن به حاشیه میپردازند و در نهایت از حق دور میشوند. البته تردیدی نیست که این گناه بزرگ، نخست بر گردن آن فتنهگرانی است که از راه خدا باز میدارند و عذابی دردناک در انتظار آنهاست. این هوچیگران با وجود باز بودن دروازه نقد علمی و منطقی، از آن جا که هیچ برهان و منطقی ندارند، دست به آلوده کردن فضا میزنند. اما به هر حال مخاطبان این کتاب شریف باید بدانند که حرکت حقّ تمام انبیاء و اولیاء در طول تاریخ نیز با سمپاشی و توهین و تهمت و فتنهگری مستبدان و مستکبران و زورگویان همراه بوده است و دشمنان خدا همواره با بدترین شیوه فضا را آلوده میساختند و مردم را از راه خدا باز میداشتند. لذا اتفاق جدیدی نیفتاده است و مخاطبان این کتاب شریف باید با آزادگی و انصاف به دلایل و براهین آن نظر کنند و فارغ از احساسات زودگذر و هیجانات کاذب، حق را بیابند و به مقتضایش عمل نمایند ان شاءلله. [مقالهی ۴]
تردیدی نیست که در رأس همهی آرزوها و آرمانهای مشترک مسلمانان جهان، برقراری عدالت جهانی و ریشهکن شدن بیداد و فساد بر روی زمین در سایهی دولت مستقل و حقیقتمدار اسلامی قرار دارد. حکومتی که اسلام از همان روزهای نخستین، وعدهی آن را به مسلمانان داده است و بدون شک هر آرزوی مشروع و صحیح دیگری تنها در این صورت محقّق خواهد شد و همهی مسلمانان جهان، چه التفات داشته باشند و چه نداشته باشند، چنین آرزویی را در سر میپرورند. امّا چیزی که در این میان گروه کثیری از مسلمانان را به اشتباه انداخته و از مسیر اصیل اسلام، منحرف ساخته، این توهّم شوم و بیاساس بوده است که برای تحقّق این آرمان دیرین و آرزوی شیرین، مسلمانان را نیازی به هدایت خداوند نیست و هر گروه از ایشان میتواند از هر روشی که به نظرش درست است، پیروی نماید و هر کسی را که پسندید برای قیادت و رهبری خویش به سوی این آرمان بزرگ برگزیند! امّا به روشنی میبینیم که چنین توهّم شوم و تصوّر خامی تا کنون چه نتایجی به بار آورده و مسلمانان جهان را به چه روزی انداخته است! امروز هر گروه از مسلمانان کسی را بر خود مسلّط ساخته و با حاکم دلخواه خویش بیعت کرده است... از این رو جهل و ظلم و تجاوز و جنگ و بیعدالتی و فقر بر ایشان مستولی شده و سایهی تباهی و سقوط بر سرشان سنگینی میکند. این از آن روست که مسلمانان، خداوند را نادیده گرفتند و مشیّت و ارادهی او را در این امر به حساب نیاوردند و از روشی که او برای رسیدن به این آرمان بزرگ تعیین فرموده بود تخلّف نمودند. مسلمانان فراموش کردند که اذن خداوند و امر او اصل و اساس خلقت و سنگ بنای آفرینش این جهان است و همهی جریانات، معادلات و محاسبات حاکم بر آن جز به خواست و ارادهی او جریان نمییابد و بدون آن حتّی سنگریزهای روی زمین حرکت نمیکند. [مقالهی ۸]
مسلمانان جهان از این حقیقت بزرگ غفلت کردهاند که خداوند متعال، ولایت و بیعت را تنها از آن خود دانسته است و آنان را از شریک گرفتن در آن به شدّت نهی فرموده و تشریک در آن را مصداق شرک به الله دانسته است... بیتردید خداوند بلندمرتبه، حاکم حقیقی و مالک اصلی این جهان است و حکومت بر آن نیز تنها از آن اوست. لذا تحقّق حکومت عدالت جهانی تنها به طریقی که او خواسته است میسّر تواند شد و تنها حاکمی که او برای مردم برگزیده است، توان و صلاحیت برقراری عدالت را خواهد داشت و نه هیچ کس دیگر. این حقیقتی است که در عین وضوح و حقّانیتش مورد غفلتی عمیق واقع شده و به فراموشی سپرده شده و البته این فراموشی بسیار عجیب و غیر قابل درک است؛ چراکه همهی مسلمانان اتّفاق نظر دارند که بنابر اخبار متواتر اسلامی، قائم به حق و برپا کنندهی عدالت بر روی زمین و تنها کسی که خداوند به خروج و قیام او به حق و عدالت و پیروزی نهاییاش خبر داده، مهدی آل محمد است؛ «همان کسی که زمین را از قسط و عدل پر میکند؛ همچنانکه از ظلم و جور پر شده است» و دربارهی هیچ شخص دیگری چنین اتّفاق نظری وجود ندارد. این به آن معناست که تنها حاکم مشروع و مورد رضایت خداوند در این زمان هموست و در حال حاضر تنها کسی که بیعت با او برای مسلمانان جهان جایز و بلکه واجب شمرده میشود، مهدی است و هر بیعتی جز با او، عصیان امر خداوند و در نتیجه تبعیّت شیطان و به تعبیر قرآن، تحاکم به سوی طاغوت شمرده میشود و این نشاندهندهی اوج اهمیّت و محوریّت بیعت با مهدی در آموزههای اسلامی است. [مقالهی ۸]
