خدا در قرآن، خودش را حاکم و حکمران معرفی کرده و فرموده است: ﴿لَهُ الْمُلْكُ﴾[۱]؛ «حکومت برای اوست» و ﴿أَلَا لَهُ الْحُكْمُ﴾[۲]؛ «آگاه باشید که حکمرانی برای اوست»؛ بلکه بالاتر از این، حکمرانی را فقط در انحصار خودش دانسته و فرموده: ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ﴾[۳]؛ «حکمرانی جز برای خداوند نیست». واضح است که او مستقیماً بر زمین حکومت نمیکند و این کار را از طریق گماشتههای خود انجام میدهد و این گماشتهها را کسی جز خود او تعیین نمیکند؛ چنانکه فرموده است: ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاء﴾[۴]؛ «بگو خداوندا! مالک حکومت تویی! حکومت را به هر کس میخواهی میدهی و حکومت را از هر کس میخواهی میگیری»؛ همچنانکه ابراهیم را امامی برای مردم قرار داد و فرمود: ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا﴾[۵]؛ «من تو را برای مردم امامی قرار دهندهام»، و داوود را خلیفهی خود در زمین قرار داد و فرمود: ﴿يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ﴾[۶]؛ «ای داوود! همانا ما تو را خلیفهای در زمین گماشتیم». بلکه بالاتر از این، برای تمام زمانها و اعصار، خودش را جاعل و قرار دهندهی گماشتههایش معرفی کرده و فرموده است: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[۷]؛ «همانا من در زمین خلیفهای را <قرار دهندهام>»؛ و مردم را به اطاعت از خود، پیامبر و اولیالامر فرمان داده و فرموده است: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾[۸]؛ «ای کسانی که ایمان آوردید! از خداوند اطاعت کنید و از پیامبر اطاعت کنید و از صاحبان امر از خودتان». پس خداوند، کار حاکمیّت و حکمرانی را به اختیار و انتخاب مردم وانگذاشته، بلکه خودش رأساً گماشتهها و حاکمانش بر زمین را منصوب و اطاعت از آنان را بر مردم واجب کرده است. بر اساس این مستندات یقینی از کتاب خدا، نظامات فعلیِ حاکم بر جهان، جملگی مصداق طاغوتند؛ چراکه هیچ یک از طرف خدا منصوب نشدهاند[۹].
پیامبر خاتم، یکی از خلفای خدا بر زمین بود. ایشان در روایتی متواتر، از وجود دوازده خلیفه بعد از خود خبر داده و فرموده است: «يَكُونُ مِن بَعدِي اثنا عَشَرَ خَلِيفَةً كُلُّهُم مِن قُرَيش»؛ «پس از من دوازده خلیفه خواهند بود که همهشان از قریشاند»[۱۰]. بین مسلمانان اختلافی نیست که خلیفهی دوازدهم، مردیست همنام پیامبر، از نسل فاطمه که به او «مهدی» گفته میشود[۱۱].
واضح است که در حال حاضر، مهدی به عنوان دوازدهمین خلیفهی بعد از پیامبر خاتم، بر زمین حاکم نیست، بلکه ظاهر و در دسترس هم نیست. بنابراین، باید پرسید: علّت غیبت امام مهدی چیست؟ آیا علّت غیبت او به خدا برمیگردد؟ یا به خود او برمیگردد؟ و یا اینکه به مردم برمیگردد؟ هر سه حالت ممکن را بررسی میکنیم:
الف) خدا خلفای خود را برای اقامهی عدل بر زمین منصوب کرده و فرموده: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾[۱۲]؛ «ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم و با آنها کتاب و میزان نازل کردیم تا مردم به عدالت قیام کنند» و ﴿وَأُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ﴾[۱۳]؛ «و فرمان داده شدهام که عدالت را میان شما اجرا کنم». این بدان معناست که عدم حاکمیّت خلیفهی خدا بر زمین، منجر به عدم اقامهی عدل و تبعاً ایجاد و بسط ظلم خواهد شد؛ همچنانکه حاکمیّت وی بر زمین، منجر به اقامهی عدل و رفع ظلم خواهد شد. نتیجه آنکه به دلیل عدم حاکمیّت خلیفهی خدا، عدالت بر زمین حاکم نیست و ظلم بر زمین حاکم است. این در حالی است که خدا برای مردم ظلم را نخواسته و فرموده است: ﴿مَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْمًا لِلْعَالَمِينَ﴾[۱۴]؛ «خداوند ظلمی را برای جهانیان نمیخواهد». بنابراین، علّت غیبت مهدی (که منجر به بسط و گسترش ظلم شده است) نمیتواند به خدا برگردد؛ چراکه خدا برای کسی ارادهی ظلم نکرده است.
ب) علّت غیبت مهدی به خود مهدی هم برنمیگردد؛ چراکه از طرفی اقامهی عدل از وظایف ذاتی اوست و غیبت او منجر به بسط ظلم شده است و از طرف دیگر، مهدی از هرگونه رجس و گناه پاکیزه است[۱۵]. پس علّت غیبت مهدی نمیتواند خودش باشد؛ چراکه در این صورت با طهارت او به تضادّ خواهد انجامید.
ج) میمانَد مردم، که به دلیل عدم حمایت لازم از مهدی برای «حفظ جان» و «تشکیل حکومت»، منجر به غیبت او و عدم اقامهی عدل و بسط ظلم در دنیا شدهاند؛ چنانکه خدا ظلم مردم را ناشی از خودشان دانسته و فرموده است: ﴿اِنَّ اللَّهَ لَا يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئًا وَلَكِنَّ النَّاسَ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾[۱۶]؛ «هرآینه خداوند به مردم هیچ ظلمی نمیکند، بل مردماند که به خودشان ظلم میکنند». نتیجه آنکه مردم به خاطر عدم تأمین جان مهدی و عدم حمایت از وی برای تشکیل حکومت، او را مجبور به غیبت کردهاند و ثابت میشود که وی از این غیبتِ اجباری راضی نیست و مایل به اِظهار خود به منظور انجام تکلیف الهی مبنی بر اقامهی اسلام و عدل است. علّت ادامهی غیبت نمیتواند چیزی غیر از علّت شروع غیبت باشد (عدم تأمین جان و ناامیدی وی از تشکیل حکومت) و این غیبت تا زمانی که او بر جانش و بر ایجاد حکومتش امیدوار نشود، ادامه خواهد داشت[۱۷].
* * *
اکنون این سؤال مطرح میشود که تکلیف مسلمانان در عصر غیبت امام مهدی چیست؟
«تنها» راهِ نجات از ظلم در زمان غیبت، اِظهار امام مهدی با رفع تقصیر مردم و امیدوار کردن وی بر جان و بر حاکمیّتش است و خدا راه دیگری قرار نداده است. برای درک این نکته، به دو مثال زیر توجّه کنید:
- فردی را فرض کنید که در بیابانی سوزان، آب به مقدار لازم به همراه دارد. اگر در حفظ آن کوتاهی کند و آب را از دست بدهد، چه خواهد شد؟ آیا میتواند هلاکت خود را از خدا بداند و او را عامل بیچارگی و مرگ خود بشمارد؟ البته نه؛ چرا که از دست دادن آب، ناشی از تقصیر خودش در حفاظت از آن بوده و «تنها» راه نجات از تشنگی و مرگش، یافتن آن است؛ با توجّه به اینکه طبیعتاً ریگ و خار بیابان او را سیراب نخواهد کرد. بنابراین، این فرد ناگزیر است که «رفع تقصیر» نماید و به دنبال آب بگردد و به فضل خدا امیدوار باشد و وقت خود را به دنبال راه دیگری برای رفع تشنگی تلف نکند؛ چراکه رفع تشنگی در چیزی جز آب قرار داده نشده است[۱۸].
- شاگردانی را فرض کنید که قصد جان معلّمشان را کردهاند و معلّم نیز از بیم آنان و به سبب ناامیدیاش از برپاییِ کلاس، متواری شده است. در این اوضاعِ نابسامان، یکی از شاگردان نظریّهای ارائه میدهد مبنی بر اینکه در غیاب معلّم، یکی از شاگردان وظیفهی تعلیمِ دیگران را بر عهده بگیرد و با این توجیه که معلّم در کلاس حضور ندارد و مشخّص نیست که غیبت او تا کی ادامه داشته باشد[۱۹]، خودش به جای معلّم مینشیند؛ غافل از آنکه او نه تنها صلاحیّت این کار را ندارد، بلکه معلّم (که صلاحیّت این کار را دارد)، به دست خود آنها غایب شده و «اِظهارِ» معلّم کاریست که به دست خود آنها ممکن است، همانطور که غیبت او به دست آنها واقع شده است. اما این معلّمِ خودخوانده، نه تنها تلاشی برای حفظ جانِ معلّمِ واقعی جهت بازگشت به کلاس نمیکند، توهّم عصمت کرده[۲۰] و آن قدر در حق بودنِ خود دچار غلو شده است که معلّم واقعی را در صورت مخالفت با خود، به قتل نیز تهدید میکند[۲۱]. این در حالیست که وظیفهی شاگردان، انتخابِ معلّم جایگزین نیست، بلکه تلاش برای رفع تقصیر و حفظ جان معلّم است تا وی مجدّداً ظاهر و به آنها بازگردانده شود. حضور معلّم، در گرو حمایت شاگردان از جان وی است و سبب دیگری ندارد.