در حال حاضر اختلاف و تفرقهی امت از حاکمیتهای متعدّد و متفرّق نشأت میگیرد و چند دستگی مسلمانان، معلول پیروی آنان از حکّام و قدرتهای سیاسی گوناگون است و طبیعی است که هر گروه و هر دسته و هر ملّتی از مسلمانان، پیرو زعیم خویش است و زعمای جهان اسلام نیز هر کدام به سوی خود میخوانند و عموماً مهدی را از یاد بردهاند؛ چراکه یا اساساً هیچ توجّهی به او ندارند و از بردن نام او نیز عاجزند و یا اینگونه تبلیغ میکنند که ظهور مهدی بسیار دور است و معلوم نیست در چه زمانی واقع میشود. اینگونه است که زعمای جهان اسلام دانسته یا نادانسته علیه مهدی اقدام میکنند و اذهان عمومی مسلمانان را از تأمّل دربارهی او باز میدارند. حال اگر تصوّر کنیم که ندای بیدارگر دعوت به سوی مهدی و پیوستن به او و گسستن از غیر او به گوش همهی مسلمانان جهان برسد و ایشان همگی، یک صدا دست از حاکمانی که بدون اذن خداوند برگزیدهاند، بردارند و به سوی مهدی بشتابند چه خواهد شد؟ به راستی با به راه افتادن نهضت بیداریبخش حمایت و اطاعت از مهدی و طنینانداز شدن شعار بازگشت مسلمانان به سوی مهدی چه تحولاتی در منطقه و جهان روی خواهد داد؟ به نظر میرسد پیش از هر چیز، اولین نتیجهی مبارک چنین حرکت بیدارگری، اتّحاد مسلمین در یک صف و زیر یک بیرق و نیز همگرایی و اتّفاق ایشان در سایهی بیعت با گماشتهی خداوند خواهد بود و این اوّلین گام در راستای تحقّق آرمان اسلامی ما یعنی تحقّق حاکمیت حضرت مهدی است؛ چراکه تردیدی نیست که یک اتّحاد راستین و به هم پیوستگی عمیق میان صفوف مسلمانان، پیشنیاز انقلاب جهانی مهدوی شمرده میشود. [مقالهی ۸]
پرسش:
اخیراً در برخی شهرهای ایران مانند آستارا و یزد، صداهای بسیار عظیم، غیر عادی و مهیبی از آسمان شنیده شده که منشأ آنها معلوم نیست و هنوز کسی توضیح قانعکنندهای دربارهی آنها نداده است. البته برخی ادّعا کردهاند که این صداها ناشی از برخورد ابرها در ارتفاع زیاد و تماس امواج و الکترونها و فوتونهای رسیده از خورشید است که در میدان مغناطیسی زمین اسیر میشوند و باعث افزایش فشار میشوند، ولی این توجیه قانعکنندهای نیست؛ چراکه چنین صداهایی هیچ گاه قبلاً از آسمان شنیده نمیشد! نظر علامه خراسانی دربارهی این صداهای عجیب چیست؟ من دو کلیپ در این باره برایتان ارسال کردهام تا ملاحظه بفرمایید و نظر بدهید: [ایران؛ آستارا] - [ایران؛ یزد]
پاسخ:
این صداهای آسمانی پدیدهای غیر عادی است که تنها در ایران شنیده نشده است، بلکه -بنا بر گزارشهای متواتر- از مدّتی قبل در نقاط مختلف جهان -چه در شرق و چه در غرب- با حالاتی کمابیش یکسان شنیده میشود و بر خلاف پندار مادّهگرایان که اصرار دارند هر پدیدهای در جهان را تنها بر مبنای مادّه و انرژی تفسیر کنند، میتواند منشأی غیر طبیعی داشته باشد؛ مانند اینکه با اوج گرفتن کفر، ظلم، فساد و خونریزی در زمین، فرشتگان آسمان شیون میکنند یا شیپورهای هشدار را به صدا درآوردهاند یا چیزی را فریاد میزنند که برای مردم مفهوم نیست!
هر چند ساکنان زمین در غفلت به سر میبرند و بسیار بیباور و سهلانگار هستند، ولی حق آن است که این صیحههای آسمانی، آیتی از آیات خداوند است که برای ترساندن آنان از او ظهور کرده؛ زیرا در کتاب او از دو صیحهی آسمانی یاد شده که هر دو شایستهی ترسیدن است: یکی از آن دو عذابی آسمانی است که بسیاری از ستمکاران گذشته را با آن نابود کرده و آن را در انتظار ستمکاران کنونی هم دانسته؛ چنانکه از آن خبر داده و فرموده است:...