مَثلِ مهدی در زمانهی غیبت همین است؛ مهدی «سرگردان، آواره و بیخانمان»[۲۲] است؛ همچنانکه مَثلِ مردم در زمانهی غیبت همین است و کار دنیا سامان نمیگیرد تا آن گاه که خلیفهی خدا بر آن حاکم گردد و حاکمیّت خلیفهی خدا بر زمین از ارادهی مردم در رفع تقصیر خودشان ناشی میشود و تا زمانی که شماری کافی از مردم (و نه لزوماً همهی مردم) چنین ارادهای نداشته باشند، ارادهای از طرف خدا بر تغییر سرنوشت آنها وجود نخواهد داشت؛ چنانکه به صراحت فرموده است: ﴿إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ﴾[۲۳]؛ «هرآینه خداوند چیزی که در قومیست را تغییر نمیدهد تا آن گاه که آنان چیزی که در خودشان هست را تغییر دهند». این بدان معناست که تا شماری کافی از مردم در حفاظت، اعانت و اطاعت از مهدی اجتماع نکنند، خدا به ظهور او اذن نخواهد داد. وظیفه و تکلیف مقصّر، توبه و رفع تقصیر است و نه ایجاد بیراههای در قالبِ جعلِ جایگزین برای خلیفهی خدا؛ زیرا ثابت شد که جعل خلیفه، صرفاً در اختیار خداست و چنین جایگزینی توسط خدا و توسط خلیفهی پیشینِ خدا تأیید نشده است، چه با نصّ و چه با آیت. علاوه بر اینکه خدا در یک زمان دو خلیفه بر زمین قرار نمیدهد؛ چنانکه فرموده است: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً﴾؛ «من در زمین <خلیفهای> قرار دهندهام»، مگر اینکه یکی از آن دو تابع دیگری باشد. بنابراین، اگر کسی ادّعای امامت، ولایت و خلافت بر مسلمین را دارد، لازم است که خود را اثبات کند، در حالی که چنین جایگاهی جز برای مهدی اثبات نشده است و قابل اثبات نیست.
بدیهیست که حمایت از حاکمیّت مهدی با قطع حمایت از حاکمیّتهای دیگر ملازمه دارد؛ چراکه حاکمیّتهای دیگر، غاصب حاکمیّت مهدی هستند و جمع بین غصب حاکمیّت مهدی و حمایت از او جمع بین دو ضدّ است که محال است؛ هر چند برخی با برداشتهایی خودساخته و با استناد به برخی ادلّهی ظنّی و موهوم، خود را مشروع و دوستدارِ او معرفی کنند؛ همچنانکه عبّاسیان نیز در آغاز، برای ایجاد و حفظ حاکمیّت خود، خود را دوستدار خلفای واقعیِ خداوند معرفی کردند تا از این طریق، شیعیان آنان را بفریبند و با خود همراه سازند و چه نتیجهی مطلوبی داشته است این نقشهی ماهرانهی شیطان برای همراه کردن شیعیان خلیفهی خدا با غاصبان خلافت او در عصر حاضر!
نتیجه آنکه از آن جا که اقامهی اسلام با حضور مهدی ممکن و در عدم حضور وی ناممکن است، اِظهار مهدی اوجب واجبات شرعیّهی مسلمانان و مقدّمهی حتمیّه و واجبه برای اقامهی اسلام و بسط جهانی عدل است و بدون حضور وی، دینداری «ناممکن» است[۲۴]. اِظهار مهدی کاریست که به دست «شماری کافی از مردم» (و نه لزوماً همهی آنان) انجام میشود و در حال حاضر، «منصور هاشمی خراسانی» عالمی است که مردم را به سوی امام مهدی دعوت میکند و چند و چون آن را با جزئیات کامل و دقیق، در دو کتاب «بازگشت به اسلام» و «هندسهی عدالت» بیان کرده است. او نه ادّعای خاصّی دربارهی خودش دارد و نه مردم را به سوی خودش دعوت میکند، بلکه بنا بر فریضهی «امر به معروف»، تلاش میکند که «شماری کافی از مردم» را برای حفاظت و حمایت از مهدی گرد آورد و آموزش دهد تا از این طریق، او اولاً بر جان خود ایمن شود و ثانیاً به تشکیل حکومت خود امیدوار گردد. در این صورت است که ظهور قطعاً رخ خواهد داد و خلاف آن ممکن نیست؛ چراکه خدا و خلیفهاش ظالم نیستند.
حال ای برادر و خواهر مسلمان! راهکار اِظهار امام مهدی توسط بندهی شایستهی خدا «منصور هاشمی خراسانی» در آثارش تبیین شده و دیگر عذر و بهانهای باقی نمانده است. بزرگترین و فوریترین واجب دین در حال حاضر، تلاش به منظور ظاهر ساختن و حاکم ساختن مهدیست و مخالفت یا سکوت شما در این زمینه، به معنای حمایت از حاکمان ظالم و تداوم ظلم و جلوگیری از اصلاح امور و اقامهی عدل در جهان است که قطعاً پیآمد وخیم و مجازات سنگینی برای شما در دنیا و آخرت خواهد داشت.